«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۶, سه‌شنبه

"هنر"ی آغشته به «فرمالیسم» و سپارشی، هنر نیست!


"کاریکاتور" آزاردهنده ای است از یکی از نیستانی ها و با خود می پندارم: «مانا نیستانی»؛ ولی، گویا از آن یکی برادر: «توکا»ست؛ آن را در «گوگل پلاس» درج کرده اند و برخلاف میلم، ناچار به پیوست آن در اینجا شده ام؛ زیرا بدون آن، جُستار مورد ستیزه روشن نمی شود و داوری درباره ی آن نیز دشوار. کسی که آن را درج کرده، زبان به دشنامی اینچنین گشوده است:
«نقاش این کاریکاتور یعنی جناب آقای نیستانی با این اثرش ثابت کرد که از طراح ایده چهارده فرزندی هم بی شرف تر و حیوون تره»

از «گوگل پلاس»

با نگاهی گذرا به آن به اصطلاح کاریکاتور۱ به نظرم می رسد که پا را بسیار فراتر از آن گذاشته که بخواهد انتقادی را در کالبدِ کاری هنری به نمایش بگذارد؛ بوی تند «فرمالیسم» نهفته در تصویر، بی درنگ مشامم را می آزارد؛ افزون بر آنکه کوچک و خوار شمردن توده های مردم ایران که چه خوش مان بیاید یا نه، باورهای دینی و مذهبی دارند، بگونه ای زننده توی ذوق می زند؛ باورهایی که بخودی خود، نه تنها چیز بدی نیست که بخشی مهم از فرهنگ توده ی مردم و تا اندازه ای بسیار نگهدارنده ی آن ها در شرایط فشار روحی ـ روانی سنگین کنونی است که ساده انگاری جُستارها و آمادگی برای پذیرش پریشانگویی های دینی و مذهبی از سوی حاکمیتی نابکار، سویه و پهلویی دیگر از بسیار پهلوهای دیگر آن است که جای پرداختن به همه ی آن ها در اینجا نیست؛ همین پشتوانه ی روحی ـ روانی است که به هنگام دشواری های فزاینده به توده های مردم کمک می کند تا بتوانند تاب بیاورند و آنگاه که بایسته است حتا تن به فداکاری های بزرگ بدهند. از آن گذشته تا هنگامی که جامعه به سطحی از فرهنگی برتر نرسد،۲ چه چیزی بهتر از دین و مذهبی که ۱۸۰ درجه در برابر بهره برداری نابجا و تحمیق کننده ی حاکمیت ها از آن و از جنسی دیگر است، می تواند جایگزین باورهای پاک اندیشانه ی دینی و مذهبی توده های سترگ مردم باشد؟ سپس به یاد گفتگوی توکا نیستانی با خبرنگار یکی از رسانه های پارسی زبان آمریکایی می افتم که چندی پیش دیده بودم. شاید برای افزایش نمک گفتگو بود که در میان برنامه، تلفن همراهش زنگ می زند و سپارشی از آقای «ز.» مدیر یکی از گاهنامه های تورنتو در کانادا می گیرد؛ آنگونه که خودش با خنده ای بی رمق به آگاهی گفتگوگر در آنسوی میز رستورانی که پاتوق وی است، می رساند. آدمی رویهمرفته، از دیگاه سیاسی «اخته» که نه انگیزه ای نیرومند برای زندگی اجتماعی دارد و نه کَکَش هم برای توده ی مردم بینوای ایران می گزد به دیده ام می آید؛ گونه ی امروزیِ «خوک پیرون» و نه بیش از آن. اکنون بیش تر درمی یابم که چرا تصویرهایی که می کشد، کم و بیش همگی یکسان و بسان چهره ی خود وی است؛ گفتگوگر نیز همین را می پرسد و یادم نیست که چه پاسخی می دهد ...

