«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۳ تیر ۲۹, یکشنبه

تصویری ناهمتا با واقعیتی بزرگ تر!


برای چندین و چندمین بار است که این تصویر را می بینم و می دانم دروغ و نیرنگی بزرگ در پس آن نهفته است؛ خود تصویر و اینکه شماری شهروندان اسراییلی با خرسندی به تماشای بمباران مردم بیگناه غزه نشسته اند را نمی گویم؛ عملکرد ملی گرایی (ناسیونالیسم)، ملی گرایی تندروانه (شووینیسم) و بدتر از آن دو، گونه ای ملی گرایی تندروانه زیر پوشش یهودی سالاری یا همانا «بنیادگرایی یهودی» و «سیهونیسم» جز این نیست و نمی تواند باشد:
کوری در برابر تبهکاری های بزرگ رژیم تبهکار سیهونیستی!

ـ می بینی جت های جنگنده مان با چه باریک بینی، موشک ها را روانه ی غزه می کنند؟!
ـ می بینی چگونه ارتش نیرومندمان بر دریاها و اقیانوس ها فرمانروایی می کند و هر آن که بخواهد جلوی هر کشتی بزرگ و کوچکی را می گیرد؟!
ـ می بینی چگونه نیروهای اسلام، شهر ... را از چنگ «اشرار» (همانا مردم بیگناه منطقه) رهانیدند و شمار بسیاری از آن ها را روانه ی دوزخ نمودند؟!

همه ی این ها از یک گونه اند؛ همان هنگام که پدیده را می بیند با احساسات ملی گرایانه به سود سرمایه داران خودی و در سمت و سوی منافع آنان، نابینا شده و توان دیدن ماهیت تبهکارانه ی چنان لشگرکشی ها و به خاک و خون کشیدن توده های مردم را از دست می دهد؛ دیدگانی که به «هستی» ساخته و پرداخته ی انگل های اجتماعی و بهره کشان خودی و ناخودی تن در می دهد و «باید»ها را بدست فراموشی می سپارد.

در کنار همان تصویر، زیر برنام «شهروندان اسراییلی در حال تماشای بمباران غزه»، چنین می نویسد:
«هی به خودم می گویم، من طرفدار صلحم؛ هی به خودم می گویم، نباید مرگ آرزو کنم؛ هی به خودم می گویم، نباید از هیچ انسانی متنفر باشم؛ هی به خودم می گویم، باید اندوهم را پنهان کنم و استوار بمانم؛ اما این آدم های نشسته بر ساحل که از ته دل می خندند و باران بمب را روی سر کودکان غزه تماشا می کنند، این آدم های ذوق زده از پندار از هم پاشیدن گوشت و خون و استخوان بچه های فلسطینی، همه شعارهایم را هیچ می کنند و نهیبم می زنند که میان بایدها تا هست ها، هزار هزار فرسنگ فاصله است.»

از «گوگل پلاس» با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر

و دیگری از زبان خبرنگاری اروپایی، چنین آورده است:
آلن سورنسن، خبرنگار دانمارکی روز چهارشنبه این عکس را در شهر سدروت اسرائیل گرفته است. سدروت، نزدیک‌ترین شهر اسراییل به غزه است و به طور مرتب، آماج موشک‌های پرتاب شده از نوار غزه قرار می‌گیرد. آلن سورنسن در توضیح تصویر می نویسد:
«سینما سدروت. اسراییلی‌هایی که در سدروت برای تماشای تازه‌ترین رویدادهای غزه با خود صندلی آورده و روی تپه‌ای گرد آمده اند با شنیدن صدای ترکش ها دست می‌زنند.» همانجا

