«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۹ آذر ۲۰, پنجشنبه

هنگامی که روباه دم خود را گواه می گیرد ... ـ بازانتشار

هنوز جهانی سخنان ناگفته، نهفته مانده است ...

چندی پیش که گزارش های کم و بیش بلندی از تارنگاشت های وابسته به امپریالیست های «یانکی» و انگلیس («رادیو فردا» و «بی بی سی») درباره ی درباره ی شکست های بزرگ دوران جنگ با صددام را می خواندم با خود گفتم:
... به کمک بورژوا لیبرال ها و کسانی آمده اند که مسوولیت همه ی شکست ها در درجه ی نخست به دوش آن ها بود؛ مسوولیت پاسخگویی به مردم را داشتند و اگر قرار باشد کسانی به گناه آن شکست ها و به کشتن دادن بیشمار فرزندان جان برکف توده های مردم که در پی نابخردی ها و ناکارآزمودگی ها و از همه مهم تر بزدلی برخی فرماندهان جنگ محاکمه و به دار آویخته یا تیرباران شوند، نخست و پیش از هر کسی، آن بی آبرویی را باید به دار آویخت که فرنام «سردار جنگ» را تا آنجا که سودمند بود به دُمش بستند و پس از واپسین شکست ها دیگر آن را بر زبان نیاوردند؛ کسی که با نیرنگبازی خود، نه تنها از زیر بار پاسخگویی فرار کرد که آن را بر دوش رهبر درگذشته ی جمهوری اسلامی انداخت؛ رهبری که با همه ی نادانی ها و سیاست های نادرستش در سپردن امور کشور به جاسوسان و لیبرال های اسلام پناهِ انگلیس و امریکا پرست و شناخت نادرست و کژ و کوله از «خودی» و «ناخودی»، بسان رهبر کنونی رژیمی پوسیده از درون که به تبهکاری گراییده، آدمی دروغگو و نابکار نبود. دستِکم، من چنین می پندارم. وی تا آن اندازه پاسخگو و مسوولیت پذیر بود که بار سنگین همه ی شکست ها و آنگونه که تاکنون از پرده برون افتاده، حتا نابکاری های دیگران را با دلاوری بیمانندی بر دوش گرفت و به گفته ی درنگ پذیر خود، جام زهر را نوشید.

آخوند نیرنگباز که تاکنون دروغ های بیشماری از زبان روح الله خمینی و دیگر مردگان بر زبان رانده و خوشبختانه رسوای عام و خاص نیز شده، سردار جنگی رژیم جمهوری اسلامی به هنگامی بود که هنوز امید به ثمر رسیدن خواست های انقلابی توده های مردم ایران از دست نرفته بود؛ و درست به همین انگیزه و امید به آینده بود که جوانان و نوجوانان بسیاری، بویژه از میان رنج کشیده ترین و ستمدیده ترین لایه های اجتماعی، جنگیدن در جبهه های جنگ را تا هنگام پیروزی بزرگ و آزادی خرمشهر با آغوش باز پذیرفتند. جبهه هایی که به دست فرماندهانی نابخرد و ناکارآزموده چون محسن رضایی و در بالای سر همه، خودِ آخوند فریبکار اداره می شد.

چندی پیش، کسی چند روزنوشت از «دفتر خاطرات» این آخوند را چنین یادآور شده بود:
«جمعه ۲۶ شهریور ۶۱:
صبح یکی از همشهری هایمان آمد و مقداری پسته و شیرینی آورد ... عصر با اینکه سرد بود، شنا کردم.

پنجشنبه ۸ مهر ۶۱:
ظهر بچه ها به مدرسه و فائزه به اسب سواری رفته بود.

دوشنبه ۶ دی ۶۱:
شام کوفته برنجی و شلغم داشتیم.

