«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۳ شهریور ۴, سه‌شنبه

باید جنبید و تا دیر نشده، حساب کار با دشمن درونی را روشن نمود!


تصویر نوشته ای است بیانگر واقعیتی دردناک؛ واقعیتی که با شتاب به سوی دگرگونی های هولناک تر از این پیش می رود. دشمنی بزرگ در بیرون خانه کمین کرده و چون گربه ای خیز کرده، آماده ی پرش است؛ ولی دشمنی از آن خطرناک تر و فریبکارتر در خانه لانه دارد؛ هر دو دست در دست یکدیگر، در کارِ نابودی خانه اند؛ خانه ای کهن با گنج های آشکار و نهفته اش؛ ولی برای هر دوی آن ها، پیش از هر چیز دیگر، بیش از ساکنین آن خانه و فرهنگ پربارش، خاستگاه های سرشار انرژی نهفته در زیرِ خانه مهم است که برای یکی موتور جنبشی اقتصادی زمینگیر شده و نیازمند انرژی هرچه ارزان تر و برای دیگری، کیسه ای گشاد برای اندوختن و بار زدن به سوی بهشت های زمینی است. روشنفکران، دیگر کم تر از گذشته، گول شان را می خورند و کسانی از این گروه که سخنان آن ها درباره ی بهشتی در بالای ابرها را پی می گیرند، بیش تر خودفروختگانی بس پست تر و فرومایه تر از آن کیسه اندوزان و دزدانند؛ هنوز می توانند مردمی در نادانی نگاه داشته شده را بفریبند و به آسمان حواله شان دهند؛ ولی نمی توانند جلوی روند پرشتاب و دگرگون کننده ی واقعیت های امروز را که هستی پلید خود آن ها نیز به آن وابسته است، بگیرند. شاید تنی چند از زرنگ ترهای شان که از مدت ها پیش به دامن «شیطان بزرگ» و همدستانش، دشمن کمین کرده و خیز برداشته، پناه برده و از گونه ی خود آن ها نیز هستند، بتوانند  زندگی خوار و پلیدشان را در بستر مرگ به پایان برسانند؛ ولی بیگمان همه ی آن ها ننگ تاریخی را با خود به گور خواهند برد.

چندسالی پیش، جانی شیفته گفته بود:
«... باور کردنی نیست! نمی دانی مردم به چه موجودات شگرفی دگردیسه شده اند! این روزها، یافتن نشانه ای مثبت در میان مردم ما بسیار دشوار است ... سخت آزرده می شوی! همه ی باورهایت و اعتماد به آدمی را از دست می دهی که مهم ترین شرط زندگی اجتماعی است.» ... و روشن است که امروز نه تنها از آن روز بهتر نیست که بدتر و بدتر شده و جامعه را به مرز دیوانگی و روان پریشی رسانده اند. این مرز، آنگونه که شاید برخی می پندارند، نزدیک به ۱۰۰ درصد نیست؛ ۵۰ درصد هم نیست؛ یافته های آماری و بررسی تحلیلی ویژه کاران، آن را ۳۸ درصد می داند؛ مرز ترکش بزرگ اجتماعی. جامعه ی ایران دستِکم تا جایی که آمارها می گویند، ۲۵ درصد را پشت سر نهاده است؛ کم و بیش، پنج شش درصدی بالاتر از آنچه در مهم ترین کشور سرمایه داری جهان: ایالات متحد با ناهمتایی بیمانند شکاف بزرگ طبقاتی آن، نشانه گذاری شده است؛ گرچه، همه ی نمودها و نشانه ها گواه بالاتر بودن درصد آن آمار در هر دو کشور است!

اگر توده های مردم ایران همراه با روشنفکران خلقی و دلسوز آن و تفاوتی هم نمی کند که به کدام کیش و آیینی گرویده یا نگرویده اند، نتوانند واقعیت امروزی را به سود خود دگرگون نمایند، دشمنان کمین کرده و همدستان دزد و داد و ستدگرشان در ایران، آن را بگونه ای هولناک تر از این و بازهم بیش تر به سود خود دگرگون نموده، برای مردم ایران سرزمینی سوخته، جنگ و خونریزی، برادرکشی و فرقه بازی، آوارگی و دربدری توده های بزرگ آدمی، گرسنگی بازهم بیش از این و خواری و سرشکستگی برجای خواهند نهاد و کسی چه می داند، شاید میهن ارجمند باستانی ما برای همیشه به خاک سپرده شده، تکه تکه شود.

باید جنبید و تا دیر نشده، حساب کار با دشمن درونی را روشن نمود! جایی نیز برای دلسوزی نیست؛ داعش جلوی دیدگان همه ی ماست و "داعشی" های خودمان را نیز در کشتارهای ناجوانمردانه و ددمنشانه ی بهترین فرزندان و گل های سر سبد ایران بویژه در سال ۱۳۶۷ آزموده ایم. مار زهری لانه کرده در خانه را باید کشت؛ نه آنکه آن را زخمی نمود که صدها بار خطرناک تر نیش خواهد زد. باید جوّ «خودی» و «ناخودی» بر پایه باورهای دینی یا ناباوری به هر کیشی میان آدمیان را نه تنها میان «شیعه» و «سُنی» که میان همه ی کسانی که منافع یکدست یا کم و بیش همسو در نبرد بزرگ طبقاتی با بهره کشان دارند، شکاند و از میان برداشت. نبردی که تنها در چارچوب میهن ما نیست؛ نبردی جهانی و سرنوشت ساز برای آدمی است. سخن از نابودی آدمی و همه ی فرهنگ او در سامانه ی اهریمنی و زمینگیر شده ی سرمایه داری است و ما تنها نیستیم؛ گرچه بسان اربابان بزرگ سرمایه ی جهان با هرگونه کیش و آیینی، اسلامی، یهودی، مسیحی، بودایی و ... هنوز یگانه و دست در دست هم نیستیم. مرز خودی و ناخودی اینجاست! آن را نیک دریابیم و برای بهبودی و بهروزی میهنی که به کام مرگ کشانده می شود، سازمان یابیم و به پا خیزیم! و این ها سخنانی از ژرفای جان برخاسته است که امیدوارم بر هر جان نیکی بنشیند!

