«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۳ تیر ۱۴, شنبه

باید دوباره از ریشه رویید! ـ بازانتشار

«... هم اکنون نیز با شکیبایی و کار پیگیر باید چنان سمتگیری نمود که دستکم در نخستین پلّه، بیش از نیمی از اعضای ”حزب طبقه کارگر“ را کارگران و زحمتکشان پیشرو و فرزندان این طبقه پُرکنند. پس از آن نیز نسبت کارگران و زحمتکشان در ”حزب طبقه کارگر“ و رهبری آن بازهم باید افزایش یافته، همواره نسبتی تعیین کننده داشته باشد. چنین آماجی در لحظه کنونی شاید برای بسیاری دشوار به چشم آید؛ ولی در صورت دریافت اهمیت آن و پیگیری و برنامه ریزی درست، شدنی است. اگر براستی خواهان بهبود وضعیت زحمتکشان هستیم، باید به این سو حرکت کنیم و شرایطی بیافرینیم که نیروهای آگاه و پیشرو طبقه کارگر، پیوند طبقه با حزب آن را که تنها در صورت داشتن چنین پیوندی شایسته نام ”حزب طبقه کارگر“ است، استوار و پایدار نمایند. در این باره، نمی توان نقش تاریخی حزب توده ایران را از نظر دور داشت و آن را نادیده گرفت؛ ولی با دگرگونی های ژرف دوره سی و اندی ساله کنونی تاریخ میهن مان، درجازدن ها و گاه پسرفت های آشکار این حزب، آرایش های تازه و نوپدید در نیروهای چپگرا، چنانچه بهبودی در کار این حزب رخ ندهد، پدید آمدن شرایطی چون فروپاشی ”حزب کمونیست ایران“ در دوره حاکمیت ”رضا میرپنج“ ناگزیر خواهد بود. گرچه در دوران ما، با توجه به افزایش فشارهای امپریالیستی و امکان روزافزون چیرگی نیروهای امپریالیستی بر سرنوشت میهن ما، دگردیسی آن حزب به حزبی دست آموز نیروهای امپریالیستی را نیز نباید دور از ذهن پنداشت. همه اینها، در پویه ی دشوار پیشِ رو به زودی روشن خواهد شد؛ ولی به هر رو، همه این جنبه ها، هم اینک تا آینده ای نه چندان دور باید از سوی همه نیروهای چپگرا ... درنظر گرفته شود؛ به عنوان نمونه، چنانچه دگرگونی های درونی حزب توده ایران، سمت و سویی پایدار و بی بازگشت به سود نیروهای کار و زحمت یابد، ”حزب سازی“ و تکرار آنچه پیشتر از بوته آزمون تاریخی درآمده، همان اندازه نادرست است که افزودن ”نحله“ ای تازه به ”نحله“ های موجود. آنگاه، کار آسان تر بوده و نیازی به دوباره کاری نخواهد بود. ”خانه“ آنجا و ”معشوق“ همانجاست!

از دید من، نباید پیرو  ”نام و نشان“ شد. باید دریافت که حتّا نام ”حزب توده ایران“ نیز که از دیدگاه تاریخی، بسی اثرگذارتر از همه دیگر آمیزه ها و سنگجوش های "کمونیستی" در میهن ما بوده نیز در شرایط نوین و پدید آمدن آرایش تازه ای از نیروهای چپ ... می تواند دگرگون شود.»
(برگرفته از بخش پایانی همین نوشتار)


معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار

در بادیه سرگشته شما در چه هوایید

مولوی
 دوستان گرامی!

می بایستی این چند نکته را درباره رویدادها و جُستارهای پیرامون «فراکسیون کمونیستی»، پیشتر برایتان می نوشتم که بخت یار نشد. اکنون هم گرچه چندان دیر نیست، یادداشت یا نوشتاری گُواهمند فراهم نکرده ام و می پندارم که چندان نیازی نیز به آن نباشد. چند نکته را گذرا و یادآوری گونه نوشته ام که امیدوارم بر دل و جان نشیند؛ چه، درختان را از فراز دیوار باغ ها گفتگوست.۱ 

بخش هایی از نوشتار «سخنی چند با یاران و همرزمان فراکسیون کمونیستی سازمان فدائیان خلق ایران ـ اکثریت»۲ و نیز بیانیه «جمعی از هواداران سازمان فداییان خلق ایران ـ اکثریت (داخل کشور)»۳ را که خود گواه گرفته اید، برگزیده ام تا آن چند نکته را در میان گذارم؛ ولی پیش از آن، برخی یادآوری های تاریخی را از آن رو بجا می دانم که به دریافت هرچه روشن تر روند کنونی «سازمان فداییان خلق ایران ـ اکثریت» که شما نیز خود را «فراکسیون کمونیستی» آن می پندارید، یاری می رساند؛ گرچه درمیان نهادن یا بازگویی آنها شاید چندان خوشایند برخی نباشد؛ ولی چه باک که اندیشه، گر بر زبان نیاید، جان را فرساید.

برخی یادآوری های تاریخی

نخست به چگونگی پیدایش «سازمان چریک های فدایی خلق ایران» و «سازمان مجاهدین خلق ایران» اشاره می کنم. این اشاره از آن روست که انگیزه ها و چند و چون پیدایش این سازمانها که «نبرد مسلحانه» را رهنمون کار و کردار خود نموده بودند، مهر و نشان خود را برای همیشه بر پیشانی هر دو این سازمانها کوبیده اند؛ بر یکی کمتر و بر دیگری بسی بیشتر.

هر دو این سازمان ها در شرایط ضربه و زیان بزرگ مائوئیسم به جنبش چپ در پهنه جهان، رونویسی ناشیانه از انقلاب کوبا و از همه مهم تر فضایِ تُهی پدیدآمده در پی نفوذ سازمان اطلاعات و امنیت رژیم پهلوی (ساواک) به درون سازمان های «حزب توده ایران» و نابودی تقریبا کامل سازمان های آن، پدید آمدند و گسترش نسبی یافتند. هر دو این سازمان ها، به دلیل ها و انگیزه های گوناگونِ طبقاتی ـ اجتماعی که در اینجا به آنها نپرداخته ام، بگونه ای چشمگیر توده ستیز بوده۴ و از آگاهی ناچیزی در زمینه های گوناگون مبارزه صنفی ـ سیاسی و اجتماعی برخوردار بودند. مبارزه برای آنها تنها در شکل ویژه ای به نام «مبارزه مسلحانه گروه های پیشاهنگ»، بسته و فشرده شده بود.

رویش چنین جنبش های چریکی روشنفکرانه در پی فضای تهی پدیدآمده، کاستی ها و نارسایی های بسیارش، تنها به دوش پدیدآورندگان و سازماندهندگان چنین سازمان هایی نبود. همه علّت ها و عوامل درونی و برونی کم و بیش یاد شده در بالا و بویژه کاستی ها و ناکارآمدی های «حزب توده ایران» در این دوران، از مهم ترین رویکردهای نیروهای جوان به جنبش چریکی در فضای بسته خودکامگی ستمشاهی به شمار می رفت.  افزون بر آن، از میان رفتن اعتماد توده حزبی برجای مانده در ایران که پیش از آن نیز در پی کودتای ۲۸ امرداد ۱۳۳۲ به سختی آسیب دیده بود، بنیادی کم و بیش مهم بر چنان رویکردی بود؛ زیرا بسیاری از پدیدآورندگان و سازماندهندگان نخستین، از خانواده های با تبار توده ای برخاسته بودند.

نباید فراموش نمود که چنین سازمان هایی بگونه ای عمده و چشمگیر دربرگیرنده روشنفکران لایه های میانی و بالایی جامعه بود. این سازمان ها هیچگاه آنگونه که از سوی برخی ادعّا می شود، نه دارای پایگاه توده ای گسترده در میان کارگران و زحمتکشان بودند و نه اصولا گرایشی به کار در میان توده ها (کار توده ای، صنفی ـ سندیکایی و ...) داشتند. سرشت و ساختار روشنفکرانه با دیدگاه هایی کمابیش «رُمانتیک» (خیال پردازانه)، فردگرا و ماجراجویانه به مبارزه اجتماعی، همراه با پایه بسیار سست و نارسای دانش سوسیالیسم علمی، همچنان تا به امروز ادامه داشته و مهر و نشان خود را بر کارکرد هریک از این دو سازمان، هرکدام به سیمایی دیگر، زده است؛ در یکی، درآمیخته و گره خورده با حکم های خشک مذهبی و در دیگری، ناپیگیر و افسارگسیخته.

با آغاز بحران اقتصادی ـ مالی رژیم پهلوی در سال ۱۳۵۳ در پی افزایش ناگهانی بهای نفت، کوشش های تازه «حزب توده ایران» و گروه های با گرایشات توده ای در بهبود و جبران زیان های پیشین و بویژه در پی گسترش کار درخشان سازمان حزبی «نوید»۵ که تنها دانشگاه ها و گروه های روشنفکری چپ را آماج خود ننهاده بود، اندیشه چریکی و "پیشتازان خلقِ" بدون پشتوانه توده ای، نخستین ضربه های کاری خود را دریافت نمود. شیوه کار این سازمان ها که تنها  «نوید» را دربرنمی گرفت، چشمِ آگاه ترین و هشیارترین نیروهای گروه های چریکی را که در همان هنگام و پیش از آن، زخم های کم و بیش جانفرسایی از «ساواک» خورده بودند، باز نمود و در آستانه انقلاب به جدا شدن «گروه مُنشعب از چریک های فدائی خلق» و پیوستن آن به «حزب توده ایران» انجامید. بی گفتگو، این گروه را که تا اندازه ای نیز خودساخته به نادرست بودن مشی چریکی و درستی راه «حزب توده ایران» دست یافته بودند را می توان هُشیارترین و دلیرترین بخش «سازمان چریک های فدایی خلق ایران» آن هنگام به شمار آورد. آنها دلبسته و وابسته به «نام و نشان»، درجای خود درجا نزدند و جسورانه گامی غول آسا به پیش برداشتند. هزاران بار دریغ و افسوس که یکی از بهترین و پراستعدادترین شان: زنده یاد تورج حیدری بیگوند، چه نابهنگام و بیجا جان باخت.