همانگونه که می بینید، جناب آقای هاشمی در یادداشت های روزانه اش، در حالی که از یادآوری خرده ریزترین و بی اهمیت ترین مسائل نیز خودداری نکرده از یادآوری خبر مهم ربایش فرمانده قهرمان «عملیات فتح المبین» و «عملیات بیت المقدس» (آزادسازی خرمشهر) در روز ۱۴ تیر ۶۱، خودداری ورزیده و برای او و همراهانش، حتی به اندازه ی یک شام کوفته برنجی و شلغم نیز اهمیت قائل نمی شود!»۱

در همان هنگامه ی جنگ، بارها از این و آن به گوشم خورده بود و حتا چندین سال پس از آن از زبان پاسداری که در جبهه های جنگ جانفشانی کرده و یک دستش نیز زخمی ژرف برداشته و سپس جامه ی پاسداری را از تن برون آورده به کار خرده فروشی در شهرستانی کوچک سرگرم بود، شنیدم که برخی از فرماندهان جنگی دلیر و پاک سرشت را که می دانستند پس از پایان جنگ، موی دماغ آقایان خواهند شد به شکل هایی که هنوز در پرده ی راز است، در جبهه ها به کشتن دادند و از سر راه خویش برداشتند؛ این ها را همو که به من اعتماد نموده بود، با رخساری برافروخته و اشکریزان، برایم گفت. آن هنگام، گرچه از برخی گفته هایش تا اندازه ای شگفت زده و اندیشناک نیز شده بودم، ولی نمی خواستم همه ی آنچه گفته بود را باور کنم.۲ سال ها پس از آن، هنگامی که خبر مرگ نابهنگام فلان فرمانده ی جنگی پیشین در پی ایست قلبی یا سقوط هواپیمای شماری از آن ها را در رسانه ها می خواندم، گفته هایش را باور کردم.

رسانه های فریبکار امپریالیستی ـ سیهونیستی باخترزمین، کوشش جانکاه، ولی بیهوده و ریشخندآمیزی به خرج می دهند تا اکبر بهرمانی، همپالکی های دیگرش و رویهمرفته به خدمت درآمدگان دو یا چند ملیتی کشورهای امپریالیستی را که اکنون بیش از گذشته، سرتاپای رژیم ضدخلقی فرمانروا بر میهن مان را انباشته اند از زیر ضربه برهانند. در اینجا، سخن بر سرِ گفته های تنی چند از «خوش چُسان خزینه ی رهبری» زیر فرنام های ریشخندآمیزی چون «اصولگرا» نیست که نوشته اند:
«اصولگرايان در موج رسانه ای خود می کوشند تا نشان دهند که مقام های سياسی آن هنگام بويژه اکبر هاشمی رفسنجانی، جانشين فرمانده کل قوا  و ميرحسين موسوی، ‌نخست وزير وقت، آيت الله خمينی و همچنين سپاه پاسداران را وادار به پذيرش قطعنامه ۵۹۸ کرده اند.»۳ (گزارش زیر) تا به پندار خود با آمیختن دوغ و دوشاب، هم گوشه ای ناروشن به جُستار داده، سرنخ ها را گم و گورنموده و هم هرکسی که به واقعیت از زاویه ای دیگری جز آن ها می نگرد را در شمار «موج رسانه ای» گروه همچشم بشمار آورند.

