«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۸ فروردین ۲۵, یکشنبه

ایدئولوژی زدوده شدگانی لخت و کون برهنه با صورتکی از چپ

رُک و پوست کنده، آدم نادانی است؛ با این همه، دیگر آن گستاخی سال ها پیش را ندارد که گفته بود:
«خودِ لنین را هم نقد می کنیم ....»۱ هر از گاهی که به آن تارنگاشت چپ نما سری می زنم به نام وی نیز در میان دیگر آت و آشغال نویسان برمی خورم که تک و توک، گاه کسانی که رویهمرفته درست تر می بینند و از نیروی برآورد خوبی برخوردارند نیز در میان این گلّه ی سردرگم و یاوه گو چشم را می آزارد و هر بار با خود می گویم:
این ها اینجا در تارنگاشتی که بگفته ی خودشان، «کثرت گرایی» پیشه نموده و هیچکدام از گردانندگان شان نیز کم ترین باوری استوار به «سوسیالیسم دانشورانه» ندارند،۲ چکار می کنند؟! آمده اند تا نوشته شان از سوی شمار بیش تری دیده و خوانده شود؟ بگمانم باید همین باشد. چشمم به یکی دو تا از آن تابلوهای کناری می افتد که یکی از آن گاهنامه ی کاریکاتور سوسیال دمکراسی با مزه ی انگلیسی و دیگری از آن آقای فُکُل کراواتی دادخواهی است و باز هم با خود می گویم:
خوب! این ها که هستند؛ چرا آن ها نباشند؟!

بگذریم! سخن بر سر نوشته ی آن نادانک بود که پس از سالیانی چند، بسرم زد که ببینم درباره ی ترامپ و سپاه و اینکه از کدام موضع باید ناهمداستان باشی، چه بلغور کرده است. گرچه، همان برنام نوشته نیز نادانی دربردارد و روشن نیست با کدام یا شاید هر دو و در چه زمینه ای باید ناهمداستان باشی! نوشته را می خوانم که رویهمرفته، سمت و سوی چندان نادرستی از دید من ندارد و اینجا و آنجا از سخنان باریک و پاکیزه (نکته) نیز تهی نیست؛ گرچه، بنیاد ماجرا و سیاه بازی های نهفته در آن را درست بازنشناخته و نتوانسته آن را در چارچوب روندی که در جریان است، بگنجاند:
یک کاستی چشمگیر، برخاسته از نبود برخوردی طبقاتی در چارچوب «سوسیالیسم دانشورانه» که بیگمان از کسانی چون وی، نمی توان و نباید چشم آن را داشت. با این همه، آنچه بیش تر چشمم را گرفت و ناخودآگاه، بخشی از نوشته ی فرزانه ی تیزبین انقلابی: «و. ای. لنین» درباره ی «کائوتسکی» را به یادم آورد، پافشاری نادانک بر نادرست بودنِ کاربرد «سیاست ایدئولوژیک» بود.

با خود می اندیشم:
مگر آدمی می تواند جهان بینی نداشته باشد؟! «... هر آدمی با هرگونه کم یا بیش دانش و بینشی و با هر زاویه ی نگرشی به هر رو از گونه ای جهان بینی برخوردار است.»۳ و مگر ایدئولوژی، جز همان جهان بینی بگونه ای سامان یافته تر و آماجمندتر نیست؟۴ بنابراین، چرا این نادانک که خود را نویسنده ی سیاسی می پندارد و جا می زند از «سیاست ایدئولوژیک» رویگردان است؟! آیا چنین برخورد و رویکردی، کاستن خود به تراز میلیون ها و میلیاردها توده های مردمی ناآگاه نگاه داشته شده که گرچه ناگزیر از جهان بینی برخوردارند، ولی از نارسایی در اندیشیدن بگونه ای سامان یافته و آماجمند رنج می برند، نیست؟ از آن بدتر، ایدئولوژی زدگان و بویژه ایدئولوژی زدوده شدگانی هستند که در پیِ فروپاشی «اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی» و سپس، «اردوگاه کشورهای سوسیالیستی»، ترسیده و شتابزده، جامه ی "ایدئولوژی" هنوز نه چندان برازنده ی تن خویش را از تن به در کرده، لخت و کون برهنه در برابر نیروهای امپریالیستی سر خم نمودند و بسیاری از آن ها به مزدوری همان نیروهای اهریمنی تن در دادند؛ مزدورانی که همچنان با گستاخی بیمانندی، خود را چپ جا می زنند و اگر گاه گداری، در گفته ها و نوشته های انباشته از دوپهلوگویی، سفسطه و مانش های ناهمساز با یکدیگرشان، گاه سخنی درست نیز بر زبان آورده یا می نویسند به همان توله سگ کورى می مانند که گاه از سرِ بخت، پا روی اندیشه ای درست نهاده، بی آنکه ارزش آن را نیک دریابند!۵