پس از آن، در دوره برآمد انقلاب بهمن ۱۳۵۷، نزدیکی و هماهنگی هرچه بیشتر «سازمان فداییان خلق ایران ـ اکثریت»۶ با «حزب توده ایران»، این بخش از جریان چریکی ـ روشنفکری «فداییان خلق» را از یکی از بزرگترین بخت ها در تاریخ کنونی میهن ما برخوردار نمود که هم از درخت ریشه دار و تناور توده ای ـ کمونیستی و آروین های تاریخی آن بیاموزد و هم به سازمانی کمابیش توده ای فراروید. از این دیدگاه، برخورد آن گروه از «فداییانی» را که در دوران کنونی با کمونیست وانمودن یا پنداشتن خود، این نزدیکی را نادرست و یا حتا سرچشمه ی انحراف «سازمان فداییان خلق ایران ـ اکثریت» می دانند و بر زبان می آورند، نابخردانه، ناجوانمردانه و در برخی موردها حتا نابکارانه می دانم.

«سازمان فداییان خلق ایران ـ اکثریت» آنگاه که به سوی «حزب توده ایران» بال و پر گشود، کم کم و تا اندازه ای از یک سازمان بگونه ای عمده روشنفکری به سازمانی خلقی و توده ای دگرگون شد.

به چه کس، کدام سازمان، گروه یا حزب می توان کمونیست گفت یا آنرا با برچسب «کمونیستی» بازشناخت؟

کمونیسم، بگونه ای فشرده، دانش چگونگی رهایی «پرولتاریا»۷ است. این دانش، برای توضیح و بیان «کتابی» و «آکادمیک» رهایی «پرولتاریا» به میان نیامده و آماج عمده و فرجامین فلسفه زیربنای آن، دگرگونی بنیادین جهان برای رهایی «پرولتاریا» از بردگی و مزدوری سرمایه و به همراه آن آزادی دیگر لایه های اجتماعی و نیز فرارویی جامعه بشری به جامعه ای بی طبقه است؛ جامعه ای که در آن دیگر آدم، گرگِ آدم نباشد. برپایه تعریف بالا، روشن می شود که در اینجا با دانشی کاربردی سر و کار داریم که در آن نظریه (تئوری) و کاربرد آن (پراتیک) با همدیگر درمی آمیزند و یکی بی آن دیگری از معنا و مفهوم خود تهی می شود. جهان بینی آن، سه بخش عمده: فلسفه، اقتصاد سیاسی و سوسیالیسم علمی را دربرمی گیرد. فلسفه آن دربرگیرنده «ماتریالیسم دیالکتیک» و «ماتریالیسم تاریخی» است که در کلّی یگانه آنچنان به هم آمیخته و درهم تنیده اند که آنها را نمی توان از یکدیگر جدا نمود و در اینجا به ناچار از شیوه ای فراطبیعی (متافیزیکی) برای شناساندن آنها از یکدیگر، سود برده شده است. در این دانش، کارکردِ («پراتیک») اجتماعی به یاری دیالکتیک ماتریالیستی، نقشِ بنیادی و سنگِ اندازه گیریِ (محک) اندیشه و نظریه (ایدئولوژی) را بر دوش دارد؛ هم راستی و درستی نظریه را در جریانی همیشگی و پویا می سنجد و هم آن را سرشار ساخته، می پیراید.

با توضیح فشرده بالا، کمونیست به کسی یا کمونیستی به سازمانی یا حزبی گفته می شود که همه بخش های این جهان بینی را کم و بیش خوب و هماهنگ آموخته و دریافته، همزمان آن را بکار بسته، بازرسی و سنجیده، خود و نیز جهان بینی را سرشار نموده باشد. از همین رو، سازمان یا حزبی کمونیستی، تنها  آن هنگام شایسته چنین نامی خواهد بود که در عملکرد اجتماعی خود، آزمون ها و آروین های همسو با پویه تاریخی از آن بدست آورده باشد.

کمونیسم آنجا خود را زنده و پویا می یابد که کمونیست ها آن را در شرایط مشخص به کار انداخته، به نیرویی مادّی دگرگون نمایند.

کسی یا سازمان یا حزبی که جهان بینی کمونیسم را خوب از بَر کرده؛ ولی آن را در پهنه اجتماع بکار نبرده، نسنجیده و بازنیافته باشد را در بهترین حالت می توان «کمونیست کاغذی» نامید که نمونه های آن نیز کم نیستند. سایرین را که حتا اصول کمونیسم را خوب نیاموخته یا درنیافته اند، می توان در بهترین حالت آن، آدم ها، سازمان ها و حزب های با گرایش چپ ـ و نه کمونیستی ـ نام نهاد.

بررسی و نقد نوشتار «یاران ما» و بیانیه «در دفاع از سوسیالیسم»

اینک هم آن بیانیه و هم پاسخ «فراکسیون کمونیستی» را تا آنجا که بایسته است، خواهم شکافت تا روشن شود که گفتار و کردارشان تا چه اندازه واقعگرایانه و بر بنیاد «سوسیالیسم علمی» استوار است.

در بخشی از بیانیه «در دفاع از سوسیالیسم» چنین آمده است:
«ما در راستاى وحدت حزبى و اتحاد چپ ايران خواهان شكل گيرى فراكسيون كمونيستى در داخل سازمان مى‌باشيم و همه‌ی رفقاى فدايى را فرا مى‌خوانيم، ضمن تلاش براى حفظ وحدت تشكيلاتى و اعتلاى سازمان، تمامى توان تشكيلاتى، سياسى و ايدئولوژيك خود را براى ايجاد رنسانس ماركسيستى در سازمان فدائيان خلق ايران ـ اكثريت و كل جنبش فدائى و چپ ايران بكار گيرند ...

رهبری سازمان علیرغم ادعای دفاع از پلورالیسم و دمکراسی سازمانی، نتوانست وجود تشکل نظری کمونیستی را در داخل سازمان تحمل نماید ...»۸

آنها از سویی، خواهان پیدایش «فراکسیونی» به گفته شان: کمونیستی، درون سازمان خود هستند و از سوی دیگر، رفقایشان را به کوشش برای «حفظ وحدت تشكيلاتى» در آنجا فرا می خوانند!

رودروریی و ناهماهنگی خواسته ها به همراه دیگر آرزوهایشان در یک جمله پردازی پوچ و تهی مغز آنچنان آشکار است که از دید من نیازمند کوچکترین تفسیری نیست؛ و این همه، درباره «باشگاهی سیاسی» گفته می شود که تنها نامِ بی معنایِ «سازمان» را یدک می کشد.

در بخش دیگری از «بیانیه» نوشته اند:  
«باند حذف کننده، تا امروز توانسته است رفقای کمونیست و رادیکال را با تمسک به حیل مختلف از سازمان براند ... همواره برای ما و بسیاری از رفقای فدایی در داخل کشور جای سؤال بوده، که چگونه است در طی ده کنگره ی گذشته شرایط بگونه ای مدیریت شده که تنها رفقای کمونیست و رادیکال از سازمان رانده می شوند؟ از طرفی دیگر رهبری سازمان با انحلال تشکیلات داخل و به تبع آن عدم پذیرش رفقای داخل بعنوان عضو فراکسیون و با وضع ضوابط محدود کننده ظاهراً امنیتی، و مخالفت با عضویت مجدد رفقای کمونیستی که قبلاً عضو سازمان بوده و اخیراً به خارج از کشور مهاجرت کرده اند، عملاً امکان شکل گیری فراکسیون کمونیستی با ضوابط خودشان را هم ناممکن ساخته است. ما منکر ضرورت اعمال ضوابط امنیتی در پذیرش اعضای جدید و حتی تعمیم آن به اعضای قبلی نیستیم، اما جای بسی تعجب است که این ضوابط تنها شامل حال رفقای کمونیست و رادیکال می‌شود و سوسیال دمکرات‌ها، لیبرال ـ دمکرات‌ها، مشروطه‌خواهان و ضدکمونیست‌‌های سازمان در زمره و مشمول این ضوابط تشکیلاتی و امنیتی قرار نمی‌گیرند.»۹ 

انگشت به دهان می مانی که چه بگویی؛ جز آنکه: دیگر چه جای شگفتی؟! «خُدا نجّار نیست؛ ولی در و تخته را خوب به هم می زند».۱۰ 

کدام کمونیستی است که ماندن در چنان باشگاهی را آنهم در چارچوب یک «فراکسیون»، تاب بیاورد؟