می نویسم:
تا این اندازه تاکید روی چنین عکسی و اینکه شهروند اسراییلی بی تفاوت است، خوک است و ... بسیار نادرست و غیر واقعی است. این، یکی از مهم ترین آماج هایی است که هم کشورهای امپریالیستی و هم خود رژیم سیهونیستی در کشور اسراییل دنبال می کند که نفرت میان مردمان بپراکند؛ آن ها را بر پایه دین و آیین و مذهب و نژاد و ملیت از یکدیگر جدا کند و به جان هم اندازد. واقعیت در کلیت خود در آنجا در اسراییل نیز چنین نیست و این تصویر، گوشه ی بسیار کوچکی به شدت بزرگ شده، غیر واقعی و ناهمخوان با تصویر کلی است. واقعیت این است که در آنجا نیز جنبش بزرگی برای صلح و دوستی با عرب ها هستی دارد؛ جنبشی که نیروهای پیشرفتخواه و ضدجنگ اسراییل به رهبری سازمان ها و احزاب پیشرو و از آن میان حزب کمونیست رویهمرفته نیرومند آن کشور توانسته در بسیاری موردها رژیم سیهونیستی آن کشور را به عقب نشینی هایی واداشته و جلوی خونریزی های بیش تر آن را بگیرد؛ جنبشی که روزبروز نیروهای اجتماعی دیگری و از آن میان، بویژه عرب های ساکن اسراییل به آن می گروند و همین هربار ترس آن رژیم پلید را بیش از پیش برمی انگیزد. نه رسانه های ایران و نه رسانه های بیشرف و پلید باخترزمین که بخش عمده ی آن ها نیز در دست سیهونیست هاست، چیزی در این باره نمی گویند. هربار که جنگی رخ می دهد و در این رخدادها نیروهای تندروی پلستینی و برخی مزدوران رژیم سیهونیستی در میان پلستینیان نیز در برافروختن آتش آن نقش دارند، شکستی برای همه ی نیروهای صلح جو، پیشرفتخواه و خواهان دوستی منطقه است؛ چه عرب، جه اسراییلی، چه ایرانی و چه ملت های دیگر! و درست همین هنگام است که امپریالیست ها، بهره کشان جهان و بازهم تفاوتی نمی کند، عرب و اسراییلی و ایرانی و امریکایی و ... همگی با دم شان گردو می شکنند؛ جنگ برای همه ی آن ها سرچشمه ی نعمت های بزرگ است؛ همچنانکه برای توده های مردم، بویژه اگر تنگدست تر باشند به آرش به خاک سیاه نشستن و نیستی و نابودی است.

کمی بکوشیم از زاویه ای دیگر که علمی تر است و واقعیت ها و ماهیت پدیده ها را بهتر بازتاب می دهد به پیرامون خود بنگریم؛ این زاویه ی دید طبقاتی از دید گاه طبقه کارگر و اگر باریک تر بگویم: طبقه ی کارگر صنعتی (پرولتاریا)ست. این زاویه ی دید است که نه تنها منافع طبقاتی کارگران و زحمتکشان که منافع طبقاتی خرده بورژوازی و بخش عمده ای از لایه های میانی اجتماع را در همه جای جهان درست تر بازتاب می دهد و همه ی نیروهای کار و زحمت را برای برپایی جامعه ای سوسیالیستی که در آن عدالت اجتماعی بی هیچگونه  چشمی به نژاد و دین و مذهب و باور و جنسیت، سخن نخست را می گوید و مردمان گوناگون را به یکدیگر پیوند می دهد، فرامی خواند. بکوشیم تا چنین شیوه ی برخورد و نگرشی به جهان را بیاموزیم؛ آنگاه هم جهان سیاست را بهتر خواهیم شناخت، هم نیروی پیش بینی رویدادها را خواهیم یافت یا دستکم کور و سرگردان در جنگل سرمایه داری گام برنخواهیم داشت و هم بر این پایه می توانیم به روند پیشروی تاریخی بر ضد طبقات و لایه های انگل اجتماعی، برضد واپسگرایان و تاریک اندیشان گام هایی موثر برداریم و سودمند باشیم. تفاوتی هم نمی کند که چنان جامعه ای را چه می نامیم:
جامعه ی سوسیالیستی، جامعه ی عدل علی، جامعه توحیدی یا امام زمانی!

ب. الف. بزرگمهر    ۲۹ تیر ماه ۱۳۹۳
 

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!