تا آنجا که من می دانم، نقش حسین موسوی در جایگاه نخست وزیری کشور در فراهم نمودن پشتوانه ی مورد نیاز جنگ در آن هنگام، مثبت بوده است؛ نام بردن از وی در کنار «اُم الفساد والمفسدین» و حتا رهبر دروغگو و نیرنگباز کنونی که در همان هنگام، تنها به چوب لای چرخ وی و دیگران نهادن سرگرم بود و از همین روی، ناشکیبایی و برانگیختگی رهبر وقت را در پی داشت، جز فریبکاری و نیرنگ در پشتیبانی مستقیم و غیرمستقیم از «اِم الفساد» و همپالکی هایش بیش نیست؛ ولی از این ها که بگذریم، در همین گفتگوی تازه ی آخوند دروغگو، نکته هایی درخور و دُم خروس هایی هست که با همه ی جویده جویده سخن گفتنش، نیمی از واقعیت را بر زبان راندن و نیمه ی دیگر را خوردن و پیچاندن جُستارها می توان آن ها را گواه گرفت و بیش تر دروغگویی اش را آشکار نمود. وی از آن میان، می گوید:
«تشريح عمليات خبير معلوم شد که هدف اصلی آن اين است که جاده بصره و بغداد را قطع کنيم ، لب دجله بايستيم و از آنجا هم به صورت جنگ های نامنظم راه ناصريه را تهديد کنيم که بصره کاملاً ً از عراق جدا باشد. يعنی عراقی ها نتوانند از بصره و دريا استفاده کنند.اين استراتژی آن عمليات شد و من هم برای فرماندهان گفتم که اگر شما به اهداف اين عمليات برسيد من به شما قول می دهم که جنگ پيروزمندانه تمام می شود سرجای خودمان بايستيم و می گوييم که بياييد متجاوز را محاکمه کنيد وحق ما را هم بدهيد.در اين صورت ما از اينجا به زمين خودمان بر می گرديم و چيزی نمی خواهيم در آنجا اين حرف من دوگونه تلقی شد.»۴

از این گفته ها روشن است که سخن بر سر دوره ی پس از آزادی خرمشهر و پیروزی بزرگ ایران است که در آن هنگام، حتا واپسگراترین رژیم منطقه: عربستان سعودی، پیشنهاد پرداخت تاوان جنگی هنگفتی برای پایان جنگ به ایران نموده بود و آن پیروزی، تودهنی بزرگی به پشتیبانان ریز و درشت صددام از کشورهای امپریالیستی گرفته تا حاکمیت های عرب واپسگرا نیز بشمار می آمد. در همان هنگام، حزب توده ایران، تنها حزبی بود که درباره ی پیامدهای کشانده شدن جنگ به خاک کشور همسایه، فرسایشی شدن آن و آماج های پلید امپریالیستی در آن زمینه به حاکمیت جمهوری اسلامی هشدار داد؛ هشداری مسوولانه و در چنان شرایطی که همین آخوند تبهکار و سردار پوشالیِ جنگ و به همراه وی بسیاری از سردمداران رژیم، شعار: «جنگ، جنگ تا پیروزی» سر داده بود، دلاورانه! ولی آن ها با کشاندن جنگ به خاک عراق و فرسایشی شدن آن، کار را سرانجام به آنجا رساندند که توده های مردم در کوچه و خیابان های شهرها و حتا روستاها بگونه ای ریشخندآمیز در پی آن شعار بیمایه، می افزودند:
«... صدام بزن جای دیروزی!». درست در همین دوره ی فرسایشی شدن جنگ است که شمار بسیاری از نیروهای انقلابی مسلمان در جبهه ها جان خود را از دست دادند. آیا می توان آن را پیشامدی ناخواسته و از روی تصادف بشمار آورد؟ اکنون، رُک و پوست کنده تر می توان پاسخ داد:
نه! دانسته به انجام رسید و بیگمان مزدوران و سرسپردگان کشورهای امپریالیستی و جاخورده در جامه ی اسلام پناهی در پیشبرد چنین روندی نقش بسزا داشتند؛ درست از همین روی بود که به میهن پرست ترین حزب تاریخ کنونی ایران: حزب توده ایران، چون دوره ی رژیم گوربگور شده و پلید شاه، تهمت خیانت به کشور بستند و شریف ترین آدم ها، دانشمندان، هنرمندان، فن آوران، مدیران و سندیکالیست های برجسته ی عضو این حزب را شکنجه نموده و سپس به دار آویختند.

اکنون، روشن نیست که چه کسانی خیانتکار و چه کسانی خدمتگزار و میهن پرست بوده اند؟ چرا! برای هر آدم حقیقت جو و باوجدانی روشن است؛ گرچه از ترس یا به هر انگیزه ی دیگر، هنوز ناچار به زبان در کام کشیدن داشته باشد.