کدام کمونیستی در سازمان یا حزبی که یک سر و هزار سودا دارد، هرگوشه آن یک ساز می زند و "رهبران" آن با قُماش همان ها که نام برده شده، نرد عشق می بازند، «فراکسیون کمونیستی» برپا می کند؟

آیا هیچ حزب کمونیستی، فراکسیون را در ساختار خود می پذیرد؟ چگونه می توان خود را کمونیست نامید و در سازمانی بی در و پیکر با آن ویژگی ها، فراکسیون ساخت؟

نوشته اند:
«... مجموعه رفتارهای رهبری سازمان نشان داده که اراده اکثریت اعضای شورای مرکزی، بر حذف کمونیست‌ها و وفاداران به آرمان‌های انقلابی فدائیان از صفوف سازمان با توسل به شیوه‌های مغایر با ارزشهای اخلاقی و غیردمکراتیک استوار است. پیشاپیش اعلام می‌کنیم، علیرغم این اراده اکثریت غیرکمونیست رهبری سازمان، ما بعنوان جمعی از فدائیان داخل کشور حامل و مدافع ایده های کمونیستی در سازمان هستیم و در این سازمان خواهیم ماند؛ چرا که سازمان فداییان خلق ایران(اکثریت) خانه ی ماست و هیچ کس و هیچ نیرویی نمی تواند ما را از این حق محروم سازد.»۱۱

از کدام «خانه» گفتگو می کنند؟ خانه ای که از پای بست ویران است؟ یا شاید خانه ای رویایی در جهان آرزو؟! آیا در بند نقش ایوان نیستند؟

آیا دلبستگی به نام و نشان و آوازه، آنها را به پنداربافی وانداشته است؟ «حفظ وحدت تشكيلاتى» را با چه کسانی خواستارند؟ با ضدکمونیست‌‌ها، مشروطه خواهان و به عبارتی دیگر: سَرتنت خواهان؟!

آیا می دانند که «حزب یا سازمان، ابزار است نه آماج۱۲

سپس، بازهم نوشته اند:
«ما منتقد فرارویی فراکسیون کمونیستی از تشکلی نظری به ساختار تشکیلاتی بوده ایم و هستیم. ما استفاده از واژگانی چون "شورای سیاسی"، "کمیته ی کارگری" و "دفتر تبلیغات" از سوی رفقای فراکسیون کمونیستی را تلاشی برای شکل‌دهی تشکیلاتی به فراکسیونی نظری ارزیابی می‌کنیم و با چنین رویکردی موافق نیستیم۱۳

چنانچه از «فراکسیون کمونیستی» پشتیبانی می کنند، چرا می پندارند که «تشکل نظری» نباید به «ساختار تشکیلاتی» فراروید؟ آیا آنچه را که «تشکل نظری» می نامند، به روشنی درمی یابند؟ از دید من، نه! زیرا هنگامی که از «فراکسیون کمونیستی» پشتیبانی می کنند و آن را تنها در چارچوب «نظری» آن می خواهند، از ساختار ناروشن و پندارآمیزی چون «فراکسیون نظری» پشتیبانی می کنند! آیا واژه ها را به بازی نگرفته اند؟ از دید من، چنین است و جز این نیز نمی تواند باشد؛ زیرا چنین ادامه می دهند:
«ما معتقدیم زیر سوال بردن تمامیت سازمان و "غیرقانونی" پنداشتن موجودیت آن از سوی رفقای فراکسیون کمونیستی، مشکلی را حل نخواهد کرد. تغییر رهبری و اصلاح خط مشی سیاسی و ایدئولوژی حاکم بر سازمان تنها به شیوه ای دمکراتیک و در چارچوب یک مناسبات سازمانی تعریف شده میسر است. ما کمونیست‌ها برای بوجود آوردن چنین تغییراتی در سازمان و بازداشتن و بازگرداندن آن از مسیر انحرافی پیش گرفته، به شیوه های نادرست و غیر اخلاقی اکثریت رهبری سازمان در برخورد با کمونیست‌ها متوسل نخواهیم شد..»۱۴

آیا خود را گول می زنند یا دیگرانی را که به "پشتیبانی" شان برخاسته اند؟ و یا شاید هر دو را؟!

آنها که گویا خود پیش تر، کَک ساخت «فراکسیون نظری» را در تنبان رفقایشان انداخته بودند، اکنون با لحنی میانجیگرانه می کوشند آن کَک را از تنبان آنها بیرون آورده، به "جنب و جوش" در پهنه نظری وادارند!!!

آیا دوستان خود را به کارهای به پندار آنها «غیرقانونی» متهم نمی کنند؟ آیا به همین انگیزه نیست که «دُمِ روباه» را ـ آنهم در آینده! ـ شاهد می گیرند:
«ما از کنگره ی آتی سازمان می خواهیم با رد اقدام نادرست و غیردمکراتیک گروه کار تشکیلاتی و هیئت سیاسی ـ اجرایی سازمان ... زمینه را برای گفتمان دمکراتیک در بین نحله های فدایی فراهم سازد.»۱۵ 

چه انتظاری از «کنگره آتی» دارند؟ گفتمان دمکراتیک میان نَحله۱۶های فدایی؟!

آیا آنها در پی گفتگوها و ستیزه های همیشگی و بی سرانجام در زیر یک تاق نیستند؟ آری، ولی نه کاملا به شیوه فیلسوفان یونان باستان! نَحله ها کاری بیش از گُل گفتن و گُل شنیدن بایکدیگر در سایه «پلورالیسم»۱۷ نخواهند داشت؛ زیرا همه آنها درست می گویند و باید با هم گفتمان کنند! ولی گفتمان بر سر چه و برای دستیابی به کدام آماج یا آماج ها؟ در این باره، «بیانیه» چیزی دربرندارد.

نوشتار « سخنی چند با یاران و همرزمان ...»، گرچه تا اندازه ای ذوق زده به پیشواز «بیانیه» رفته، رویهمرفته روشن تر سخن می گوید؛ ولی تنها کمی: 
«پیام رفقای >>در دفاع از سوسیالیسم<< بحث های جدی را در سطح جنبش چپ و مخصوصا در سازمان فدائیان خلق ایران برانگیخته است که ما (فراکسیون کمونیستی سازمان) را هم به نشست و هماهنگی های مجدد واداشت ... ما تعیین زمان مناسبی را که بتوان در یک گفتگو و تبادل نظر آزادانه به بررسی وضعیت سیاسی، تشکیلاتی و بینشی سازمان پرداخت، ضروری می شماریم. زیرا، مطمئنیم که مماشات، عدم اتخاذ تدابیر جدی و تأخیر فزون ازحد در حل این مشکلات، دست رهبری خارج از کشور را برای کشاندن کلیت تشکیلات سازمان به منجلاب فلاکت، هر چه بیشتر باز می گذارد. اینک، تدقیق و تبیین خط و مشی اصولی برای حرکت سازمان، یافتن راهکارهای مناسب برای تعیین رهبری معتقد به عدالت اجتماعی ـ سوسیالیسم و اعلام عدم مشروعیت رهبری فعلی، سیاست بازانی که با بهره گیری از نام و اعتبار فدائی برای تولید منفعت خویش تلاش می کنند، با اتحاد و اتفاق همه فدائیان ضروری می دانیم.

رهبری سازمان در طول مدت مهاجرت، در پروسه گذار از یک اردوگاه (عدالت اجتماعی و سوسیالیسم) به اردوگاه جدید (سرمایه داری و جنگ، غارت)، اولین اقدامات عملی خود را با پراکنده کردن و اخراج کمونیستها و مدافعان سوسیالیسم علمی به پیش برد. در این پروسه (پذیرش اردوگاه جدید) با کمک باندهای پنهان در درون سازمان که دستی هم در رهبری دارند، سازمان فدائیان، سازمان چپ مدافع زحمتکشان را به بدترین شکل ممکن به سازمانی بدل کرد که بیشتر به بازار مکاره بی در و پیکری شبیه است که حتی سلطنت طلبان و سرکردگان مرتجع حکومت اسلامی نیز جزء مشتریان آنند.

رهبری کنونی سازمان در این منجلاب تا آنجا پیش رفته است که حتی داریوش همایون، از سرکردگان شناخته شده فاشیسم در ایران و یکی از نحله های فکری سلطنت طلبان، در آستانه برگزاری کنگره، پیام گرم و امیدوارانه خود را توسط مسئولین سازمان بدرقه راه رفقای شرکت کننده در کنگره می کند. (برجسته نمایی از نویسندگان «سخنی چند با یاران و همرزمان ...» می باشد).

فراکسیون کمونیستی سازمان فدائیان اکثریت، با قاطعیت از برنامه پیشنهادی رفقای داخل کشور به کنگره یازدهم پشتیبانی می کند و آن را ( جمهوری دمکرانیک با سمتگیری سوسیالیستی ) بازتاب دهنده منافع مردم و زحمتکشان ایران می داند. ما معتقدیم سازمان فقط با کاربست این برنامه می تواند جایگاه اصلی خود درجنبش انقلابی ایران باز یابد.


ما یقین داریم که با حذف فراکسیون کمونیستی و اخراج دیگر اعضای کمونیست، آنچه که از سازمان ما و شما باقی خواهد ماند، چیزی بی شباهت به بازارچه مکاره نخواهد بود که گاری خود را به پشت ارابه امپریالیسم بسته است.»۱۸ 

همانگونه که دیده می شود، «فراکسیون کمونیستی» پا به تله نهاده و به آسانی فریفته شده است. «نَحله» ای، «نَحله» دیگر را فریفته و از سمتگیری درست و جداکردن خود از «باشگاه سیاسی» باز می دارد!