در زیر آن نوشتم:
«هنرمندی که هنرش را به فروش گذاشت و به سپارش اربابان جهان، نوشت یا آفرید به همینجا می رسد! زمانی به وی۳ هشدار نیز داده بودم؛ ولی چکار باید کرد؟!
آنچه شیران را کند روبه مزاج     احتیاج است، احتیاج است، احتیاج

گرچه، وی و کسانی چون وی هیچگاه «شیر» نیز نبوده اند!» («گوگل پلاس)

... و در پاسخ دیگری:
«این کاریکاتور کوچک شمردن مردم ایران است و هیچ هماوندی با برنامه های رژیم هم ندارد. کاریکاتور هم چون طنز، گوشه ای از واقعیت را دانسته با بزرگنمایی جلوی دید آدم ها می گذارد تا بهتر نارسایی را دریابند؛ ولی در آنجا نیز حد و اندازه ای برای این بزرگنمایی درخور با شرایط تاریخی و اجتماعی و ... هست که باید از آن پا فراتر ننهاد؛ وگرنه، ”حقیقت“ را به ضد خود دگرگون کرده ایم؛ کاری که از دید من، در این کاریکاتور سپارشی به انجام رسیده است.

نکته ی مهم درباره ی هر دو برادر، توکا و مانا، تن دادن آن ها به کارهای سپارشی بنگاه ها و رسانه هایی است که آماج های پلیدی را درباره ی کشورمان پی می گیرند و در برابر دریافت پول، هنرشان را به فروش می گذارند. اینگونه پیشنهادها را دیگرانی و از آن میان اینجانب نیز دریافت می کنند و برخی از آن ها با آنکه بسیار نیازمند پول نیز هستند ـ و حتا اگر نباشند ـ به چنین کاری که به سپارش فلان رادیو یا رسانه چیزی بنویسند یا هر هنر دیگری که دارند بنا به سپارش آن ها به عرضه بگذارند، هرگز تن درنمی دهند. خود اینجانب، در گذشته چندین بار دعوت به همکاری با اینجا یا آنجا شده ام و حتا رفتن و کار کردن برای چنین بنگاه هایی که کم و بیش سر و ته همه ی آن ها به رسانه های امپریالیستی و سیهونیستی پیوند می خورد، سبب آوازه یافتن آدم نیز می شود! خوب! کسانی تن به این کار می دهد؛ بسان این دو برادر؛ و دیگرانی که شرف خود را زیر پا نمی گذارند؛ حتا اگر از گرسنگی بمیرند و این، می پندارم تفاوت بسیار بزرگی است!

برای یکی از این دو برادر (مانا نیستانی) پیش تر چیزی هشدارآمیز نوشته بودم که اکنون در بایگانی ام آن را نمی یابم. اگر یافتم، درجش می کنم۴ و می پندارم برای دیگران نیز آموزنده خواهد بود و نکته ی واپسین اینکه:
هنگامی که آغاز به فروش هنرت کردی، گام بگام آن آفرینش هنری را که باید در هستی ات بجوشد تا بتواند بیافریند، از دست می دهی؛ زیرا دگردیسه می شود!»

جوانکی با گستاخی رو به من می نویسد:
«سپارش می کنم به هنر مانا گیر ندهی!»

به وی پاسخ می دهم:
من هم به شما سپارش می کنم که سنجیده تر و گواهمندتر سخن بگویی! یادت هم نرود که بخشی از آوازه یافتن مانا و «مانا»ها به یاری همان رسانه هاست که نوشتم. اگر دریافتی؟! وگرنه، کسانی دیگر هم هستند که شاید مانا را نیز پشت سر بگذارند؛ ولی آوازه ی وی را به دلیل های گوناگون نیافته اند. نکته ی دوم که بگمانم جنابعالی شاید آنچنان که باید و شاید درنمی یابی این است که هنر تنها در «فرم» و برونزد آن چکیده نمی شود؛ وگرنه، به «فرمالیسم» کشیده می شود. هنری، هنر است که پیامی ارزنده داشته باشد: چه سیاسی یا اجتماعی یا هرگونه ی دیگر! فشرده ی سخن:
هنر برای هنر نیست! هنر برای مردمان است و هرچه مردم بیش تری آن را دریابند (و منظورم از این دریافتن، تنها برشی از زمان نیست!)، هنری ماندگارتر است؛ همچنانکه طنزهای عبید زاکانی یا سروده های حافظ از آن زمره اند.