یکبار دیگر به گفته های آخوند فریبکار، بویژه بخشی که آن را برجسته نمایش داده ام، نگاهی بیفکنید! می بینید، چگونه با پس و پیش کردن زمان، جستار را از چارچوب تاریخی خود بیرون برده و دروغی بزرگ ساخته و پرداخته است؟ وی در جایی دیگر از همین گفتگو می گوید:
«... آيت الله خمينی از ديدگاه او برای کسب يک پيروزی بزرگ در مقابل عراق برای پايان دادن به جنگ آگاه بوده است»۵

همو تا چندی پیش می کوشید تا جُستار کشانده شدن جنگ به خاک عراق و فرسایشی شدن آن را به گردن رهبر درگذشته ی جمهوری اسلامی بیفکند؛ در حالیکه همه ی نمودها و نشانه ها گواه آن بود و هست که خود وی، یکی از پر و پا قرص ترین کسانی بوده که شعار کوته بینانه و نابخردانه ی «جنگ، جنگ تا پیروزی» را در میان نهاده و با فریب و نیرنگ و کلاه گذاشتن بر سر رهبر درگذشته، آن را به پیش برده بود. یکی از بهترین نمودهای آن، داد و ستدهای پربار جنگ ابزار است که وی از همان آغاز جنگ با «یانکی»ها (ماجرای ننگین «ایران گیت») و غیرمستقیم با اسراییل پی گرفت و دیگرانی چون محسن رضایی را نیز دست اندرکار نمود. سرمایه های هنگفت این هر دو از اینجا ریشه گرفته است! برای چنین بیشرمِ بی وجدانی، کوچک ترین اهمیتی نداشت که فلان فرمانده ی سپاه و به گفته ی یادشده در بالا: قهرمان «عملیات فتح المبین» و «عملیات بیت المقدس» (آزادسازی خرمشهر) در روز ۱۴ تیر ۶۱، ربوده شده است. برای او و دیگرانی که به لطف پیگیری جنگ، پول پارو می کردند، فرسایشی شدن جنگ، ارمغانی بزرگ بود؛ افزون بر آنکه «موی دماغ»های آینده نیز به این ترتیب، سر به نیست می شدند.

آیا وجود گواهان و گواهی هایی در اینجا و آنجا و دور از دسترس وی و آن رهبر بیشرم و یارِ غارِ وی، انگیزه ی چنین عقب نشینی ها و بازگویی جویده جویده ی بخشی دیگر از واقعیت ها نیست؟ از دید من، چنین است. ببنید، چه می گوید:
«آن نوار را سپاه به من نداده است. اين گونه اسناد را آنها جمع می کردند. آن نوار، يک نوار تاريخی است. من از روی نقشه کالک جنگی تحليل کردم و آن حرف ها را گفتم. از همان روز يا همان شب اين بحث شروع شد، خيلی ها خوشحال شدند و بعضی ها هم گفتند همه می گويند: ”جنگ جنگ تا پيروزی“، آقای هاشمی می گويد: ”جنگ جنگ تا يک پيروزی“. آنها نمی دانستند که پشت اين يک پيروزی، همان پيروزی واقعی است که از اين در می آيد. من هم گفته بودم و می فهميدند؛ ولی کسانی بودند که دلشان می خواست جنگ باشد و فکر می کردند که در جنگ و باب شهادت بايد باز باشد تا آثاری از لحاظ فرهنگی، نظامی و سياسی داشته باشد. آن گونه عقيده داشتند و هرکسی عقيده خودش را دارد.»۶