آیا هم اکنون نیز آن «گاری» به پشت ارابه امپریالیسم بسته نیست؟

«تدقیق و تبیین خط و مشی اصولی برای حرکت سازمان، یافتن راهکارهای مناسب برای تعیین رهبری معتقد به عدالت اجتماعی ـ سوسیالیسم و اعلام عدم مشروعیت رهبری فعلی، ... با اتحاد و اتفاق همه فدائیان»؟!

این «فداییان»، دربرگیرنده چه گروه هایی هستند؟ نَحله ی «در دفاع از سوسیالیسم»؟ یا نَحله ی «ضد کمونیست ها» و دیگر «نَحله» ها؟! آیا آب در هاون نمی کوبند و به ستیزه های بی فرجام کشانده نمی شوند؟

چگونه می توان از «نَحله» ای کوچک به سازمان کمونیستی برومند و ورزیده فرارویید؟ 

برای دستیابی به چنین آماجی، پیش از هرچیز باید با دیدی دوربردی به آینده نگریست؛ توجه نمود از کجا برخاسته و حرکت را آغاز نموده ایم؛ اکنون کجا و در چه شرایطی هستیم؛ دوستان و دشمنان ما کیانند؛ نقطه های سست و استوار ما کدامند، به کجا می خواهیم برسیم و ... در این فرآیند، دو جُستار عمده را نباید فراموش نمود:
ـ برتری کیفیت بر کمیت
همانگونه که همه آروین ها و آزمون های تاریخی نشان می دهد، به جز هستی اجتماعی که نقش تعیین کننده در روند رویدادها داشته و دارد، این حقیقت نیز که چه کسانی برای به فرجام رساندن کار پیشگام شده، تاچه اندازه در باورهای خود استوار بوده و در راه خود پایداری و سرسختی نشان داده اند نیز از اهمیتی بسیار بزرگ برخوردار بوده و هست. بنابراین، کاری سازنده و ماندگار در زمینه سازماندهی گروه، سازمان یا حزبی کمونیستی جز بربنیاد اصل «برتری کیفیت بر کمیّت» ممکن نیست.

یارگیری های شتابزده از اینجا و آنجا، بی دورنما و آماجی روشن، شایسته «رفیق بازان» و کسانی است که در پی خواست های ناچیز و پوچ خود هستند.

ـ درنیامیختن یا جابجانکردن آماج ها با ابزارهای دستیابی به آنها
در زمینه کار سازمانی، دریافت این نکته از همه مهم تر است که گروه، سازمان یا حزب، تنها ابزارهایی برای دستیابی به آماجی دیگر هستند. در این باره و به عنوان یک نمونه درخشان در تاریخ جنبش کارگری می توان به شیوه نگرش لنین به حزب بلشویک و بکارگیری این حزب در پیشبرد نخستین انقلاب پیروزمند کارگری توجه نمود. گروه، سازمان یا حزب را نباید به فرقه دگردیسه نمود!

کدام گزینه را برمی گزینید؟

گزینه نخست:
ماندن در «باشگاه سیاسی»، کوشش برای به راه آوردن دیگرانی که به آنها چشم اُمید دارید و یارگیری های تازه که همگی، چه شما و چه آن «نَحله» های دیگر، بی برو برگرد به آن خو گرفته و در پیِ آنید!

با پذیرش این گزینه ی کم وبیش هماهنگ با پیشنهاد «نَحله» ی «در دفاع از سوسیالیسم»، هم «پلورالیست» ها را خرسند خواهید نمود، هم "رهبری" را که در آن صورت بازهم بیشتر در "رهبری" خود استوار خواهد ماند و همچنین خود چیزی بیش از چرخ همان «گاری بسته به ارابه پشت امپریالیسم» نخواهید بود. آنجا تا می توانید، آزاد خواهید بود از سودمندی های سوسیالیسم سخن برانید؛ حتّا «ساختار تشکیلاتی» تان را نیز که چیزی بیش از به گفته «میانجیگران»: «تشکّل نظری» نخواهد بود، برخواهند تافت؛ به شرط آنکه چندان پای خود را درکفش "رهبران" فرونکنید. شما باید دریابید هرکه را بهر کاری ساخته اند و از آن گذشته، پروانه این کار هنگامی پیش تر، یکبار و برای همیشه، به نام آنها نوشته شده است!

گزینه دوّم:
برای دستیابی به «تدقیق و تبیین خط و مشی اصولی برای حرکت سازمان، یافتن راهکارهای مناسب برای تعیین رهبری معتقد به عدالت اجتماعی ـ سوسیالیسم و اعلام عدم مشروعیت رهبری فعلی»، «فراکسیون کمونیستی» خودتان را به همان نامی که آن باشگاه سیاسی به "ارث" برده، نامگذاری کنید و آنها را بی اعتبار بخوانید.

با پذیرش و کاربرد چنین گزینه ای، تنها آشوب و هرج و مرج بیشتر را موجب خواهید شد. زیرا هم شما با آنچه که در بالا درباره کمونیسم و کمونیست آمد، راه هنوز درازی درپیش دارید و هم بسیاری از آنها نیز بسی پیش تر از شما در «خانه ی ما» ریشه داشته اند و دارند. از آن گذشته، شمار "خانه زادان" نیز کم نیست. نخواهید توانست نَسَق آنها را به آسانی از چنگشان درآورید و می دانید که در میهن ما، صرف نظر از همه این جُستارها، حقِّ آب و گِل تا چه اندازه به جان آدمیان بسته است: سَر می دهند؛ ولی از «حقِّ آب و گِل» خود نمی گذرند!

گزینه سوّم:
همچنان «فراکسیون کمونیستی» برجای مانید؛ در کناره «باشگاه سیاسی» جایی برای خود دست و پا کنید و هرازگاهی بیانیه یا فراخوانی بیرون بدهید. برای اینکه درباره این گزینه سخن را کوتاه کنم، در بهترین حالت، همان بر سرتان خواهد آمد که بر سر یکی از به اصطلاح نمادهای «جنبش سبز» آمده است: هر از گاهی بیرون دادن بیانیه ای شماره دار برای نشان دادن حجم کار انجام شده به مردم و دیگر هیچ!

 گزینه چهارم:
سازمانی با نامی تازه بیافرینید و با چابکی خود را از «گاری پشت ارابه امپریالیسم» رها کنید.

بی گفتگو، با دلبستگی ها و وابستگی های پیشین که بی پیوند با «نَسَق» و «حقِّ آب و گِل» نخواهد بود، نامی همتراز همان نام پیشین برخواهید گزید؛ مانند: «سازمان کمونیستی فداییان خلق» و دستکم واژه «فراکسیون» را که دیگر دریافته اید تا چه اندازه ضدّ کمونیستی است، از آن خواهید زدود. این کار در سرشت خود، بسیار بهتر از گزینه های پیش گفته است؛ زیرا از سازمانی که تاکنون با آن بوده اید، جدا شده اید و برنامه ای دیگر در سر دارید؛ ولی نباید فراموش نمود که بی درنگ یک نَحله ی تازه به نَحله های دیگر فداییان افزوده اید و پیدا نمودن شما از میان سایر نحله ها که نمی دانم تاکنون به چه شماری رسیده، برای جویندگان دشوار بوده، ره به جایی نخواهید برد!

گزینه پنجم:
شاید در شرایطی دیگر پیشنهاد می کردم تا همان راهی را بروید که هنگامی پیشتر «گروه مُنشعب از چریک های فدائی خلق» پیمودند و بی هیچ دلبستگی و وابستگی به «نام و نشان» به «حزب توده ایران» پیوستند؛ ولی هم اکنون چنین گامی را بیهوده می دانم؛ زیرا رهبری این حزب نیز، گرچه گاهی به نعل و گاهی به میخ می کوبد، رویهمرفته در کردار همان روند «سازمان فداییان خلق ایران ـ اکثریت» را با آرایه های دیگر پی می گیرد.

به این ترتیب، پیدا نمودن گزینه ای شایسته و بایسته برای گروه هایی چپگرا با ویژگی های «فراکسیون کمونیستی» همچنان کاری دشوار برجای می ماند. با این همه، می توان برخی روندها را با توجه به نکته های پیشگفته، تا اندازه ای مشخص و راهی پیشنهاد نمود.