اگر ناآگاهی آن میلیون ها و میلیاردها توده های مردمی ناآگاه نگاه داشته شده به شوند هستی پر از رنج و درد همیشگی که کم تر زمانی برای آموختن برجای می نهد تا اندازه ای دریافتنی و بی هیچ گمان و گفتگو بخشودنی است، ایدئولوژی زدگی این ایدئولوژی زدوده شدگان، کاری دانسته و آگاهانه، برخاسته از جایگاه طبقاتی شان است. جز تنی چند انگشت شمار، هیچکدام از این روشنفکران برخاسته از لایه های میانی و میان به بالای جامعه، نه تنها چپ به آرش راستین آن نیست که در میان شان، نیروهای مزدور سرمایه در ایران و جهان، چون خنجرهای آخته ای که تنها صورتکی از چپ بر چهره دارند نیز کم نیستند.

ب. الف. بزرگمهر   ۲۵ فروردین ماه ۱۳۹۸

پی نوشت:

۱ ـ «خودِ لنین را هم نقد می کنیم ...»، ب. الف. بزرگمهر    چهارم تیر ماه ۱۳۹۴

۲ ـ نمونه ای از چنین کاریکاتورهای چپ نما که بخت آن را نیافتم تا درباره ی جُستار آن، بهنگام یادداشتی جداگانه بنویسم را چندی پیش در پانوشت یکی از یادداست هایم آورده بودم. وی در پاسخ به دیگری، حتا این سخن ساده، باریک و پاکیزه (نکته) را نیز درنیافته که «مبارزه برای یک جمهوری [یا هر ساختاری دیگری!] با سمت گیری عدالت خواهانه و سوسیالیستی»، در روند رویش و گسترش خود که نمی تواند بدون کاربستِ درخورِ «دیکتاتوری پرولتاریا»، سازگار با پله ی پیشرفت در هر بازه ی زمانی از آن سمتگیری باشد، خواه ناخواه باید راه را برای برقراری سامانه ای سوسیالیستی بگشاید؛ وگرنه، چون نمونه ی برزیل با همه ی کوششی که چپگرایان آنجا نمودند و به کامیابی های کوچک و بزرگی نیز دست یافتند با واگشت و شکست، هرچند گذرا از دیدگاه تاریخی، روبرو شده و در آینده نیز خواهد شد:
«من هیچ وقت در هیچ دوره ای از فعالیت سیاسی ام اعتقاد نداشته ام که ایران در آستانه ی انقلاب سوسیالیستی است. امروزه روز که اصلا اعتقادی ندارم سوسیالیسم را بشود در یک کشور ـ آن هم کشوری مثل ایران ـ برقرار کرد. آن چه من گفته ام و از آن دفاع می کنم مبارزه برای یک جمهوری با سمت گیری عدالت خواهانه و سوسیالیستی است. چپ ایران در جمهوری فرضی فردای ایران باید پیگیر و مبارز بی وققه ی گسترش عدالت اجتماعی ـ و حتی اگر سوسیالیسم را یک روند در نظر بگیریم ـ گسترش آماج ها و ارزش های سوسیالیستی در کشور در برابر سرمایه داری و نئولیبرالیسم باشد. این حرف کجا و آن چه تو می گویی که ”ایجاد شرایط مساوی برای رقابت همه، باید در سرلوحه فعالیت اقتصادی چپ رفرمیست باشد، حتی اگر زیر چتر نئولیبرالیسم قرار داشته باشد“ کجا؟ من البته چپ رفرمسیم نیستم و توصیه ای برای آن ندارم. اما می پرسم کدام شرایط مساوی برای کارگر گرسنه و معلم فقیر با رانت خواران و سودجویان و سرمایه دارانی که قطعا بعد از جمهوری اسلامی هم حضور خواهند داشت وجود دارد؟ اقتصاد مافیایی ایران که یک شبه دگرگون نمی شود.

