«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۹ دی ۹, سه‌شنبه

آیا با کشتن وی، آسوده شدید؟ زهی پندار بیهوده! ـ بازانتشار

نه رژیم سگ مذهب اسلام پیشه و نه هیچ رژیم دیگری در جهان از چنین هوده ای برخوردار نیست که زندانی را به این یا آن شَوَند بیازارد ...

در زیر به چند و چون مرگ وحید صیادی نصیری می پردازم که روز چهارشنبه هفته ی پیش، آنگونه که در خبرها آمده بود یا از بیماری کبدی بگفته ی دست اندرکاران رژیم سگ مذهب اسلام پیشه یا دست کشیدن از خورد و خوراک در زندان بگفته ی خانواده اش جان سپرد و در آدینه ی همان هفته در گورستان جان ننه شان: «بهشت معصومه» ی قم بخاک سپرده شد. اینکه وی هموند فلان گروه بوده یا بهمان کار از وی سر زده که سزاوار بزندان افکندن شده، جُستار این یادداشت نیست.

آنچه در زیر آورده ام بویژه  هوده ی (حقوق) زندانی، چه سیاسی، چه ناسیاسی را دربرمی گیرد؛ هوده ای که رژیم سگ مذهب اسلام پیشگان از همان نخستین روزهای روی کار آمدن، آن را نادیده گرفته و بهتر بگویم، لگدمال نموده است. چگونگی کشته شدن امیرعباس هویدا نمونه ای از چنین لگدمال شدنی است؛ نمونه ی چشمگیر و سخت ناگوار و تلخ آن، رنج و آزار جانکاه و پیگیری است که بر سر هموندان و رهبران حزب توده ایران آوردند؛ از شکاندنِ سرخود و بی هیچ شَوَندِ دست چپ شان که گروه بزرگی از آن ها را پیرمردانی کهنسال دربرمی گرفت، گرفته تا دستبند قَپانی و آویزان نمودن از آسمانه ی اتاقِ رنج و آزار (شکنجه) و تاب دادن گرفته تا بدار آویختن شان بی هیچگونه دادگاهی سزاوار برای رسیدگی به اتهاماتی سراپا بی پایه و ریشخندآمیز چون آهنگ کودتا در سر داشتن! پس از آن نیز تاکنون با زندانی به هرگونه ی دلخواه، فراقانونی و ناسزاوار رفتار نموده اند. نمونه ها آنچنان بسیار است که نمی دانم از کدامیک یاد کنم؛ از کشتار گروه گروه نوجوانان و جوانان وابسته به سازمان مجاهدین و چنگ اندازی به دخترکان و دختران هنوز دست نخورده به این بهانه که مبادا دوشیزه به جهانِ جان ننه شان: «باقی» پای بنهند و اگر چنان بشود به بهشت خواهند رفت (تمرگیدنِ خواه ناخواه در جایگاه خدا، الله یا هر نام کوفت و زهرِ مار دیگری!) تا نمونه های دیگری چون تشنه رها کردن زندانیان در زندان (سیستان و بلوچستان) و شاید از همه بدتر، ناسزاگویی و گاه کتک زدن زندانی که بسوی چوبه ی دار می رود یا در آستانه ی بدار آویخته شدن است (نظامیان و غیرنظامیان سربلندِ حزب توده ایران)، همه ی این نابکاری ها و تبهکاری ها از این مادربخطاها سر زده و همچنان سر می زند.

درباره ی زندانی جانباخته: وحید صیادی نصیری و چگونگی مرگش از زبان «یک مقام آگاه» (؟!) از آن میان، چنین آمده است:
«یک مقام آگاه با یادآوری هموندی وحید صیادی نصیری در گروهک تروریستی تُندَر، شَوَند دستگیری وی را برنامه‏‌ریزی برای انجام کارهای آزاررسانی [برای رژیم] برشمرد۱ ... با توجه به برنامه‏ ریزی گروهک برای اقدامات انفجاری در تاریخ ۱/۵/۹۷ در قم دستگیر و به زندان منتقل گردید. نامبرده به علت بیماری کبدی به بیمارستان اعزام و علی‏رغم تلاش پزشکان، در بیمارستان پس از هفت روز در مورخ ۲۱/۹/۹۷ جان باخت.“»۲