نخست و پیش از هر چیز باید دید به چه نیازهایی باید پاسخ داد و اهمیت آنها در چیست تا پس از آن آماج های کوتاه مدت و دراز مدت را برآورد نموده و میدان کارزار را یافت:
«واقعيت آن است که امپرياليسم و ارتجاع داخلی از ژرفش جنبش اجتماعی و سمت‌گيری آن به چپ در ايران، واهمه بسيار جدی دارند. با وجود همه گسست‌ها، ناپيگيری‌ها و کم‌کاری‌هايی که بيش از دو دهه نيروهای چپ را از اثرگذاری پيگيرانه و مؤثر در رويدادهای کشورمان بازداشته است، حضور اين نيروها و کار پيگير سازماندهی سنديکايی ـ سياسی طبقه کارگر و ساير زحمتکشان و قشرهای ميانی می‌تواند از دشواری‌های اين راه کاسته، بر ناتوانی و ترديد نيروهای بينابينی در گزينش راه درست فايق آمده و اتحاد همه اين نيروها را تا رسيدن به سوسياليسم که نياز امروز ايران و جهان است، تأمين نمايد ...»۱۹ 

«... ستیزه اصلی و نهایی در میهن ما که به مرحله حاد خود نزدیک شده است، تحول ناگزیر اقتصادی ـ اجتماعی به سود زحمتکشان و همه تولیدکنندگان ثروت های مادی و معنوی جامعه، به سود کارگران، دهگانان و روشنفکران خلقی را خواستار است. این خواست ِ همچنان برآورده نشده و به سرانجام نرسیده انقلاب بهمن است که به ناچار یا با اصلاحات انقلابی یا با اصلاحات تدریجی، ولی با سمتگیری مشخص سوسیالیستی، باید سامان یابد.
...
انقلاب بهمن، جُستار حل درست و برابر حقوق خلق های ایران را در دستور کار خود نهاد. این جستاری عینی، بیرون از اراده این و آن ... و حتا بیرون از اراده سازمان ها و گروه های سیاسی و اجتماعی است. حاکمیت نادرست، فریبکار و باید افزود کودن ... جمهوری اسلامی نه تنها تاکنون به این خواست تن در نداده که حل درست و منطقی آن را با سیاست های کوته بینانه خود، با دشواری ها و پیچیدگی های بسیاری همراه نموده که دود آن سرانجام و پیش از همه به چشم خودش خواهد رفت. نگاهی گذرا به سیاست های امپریالیست های ایالات متحده و «اروپای یگانه» به روشنی گویای آن است که تا چه اندازه آنها در این زمینه با بردباری عمل نموده و حتا برخی از نیروهای کم و بیش درستکار ولی نادان ایرانی را به همکاری جلب نموده اند.

خود مختاری اداری ـ فرهنگی خلق های ایران، از آذربایجان قهرمان گرفته که بدون جانفشانی هایش به درازای تاریخ، ایران و ایرانی برجای نمی ماند تا خلق های کرد و ترکمن و بلوج و عرب، کم ترین و بنیادی ترین حقوق آنهاست که همچنان به شیوهء خودکامگی شاهانه پایمال شده و می شود. نادیده گرفتن و سرکوب این حقوق بنیادی، انفجار اجتماعی گسترده ای را درپی خواهد داشت که بسیار به آن نزدیک هستیم و دیگر کمتر فرصتی برای حل درست آن، برجای مانده است.

برای یک حزب کارگری باورمند به سوسیالیسم علمی، آزادی های عمومی دربرگیرنده آزادی قلم، آزادی رسانه ها، آزادی فعالیت علنی حزب ها و مانند آن ها، همواره و در هر شرایطی، تابع و مولفه ای از آزادی هایی با گرایش های مشخص طبقاتی به سود طبقه کارگر و همه زحمتکشان و تولیدکنندگان ثروت های مادی و معنوی جامعه است. این آزادی ها از پشتیبانی از حداقل حقوق کارگران و زحمتکشان گرفته تا سازماندهی و شرکت سندیکاها و نهادهای کارگری و خلقی در حل مهم ترین چالش های اقتصادی ـ اجتماعی و سیاسی، همواره و در هر شرایطی سرلوحه کار یک حزب کارگری باورمند به سوسیالیسم علمی است.
...
برای یک حزب کارگری باورمند به سوسیالیسم علمی، پیوند زدن آزادی های عمومی به آزادی های با گرایش مشخص طبقانی به سود طبقه کارگر و زحمتکشان از اهمیت بسیار زیادی برخوردار بوده و نشاندهنده میزان راستگویی و وابستگی آن حزب به آرمان ها و منافع دور و نزدیک طبقه خود است. چنانچه به هر انگیزه ای، این جنبه مهم از فعالیت هر حزب کارگری باورمند به سوسیالیسم علمی زیرپا نهاده شده یا کمرنگ شود، آن حزب بازیچه دست سیاست های فریبکارانه واپسگرایان قرار گرفته و می گیرد.
...
به این ترتیب، وظیفه نیروهای مارکسیست ـ لنینیست، بویژه پس از پشت پا زدن آشکار و بی پرده حاکمیت جمهوری اسلامی به مهم ترین اصل اقتصادی ـ اجتماعی قانون اساسی و برباد دادن منافع ملی و از آن بدتر فراهم نمودن زمینه های فروپاشی ایران زمین به عنوان کشوری یکپارچه، پیشبرد چنان سیاست های دنباله روانه ای ... نیست و نخواهد بود. تنها، کار پیگیر و سازنده در میان کارگران و زحمتکشان، کوشش برای سازماندهی صنفی ـ سندیکایی و نیز تبلیغ و ترویج واگذاری اختیارات بیشتر و بیشتر به شوراهای شهر و روستا نه تنها در زمینه های اقتصادی و اجتماعی که در زمینه های سیاسی و در پهنه ای گسترده تر، یگانه سیاست اصولی، منطقی و مارکسیستی ـ لنینیستی خواهد بود.
...
کارزار واقعی، اکنون و در آینده ... در کارخانه، در کوشش برای بدست آوردن حقوق صنفی ـ سیاسی توده های کار و زحمت، در برپایی سندیکاهای مستقل کارگری، در کوشش برای نیرومندی بیشتر شوراهای شهر و روستا، در تظاهرات و اعتصاب ها برای دستیابی به حقوق خلق ها و بسیاری دیگر از حقوقی که انقلاب بهمن ۵۷ آنها را در دستور کار نهاده، بیرون از مجلس کم و بیش فرمایشی یا چارچوب تنگ گزینش ریاست جمهوری، در حال شکل گیری است.»۲۰ 

هم اکنون، چنین کوشش هایی دستاوردهای مشخص خود را بویژه در زمینه کار سندیکایی، حتا زیر فشار و سرکوب همه جانبه رژیم جمهوری اسلامی، بخوبی نمایان کرده است.

برای پیشروی در راه سوسیالیسم و عدالت اجتماعی به سود توده های کار و زحمت، باید ابزار آن را داشت. چنین ابزاری با کار پربار کمونیست ها ساخته شده و در دوره هایی از تاریخ کنونی میهن مان خوب بکار برده شده است. منظورم، روشن و آشکار، حزب و واپسین نمونه خوب آن، دوره ای از بالندگی حزب توده ایران را دربرمی گیرد که در آن پیوندهای کم و بیش استواری میان این حزب با طبقه کارگر ایران، بویژه از راه «شورای متحده مرکزی اتحادیه کارگران و زحمتکشان ایران» برقرار بوده است.۲۱ 

هنگامی پیش از این، یکی از شهیدان حزب توده ایران در وصیت نامه خود نوشته بود: « باید دوباره از ریشه رویید»۲۲ از دید من، هم اکنون نیز با شکیبایی و کار پیگیر باید چنان سمتگیری نمود که دستکم در نخستین پلّه، بیش از نیمی از اعضای «حزب طبقه کارگر» را کارگران و زحمتکشان پیشرو و فرزندان این طبقه پُرکنند. پس از آن نیز نسبت کارگران و زحمتکشان در «حزب طبقه کارگر» و رهبری آن بازهم باید افزایش یافته، همواره نسبتی تعیین کننده داشته باشد. چنین آماجی در لحظه کنونی شاید برای بسیاری دشوار به چشم آید؛ ولی در صورت دریافت اهمیت آن و پیگیری و برنامه ریزی درست، شدنی است. اگر براستی خواهان بهبود وضعیت زحمتکشان هستیم، باید به این سو حرکت کنیم و شرایطی بیافرینیم که نیروهای آگاه و پیشرو طبقه کارگر، پیوند طبقه با حزب آن را که تنها در صورت داشتن چنین پیوندی شایسته نام «حزب طبقه کارگر» است، استوار و پایدار نمایند. در این باره، نمی توان نقش تاریخی حزب توده ایران را از نظر دور داشت و آن را نادیده گرفت؛ ولی با دگرگونی های ژرف دوره سی و اندی ساله کنونی تاریخ میهن مان، درجازدن ها و گاه پسرفت های آشکار این حزب، آرایش های تازه و نوپدید در نیروهای چپگرا، چنانچه بهبودی در کار این حزب رخ ندهد، پدید آمدن شرایطی چون فروپاشی «حزب کمونیست ایران» در دوره حاکمیت «رضا میرپنج» ناگزیر خواهد بود. گرچه در دوران ما، با توجه به افزایش فشارهای امپریالیستی و امکان روزافزون چیرگی نیروهای امپریالیستی بر سرنوشت میهن ما، دگردیسی آن حزب به حزبی دست آموز نیروهای امپریالیستی را نیز نباید دور از ذهن پنداشت. همه اینها، در پویه ی دشوار پیشِ رو به زودی روشن خواهد شد؛ ولی به هر رو، همه این جنبه ها، هم اینک تا آینده ای نه چندان دور باید از سوی همه نیروهای چپگرا و از آن میان «فراکسیون کمونیستی»، درنظر گرفته شود؛ به عنوان نمونه، چنانچه دگرگونی های درونی حزب توده ایران، سمت و سویی پایدار و بی بازگشت به سود نیروهای کار و زحمت یابد، «حزب سازی» و تکرار آنچه پیشتر از بوته آزمون تاریخی درآمده، همان اندازه نادرست است که افزودن «نحله» ای تازه به «نحله» های موجود. آنگاه، کار آسان تر بوده و نیازی به دوباره کاری نخواهد بود. «خانه» آنجا و «معشوق» همانجاست!