آن چه من می فهم این است که در آن جمهوری که بر یک اقتصاد به شدت نابرابر، ناعادلانه و طبقاتی برقرار خواهد شد، وظیفه ی چپ ایستادن در کنار همین کارگران و دانشجویان و معلمانی است که امروز شعارهایی نظیر مقابله با خصوصی سازی و کنترل کارگری، آموزش و بهداشت و درمان رایگان را مطرح می کنند و عدالت می خواهند و فردا به زیاده خواهی متهم می شوند. آن ها در این دوران اختناق این را می گویند، اگر نسیم آزادی به آن ها بخورد بسیار پرشورتر و گسترده تر از این خواسته های خود دفاع خواهند کرد. چپ یا باید در کنار این کارگران و محرومان بایستد و مباد آن زمانی که به سرمایه دارانی بپپیوندد که وعده می دهند و می گویند بگذارید تا سرمایه داری رشد کند و به عدالت برسیم. تاریخ انتشار : ٣۰ دی ۱٣۹۷» دانسته از ویرایش و پارسی نویسی آن خودداری ورزیده ام. برجسته نمایی های متن از آنِ من است.  ب. الف. بزرگمهر

برگرفته از پی نوشتِ یادداشت «از مادورو پشتیبانی می کنید؟! گه می خورید! از خان گاییده، پشتیبانی کنید!»، ب. الف. بزرگمهر  ۳۰ بهمن ماه ۱۳۹۷

۳ ـ «کمونیسم نه تنها نرفت که اندیشیدن به آن، خنده را بر لبان بهره کشان و انگل های اجتماعی در همه جای جهان می خشکاند و اندیشناک شان می کند!»، ب. الف. بزرگمهر    هشتم بهمن ماه ۱۳۹۳

۴ ـ «جهان بینی عبارت است از مجموعه ی اندیشه ها و باورها درباره زندگی، گیتی، پدیده ها و رویداد های آن؛ جهان بینی عبارت است از سامانه ی دیدگاه ها، پندارها و باورها درباره ی دربرگیرنده ترین چالش های طبیعت یا جامعه و انسان. در همبودهای طبقاتی، در آن همبودهایی که بر بنیاد هستی طبقات دشمن با یکدیگرِ بهره ده و بهره کش استوار باشد، این دید دربرگیرنده درباره ی جهان و رویدادهای آن بر شالوده ی موقعیت اقتصادی ـ اجتماعی طبقه بنا شده است. جهان بینی، طبقاتی است. جهان بینی کارگر زحمتکش با جهان بینی سرمایه دار بهره کش در جایگاه طبقه از بیخ و بن ناهمتاست. پرولتاریا یا طبقه کارگر، دارای جهان بینی ویژه ی خویش است که در والاترین برونزد آن بگونه ای دانشورانه، همان آموزش مارکسیسم ـ لنینیسم است. این جهان بینی، بیانگر بهره وری های همه زحمتکشان دست ورز و اندیشه ورز در سراسر جهان و روشنگر راه رهایی بی بروبرگردِ همه ی توده های مردم جهان است. لنین نوشته است که یک رزمنده ی راه سوسیالیسم برای آنکه بازیچه دست رویدادها نشود و بتواند بر آنها چیره شود، نیاز به یک جهان بینی استوار و پخته دارد. آن کس که نخواهد در برابر جامعه خود و سرنوشت همه ی زحمتکشان خاموش و بی مهر بماند و بکوشد تا هموندی کنشگر و رزمنده ای سرنوشت ساز گردد، باید باوری پایدار، روشی استوار و باورداشتی پابرجا داشته باشد که بر روی یک جهان بینی پیشرفته و دانشورانه استوار گردد. جهان بینی مارکسیستی ـ لنینیستی، خود چنان باوری را می آفریند.» برگرفته از کتاب «ماتریالیسم دیالکتیک»، زنده یاد هوشنگ ناظمی (امیر نیک آیین) با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر

و در جای دیگر:
«فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی، جنگ ابزار ایدئولوژیک پرولتاریاست، جنگ ابزاری که با کمک آن طبقه کارگر و همه زحمتکشان بر ضد بهره کشی و ستم به نبرد برمی خیزند و برای اآفرینش جامعه ای نو و آزاد و خوشبخت می رزمند.» همانجا

«یکی از پهنه های برجسته ی نبرد طبقاتی، پهنه ی ایدئولوژیک است. مارکسیسم ـ لنینیسم و از آن میان، بخش سترگ آن، فلسفه ی مارکسیسم، جنگ ابزار بُرّایی است که طبقه کارگر در میدان نبرد ایدئولوژیک بکار می برد ... افزون بر این با کاربرد همین جنگ ابزار تئوریک و سیاسی، سازمان های طبقاتی نیز کارآ و آبدیده می شوند ... آموختن فلسفه ی مارکسیسم ـ لنینیسم به آرش ساز و برگ یافتن با نشانه گذارترین جنگ ابزار نبرد، در پهنه ی پیکار طبقاتی است.» همانجا

«جهان بینی عبارت است از سامانه ی دیدگاه ها، مانش ها و پندارها درباره ی جهان. این واژه در آرش گسترده ی خود، همه ی دیدگاه های آدمی درباره جهان پیرامون را دربرمی گیرد؛ از دیدگاه ها و باورهای فلسفی و اجتماعی و سیاسی گرفته تا اخلاقی و هنری و چالش های هماوند با دانش های طبیعی و غیره؛ مانش محدودتر واژه ی جهان بینی و هسته ی بنیادین آن عبارت است از دیدگاه ها و باورهای فلسفی.

چالش مهم جهان بینی، همانا پرسش بنیادین فلسفه است و بنابر پاسخی كه به این پرسش داده شود، جهان بینی ها را بگونه ای كلی می توان به دو دسته بخش نمود:
ماده گرایانه (ماتریالیستی) و  پندارگرایانه (ایده آلیستی). جهان بینی بازتابی است از هستی اجتماعی و وابسته است به اندازه ی بینش و آگاهی های آدمی در هر پله ی شناخته شده ی تاریخی و همچنین وابسته است به سامانه ی اجتماعی هماوند با آن.

در جامعه ی طبقاتی، جهان بینی ماهیتی طبقاتی دارد. بر این بنیاد، جهان بینیِ طبقه ی فرمانروا در هر جامعه ای، جهان بینی فرمانروا [بر آن جامعه] است. جهان بینی دارای اهمیت سترگ کاربردی (پراتیك) است؛ زیرا هماوندی های [میان] انسان با جهان و واقعیت هستی را نمودار می کند و سنگ ترازی (معیار) برای شیوه ی رویکرد و برخورد با جهان است. جهان بینی دانشورانه (علمی) از آنجا كه قانون های عینی طبیعت و جامعه را با می شناسد و كار بست آن ها را شالوده ی خود می نهد و بیانگر بهره وری های نیروهای پیشرفتخواه است به رویش و پیشرفت كمک می كند. جهان بینی نادانشورانه (غیر علمی) و واپسگرا که در خدمت طبقات و نیروهای [اجتماعی] میرنده قرار دارد، سدی در راه فرگشت (تكامل) جامعه است؛ از بهره وری های طبقات بهره کش پشتیبانی می كند و زحمتكشان را از پیكار برای رهایی خود بازمی دارد.