می بینید؟ با همه ی نیرنگبازی و کوشش برای آنکه کشانده شده جنگ به خاک همسایه را به گردن «کسانی ... که دلشان می خواست جنگ باشد» بیفکند، ناچار شده است، بخشی از واقعیت را بازگو نماید. بخوبی روشن است که افزون بر بازاریان «حبیب خدا و خرما» که «جنگ» برای آن ها بیش از دیگر ریزه خواران الله کرم «نعمت بود»، خود وی به نمایندگی همه ی زالوهای اجتماعی، بیش از هر کس دیگری، برای پیگیری جنگ در خاک عراق جوش می زده است. از آن ریشخندآمیزتر، پدیدار شدن وی در کالبد یک سردار جنگی راستین است! سرداری چون افسران ستاد رده های بسیار بالا که دستکم دو سه سالی در بهترین دانشگاه های نظامی جهان، آموزش های دوربردی (استراتژیکی) و راهبردی (تاکتیکی ) را دنبال نموده، ورزیده شده و از توانایی تحلیل جنگ از روی نقشه برخوردارند:
«من از روی نقشه کالک جنگی تحليل کردم ...»! بیگمان همو بوده که در برنامه ریزی یورش هایی که از آن ها در گزارش زیر نام برده و همگی نیز با شکست هایی ننگبار همراه شده، دست داشته است. شیوه ی گفتار وی که بیش تر به آن نمی پردازم و خود این آخوند کودن، نمی تواند دریابد چگونه دم خروس های درازی ناخواسته از زیر قبایش بیرون داده، این را نشان می دهد. ببینید، چه می گوید:
«متاسفانه عمليات خيبر به اهدافش نرسيد. اول خوب جلو رفتيم. غافلگيری هم واقعی بود. چون ما از آب گذشتيم و به آْن طرف رفتيم و به لب دجله هم رسيديم و بچه ها از آب دجله وضو گرفتند؛ ولی مشکلاتی پيدا شد. با عقب نشينی از جاده بصره ، عمليات بدر هم که بعد از آن بود، نتوانست به اهدافش برسد. استراتژی ما در گروی يک عمليات باقی ماند که بالاخره  عمليات های فاو ،شلمچه {کربلای ۵} و حتی عمليات حلبچه با هدف گرفتن سد در بندی خان و منطقه دربندی خان، مصاديقی از آن سياست و در اين جهت بود.»۷

می بینید؟ او تنها به همین بسنده می کند که بگوید:
«... مشکلاتی پيدا شد»؛ "مشکلات"ی که به آرشِ ریخته شدن خون نوجوانان و جوانان برومند این کشور در پی رهبری نابخردانه ی جنگ از سوی مشتی دَبَنگ بود؛ فرومایگانی که ککشان هم نمی گزید و هنوز هم نمی گزد که چه شمار از به گفته ی آن ها: «عوام النّاس» کشته شوند یا به دار آویخته شوند و بلاهای دیگر به سرشان بیاید.  میان آن جمله ی کوتاه و جمله ی پس از آن: «با عقب نشينی از جاده بصره ...»، جهانی سخنان ناگفته، نهفته مانده است.

مرگ بر رژیم تبهکار جمهوری اسلامی!

ب. الف. بزرگمهر     ششم مهر ماه ۱۳۹۳

برجسته نمایی ها همه جا از آنِ من است.    ب. الف. بزرگمهر

https://www.behzadbozorgmehr.com/2014/09/blog-post_686.html

پی نوشت:

۱ ـ «شام کوفته برنجی و شلغم داشتیم!»، ب. الف. بزرگمهر، پنجم خرداد ماه ۱۳۹۳،

https://www.behzadbozorgmehr.com/2014/05/blog-post_6995.html

۲ ـ از آن میان، اینکه برخی از آن ها را در حالی مرده یافتند که از پشت تیر خورده بودند!

۳ ـ «رفسنجانی: بخاطر اختلافات سپاه و ارتش، فرمانده جنگ شدم»، تارنگاشت «رادیو فردا»

۴، ۵، ۶ و ۷ ـ همانجا 

***

رفسنجانی: بخاطر اختلافات سپاه و ارتش، فرمانده جنگ شدم

اکبر هاشمی رفسنجانی، رييس مجمع تشخيص مصلحت نظام در یک مصاحبه اختصاصی با پایگاه اطلاع رسانی خود، در خصوص  دوران جنگ هشت ساله  ايران و عراق توضيحاتی ارائه کرده است. وی دراین مصاحبه به شکست عمليات های سپاه، اختلافات بين سپاه و ارتش و همچنين چگونگی پايان دادن به جنگ اشاره کرده است.

