«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۱ تیر ۱۲, دوشنبه

نکته هایی پیرامون نوشتار «بدون هدف مشخص، جنبش را نمی توان هدایت کرد!»


پیش نویس نوشتارشان را به پیوست ای ـ میل زیر برایم فرستاده اند:
«... در بحثی که در اطراف راه رشد دور می زند، نوشتار زیر را آماده کرده ام و برایت پیش از انتشار ارسال می کنم تا اگر نظر و یا تصحیحی داری برایم ارسال کنی  ...»

پاسخ زیر را برایشان فرستادم:
«پیش نویس نوشته ی شما با عنوان «بدون هدف مشخص، جنبش را نمي توان هدايت كرد!» را خواندم. از دید من، نوشته ی خوبی است. پیش از آنکه به برخی نکته های در میان نهاده شده بپردازم، نکته های دیگری (عمومی) را در میان می گذارم:
الف. نوشتارهای آقای ...، دست کم آن چند تایی که من سرسری خوانده ام و به نظرم در همان اندازه نیز بس بود، از نقطه نظر تئوریک چیزی چندان دربر ندارد که بتوان به آن پرداخت؛
ب. آنچه در برخی از این نوشته ها چشمگیر است، درهم آمیختگی مانش (مفهوم) هایی ناهمتا (متضاد) با یکدیگر است که به روشنی نشان از آن دارد که نویسنده، آن ها را اینجا و آنجا گردآوری کرده، مانند پرنده ای که لانه می سازد، در کنار یکدیگر آرایش داده است! نتیجه ی کار همانگونه که می دانی، چیزی جز «eclectism» نیست ...
پ. از همه مهم تر، یکی دو تا از این نوشته های شماره دار (سریالی) که من آنها را خوانده ام، جنبه ی توجیه گرانه ی آشکاری دارد که خود شما نیز به آن اشاره نموده اید.

از نوشته ات، دو برآمد را برکشیده ام که یکی از آنها براستی شاهکار است و لُبَّ نوشتار آقای ... را روشن می نماید. آن را برجسته نشان داده ام:
«همان طور كه مي بينيم، هدف نظريه ابراز شده براي توجيه ضرورت دفاع و دنباله روي از عقب افتاده ترين لايه ها در ميان «اصلاح طلبان»، سيبي است كه از تنه درخت بدل نمودن حزب توده ايران به دنباله روي لايه اي از بورژوازي پائين افتاده، اما خيلي دورتر از پيشنهادهاي ”راه توده“ و ”عدالت“ قل نخورده است!»

و با این یکی نیز دربست همداستان هستم:
«دو اشتباه كلي در ارزيابي نظريه پرداز مي توان يافت. يكـي ترك شيوه علمي تعيين آماج هاي انقلاب ملي- دموكراتيك از واقعيت عينـي نيازهاي ملي و دموكراتيك مرحله رشد تاريخي- اجتماعي ايران است و ديگـري، تعيين وظايف حزب نه برپايه نتيجه گيري از ارزيابي علمي حزب از مرحله انقلاب، بلكه از سطح خواست و توانايي لايه هايي از بورژوازي همراه با «اصلاح طلبان» به عنوان متحدان بالقوه.»

به برخی اشتباهات دیگر وی نیز در نوشته ات اشاره کرده ای که با آنها نیز همداستان هستم؛ ولی اجازه بده در اینجا یک انتقاد از نوشته ی پیشین شما [که] چند نوشتار آقای ... را نیز دربرمی گیرد، در میان بگذارم. منظور من بگونه ای مشخص، انتقادهای نیمچه نیمه ای است که گاه انگار با شرمرویی و در مورد ایشان، افزون بر آن با ایما و اشاره و «قیاس به نفس» نوشته شده اند. بخشی از آن انتقادهای نیمچه نیمه ی آقای ... به گمانم به موردهایی اشاره دارد که من در نوشتاری با عنوان «سیاستی که کنار باید نهاد!» 

چه گمانم درست باشد یا نه، چرا روشن و آشکار به نوشته یا نوشته های خاستگاه اشاره نشده و موردهای انتقادآمیز بگونه ای مشخص در میان نهاده نشده اند؟ شما، در نوشتار پیشین خود که نسخه ای از آن را مانند این یکی، پیش از انتشار برایم فرستاده بودید، کم و بیش همینگونه عمل نموده اید؛ افزون بر آنکه، نام مرا بجای «ب. الف. بزرگمهر»، «ب. بزرگمهر» آورده اید. آن برگرفته هایی که از نوشتارم نمونه آورده بودید، بررسی و بازبینی نکرده ام؛ ولی تا آنجایی که به یاد دارم، به عنوان نمونه، بجای «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» نوشته بودید: «راه رشد سوسیالیستی» که آرش دیگری دارد. من در نوشته ام، بگونه ای مشخص از «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» سخن به میان آورده ام. یکی از آن نمونه ها را در اینجا یادآور می شوم:
«... بر پایه منطق استوار علمی می توان به بسیاری از عناصر صادق این نیروها نشان داد، در شرایطی که ”کشورهای پیرامونی“ توان در پیش گرفتن یکباره و مستقیم ”راه رشد سوسیالیستی“ را ندارند، رد نمودن ”راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی“ به هر بهانه ای (مه آلود و ناروشن بودن آن و ...) تنها و تنها و در کردار به معنای محکوم نمودن توده های مردم زحمتکش و رنجدیده ی این کشورها به پیمودن ”راه رشد سرمایه داری“ و بدبختی و بینوایی هرچه بیشتر است؛ ولی پیش از آن باید چنین نکته ی بسیار مهمی را برای خود روشن نمود و برپایه ی آن همه ی موریانه های لیبرالیسم را که همچنان حزب توده ایران و جنبش چپ را از درون می جوند، بی اثر نموده و بیرون راند. از دید من، گفتگو و ستیزه پیرامون جُستار ”راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی“، زمینه های گردآوری و یکپارچگی هرچه بیش تر نیروی چپ پراکنده ایران را در جبهه ای (یا کالبدی دیگر) به هم پیوسته، کم و بیش همسو و جهت یافته از هر باره فراهم خواهد نمود.» («سیاستی که کنار باید نهاد!» 