جهان بینی كمونیستی ـ ماركسیسم لنینیسم ـ بگونه ای پیگیر و دربرگیرنده، یک جهان بینی دانشورانه است. این جهان بینی دانشورانه، بیانگر بهره وری های پرولتاریا و همه ی زحمتكشان است؛ با قانون های عینی رویش جامعه سازگار است و در جامعه ی سوسیالیستی به جهان بینی همه ی خلق فرامی روید. حقیقت و دانشوری جهان بینی ماركسیستی ـ لنینیستی را همه ی تاریخ پراتیك آدمی، زندگی و همه ی دستاوردها و دانش آدمی پایور می كند.» برگرفته از «واژه نامه سیاسی و اجتماعی»، امیر نیک آیین (زنده یاد هوشنگ ناظمی)، انتشارات حزب توده ایران، چاپ دوم، ۱۳۸۷ (با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب؛ افزوده های درون [ ] نیز از آنِ من است.    ب. الف. بزرگمهر)

درباره ایدئولوژی در همان کتاب می خوانیم:
«ایدئولوژی عبارت است از سامانه ی دیدگاه ها و اندیشه های سیاسی، حقوقی، هنری، مذهبی، فلسفی و اخلاقی. ایدئولوژی بخشی است از روبنا و دارای سرشت طبقاتی است و بنابراین در واپسین تحلیل، بازتاب دهنده ی هماوندی های اقتصادی، همانا زیربنای جامعه است. در جامعه ای که به طبقات آشتی ناپذیر بخش شده، یکی از برونزدهای رزم طبقاتی، پیکار ایدئولوژیک است. بهره وری های طبقات واپسگرا و در حال نابودی، فرمان می دهد تا واقعیت نادیده گرفته شده و حقیقت زیر پا نهاده شود؛ و از همین رو، ایدئولوژی این طبقات، حقیقی نیست؛ بازتاب دهنده ی واقعیت به آرش راستین آن نیست؛ دانشورانه نیست. واژگون آن، بهره وری های طبقات پیشرو و انقلابی به پدیداری ایدئولوژی بازتاب دهنده ی واقعیت و دانشورانه کمک می کند. مارکسیسم ـ لنینیسم، آن ایدئولوژی دانشورانه و حقیقی است که بیانگر بهره وری های طبقه کارگر و توده های سترگ زحمتکشان و آدمیت خواستار همزیستی، پیشرفت و آزادی است. در دوره ی کنونی، فیلسوفان بورژوا چنین سخن می پراکنند که داشتن ایدئولوژی با برخورد دانشورانه به چالش ها و واقعیت ناهمداستان است. آن ها ایدئولوژی را جُستاری ذهنیِ بی آمیغ (خالص)، بدون پایه ی عینی و فرآیندِ اندیشه ی برهنه (مُجرّد) گروه ها یا دسته های حزبی ویژه دانسته و ادعا می کنند که باید فلسفه و علوم را از هرگونه ایدئولوژی پاک کرد؛ آنچه ایدئولوژی زدایی (desideologisation) نام گرفته است. فرآیند چنین روشی جز آن نیست که بگونه ای ساختگی، دانش و فلسفه از رزم طبقاتی و از واقعیت های اجتماعی جدا شود. آماج بنیادین از این دعوی، نادیده گرفتن بایستگیِ ایدئولوژی مارکسیسم ـ لنینیسم، همانا تنها ایدئولوژی براستی دانشورانه است ...» همانجا؛ برجسته نمایی ها از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر

۵ ـ «کائوتسکى بسان توله سگ کورى که ناخودآگاه نخست به یکسو و سپس بسوى ديگر بو می کشد از سرِ بخت، ندانسته روی اندیشه ای درست می لغزد ...»

برگرفته از نوشتار «انقلاب پرولترى و کائوتسکى رانده شده (مُرتد)»، و. ای. لنین، برگردان ب. الف. بزرگمهر از متن انگلیسی زیر:
«Like a blind puppy sniffing at random first in one direction and then in another, Kautsky accidentally stumbled upon one true idea«

Source: Lenin's Collected Works, Progress Publishers, Moscow, Volume 28, 1974, pages 227-325
Translated (and edited): Jim Riordan

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!