اکبر هاشمی در مصاحبه ای با پايگاه اطلاع رسانی خود که روز يکشنه ۶ مهرماه  منتشر شده  در خصوص انتصابش به عنوان « فرمانده جنگ» گفته است:
«مدتی که من فرمانده جنگ نبودم، سه عمليات مثل رمضان و والفجر مقدماتی انجام شد که ناموفق بود. برای انجام آن چند عمليات هم بين ارتش و سپاه که خيلی صميمی بودند، اختلاف افتاد. چون هر دو می خواستند خوب بجنگند ارتش می خواست کلاسيک بجنگد و سپاه هم اصل غافلگيری را انتخاب کرده بود و شيوه ديگری در جنگ داشتند . لذا اختلاف به وجود آمد. بالاخره ضرورت پيدا کرد که کسی در آنجا باشد و جنگ را فرماندهی و اين اختلافات راحل کند که من از سوی امام به عنوان فرمانده جنگ انتخاب شدم.»

اکبر هاشمی رفسنجانی می گويد که آيت الله خمينی از ديدگاه او برای کسب يک پيروزی بزرگ در مقابل عراق برای پايان دادن به جنگ آگاه بوده است.

وی با اشاره به عمليات «خيبر» که در سوم  اسفند ماه سال ۱۳۶۲ انجام شد گفته است:
«تشريح عمليات خبير معلوم شد که هدف اصلی آن اين است که جاده بصره و بغداد را قطع کنيم ، لب دجله بايستيم و از آنجا هم به صورت جنگ های نامنظم راه ناصريه را تهديد کنيم که بصره کاملاً ً از عراق جدا باشد. يعنی عراقی ها نتوانند از بصره و دريا استفاده کنند.اين استراتژی آن عمليات شد و من هم برای فرماندهان گفتم که اگر شما به اهداف اين عمليات برسيد من به شما قول می دهم که جنگ پيروزمندانه تمام می شود سرجای خودمان بايستيم و می گوييم که بياييد متجاوز را محاکمه کنيد وحق ما را هم بدهيد. در اين صورت ما از اينجا به زمين خودمان بر می گرديم و چيزی نمی خواهيم در آنجا اين حرف من دوگونه تلقی شد.»

عمليات توسط  قرارگاه خاتم الانبيا برنامه ريزی شده بود و قرار بود توسط  دو قرارگاه کربلای ارتش و نجف سپاه به مرحله اجرا درآيد. اما اين عمليات نتوانست به اهداف خود برسد.

اکبر هاشمی رفسنجانی با اشاره به اظهارات خود در این خصوص  در شب عمليات «خيبر» گفته است که نوار اين سخنرانی در اختيار سپاه است و  این نوار را به وی نداده اند.

رييس مجمع تشخيص مصلحت گفته است:
«آن نوار را سپاه به من نداده است. اين گونه اسناد را آنها جمع می کردند. آن نوار، يک نوار تاريخی است. من از روی نقشه کالک جنگی تحليل کردم و آن حرف ها را گفتم. از همان روز يا همان شب اين بحث شروع شد، خيلی ها خوشحال شدند و بعضی ها هم گفتند همه می گويند: ”جنگ جنگ تا پيروزی“، آقای هاشمی می گويد: ”جنگ جنگ تا يک پيروزی“. آنها نمی دانستند که پشت اين يک پيروزی، همان پيروزی واقعی است که از اين در می آيد. من هم گفته بودم و می فهميدند؛ ولی کسانی بودند که دلشان می خواست جنگ باشد و فکر می کردند که در جنگ و باب شهادت بايد باز باشد تا آثاری از لحاظ فرهنگی، نظامی و سياسی داشته باشد. آن گونه عقيده داشتند و هرکسی عقيده خودش را دارد.»