سیر توکا نیستانی را نمی دانم؛ ولی این یکی: مانا در دوره ای می رفت که گام بگام ـ و البته می بایستی مسیر بسیار درازی را بپیماید تا به آنجا برسد! ـ پا در جای پای اردشیر محصص بگذارد؛ ولی بگمانم و باید بگویم: شوربختانه «جوانمرگ» شد و از زمانی به این سو رویشی نداشته که هیچ، هنرش فروکاسته و رگه های نیرومندی از فرمالیسم در کارش دیده می شود (البته در آن اندازه که من حق دارم در این زمینه اظهار نظر کنم؛ زیرا به هر رو ویژه کار این رشته نیستم؛ ولی هنر و غیرِ هنر و سَبک و بسیاری ریزه کاری های دیگر را درمی یابم.)

ب. الف. بزرگمهر   ۱۶ اردی بهشت ماه ۱۳۹۳

پانوشت:

۱ ـ از دید من، واژه ی «کارتون» برای آن، شایسته تر است.

۲ ـ و این فرهنگ، پدیده ای یک لایه ای، یک پهلو یا آنگونه که برخی می پندارند تهی از دین و مذهب نیست و نخواهد بود! ـ

۳ ـ با این پندار که آن کارتون از آنِ مانا نیستانی است. درباره ی کاریکاتوری از وی با برنام: «دایره استدلال» در رسانه ای وابسته به حاکمیت کشور هلند به نام «رادیو زمانه»، چندسال پیش نوشته بودم:
«این کاریکاتور مانند برخی دیگر از کاریکاتورهای آقای مانا نیستانی در یکی دو سال کنونی، بیش از اندازه ذهنی است و هماوندی (رابطه) ی چندانی با واقعیت برقرار نمی کند و آن را به شکلی که برای گروه بزرگ تری دریافتنی باشد، بازتاب نمی دهد.

انگار این هنرمند کم و بیش توانا که می توانست (و می تواند) بازهم بیش از این ها پیش برود، دچار سردرگمی است.

از جان و دل امیدوارم وی در جهت درست اجتماعی، جهت توده ای و عدالتخواهانه بسود همه ی زحمتکشان و فرآورندگان مادی و معنوی که خود وی نیز یکی از آنهاست، سمتگیری کند.

ب. الف. بزرگمهر    (ارسال شده توسط کاربر مهمان در تاریخ جمعه, ۱۳۹۱-۷-۷)»

به پاسخ وی و بویژه آن بخش که وی از روی درستکاری، آنچه را که به هر رو می بایستی گفت، نوشته و من آن را برجسته نمایش داده ام، باریک شوید! به اندازه ای بسنده، روشنگر جُستاری است که در بالا آن را در میان نهاده ام. وی در پاسخ به انتقادم، می نویسد:
«جناب ب الف بزرگمهر. ممنونم از نظر شما
کارتون بدون شرح همین است. عینیات از فیلتر ایده می گذرند و ذهنی می شوند. می شود دوستش نداشت اما نمی شود نفی اش کرد یا اجبار کرد به یک نوع کار. خیلی وقتها کارهای رادیوزمانه موردی برای یک خبر یا مساله کشیده می شود مثل طرح فیلترینگ گوگل خیلی وقت ها هم نگاه کلی تری دارند. همین یک نمونه خیلی کوچک فضای کامنت ها را نگاه می کنم می بینم اغلب داریم مونولوگی را تکرار می کنیم و عین چرخ موش خرما تویش پا می زنیم بی توجه به حرف دیگری پس فکر نکنم دور از واقعیت جامعه رفته باشم. به هر حال بارها گفته ام کارهای روتر و به روزتر را در این ستون جستجو نکنید. جایی دیگر ستونی دارم به اسم درگیرها شاید بیشتر باب طبع باشد. (ارسال شده توسط کاربر مهمان در تاریخ دوشنبه, ۱۳۹۱-۷-۱۰)»

۴ ـ خوشبختانه آن نوشتار را یافتم:
« تیک تاک ساعت چه گوید، گوش دار ...»، ب. الف. بزرگمهر، هشتم دی ماه ١٣٩٠

***


پی نوشت:

در یادداشت دیگری، آدمی که به هر جایی نُکی زده و برداشت درستی حتا در سطح پایه از جستارهای تاریخی و علمی ندارد، بگمان بسیار با اشاره به یادداشت من، کوشیده تا به پندار خود از آبِ گل آلود ماهی چاق و چله ای برای خود بگیرد؛ وی، می نویسد:
«ایده کاریکاتوری که با عنوان زشت داره  تو شبکه های مجازی ازش یاد میشه، قبل از دهه هفتاد میلادی در ایتالیا در کتاب مصور مانیفست کمونیست (که بر اساس نوشته های کارل مارکس و فردریک انگلس منتشر شده) استفاده شده؛ این که کمونیستها اون کتاب رو به چندین و چند زبان ترجمه کردن و در حد صحیفه سجادیه و اصول کافی و نهج البلاغه  میپرستندش، مانع از این نشده که کمونیستهای وطنی مثل همیشه گذشته خودشون رو یادشون بره (یا بر اساس باور به این که مردم ایران سابقه کمونیستها و چپها رو خیلی زود فراموش میکنند ) و منادی اخلاق بشن .
این که از چیزی خوشتون نیاد یا خوشتون بیاد یا زشت بدونید یا زشت ندونید، کاملا شخصیه و البته اصل موضوع و موارد هم قابل بحث؛ ولی اینکه چپ ها دم از اخلاق گرایی بزنند به نظر من مهوع تر از توصیه ای یه شیخ به ۱۴ شکم زائیدنه .

پی نوشت : توضیح اینکه در اون کتاب مصور بیان شده موظف دونستن به  زائیدن  یک نگاه بورژوازی مابانه است به زن . ولی نوع تصویر کردن موضوع کاملا همین روشی بوده که توکا نیستانی استفاده کرده.»

از «گوگل پلاس» با اندک ویرایش درخور در نشانه گذاری ها از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر

می نویسم:
«همنیجاست که باید تفاوت ها را دریافت! چیزی در جایی و زمانی دیگر ممکن است خوب باشد و در جایی دیگر نه! اگر همه ی «خوب» ها و «بد»ها به شکل فرمولی بود که یکبار برای همیشه پدید آمده (دیدگاه و روش برخورد متافیزیک) و در همه جا و هر زمانی ارزش یکسان داشتند، جهان بسیار ساده و همزمان بی معنی می شد! خوشبختانه، اینگونه نیست!» و در یادداشت دیگری در پی می افزایم:
ناگفته نماند که من مهم ترین نکته ی اشتباه نوشته ی آقای ”کلید“ (key) را که بیگمان برخی چیزها را طوطی وار به ذهن سپرده و اینجا بیرون ریخته و هم وسط معرکه کوشیده تا از آب گل آلود ماهی بگیرد، بیان کردم! و اما پیش از اینکه نکته های دیگر را بگویم و ناچارم فشرده بگویم؛ یک نکته ی مهم:
کمونیستهای وطنی برخلاف نظر وی، پیشینه بسیار خوبی نزد مردم ایران دارند؛ این را به عنوان این که خودم چنین گرایشی دارم، نمی گویم. به عنوان کسی می گویم که به خاطر نوع کارش، جاهای گوناگونی از ایران را دیده و با مردم نشست و برخاست داشته و به گوش خودش از زبان مردم عادی شنیده است؛ درست به همین دلیل هم هست که حاکمیت ایران و همدست های امپریالیستش وحشت مرگ از گردش به چپ در ایران دارند. این، تجربه است؛ تجربه ای که برای خودم در بسیاری موردها شگفت انگیز بوده و کم ترین گزافه گویی هم در سخنم نیست.

و اما دیگر نکته های اشتباه آمیز سخن این آقا:
نوشته است:
«این که از چیزی خوشتون نیاد یا خوشتون بیاد یا زشت بدونید یا زشت ندونید کاملا شخصیه و البته اصل موضوع  و موارد هم قابل بحث.»

