«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۴۰۴ تیر ۱۲, پنجشنبه

توده های مردم ایران به نمایش ریشخندآمیزِ روی کار آوردن پادشاه یا مِهتَرِ جمهوریِ دست نشانده، تن نخواهند داد

دانشمند هوشمند انقلابی، «کارل مارکس» در نقدی آمیخته به ریشخندِ «گئورگ ویلهلم فریدریش هِگِل» که گفته بود:
«همه ی رخدادهای بزرگ و مَنِش (شخصیت‌) های تاریخ جهان دو بار پدید می آیند»، بر آن افزود:
«... نخسیتن بار بگونه ای بلاخیز («تِراژیک») و بار دوم چون نمایشی ریشخندآمیز («کُمِدی»)»۱

نمی دانم این پیاپی از پس دیگری آمدن و شدن نمایش های «تراژدی ـ کُمیک» در فرمانروایی شاهنشاهان تاریخِ باستانی ما ایرانیان چند بار و چگونه پی گرفته شده؛ ولی تا جایی که اندکی از نشیب و فرازهای فراوان تاریخ میهن مان می دانم، از آغاز سده های میانی تاکنون که دودمانِ پادشاهی دو پدر و پسر خودفروخته و بی آبروی پهلوی را نیز دربرمی گیرد، تاریخی یکسره بلاخیز و غم اگیز بوده و نمودی از نمایشی ریشخندآمیز و خنده دار یا در میان نبوده، یا شاید به شوندِ آگاهی ناچیز و جُسته گریخته ام از روندهای تاریخی میهن مان، نمونه ای از آن را ندیده ام. این ها را چون پیشگفتار یا باریک تر درآمدی نارسا برای آن یادآور شدم که بگویم:
سوای روشنفکرانی از آن میان، نامور به «اصلاح طلب» که برای شان «تفاوت نمی کند خر چه قد و قواره و شکل و رنگی داشته باشد؛ مهم این است که آن ها پالانش بشوند ...»۲، توده های مردم میهن مان به نمایش ریشخندآمیزِ روی کار آوردن پادشاه یا مِهتَرِ جمهوریِ دست نشانده از آن میان، غورباغه ای نال (نعل) شده چون «شازده چُسی»۳ که برخی از مزدوران ایرانی تبار امپریالیست ها در پی بالا کشیدن وی چون «فرشته ی رهایی بخش ایران زمین» و جا زدنش بجای شتری درسته به خداوندان خود در «ینگه دنیا» هستند، تن نخواهند داد.

