«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۳ مرداد ۲۳, پنجشنبه

شکیب ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺗﻠﺨﻰ ﺍﻧﺪک، ﺳﭙﺎﺱ ﺷﻴﺮﻳﻨﻰ ﻫﺎﻯ ﺑﺴﻴﺎﺭﻯ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﻳﺪﻩ ﺍﻡ ...


نوشته ای است که کسی آن را با تصویری دربردارنده ی «نیایش روز پنجشنبه» درج کرده که تا صد بار خوانده نشود، کارِ نیایش به انجام نمی رسد. به آن کاری ندارم؛ ولی نوشته را که می خوانم با خود می گویم:
نوشته ای از این کوتاه تر و فشرده تر، درونمایه ی بخش بزرگی از شیوه ی نگرش فرمانروا در سده های میانی و سازند خاوندی (ارباب ـ رعیتی) ایران، باختر و جنوب باختری آسیا را تا آن اندازه که می دانم، بازنمی تاباند و منظورم نیز شیوه ی نگرش گرانبار شده از سوی فرمانروایان این دوران تاریخی برای استوار نمودن و برقراری جو خفقان و خاموشی است که بندگان و بردگان می بایستی آن را با دندان هایی فشرده به هم شکیب آورند یا بسان بنده (غلام) داستان زیر که کسی نمی داند چه شیرینی های دیگری از ارباب خویش دیده، دروغ و چابلوسی را به هم بیامیزد و میوه ای تلخ را با چنان خوشی نوش جان کند که حتا ارباب خود را نیز گیج نماید! و کیست که نداند، تاریخ به میل و اراده ی آنان پیش نرفت و در آینده نیز پیش نخواهد رفت؛ دورانی تاریخی که در همین بخش از جهان، همه ی ویژگی های سازند ارباب ـ رعیتی و آمیزه هایی از آن با بردگی خانگی (برخلاف گونه ی اروپایی آن!) را در کیش های گوناگون اسلامی، داستان ها و پریشانگویی های مذهبی و ساخته و پرداخته های ذهنی درباره ی خدا و عرش و فرشتگان و پیامبر و امامان این یا آن کیش و مذهب بازتابانده است؛ بازتابی که بویژه در دوره ی کنونی و با همه ی سخت جانی چنین نگرش هایی که با منافع طبقاتی اربابان سرمایه داری جهان نیز پیوند می خورد، هرچه بیش تر و با شتابی روزافزون رو به نابودی می رود و بخت آن دگردیسگی و هماهنگ شدن با گذر زمان و پیشرفت های علمی و فنی آدمی که دین و کیش های گوناگون مسیحیت از سر گذرانده اند را نیز از دست می دهند.

ب. الف. بزرگمهر   ۲۳ امرداد ماه ۱۳۹۳ 

  •       برنام را با اندک دستکاری در آن از متن نوشته ی زیر برداشته ام.    ب. الف. بزرگمهر  

 ***

ﺷﺮﻁ ﺑﻨﺪﮔﻰ


ﺧﻮﺍﺟﻪ ﺍﻯ ﻏﻼﻣﺶ ﺭﺍ ﻣﻴﻮﻩ ﺍﻯ ﺩﺍﺩ. ﻏﻼﻡ ﻣﻴﻮﻩ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺭﻏﺒﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻰ ﺧﻮﺭﺩ. ﺧﻮﺍﺟﻪ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻏﻼﻡ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺩﻳﺪ ﻭ ﭘﻴﺶ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺖ:
ﻛﺎﺷﻜﻰ ﻧﻴﻤﻪ ﺍﻯ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻴﻮﻩ ﺭﺍ ﺧﻮﺩ ﻣﻰ ﺧﻮﺭﺩﻡ. ﺑﺪﻳﻦ ﺭﻏﺒﺖ ﻭ ﺧﻮﺷﻰ ﻛﻪ ﻏﻼﻡ ﻣﻴﻮﻩ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺧﻮﺭﺩ، ﺑﺎﻳﺪ ﻛﻪ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﻭ ﻣﺮﻏﻮﺏ ﺑﺎﺷﺪ. ﭘﺲ ﺑﻪ ﻏﻼﻡ ﮔﻔﺖ:
یک ﻧﻴﻤﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﻩ ﻛﻪ ﺑﺲ ﺧﻮﺵ ﻣﻰﺧﻮﺭﻯ.

ﻏﻼﻡ ﻧﻴﻤﻪ ﺍﻯ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻴﻮﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺟﻪ ﺩﺍﺩ؛ ﺍﻣﺎ ﭼﻮﻥ ﺧﻮﺍﺟﻪ ﻗﺪﺭﻯ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻴﻮﻩ ﺧﻮﺭﺩ، ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺗﻠﺦ ﻳﺎﻓﺖ. ﺭﻭﻯ ﺩﺭ ﻫﻢ ﻛﺸﻴﺪ ﻭ ﻏﻼﻡ ﺭﺍ ﻋﺘﺎﺏ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﻣﻴﻮﻩ ﺍﻯ ﺭﺍ ﺑﺪﻳﻦ ﺗﻠﺨﻰ، ﭼﻮﻥ ﺧﻮﺵ ﻣﻰﺧﻮﺭﻯ؟!

ﻏﻼﻡ ﮔﻔﺖ:
ﺍﻯ ﺧﻮﺍﺟﻪ! ﺑﺲ ﻣﻴﻮﻩ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ ﻭ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﻡ. ﺍﻛﻨﻮﻥ ﻛﻪ ﻣﻴﻮﻩ ﺍﻯ ﺗﻠﺦ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺭﻭﻯ ﺩﺭ ﻫﻢ ﻛﺸﻢ ﻭ ﺑﺎﺯ ﭘﺲ ﺩﻫﻢ ﻛﻪ ﺷﺮﻁ ﺟﻮﺍﻧﻤﺮﺩﻯ ﻭ ﺑﻨﺪﮔﻰ ﺍﻳﻦ ﻧﻴﺴﺖ. ﺻﺒﺮ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺗﻠﺨﻰ ﺍﻧﺪک، ﺳﭙﺎﺱ ﺷﻴﺮﻳﻨﻰ ﻫﺎﻯ ﺑﺴﻴﺎﺭﻯ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﻳﺪﻩ ﺍﻡ ﻭ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﻳﺪ ...

ﺧﺪﺍﻳﺎ ﻣﺮﺍ ﺑﺮ تلخی های ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺻﺒﻮﺭ ﮔﺮﺩﺍﻥ تا قدردان ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺷﻴﺮینی هایی باشم که ﺑﻪ ﻣﻦ ﻋﻄﺎ ﻛﺮﺩﻱ!

از «گوگل پلاس» با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر
 

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!