با بررسی آنچه در این باره در دو روز گذشته خوانده و نوار گفتگوهای رسانه ای با مادر و خواهر جانباخته را شنیده ام، می توانم بی هیچگونه دودلی بگویم که وی نه به شَوَندهای یاد شده در بالا که در پی آزاررسانی بیش از اندازه که چند و چون آن همچنان ناروشن مانده، جان باخته است. گفته های خواهر وحید صیادی نصیری در این باره بویژه شایان درنگ است که در بخشی از آن می گوید:
«... گفتند: شلوغ نکنید؛ شعار ندهید. صورتش خونی بود؛ لباس شخصی بودند ... ولی مشخص بودند؛ بیسیم بهشان آویزان بود ... [و در پاسخ به پرسش خبرنگار که آیا گواهی مرگ و شَوَند آن را گرفته اید]:
فکر می کنم برادران [همانا مسوولین پاکدست رده پایین نظام سگ مذهب] دیشب گرفتند. چونکه  امروز صبح که یک شب دیگر [جنازه را] تحویل دادند و گفتند ببرید سردخانه بگذارید، دیگر امروز صبح که ما رفتیم، جنازه را شسته بودند و دیگر ما هیچ چیز ندیدیم. آنجا هم با دعوا و اصرار که صورتش را باز کنند، من صورت خونی اش را دیدم. نمی دانم. امیدوارم که فقط مال کالبد شکافی باشد ... هیچ چیز به ما جز نصف صورتش نشان ندادند؛ هر کاری کردیم که توی غسالخانه برادران بروند ببینند، نگذاشتند. یکخرده صورتش را که باز کردیم، جلوی مان را گرفتند و گفتند بیش تر نباید باز کنید؛ ولی صورتش خونی بود ...»۳

خواستِ وحید صیادی نصیری بسیار ساده و بگمانم قانونی بود؛ وی می خواست دوران زندان خود را در اوین یا شاید جای دیگر، دستِکم در کنار دیگر زندانیان سیاسی بگذراند.۴ رژیم سگ مذهب کلان دزدان اسلام پیشه ی فرمانروا بر میهن رنجدیده مان، این خواست ساده را درست به شَوَند برانگیختن زندانی دادخواه از دید من، دانسته و آگاهانه زیر پا نهاده، وی را همبند بزهکاران خُرد و کلان، قاچاقچیان و آفتابه دزدان نموده بود تا بر رنج وی بیفزاید.

به این ترتیب، می توان بخوبی شَوَند دست یازیدن آن جانباخته به واپسین ابزار: «دست کشیدن از خورد و خوراک» به بهای زیان رساندن به کالبد و روان خویش بخوبی پی برد؛ آن هم برای دستیابی به خواستی ساده و برآورده شدنی!

نه رژیم سگ مذهب اسلام پیشه و نه هیچ رژیم دیگری در جهان از چنین هوده ای برخوردار نیست که زندانی را به این یا آن شَوَند بیازارد؛ خوار بشمارد، ناسزا بگوید و به مشت و کتک نابکاران مزدور خویش بسپارد. از دید من، با آنچه در آزمون های گذشته های دور و نزدیک از چنین رژیم ددمنشی دیده و شنیده شده با پافشاری و پیگیری زندانی در لب نزدن به خوراک برای دستیابی به خواسته اش، این گمانه که همه ی این بلاها بسر وی آورده شده، بسیار نیرومند است و این نکته را نیز باید بدیده گرفت که دست سگ مذهبان در اینجا و آنجای کشور تاکنون، بسیار بازتر از جایی چون «زندان اوین» است که از آن در سال گذشته، چون نمایشگاهی خر رنگ کن سود برده و به «نمایش دمکراسی دلخواه خداوندان امپریالیستی، رنگ و بویی دگر بخشیدند ...»۵ 