سرنگون باد رژیم تبهکار و ضدخلقی جمهوری اسلامی!

ب. الف. بزرگمهر    چهارم شهریور ماه ۱۳۹۳

پی نوشت:

واکنشی است از دوستی ناشناس به نوشتاری که پریروز آن را در تارنگاشتم و نیز «گوگل پلاس»  درج نموده بودم.* حیفم آمد آن را تنها در پی نوشت همان نوشتار درج کنم؛ هم از این سویه که واقعیتی را بازتاب داده و هم از سویه ای دیگر که به شیوه ی نگرش و برخورد به واقعیت برمی گردد. به آن پاسخی فشرده نیز داده ام که شاید از سویه هایی دیگر نیز سودمند باشد.

می نویسد:
«درودکاکا. چگونه ای؟ بخت بد می بینی؟ من هنوز به اجبار نفس می کشم ... دُرگفتی. دُر افشاندی. کلام محض پاک و حق ... و دقیقا، حکایت من و ما همین است ... اما در این اوضاع به نظرت چندنفر آمدند این دُرنبشته را خواندند؟ فقط ۳نفر ... و جای بسی تاسف هست ... داعشیان داخلی عمری چون آن یابوی درشکه کش بار به گرده ی ما گذارده و تازه حین رفتن، چند ضربه شلاق حواله زندگی بسیاری از ما کرده اند و سر آخر مزد چرب و چلی ستانده اند. و ماییم و پوز بسته و پهلوهای شلاق خورده و شکم های گرسنه ... و نمی دانم که این مثل میدانی یا خیر. اما دانی که هیچ مثلی نیست که بر پایه تجربه و راستی نباشد ... «اگر می خواهی از ایرانی کار بکشی، بگذار گرسنه باشد. اگر خواهی برتازی سوار شوی، بگذار سیر باشد» ... و راکبین ما این مثل را خوب دانسته و به ارزشش پی برده اند. 

از «گوگل پلاس» با ویرایش درخور در نشانه گذاری ها از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر 

به وی پاسخ داده ام:
درود و بامداد به خیر بر تو کاکا! من بد نیستم. از نظر روحی نه چندان تراز، آنگونه که باید باشم. دیروز ناخواسته، جانی شیفته و حساس را از خود رنجاندم و خود را نمی بخشم؛ ولی کم کم خود را بازمی یابم. می دانم که هنوز خروارها کار در پیش است؛ و ما همگی به هر رو بویی از ستارخان، علی مسیو و دیگرانی چون آن ها برده ایم؛ گرچه به گردشان نیز نمی رسیم. سخنانت به دل می نشیند و اندیشه را می خُلد (برای این واژه ی خُلیدن، لرها چیزی در همین مایه و زیباتر دارند که یادم رفته است.) و مردم ایران را که می شناسی؛ هنگامی که برخروشند ...

درباره ی آن سه خواننده، فکر می کنم اشتباه می کنی؛ شمار بازدید از صفحه من، بسیاربسیار بیش تر است. آن ها کسانی هستند که آن را +۱ زده اند. دیگرانی هم می خوانند و این کار را نمی کنند و شاید بهتر این باشد؛ زیرا همه ی این رسانه ها که برپایه ی اینترنت استوار شده اند، سامانه های باز (open system) هستند و با همه ی مهارهای امنیتی و ... «هکر»ها می توانند گاه به آسانی باورنکردنی به درون شان راه یابند و چنین آدم هایی، می دانی، خریداری نیز می شوند؛ کسی از آن سر جهانی که کوچک نیز شده، می تواند امنیت و جان آدم ها را در گوشه ای دیگر از جهان به خطر بیندازد ... به همین دلیل است که کنشگران سیاسی و اجتماعی باید از اینگونه رسانه ها که در کردار، کاربردهای جاسوسی فراوان برای بهره کشان جهان و ایران دارند بگونه ای محدود و حساب شده سود برند. نیک که بنگری از بهترین پیشرفت های فن آورانه ی آدمی که باید در خدمت نزدیک کردن آدم ها و ملت ها به کار گرفته شود، برای به جان هم انداختن شان و آماج های پلید دیگر سود برده می شود و این نکته ای است که باید همه آن را درنظر بگیرند. 

اگر جای شما بودم، بجای عبارت های فشرده و دوپهلو از این و آن، مانند همان چیزی که درباره ی تازی و ایرانی نوشته ای، امید به آینده را می گستراندم؛ جوانان را از تجربه های نسل پیشین پربار می کردم؛ نمونه و نمادی می بودم در همان راه و در همان چارچوبی که «علی مسیو» بود و با فروتنی و پرکاری، کاری سترگ را به یاری توده ی مردم به پیش می بردم. این «توده ی مردم»، "گاو" نیست؛ نیک و بد را به گاه شایسته، خوب می بیند و از آن پیروی می کند. به نظرم، این ها مهم ترند که باید پی گرفته شود.

خوب و خش باشی و امید بیافرینی کاکا!

ب. الف. بزرگمهر    ششم شهریور ماه ۱۳۹۳
 

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!