نکته ی دیگری را نیز در اینجا یادآور می شوم:
به آن مزدوران کاری ندارم که با همه ی هارت و پورت ها و خودنمایی های شان، شمار چندانی ندارند؛ ولی به ناآگاهانی بویژه در میان جوانان ایرانی و ایرانی تبار که شاید گوشه چشمی به چنین خودفروختگان پلید دارند، هشدار می دهم که بجای گام نهادن در دام پهن شده ی آن ها به تاریخ گذشته نگاهی افکنده یا با پیرانی آگاه و بی آلایش که آن دوره را دیده اند به گفتگو بنشینند؛ آنگاه درخواهند یافت که خودکامگی رژیم سزاوار سرنگونی خرموش های اسلام پیشه ی همچنان فرمانروا بر میهن مان، دنباله ی خودکامگی شاهانه بوده و هست؛ با این جداگانگی که این خودکامگی به شَوَندِ آمیختگی بیش تر به دین و آیینی وامانده و بهره وری بس ناروا از آن، ژرف تر از خودکامگی ارواح مَشکَش آریامهری یا آنگونه که توده های مردم و روشنفکران آن دوره با نیش و کنایه از آن یاد می کردند، «عاری از مهر»ی بوده و این ها آنگونه که در زبانزدی آمده روی کفن دزدان پیشین را سپید کرده اند۴: رژیم هایی که در سرشت خود مانند یکدیگرند و نیرومند شدن هر دوی شان، نه تنها آبی برای توده های مردم ایران گرم نخواهد کرد که بگیر بگیر و زندان و داغ و درفش را به این شَوَندِ ساده افزایش خواهند داد که هیچکدام شان از کم ترین آمادگی برای پذیرش هوده های هازمانی (حقوق اجتماعی) و سیاسی توده های میلیونی مردم یا همانا «طبقه کارگر» و زحمتکشان پیرامون آن و نیز هوده های خلق ها و ملت های باشنده ی ایران زمین از آذربایجان و کردستان گرفته تا سیستان و بلوچستان و دیگر خلق های کوچک تر، برخوردار نبوده و نیستند. انقلاب توده ای شکوهمند بهمن ۱۳۵۷ روی دوش کارگران و زحمتکشان که برای آن خون دادند به پیروزی سیاسی در گام نخست دست یافت؛ ولی خود کم ترین بهره را از انقلابی که سپس از دست شان ربوده و زیر چادرِ "اسلام"ی چپانده شده از سوی امپریالیست ها به سرکردگی «یانکی» ها و نخش پردازی انگلیس در «همایش گوادالوپ» گاییده شد، کار را بدینجا رساند. از خود بپرسید:
آیا باید هر بار دور پوچ و ببهوده ی «از نیش کژدم به اژدها پناه بردن» و از اژدها دوباره به نیش کژدم گزنده تن دادن را پی گرفت تا سرانجام نابود شد؟ یا آنکه بگفته ی زیبای جاودانه حافظ شیرازی «فَلَک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم»؟ و این «طرح نو» در روز و روزگاری که «طبقه کارگر» و زحمتکشان پیرامون آن از آموزگاران و پرستاران و دیگر رسته ها سال هاست که با جانفشانی در میدان کارزاری نابرابر با تبهکارترین رژیم تاریخ ایران در جنگ و گریز و نبردند، چه می تواند باشد؟

ب. الف. بزرگمهر   ۱۲ تیر ماه ۱۴۰۴

پی نوشت:

۱ ـ «هِگِل در جایی می نویسد که همه ی رخدادهای بزرگ و مَنِش (شخصیت‌) های تاریخ جهان دو بار پدید می آیند؛ ولی فراموش می‌کند، بیفزاید که: نخسیتن بار بگونه ای بلاخیز («تراژیک») و بار دوم بگونه ی نمایشی ریشخندآمیز («کمدی»): «کاسی دیر» بحای «دانتون»، «لویی بلانک» بجای «روبسپیر»، «مونتانی» سال های ۱۸۴۸ ـ ۱۸۵۱ بجای «مونتانی» سال های ۱۷۹۳ ـ ۱۷۹۵، برادرزاده بجای عمو. همین کاریکاتور در روز و روزگار هماوند با پدیداری دوباره ی «هژدهم برومر» نیز رخ می‌دهد»

برگرفته از کتاب «هجدهم برومر لوئی بناپارت» کارل مارکس، برگردان زنده یاد محمد پورهرمزان، چاپ چهارم  ۱۳۸۶، انتشارات حزب توده ایران (با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)

۲ ـ «آن پُفیوزها که کمابیش همگی، دستکم ملیت یکی از کشورهای اروپایی و بویژه کشور «یانکی» ها را نیز در جیب دارند، می توانند شاد باشند؛ آن ها مصداق همان ꞌخوک پیرونꞌ هستند که به لیسیدن نواله شان خرسندند و کک شان هم نمی گزد چه بر سر دیگران آمده یا خواهد آمد؛ تنها همین بس که نواله شان روبراه باشد و تفاوتی هم نمی کند از دست چه کسانی! بخش دیگری از آن ها نیز دربردارنده ی لایه های اجتماعی میانگین به بالای رویهمرفته نازکی است که شعارشان چنین است:
تفاوت نمی کند خر چه قد و قواره و شکل و رنگی داشته باشد؛ مهم این است که ما پالانش بشویمꞌ؛ ꞌپالانꞌی که به نوبه ی خود نشیمنگاه خرسواری است؛ اینکه خرسوار، آشناست یا بیگانه نیز چندان تفاوتی نمی کند؛ مهم سنگینی وی است که تا چه اندازه فشار خواهد آورد و نیز چند و چون خر راندنش که به هر رو از کودکی خردسال و سبک وزن برنمی آید و این را آن ها نیک می دانند:
چکار می توان کرد؟! خدا اینگونه خواسته است! ما هم راضی هستیم به رضای خدا!»

