«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۴۰۰ مهر ۲۱, چهارشنبه

مگه چکار کرده؟ بعدن مشخص می شه ... ـ بازپخشش

در بسیاری از کشورهای جهان، پاسبان ها هنگام دستگیری کسی باید بر بنیاد قانون و دستورنامه ها («پروتکل» ها)، چرایی دستگیری بازداشت شده (تفهیم اتهام) و همزمان هوده ی وی درباره ی پاسخ دادن یا ندادن به پرسش ها و برخورداری از وکیل را به وی یادآور شوند. آن ها جز باره هایی جداگانه از این هوده برخوردار نیستند که تندی کنند؛ آشوب براه اندازند و دیگران را بیهوده نگران کنند.

در ولایت سگ مذهب ایلخانی که کیر خری اندرزگو در آن بالا، دَم بِدَم آسمان و ریسمان می بافد و پله های انقلاب اسلامی می ریسد از آنچه نشانی نیست، کاربرد قانون و دستورنامه است. کار تا آنجا بیخ پیدا کرده و هرج و مرج تا بدانجا گسترش یافته که حتا قانون و دستورنامه های شناخته شده ی خود را نیز گاه نادیده گرفته و زیر پا می نهند. در چنین جایی، گلّه ی سگ های ولایت، زوزه کشان به خانه و کاشانه ی مردم یورش برده، ترس و هراس بجان مردم می افکنند و در برابر پرسشی ساده و بجا که «مگر چکار کرده؟!» بجای پاسخی درخور، یاوه سرِ هم می کنند؛ یاوه هایی که سپس زیر فشار و زور، رنگی فریبا از راستینگی (حقیقت) بخود می گیرند تا بخورد گلّه هایی از گونه ی دیگر داده شوند.

سرنگون باد گروهبندی های خرموش اسلام پیشه ی فرمانروا بر میهن مان!

ب. الف. بزرگمهر   ۲۶ خرداد ماه ۱۳۹۹

https://www.behzadbozorgmehr.com/2020/06/blog-post_15.html

برنام را از متن نوشته ی زیر برگرفته ام.  ب. الف. بزرگمهر  

***

یکشنبه ی لعنتی

ساعت هشت صبح بود.  از حیدر(همسرم) قول گرفته بودم که امروز من رو در  ورزش کردن همراهی کنه؛  چون می دونستم برای مدت طولانی برای انجام دادن کار و پروژه ای که دستش بود و بعلت طولانی بودن مسیر نمی تونست خونه بمونه. زنگ بیداری رو خاموش کردم؛ تنبلی کردم؛ باز خواستم بخوابم ...

یهو زنگ در ورودی آپارتمان به صدا در اومد. کی میتونه باشه؟! با خودم گفتم ولش کن.  یهو چشمام رفت رو ساعت دیواری. اصلا سابقه نداشت این ساعت کسی بدون هماهنگی بیاد جلو در آپارتمان.

چشامو بستم ‌و منتظر بودم همسرم بیدارم کنه و مثل همیشه بگه، گلی با تو کار دارن حتما، اما ...

همسرم بقدری به خودش مطمئن بود و می دونست هیچ کاری، هیچ خلافی مرتکب نشده و منتظر همچین اتفاقی نبود که بدون اینکه به چشمیِ در نگاه کنه، درو باز کرد. حس کردم زلزله اومد؛ همراه با صدای هول دادن در از جام پریدم؛ چشام به همسرم افتاد، ترسیدم. تپش قلبم بالا رفت. نمی دونستم، چکار کنم ... به چی و به کی فکر کنم. یه لحظه گفتم، الانِ که بلایی سرمون بیاد. دیگه به هیچی فکر نکردم. بعدِ چند ثانیه دیدم حیدر با دستبند روی مبل نشسته؛ به گریه افتادم.

پرسیدم : شماها کی هستین؟ چرا اینجوری میایی توی خونه ی مردم؟ قلبم داره می ایسته؛ چرا همسرم و دستبند زدید؟! مگه چکار کرده؟

گفتند: بعدا مشخص میشه چکار کرده ...

فشارم پایین بود. دستام یخ کرده بود. همه ی نگرانیم این بود که دخترم بیدار بشه و باباش را توی اون وضع ببینه.

شروع کردند به گشتن خونه. همسرم را  بردند توی اتاق و من داخل پذیرایی.

گفتند: داریم تفتیش می کنیم؛ باید خودتون حضور داشته باشید.

دست و پاهام یخ کرده بود. سردم بود. نمی تونستم ذهنم را متمرکز کنم.

همسرم جلویِ در اتاق داشت من را می دید. گفت:
گلی جان! ناراحت نشو؛ چیزی نیست.

یکی شون گفت: برات آب بیارم؟ یکی دیگه شون گفت: آب قند؟

همسرم گفت: خودم میارم.

با دستبندش بردنش توی آشپزخونه (انگار قاتل فراری یا دزد یا اختلاس کرده، گرفته بودند!) که می ترسیدند، توی خونه دستبندشو باز کنن. دیدم وسائل شخصی همسرم (لپتاپ و گوشی ....) و گوشی من روی مبله. پا شدم رفتم توی اتاق. حیدر را بوسیدم. دستاشو گرفتم.

گفت: عزیزم نگران نباش ...

اومدم دوباره بیرون نشستم. پرسیدم:
اصلا شماها کی هستین؟

یکی شون گفت:
ما حکم ورود و دستگیری همسرتو داریم.

گفتم: ببینم برگه رو!

بهم نشون داد؛ اما نمی تونستم بخونم که همسرم تکمیل کرد، گفت:
درسته من خوندمش.

بازم بلند شدم و یه دست لباس دادم، حیدر پوشید .

دستبندش را باز کردن و بهش اجازه دادن یه لقمه نون بخوره و بعدش رفتن بیرون و همسرم را بردند و در را بستند.

با خودم گفتم، نکنه دخترم بیدار شده؟ دخترم لحظه های آخر اومد بیرون از اتاق و گفت:
مامان اینا کی بودن؟ چرا اینجوری صحبت می کردن؟ چرا می گفتی دستبند را باز کنید؟

شوکه شده بود. بغلم کرد و با هم گریه کردیم ...

برگرفته از صفحه اینستاگرام همسر حیدر قربانی

برگرفته از «تلگرام اتحادیه آزاد کارگران ایران»  ۲۵ خرداد ماه ۱۳۹۹ (با ویرایش درخور تنها در نشانه گذاری ها از اینجانب؛ برجسته نمایی های متن نیز از آنِ من است. ب. الف. بزرگمهر)

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!