این شیوه برخورد که در رسانه های ارتباط جمعی باخترزمین بسیار بکار می رود، بر پایه ی «نسبیت گرایی» (relativism) استواره که بر پایه ی اون سلیقه های آدم ها گوناگونه و بر پایه ی گونه ای دمکراسی دروغین، هر کسی گوشه ای از حقیقت را می گوید و همه حق دارند و ... ولی خوب که به ته داستان بروید، در واقع واقعیت و بویژه منظور واقعیت های اجتماعیه، گم و گور می شه و اصل بحث گم می شه؛ چون اگر همه به یکسان درست می گویند به آرش این نیز هست که هیچکس درست نمی گوید. درباره ی هنر و غیرهنر هم سخن وی پوچ است. به ترتیبی که وی می گوید، هر یغنعلی بقالی به عنوان نمونه، خواهد توانست چند واژه ها پشت سر هم ردیف کند و بگوید این هم سروده ی من! افزون بر اینکه اصل هنر بر یگانه و بی همتا بودن آن است؛ هر چیز تقلیدی و برداشته شده از کار دیگری، هنر بشمار نمی آید و در این مورد کمک بزرگی آقای «کلید» نموده اند؛ چون به نظر می آید که طرح توکا نیستانی از آنجا برداشته شده است و این جستار، تایید کننده ی فرمالیسمی است که من در همان نگاه نخست در این به اصطلاح کاریکاتور دیدم. در زمینه ی اخلاق گرایی هم حرف نادرستی درباره ی چپ ها (و در اینجا البته منظور چپ های راستین است)، زده است. چپ ها شریف ترین و درستکارترین آدم های روی کره زمین هستند. یک نمونه ی تاریخی آن، برخورد شاه گوربگورشده با یکی از روسای پیشین سازمان برنامه و بودجه ی ایران است؛ وی به آن آقا می توپد که چرا این همه توده ای در سازمان خود گرد آورده است و در پرانتز باید بگویم در دوره ای از تاریخ ایران پس از کودتای ننگین ۲۸ امرداد ۳۲ کم و بیش، بیش تر توده ای ها (کمونیست های راستین آن دوره!) که بسیاری از آن ها آموزش عالی داشتند، سر از سازمان برنامه و بودجه در می آوردند که همواره جایی بسیار مهم در برنامه ریزی اقتصادی کشور ما و بسیاری کشورهای جهان بوده است و آن احمدی نژاد بیشرف یکی از بزرگ ترین زیان هایی که به کشور ما زد ازهم پاشاندن آنجا بود. آن آقای رییس که به هیچ رو چپ نبود و هیچگونه گرایش چپی نیز نداشت، پاسخ جالبی به «شاهنشاه عاری از مهر می دهد» و کم و بیش چنین می گوید:
«اعلیحضرتا هرکه را اینجا آوردیم، دزد و رشوه خوار از آب درآمد؛ این ها تنها کسانی هستند که دزدی نمی کنند و کارشان را نیز خوب انجام می دهند.» گفته شده که پس از این پاسخ، توپ پُرِ اعلیحضرت خوابید و دیگر چیزی نگفت.

بد نیست این آقا و دیگرانی اگر از روی نادانی سخن می گویند به این  نمونه که مشتی از خروار «اخلاق کمونیستی» است، کمی هم شده، باریک شوند.

اینکه در پی نوشت شان نوشته اند:
«... موظف دونستن به  زائیدن  یک نگاه بورژوازی مابانه است به زن» نیز کاملن نادرست است. درست برعکس، گسترش بورژوازی بویژه از دوره ی نامیده شده با برنام: «انقلاب صنعتی» از دو سده پیش به این سو، چنان وضعیتی را پدید آورده که دیگر تنها با کارکردن مرد، هزینه های یک خانوار تامین نمی شود. دلیل آن، سیر نزولی سود و کاهش همیشگی ارزش نیروی کار به عنوان کالاست که همواره در این سامانه جریان داشته و سبب می شود که حتا کودکان نیز برای سودآوری بیش تر به کار جلب شوند.

سپارشم به این آقای فرصت طلب این است که دستکم با زمینه چینی بیش تری (آموزش) برای ماهیگیری از آب گل آلود به میدان تشریف فرما شوند و آب را بیش از آنچه هست، گل آلود نکنند.

ب. الف. بزرگمهر   ۱۶ اردی بهشت ماه ۱۳۹۳

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!