از دید من، نباید پیرو «نام و نشان» شد. باید دریافت که حتّا نام «حزب توده ایران» نیز که از دیدگاه تاریخی، بسی اثرگذارتر از همه دیگر آمیزه ها و سنگجوش های "کمونیستی" در میهن ما بوده نیز در شرایط نوین و پدید آمدن آرایش تازه ای از نیروهای چپ ـ مانند آنچه آن دانشمند فرزانه به هنگام خود پیشنهاد و به فرجام رساند۲۳ ـ می تواند دگرگون شود.  

نکته مهم دیگر، نقش شخصیت ها در روند رویدادهاست که از دید من در خاور زمین و بویژه منطقه ای که ایران در کانون آن قرار دارد، نقشی بس مهم تر از باختر داشته و دارد. تاریخ جنبش کارگری و آزادیخواهی در میهن ما، خوشبختانه نمونه های خوب و گاه درخشانی چون علی مسیو، اسدالله غفّار زاده و حیدرعمو اُغلی را به بار آورده که تاکنون سرمشق کوشندگان راه آزادی و  رهایی توده کار و زحمت بوده و زین پس نیز خواهند بود.۲۴ نگاهی حتا گذرا به  شیوه زندگی آنها، به روشنی تفاوت شان با روشنفکرانی که هرگاه سکاندار رهبری شدند یا کشتی را به گل نشاندند یا آن را به دست خیزآبها سپردند را آشکار می کند.

گرچه همه نمودها و نشانه ها، کم و بیش آرایش تازه ای از نیروهای چپ را در آینده ای نزدیک گواهی می دهند، با این همه نمی توان از هم اکنون برای چنان آرایشی کالبدی نو پیش بینی نمود و شاید نیازی نیز به آن نباشد. به هر رو، گمان دارم که حزبی با درونمایه و ساختار کارگری ـ کمونیستی با چنان رهبرانی دانش پژوه و فداکار، سرانجام در میان آتش و دود نبردهای آینده پا به میدان خواهد نهاد. به پیشواز آن برویم!

ب. الف. بزرگمهر     ۲۰آذرماه ۱۳۸۹


برجسته نمایی ها، به جز موردهای یاد شده درون نوشتار، از اینجانب است. ب. الف. بزرگمهر

پانوشت:

۱ ـ با الهام از سروده مولوی

۲ ـ سخنی چند با یاران و همرزمان فراکسیون کمونیستی سازمان فدائیان خلق ایران ـ اکثریت، آبان ١٣٨٩
http://yaranema.eu/didgah_detail.php?aid=255

۳ ـ در دفاع از سوسیالیسم (۲۴)، ما می‌مانیم، اینجا خانه‌ی ماست، جمعی از هواداران سازمان فداییان خلق ایران- اکثریت (داخل کشور)، ۱۵/۷/۱۳۸۹

۴ ـ آواپوشه های (فایل های صوتی) به تازگی منتشر شده در اینترنت با عنوان « گفت و گوهاى درونى بين دو سازمان چريك هاى فدائى خلق ايران و مجاهدين خلق ايران» به خوبی نشانگر آن است.

۵ ـ شیوه کار سازمان «نوید» از اهمیتی بسی بزرگتر از آنچه تاکنون بررسی و شناخته شده، در تاریخ جنبش چپ ایران برخوردار است. شوربختانه، با خوش بینی های نابجای رهبری آن هنگام ”حزب توده ایران» و پیشبرد روش های بسیار نادرست و زیانبار سازمانی، این ساختار کم و بیش جاافتاده کار پنهانی، بجای بیشتر ریشه گرفتن و در ژرفا فرو رفتن، خود را بهتر از پیش در تیررس نگاه زهرآلود دشمنان درونی و برونی انقلاب بهمن نهاد و به ازهم فروپاشی و دستگیری گروهی از بهترین فرزندان انقلابی ”حزب توده ایران» و نیز خلق های ایران انجامید. در کنار دیگر اشتباهات کوچک و بزرگ رهبری آن هنگام ”حزب توده ایران»، این یک را شاید بتوان بزرگترین و نابخردانه ترین اشتباه آن رهبری به شمار آورد؛ زیرا به گفته دانشمند فرزانه انقلابی، بهترین برنامه ها بدون داشتن سازمانی رزمنده و درخور جز سخنان زیبا نیست (نقل به مضمون).

۶ ـ گرچه میان این نزدیکی و هماهنگی با نزدیکی، هماهنگی و سپس پیوستن و به آغوش کشیدن حزب توده های ایران بوسیله «گروه مُنشعب از چریک های فدایی خلق»، تفاوت از زمین تا به هواست. هرچه این نزدیکی و پیوستگی از سرِ جان، صمیمانه و از روی درستکاری بود، آن نزدیکی با آلایش و نادرستی های فراوان بویژه در میان رهبران آن همراه بوده است؛ رهبرانی که برخی همان هنگام و برخی دیگر پس از کوچ به دیار باختر، سرشت و چهره راستین خود را هرچه بیشتر به نمایش گذاشتند.

۷ ـ «طبقه کارگر» بگونه ای جهانشمول و «طبقه کارگر صنعتی» بگونه ای ویژه

۸ ـ در دفاع از سوسیالیسم (۲۴)، ما می‌مانیم، اینجا خانه‌ی ماست، جمعی از هواداران سازمان فداییان خلق ایران- اکثریت (داخل کشور)، ۱۵/۷/۱۳۸۹

۹ ـ همانجا

۱۰ ـ خدا نَجارِى نِى اَما دَرُ تَختَنَ خوب بِه هَمِ زَنَه (زبانزد دژپیلی یا دزفولی)

۱۱ ـ در دفاع از سوسیالیسم (۲۴)، ما می‌مانیم، اینجا خانه‌ی ماست، جمعی از هواداران سازمان فداییان خلق ایران- اکثریت (داخل کشور)، ۱۵/۷/۱۳۸۹

۱۲ ـ حزب از نگاه یک آدم ساده، ب. الف. بزرگمهر، تارنگاشت «فرهنگ توسعه»، ژوئن ۲۰۰۸
(برگرفته از تارنگاشت «فرهنگ توسعه»)
بازانتشار:

۱۳ ـ در دفاع از سوسیالیسم (۲۴)، ما می‌مانیم، اینجا خانه‌ی ماست، جمعی از هواداران سازمان فداییان خلق ایران- اکثریت (داخل کشور)، ۱۵/۷/۱۳۸۹

۱۴ ـ همانجا

۱۵ ـ همانجا

۱۶ ـ نَحله به معنای «مکتب فلسفی» یا شاخه ای از یک «مکتب فلسفی» است که جُستاری نو به میان آورده باشد و تنها پس از نقد و بررسی فیلسوفان، شناخته و پذیرفته می شود!.

۱۷ ـ کسی، واژه «پلورالیسم» را با افزودن واژه «دینی» به آن، چنین تعریف نموده است:
«پلورالیسم دینی یعنی اینکه حقیقت و رستگاری در دین ویژه ای نبوده ، همه ادیان بهره ای از حقیقت مطلق و غایت قصوی دارند ، در نتیجه پیروی از برنامه های هر یک از آنها می تواند مایه نجات و رستگاری انسان باشد. بر این اساس نزاع حق و باطل از میان ادیان رخت بر بسته ، خصومت ها و نزاع ها و مجادلات دینی نیز جای خود را به همدلی و همسویی می دهند.» که از دید من تا اندازه ای نارساست؛ ولی بسیار با دیدگاه نویسندگان «بیانیه» هماهنگ است!
نگاه کنید به:

۱۸ ـ سخنی چند با یاران و همرزمان فراکسیون کمونیستی سازمان فدائیان خلق ایران ـ اکثریت، آبان ١٣٨٩
http://yaranema.eu/didgah_detail.php?aid=255

۱۹ ـ کدامين گزينه پاسخگوست؟، ب. الف. بزرگمهر، ۲۵ مهر ١٣۸۵
http://www.edalat.org/sys/content/view/470/5

۲۰ ـ یا اینور پل یا آنور پل! ، ب. الف. بزرگمهر، ۵ ارديبهشت ۱۳۸۸ http://behzadbozorgmehr.blogspot.com/2009/04/blog-post.html

۲۱ ـ  «شورای متحده مرکزی اتحادیه کارگران و زحمتکشان ایران» در سال ۱۳۲۳ از یگانگی اتحادیه‌های مختلف کارگری و سندیکاها که پیش تر در  «شورای مرکزی اتحادیه کارگران ایران» گرد آمده بودند، پدید آمد و روند یگانگی هرچه بیشتر و پرشتاب تر طبقه کارگر ایران را فراهم نمود. پدید آمدن «سندیکای کارگران نفت» و پیوستن آن به «شورای متحده مرکزی اتحادیه کارگران و زحمتکشان ایران» یکی از مهم ترین دستاوردهای این دوره بود که پیوستگی و یگانگی کم وبیش کامل جنبش سندیکایی ایران در سراسر کشور را درپی داشت. «شورای متحده» بیش از ۳۰۰ هزار کارگر ایرانی را دربرمی گرفت و در سال ۱۳۲۵ به عنوان مهم‌ترین سازمان سندیکایی ایران و خاور میانه به عضویت «فدراسیون جهانی کارگران» درآمد. «شورای متحده» ، آنچنان نیرویی یافت که «وزارت کار» و دولت وقت، آن را به رسمیت شناخته و نمایندگی در «شورای عالی کار» به «شورای متحده» سپرده شد.