چرا نگذاشتند خانواده ی زندانی جانباخته، کالبد بیجان فرزند و برادرشان را ببینند؟ چرا تنها نیمی از چهره ی وی، آنهم پس از پیگیری و پافشاری بسیار از سوی خانواده، نشان شان داده شد؟ چرا همان نیمی از چهره خونی بود؟! همه ی این چراها که کنار هم و کنار چراهایی دیگر نهاده شود به چون آن می رسیم:
... چون وی را سخت آزرده بودند؛ کسی چه می داند، شاید با مشت و لگد، چنان بجانش افتاده بودند که نیمی از چهره اش را لت و پار کرده و استخوانش را شکانده بودند؟ آیا به همین شوند نبود که تنها نیمی از چهره اش را نشان دادند؟ با این همه، همان نیمی از چهره ای خونی، گواه تبهکاری بزرگ دیگری است که رژیم ایران ستیز و ایران بربادده کلان دزدان فرمانروا به آن دست یازیده و گلی دیگر از بوستان میهن مان را پرپر نمود.

آیا درست به شَوَندِ همین لو رفتن نیست که آن جان ننه اش: «مقام آگاه» که بیگمان نه چهره اش را کسی دیده و نه کسی نامش را می داند و تنها به «از ما بهترانِ نظام» پاسخگوست، پای به میدان نهاده و برای کاهش فشار، پیشینه ی تروریستی آن جانباخته را برُخ این و آن می کشد؟ سخنان وی از چه ارزشی برخوردار است؟ و از کجا می توان دریافت که راست می گوید؟ با این همه، حتا اگر همه ی آنچه درباره ی پیشینه ی زندانی جانباخته بر زبان کژدم گزیده اش رانده راست نیز باشد، آیا بهانه ای سزاوار و مردم پسند برای آزردن و از میان بردن یک زندانی سیاسی است که تنها خواستی ساده و برآورده شدنی داشت؟! آیا همه ی آنچه بر زبان رانده و من تنها بخشی از آن را در بالا آورده ام، آنگونه که گفته می شود؛ «نقض غرض» نیست؟ و آیا با کشتن وی، آسوده شدید؟ زهی پندار بیهوده!

آذرخش دی ماه سال گذشته را دیدید و پژواک «بیشرف، بیشرف» گفتن توده های مردم را در همه جا شنیدید؛ کازرون بپاخاسته، «هفت تپه» و بسیار بسیار پرخاش های کارگران و زحمتکشان را گواه بودید و هستید و همچنان خود را به کوچه ی علی چپ می زنید! گویی که چیزی رخ نداده و شهر در امن و امان است! باشید تا آوارِ سهمگین فرود آید! شما نیز چون رژیم گذشته، تاوان همه ی تبهکاری های تان را پس خواهید داد.

ب. الف. بزرگمهر   ۲۷ آذر ماه ۱۳۹۷

https://www.behzadbozorgmehr.com/2018/12/blog-post_13.html

پی نوشت:

۱ ـ پارسی نویسی:

بجای «اعلام کردن» می توان در برخی باره ها با اندک چشم پوشی از واژه ی پارسی «برشمردن» سود برد. این نکته را نیز بیفزایم که آرش این واژه، هم در «فرهنگ پارسی معین» و هم در «لغتنامه دهخدا» نه چندان باریک و دربرگیرنده و رویهمرفته نارساست.   

۲ ـ برگرفته از «ایسنا»  ۲۵ آذر ماه ۱۳۹۷

۳ ـ گفته های خواهر وحید صیادی نصیری از مراسم خاکسپاری او

۴ ـ سخنان مادر وحید صیادی نصیری در پیوند زیر:

https://www.youtube.com/watch?v=ai_DeH0wMEs

۵ ـ برگرفته از یادداشت «به دانشگاه اوین خوش آمدید! بفرمایید! دهان تان را شیرین کنید!»، ب. الف. بزرگمهر  ۲۴ تیر ماه ۱۳۹۶

https://www.behzadbozorgmehr.com/2017/07/blog-post_89.html

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!