وی در ادامه در خصوص موفق نيودن عمليات ها گفته است:
«متاسفانه عمليات خيبر به اهدافش نرسيد. اول خوب جلو رفتيم. غافلگيری هم واقعی بود. چون ما از آب گذشتيم و به آْن طرف رفتيم و به لب دجله هم رسيديم و بچه ها از آب دجله وضو گرفتند؛ ولی مشکلاتی پيدا شد. با عقب نشينی از جاده بصره ، عمليات بدر هم که بعد از آن بود، نتوانست به اهدافش برسد. استراتژی ما در گروی يک عمليات باقی ماند که بالاخره  عمليات های فاو ،شلمچه {کربلای ۵} و حتی عمليات حلبچه با هدف گرفتن سد در بندی خان و منطقه دربندی خان، مصاديقی از آن سياسی و در اين جهت بود.»

هرچند ايران توانست در عمليات خبير، بخشی از «حور» را به چنگ آورد، ولی به گفته ی مقام های ايرانی، کشته ها در آن عمليات [آنچنان] بالا بود که شماری از فرماندهان بلندپايه ی سپاه [را نیز دربرمی گرفت]؛ از آن میان، ابراهيم همت، فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله، حميد باکری، قائم مقام لشکر ۳۱ عاشورا، اکبر زجاجی، مرتضی ياغچيان، معاون لشکر عاشورا، حسن غازی، فرمانده توپخانه قرارگاه کربلا و بهروز غلامی، فرمانده تيپ امام حسن در آن عمليات کشته شدند.

اکبر هاشمی در ادامه با اشاره به تعيين خود به عنوان «فرمانده جنگ» گفته است:
«اينکه چرا من انتخاب شدم، بين من و آيت الله خامنه ای بحث بود . امام گفتند: آيت الله خامنه ای دستشان آسيب ديده و مشکلات اين گونه هم دارند. رئيس جمهور هم هستند که بايد کشور را اداره کنند؛ ولی من در مجلس بودم و می بايست مجلس را اداره می کردم و دو نائب هم داشتم. امام گفتند: شما دو نائب داريد و اگر در مجلس نباشيد، اتفاق مهمی نمی افتد. اين استدلال بود.»

در حالی مصاحبه ی اکبر هاشمی رفسنجانی، روز يکشنبه منتشر شده که در ماه ها و  هفته های کنونیر و همزمان با هفته شروع جنگ هشت ساله میان ايران و عراق، اصولگرايان و برخی از فرماندهان پیشین سپاه، همچشمان خود را به سستی و خيانت در دوران جنگ متهم می کنند.

اصولگرايان در موج رسانه ای خود می کوشند تا نشان دهند که مقام های سياسی آن هنگام بويژه اکبر هاشمی رفسنجانی، جانشين فرمانده کل قوا  و ميرحسين موسوی، ‌نخست وزير وقت، آيت الله خمينی و همچنين سپاه پاسداران را وادار به پذيرش قطعنامه ۵۹۸ کرده اند.

اين جُستار، همزمان با ستیزه ی گفتگوهای ايران و «گروه ۱+۵» برای حل درگیری هسته ای ايران، ابعاد تازه ای یافته است.

در همين زمينه، ‌پيش تر رحيم صفوی فرمانده پیشین سپاه، ریيس «مجمع تشخيص مصلحت نظام» را متهم کرده بود که به دليل برنامه برای دستیابی به قدرت پس از مرگ آيت الله خمينی، پذيرش قطعنامه ۵۹۸ را به بنيانگذار جمهوری اسلامی گرانبار نموده بود؛ ولی در برابر، اکبر رفسنجانی بگونه ای غير مستقيم و بدون نام بردن از رحيم صفوی، ‌وی را مسوول سقوط «فاو» دانسته و گفته بود که آيت الله خمينی، اعدام فرماندهان متخلف را خواستار شده بود.

ششم مهر ماه ۱۳۹۳

برگرفته از تارنگاشت «رادیو فردا»

این گزارش از سوی اینجانب، ویرایش، پارسی و پاکیزه نویسی شده است؛ افزوده های درون [ ] و برجسته نمایی ها نیز از آنِ من است.    ب. الف. بزرگمهر

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!