۲۲ ـ زنده یاد شهید محسن بیدگلی
  
۲۳ ـ منظور، پیشنهاد لنین برای برگزیدن و کاربرد نام «حزب کمونیست روسیه» بجای «حزب سوسیال دمکرات روسیه» است.

۲۴ ـ «همانگونه که تجربه نشان داده، تنها در شرایط وجود سندیکاها و سازمان های کارگری، حزب ها و سازمان های چپ امکان رشد واقعی خواهند داشت. در نبود چنین شرایطی، فعالیت آنها همواره به این یا آن شکل به ماجراجویی گرایش یافته و شکل سازمانی ـ سیاسی دلخواه را نمی یابد. لنین در این باره چنین می گوید:
«طبقه کارگر ... بنا به علل عینی اقتصادی بیش از هر طبقه ای در جامعه سرمایه داری برای تشکل استعداد دارد. بدون وجود این عامل، سازمان انقلابیون حرفه ای چیزی جز یک بازیچه، ماجراجویی و نمای توخالی از کار در نمی آمد و به همین جهت ... سازمانی که به دفاع از آن {منظور طبقه کارگر است. نگ} می پردازد، فقط در صورت پیوند با طبقه واقعا انقلابی که خودانگیخته به پیکار برمی خیزد، مفهوم خواهد داشت. … نزدیکی هرچه بیشتر اتحادیه ها با حزب، یگانه اصل صحیح است. کوشش برای برقراری نزدیکی و پیوند میان اتحادیه ها و حزب باید سیاست ما باشد و ضمنا این سیاست را باید در تمام فعالیت ترویجی و تبلیغاتی و سازمانی با سخت کوشی و استواری تعقیب کرد …فقط با گسترش حزب از طریق عناصر پرولتری است که می‌توان، به‌مناسبت پرداختن به فعالیت توده‌ای آشکار، تمام آثار محفل‌گرایی … ناساز با وظایف دوران کنونی را ریشه‌کن ساخت.» (پیشگفتار مجموعه مقالات دوران ۱۲ ساله، لنین، مجموعه کامل آثار، جلد ۱۶) (تاکیدها از من است).

خوشبختانه در تاریخ، ردپای نمونه ای درخشان از یک سازمان سیاسی پرولتری در میهن ما و پیرامون آن وجود دارد که هنوز می تواند سرمشق و راهنمای خوبی برای کارگران و زحمتکشان و نمایندگان سیاسی آنها باشد:
«در سال ۱۹۱۶ ترسایی (۱۲۹۵خورشیدی) در باکو کارگران ایرانی صنعت نفت، یک سازمان سیاسی سوسیال دمکرات به نام عدالت بوجود آوردند. این حزب به شکل یک سازمان پرولتاریایی سازمان یافت. ... برای تاسیس شعبه های حزب، کادرهای ورزیده مخفی به ایران اعزام شدند. در برنامه حداقل این حزب نیز یکی از مسایلی که باید روی آن کار می شد، نشکیل و گسترش این سازمان در ایران و متحد کردن کلیه عناصر انقلابی آن بود. ... اعضای حزب عدالت را ۶۰ درصد کارگر، ۲۰ درصد کارمند دفتری، ۱۷ درصد پیشه ور و ۳ درصد روشنفکر تشکیل می دادند. ...

در صدر کمیته مرکزی حزب و بنیانگزار آن اسداله غفارزاده کارگر انقلابی نامدار قرار داشت. از فعالین این حزب می توان پیشه وری، حیدر عمو اوغلی، بهرام آقایف، کریم نیک بین، آویتس میکاییلیان سلطان زاده و سلام اله جاوید را نام برد.» (اسداله غفارزاده: شخصیت نامیرای کارگری، وُدود مردی، گاهنامه چیستا، شماره ۸ و ۹، سال بیست و پنجم)


یادآوری ها، پرسش ها و پاسخ ها:

«ناشناس» گفت:
 با سلام
من این نوشته ارزشمند شما را بدقت خواندم.
اول چند نکته را یاد آور می وشم:
پراتیک را شما به کاربرد ترجمه کرده اید.
من ترجیح می دهم مقولات فلسفی را ترجمه نکنیم، چون در فرهنگ های مارکسیستی برای همین مقوله سی صفحه توضیح داده می شود. کاربرد مترادف با استعمال است، شیوه فونکسیون شاید.
شما نظریه را به ایدئولوژی ترجمه کرده اید. اصلا با این موافق نیستم.
ایدئولوژی را من اصلا نمی خواهم به آرمان و غیره ترجمه کنم. ایدئولوژی باید همان طور که هست بکار رود. ایدئولوژی یعنی شعور غلط.
تئوری را معمولا به نظریه ترجمه می کنند، و دهها مفهوم دیگر از قبیل تز، آموزش، ... را.
در مورد فدائیان من نظر دیگری دارم:
فدائیان حالا چهار دسته اند:
اول: گروه استالینیستی (طوفان) که همین فراکسیون .. است
دوم: گروه تروتسکیستی که سایت کمونیستی .. دارد.
سوم گروه راست زیر رهبری نگهدار
چهارم: متمایل به حزب توده.
در باره این حکم شما:  «زیرا رهبری این حزب نیز، گرچه گاهی به نعل و گاهی به میخ می کوبد، رویهمرفته در کردار همان روند «سازمان فداییان خلق ایران ـ اکثریت» را با آرایه های دیگر پی می گیرد.»، من این برداشت را نداشته ام. حزب توده فاقد کادر تئوریکی است؛ ولی افراد رهبری اش کمونیست های آبدیده اند؛ پهلوان، ولی بلحاظ تئوری فقیر.
در باره حکم: «به این ترتیب، پیدا نمودن گزینه ای شایسته و بایسته برای گروه هایی چپگرا با ویژگی های ”فراکسیون کمونیستی“ همچنان کاری دشوار برجای می ماند.»، فراکسیون جزو لاینفک طوفان و یا حزب کار است و تعجب دارد که شما نمی دانید.  ۲۱ آذر ۱۳۸۹ ه‍.ش.، ساعت ۴:۲۷

«ناشناس» گفت:
باید دوباره از ریشه روئید را احسان طبری هم بر زبان می آورد، ترانه ای هم به همین نام وجود داشته.
منشاء این شعار فوندامنتالیستی است. برگشت به ریشه وجه مشترک همه فوندامنتالیسم هاست.
البته منظور شما این نیست. ۲۱ آذر ۱۳۸۹ ه‍.ش.، ساعت ۴:۲۹

«باید دوباره از ریشه رویید» به هیچ رو با «بازگشت به ریشه» که آنرا هم با «بنیادگرایی» (فوندامنتالیسم) یکی نتوان گرفت، یکی نیست. در اینجا، «ریشه» کارگران و زحمتکشان هستند که حزب یا سازمان مدعی طبقه کارگر باید با آن پیوندهای استوار داشته باشد که بتواند شایسته چنان نامی باشد! از آن گذشته، مفهوم فلسفی به آن نباید داد.

***

نوشته ام: «... در اینجا با دانشی کاربردی سر و کار داریم که در آن نظریه (تئوری) و کاربرد آن (پراتیک) با همدیگر درمی آمیزند.»؛ بنابراین، با توجه به جمله پیش از آن آورده ام: «کاربرد آن»؛ یعنی «کاربرد تئوری» که به نطرم درست است.

من برخلاف شما ترجیح می دهم تا آنجا که ممکن است، برای مقولات فلسفی نیز برگردان پارسی آن را بیابم و بکار برم. به «پارسی سره» نیز، اگر چنین می پندارید، باور ندارم. برای آن انگیزه هایی دیگر دارم؛ ولی رک و پوست کنده، چه انگیزه ای بهتر از آنکه به عنوان نمونه فردوسی بزرگ «شاهنامه» را سرود؛ وگرنه من و شما هم اکنون به زبان تازی با یکدیگر سخن می گفتیم و همین اندک را نیز از فرهنگ باستانی خود نمی دانستیم.

اگر برای مقوله ای فلسفی سی صفحه توضیح (چون همتراز آن در آن زبان یافت نمی شود؟!)، به معنای ناچیز بودن واژگان و فرهنگ آن زبان است. خوشبختانه، در مورد زبان پارسی چنین نیست و زبانی بسیار نیرومند است. شاید اگر بختی یار بود، یادداشتی جداگانه در این باره نوشتم. در آنجا با چند نمونه، این گفته را نشان خواهم داد.

تا آنجا که می دانم، «نظریه» را که آنهم از ریشه ی تازی است، همتراز «تئوری» گرفته ام که کم و بیش درست است. اگر جایی آن را به معنای «ایدئولوژی» آورده ام، اشتباه لُپّی بوده است. نگاه خواهم کرد.

بطور کلی نیز با شما همداستان نیستم که «مقولات فلسفی را ترجمه نکنیم» که البته منظورتان پیدا نمودن یا ساختن همتراز آنها در پارسی است. برعکس، باید حتما چنین کاری انجام دهیم.

در مورد دسته بندی نمودن «فداییان» نیز آنگونه که شما دسته بندی نموده اید، این کاستی بزرگ را دربر دارد که روند حرکت و دگرگونی های هرکدام از آنها را منجمد نموده اید. شاید حتا اگر درست بگویید، در برشی از زمان بتوان چنین اظهار نظری نمود (برخوردی فراطبیعی یا متافیزیکی)؛ ولی تنها در همان بر ش زمانی (در فیزیک: مومنتوم). من نه این کار را خوش دارم و نه به آن باور دارم.