برگرفته از یادداشتِ «دروغپردازی رسانه ای مزدوران و جیره خواران امپریالیست ها درباره ی شادمانی هسته ای!»  ب. الف. بزرگمهر    ۱۵ فروردین ماه ۱۳۹۴

https://www.behzadbozorgmehr.com/2015/04/blog-post_67.html

... چندان شگفت آور نیست که "جنبش" ["جنبش سبز مردم ایران"]، دلبستگان و هواداران تازه ای در میان «مشروطه خواهان»، دُردانه های هواخواه "نیمچه شاه آینده"، «چپ های شرمگین پیشین و خودفروختگان امروز» و مانند آنها یافته است. آنها هم اکنون با شور و دلبستگی بسیاری برای همکاری نزدیک تر با چنین "جنبشی" این پا و آن پا می کنند؛ زیرا با شعارهای کلی عدالت جویانه ای که سر می دهد، هر رنگی نیز که داشته باشد، جایی دلپذیر و پسندیده برای پیشبرد آماج های پلید و ضدمردمی آنهاست. آنها، درست مانند اربابان امپریالیست خود، به چنین پوششی نیاز دارند. اگر "جنبش سبز" و «کارپایه نویسان» همببسته شان به شعارهای «خَر رنگ کن» دلبسته اند و می پندارد با یاری آن، کارگران و زحمتکشان را به "جنبش" خود پیوند خواهند زد، دلبستگان و هواداران تازه آن، بویژه آنها که از شم طبقاتی پویاتری برخوردارند، گامی جلوترند؛ زیرا برای آنها تفاوتی نمی کند که «خر» چه رنگی داشته باشد؛ آنها می خواهند پالان آن را فراهم نمایند!

آیا، همه آنها آگاهی طبقه کارگر و زحمتکشان ایران را دستِ کم نگرفته اند؟ رویدادهای آینده، آبستن پاسخ به این پرسش است

برگرفته از نوشتار «نکته هایی پیرامون «کارپایه فعالیت کارزار همبستگی با جنبش سبز مردم ایران» ب. الف. بزرگمهر   ۲۶ اَمرداد ماه ۱۳۸۹

https://www.behzadbozorgmehr.com/2010/08/blog-post_17.html

۳ ـ بنگرید به یادداشتِ «شازده چُسی ذوق رده تر از همیشه در دیگ حلیمی هنوز خوب جا نیفتاده افتاد»  ب. الف. بزرگمهر   یکم تیر ماه ۱۴۰۴

https://www.behzadbozorgmehr.com/2025/06/blog-post_84.html

۴ ـ «... رژیم گوربگور شده و خودکامه ی شاه زمینه ساز واماندگی فرهنگی مردم بود و اکنون که انقلاب به آن بزرگی را ضدانقلاب زیر پوشش اسلام به شکست کشانده، دلیل بر خوب بودن رژیم پیشین نیست که دلیل بر بازتولید آن به شکلی بدتر است! گرچه باید بگویم که این بازتولید از نظر تاریخی دیگر ممکن نیست. به همین دلیل است که کشورمان در سراشیبی شکست انقلاب بهمن ۵۷ با شتاب به سوی فروپاشی و تکه تکه شدن می رود؛ زیرا ضدانقلاب به جامه ی دین و مذهب درآمده در همکاری با ضدانقلاب جهانی، سرانجام توانست جلوی سمتگیری رشد اقتصادی ـ اجتماعی کشورمان به سوی سوسیالیسم (راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی) و یگانگی راستین خلق های میهن مان در برپایی جمهوری های خودمختار (منظورم فدرالیسم نیست!) به هم پیوسته را ببندد.»

برگرفته از یادداشتِ «صد رحمت به کفن دزد اولی! تنها همین و نه بیش تر!»  ب. الف. بزرگمهر    ٢١ آذر ماه ١٣٩١

https://www.behzadbozorgmehr.com/2012/12/blog-post_6224.html

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!