درباره اظهار نظر شما که «حزب توده فاقد کارد تئوریکی است، ولی افراد رهبری اش کمونیست های آبدیده اند، پهلوان، ولی بلحاظ تئوری فقیر.» با سود بردن از اصطلاح خودتان: «حکم» ضد و نقیضی است: «کمونیست های آبدیده ... ولی بلحاظ تئوری فقیر»؟!!! که در آن صورت، آنها را ناخودآگاه به «کمونیست های غارنشین» پیش از انقلاب اکتبر روسیه، همانند نموده اید!

ضمنا یادمان نرود که نه من، نه شما، «حکم» به مفهوم فلسفی و منطقی آن که تنها در چارچوب منطق فراطبیعی می گنجد، صادر نمی کنیم و نمی توانیم بکنیم.  ۲۱ آذر ۱۳۸۹ ه‍.ش.، ساعت ۱۳:۲۷

محسن جمالی گفت:
با درود
ایکاش بخش پایانی نوشتۀ ات را در آغاز میآوردی تا بیهوده وقت من و دیگران راتلف نمیکردی. تا نیمه ی نوشته ات ۹ من شیردادی (اگرچه بزور و زحمت) و در نیمه ی دوم، لگد!  ۲۱ آذر ۱۳۸۹ ه‍.ش.، ساعت ۱۹:۳۷

آقا محسن!

جمال تو عشق است! تو نماینده چند نفر دیگه هستی؟! من قصد بی ادبی و جسارت نداشتم والله؛ شاید پام همینطور یهو در رفته یه جایی خورده. انشاء الله خدای نکرده، جای ناجوری نخورده باشه!  ۲۱ آذر ۱۳۸۹ ه‍.ش.، ساعت ۱۹:۵۳

«ناشناس» گفت:
با سلام
نوشته ای سرشته به جسارت (دلیرانه) است، ولی بناگزیر خالی از عیب و نقص اصولی و متدئوژیکی نیست. البته نارسائی های یاد شده می تواند در گنجایش اندک فرم تحلیل نهفته باشد:
در مقاله ای چند صفحه ای نمی توان مسائل بزرگ مورد بحث را مورد تحلیل قرار داد. برای چنین تحلیلی کتابی با چندین فصل لازم خواهد بود و هیئتی از محققین. اما به عنوان کار آغازین ارجمند است.

من این نوشته را چند روز قبل خوانده ام و نظری هم که می نویسم، می تواند نادقیق باشد:
بنظر من دیالک تیک عینی و ذهنی مراعات نشده است. نویسنده محترم فقط جنبه سوبژکتیف قضیه را چه در مقیاس ملی و چه در مقیاس بین المللی در نظر داشته اند و به چند و چون اوبژکتیف ـ چه در مورد سمتگیری ها و فرم های مبارزه و چه در مورد شخصیت ها و سازمان ها ـ توجهی در خور نشده است، در حالیکه جنبه های عینی (اوبژکتیف) در دیالک تیک اوبژکتیف ـ سوبژکتیف نقش تعیین کننده دارند.
پاسخ های نوینسده محترم به نظردهندگان ناشناس و جمال از عصبیت لبریزند، به قول سعدی از رگ گردن تا دلایل علمی و مستحکم. احتمالا در لحظه روانی مناسبی نوشته نشده اند. مثلا مارکسیست های ماقبل اکتبر غارنشین نبوده اند و امثال پله خانوف، مرینگ و بقیه حتی به قول لنین رشگ انگیز بوده اند. ثانیا حزبی می تواند سران و سردارانش را از دست دهد و جبران کادرهای تئوریک زمان و شرط و شروط بخواهد، ثالثا نویسنده محترم دچار خودبزرگ بینی است. اگرچه در اندیشمندی ایشان تردیدی نیست، ولی درک شان از مارکسیسم ـ لنینیسم سطحی و دست و پا شکسته است. خوب ایراد ندارد، ایرادات معرفتی ـ نظری را می توان بر طرف کرد. این قانون رفع پذیری ایرادات معرفتی ـ نظری اما در باره حزب توده هم باید مصداق داشته باشد. علاوه بر این کدام حزب و سازمانی نویسنده عزیز سراغ دارند که رهبران شان مارکس و انگلس و لنین واره باشند. برخی نظرات دیگر ایشان هم نادرست اند که باید در فرصتی دیگر بیان شود.

با عرض پوزش و آرزوی موفقیت حجری     ۲۳ آذر ۱۳۸۹ ه‍.ش.، ساعت ۲۰:۱۶

حجری ارجمند!

پیش از هر چیز از توجه تان به نوشتارهایم سپاسگزارم و از این که کوشش به نقد آنها دارید، بازهم بیشتر. هنوز بخت آن را نداشته ام که پاسخ پرسش های پیشین شما درباره شعار تارنگاشت: «همه چیز را همه کس داندد ...» و «دیالکتیک و متافیزیک»» را بدهم. با خود اندیشیدم، بهتر است درباره هر کدام یادداشتی جداگانه بنویسم که هنوز نتوانسته ام.

درباره نکته هایی که در میان گذاشته اید، چند توضیح را ضروری می دانم:
ـ پاسخ من به نوشته آقای محسن جمال از برآشفتگی نبود؛ خواسته بودم در برابر چنان اظهار نظری هم کمی شوخی کرده باشم و هم ناچار بودم در سطح همان اظهارنظر پاسخ دهم. من که نوشته ام را برای خوشایند وی یا کسانی مانند ایشان ننوشته ام و نمی نویسم که مثلا نوشته را آنگونه که ایشان خواسته اند، سر و ته بنویسم. شاید بهتر بود برایشان می نوشتم: چه خوب بود پیش از لگد زدن گاوه (خودم را می گویم!) به سطل شیر، زرنگ بودی و از آن ۹ من شیر کمی می نوشیدی! نوشته ایشان، صرف نظر از شیوه بیان ناشایست، نشان می دهد که وی نوشته را سطحی خوانده و به گیر ودارهای درمیان نهاده شده کمتر توجه نموده اند.

در مورد «کمونیست های غارنشین»، با توجه به پیش فرضی که بسیاری از خوانندگان آن را می دانند، آنگونه نوشتم و در یک اظهار نظر برای فشرده تر و کوتاه تر نوشتن اینگونه نوشتم. در نوشتارها، اینگونه موردها را در پانوشت می آورم. می انگارم که دستکم شما بخوبی می دانید که منظور گروه خاصی از به اصطلاح کمونیست هایی بوده اند که فکر می کردند، هنگامی که سرمایه داری را شکست دادیم، همه آثار و ساخته های آن را نیز از میان خواهیم برد! بنابراین منظور بی گفتگو اندیشمندانی چون پلخانف و دیگرانی که یاد کردید نبوده اند. راستی، شما درباره «کمونیست های غارنشین» پیش تر چیزی نخوانده بودید که چنین برداشتی کردید؟!

نوشته اید:
«نویسنده ... دچار خودبزرگ بینی است ... ولی درک شان از مارکسیسم ـ لنینیسم سطحی و دست و پا شکسته است. خوب ایراد ندارد، ایرادات معرفتی ـ نظری را می توان بر طرف کرد

من «خود بزرگ بینی» را یکی از بدترین سرشت ها می دانم. با این همه، با توجه به اینکه همیشه دیگران آدم را بهتر از خود آدم می بینند، خرسند خواهم شد که برایم بطور مشخص بنویسید در کجای نوشتار یا چه نکته ای چنین احساس و نتیجه گیری را در شما بوجود آورده، حتما به آن دقت خواهم نمود و اگر چنین باشد در برطرف کردن آن خواهم کوشید.

درباره مارکسیسم ـ لنینیسم هم ادعایی ندارم. آنچه را که دریافته ام به زبان آورده یا نوشته ام. همین و بس! باز هم خرسند خواهم شد که در این باره هم بویژه با نوشته های خود درباره «دیالکتیک عینی و ذهنی» و موارد دیگر به پرمایه شدن من و دیگران یاری کنید. همین جا به شما قول می دهم که آنچه را که نوشته و برایم بفرستید، حتا اگر با آن همداستان نباشم، در تارنگاشت خود درج کنم.

اکنون کمی به اظهارنظر خود بیشتر دقت کنید. آیا نقد مشخصی دربر دارد؟

من همه ادعاهای شما را به شرطی می پذیرم که با انتقاد مشخص همراه باشد. تنها به این شکل است که من و شما می توانیم در برطرف نمودن کاستی های خود بکوشیم.

در این میان چه کسی براستی برآشفته شده است؟ من یا شما یا آقای جمال؟

برای آگاهی بیشتر شما این نکته را هم مایلم بگویم که بسیاری از انتقادات دیگری را نیز که گاه به طور کامل یا پیش نویس بر روی کاغذ آورده ام، تنها به خاطر ملاحظات سیاسی منتشر نکرده ام.

اگر سخنی یا نقدی برای گفتن هست. این گوی و این میدان! تارنوشت کوچک من نیز در اختیار شماست!

با مهر و سپاس    ب. الف. بزرگمهر    ۲۳ آذر ۱۳۸۹ ه‍.ش.، ساعت ۲۲:۲۶

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!