درباره ی انقلاب ملی ـ دمکراتیک در همان نوشتار آورده ام:
«انقلاب ملی ـ دمکراتیک در کشور ما و در بسیاری دیگر از کشورهای جهان و از آن میان کشورهای عربی خاورمیانه و شمال آفریقا در شرایط بحران رشد یابنده ی سرمایه داری امپریالیستی و افزایش بیمانند رویارویی طبقاتی میان طبقه کارگر کارورز و اندیشه ورز با بزرگ سرمایه داری امپریالیستی که هر روز بیش از پیش چهره و گستره ای جهانی بخود گرفته و می گیرد، نمی تواند بدون سمتگیری سوسیالیستی به هیچگونه کامیابی دست یابد؛ چنین انقلاب هایی، همانگونه که آزمون انقلاب بهمن ۵۷ در روند سراشیبی و شکست خود و نیز سیاست راست روانه ی «حزب توده ایران» در بیش از دو دهه ی گذشته نشان داد، گرانباری نولیبرالیسم امپریالیستی در اقتصاد و سیاست کشورها و به باد دادن هست و نیست ملت ها و خلق های جهان را در پی داشته، یوغ بردگی امپریالیست ها را ـ هرچند، شاید از دیدگاه تاریخی، کوتاه! ـ استوارتر از پیش خواهد نمود» («سیاستی که کنار باید نهاد!» 

... تنها چیزی که در این باره، نظر «حزب توده ایران» و دیگر نیروهای پیشرو اجتماعی را به آن در آن نوشتار جلب نموده ام، این است که چنین انقلابی باید با سمتگیری سوسیالیستی باشد: «انقلابی ملی ـ دمکراتیک با سمتگیری سوسیالیستی» و بدون چنین سمتگیری که با کوشش پیگیر برای فراهم نمودن زمینه های رهبری طبقه ی کارگر و نیروهای سیاسی نماینده ی آن همراه است، آن انقلاب پیشاپیش محکوم به شکست خواهد بود. سخن بر سر پنداری کودکانه نبوده و نیست که طبقه ی کارگر، متحدین بالقوه و بالفعل خود را نادیده بگیرد ... سخن بر سر چگونگی برخورد با این یا آن متحد است. نمونه ی مشخص آن، گفتاری است که به گمانم، نخستین بار از سوی رفیق گرانمایه: خاوری در اوج "جنبش سبز" بر زبان رانده شده بود که «ما رهبری آن ها را (موسوی و کروبی به عنوان رهبران آن جنبش!) می پذیریم» (نقل به مضمون). چنین سخنی از دید من بسیار نادرست بود و به هیج رو با بنیادها و شیوه های مبارزه ی طبقاتی از دیدگاه «سوسیالیسم علمی» همخوانی نداشت. نکته ی جالب در همان هنگام این بود که یکی از همان دو (به گمانم موسوی) با توجه به گستردگی طیف اجتماعی جنبش و خواست های آن که بسی فراتر از «جمهوری اسلامی، نه یک کلمه بیش، نه یک کلمه کم» بود، بسیار زود متوجه شد که وی یا کروبی و هر دو با هم، به هیچ رو نمی توانند رهبران جنبش بشمار آیند و صادقانه گفت که به ما به عنوان نمادهای این جنبش یا بخشی از آن (و نه رهبران آن!) می توان نگریست نه بیش از آن! (نقل به مضمون). در این باره در یکی از نوشتارهایم آمده بود:
«... توجه دقیق به این جُستار که نیروی پتانسیل جنبش مردم ایران بسی فراتر از برخی چهره‌های شناخته شده و آزمایش پس داده مانند میرحسین موسوی، کروبی و مانند آنهاست. نگاهی کمی باریک‌تر به رویدادهای جنبشی که به نام «جنبش سبز» نامیده شده، نشان می‌دهد که از همان نخست، خواست های توده های شرکت کننده در آن و بویژه جوانان شرکت کننده که بخش بزرگی از این جنبش را در برمی گیرد، بسی رادیکال تر از "نماد" های دست پرورده رسانه‌های امپریالیستی و بورژوا ـ لیبرال درونی بوده است. اینکه گفته شود «ما رهبری آقای موسوی را می پذیریم» و در کردار به هر انگیزه‌ ای (نبود نیروی کافی و به نظر من از همه مهم‌تر پیامدهای در پیش گرفتن سیاستی نادرست بیش از دو دهه و برخی دلیل های دیگر) به دنباله روی از نیروهای بورژوا ـ لیبرال کشانده شویم، کمترین مناسبتی با سیاست چپ راستین ندارد. چنین سیاستی، در بهترین حالت آن، گردن نهادن به وضعیت موجود ـ آنهم با نگرشی بیش از اندازه سطحی به رویدادها ـ و نکوشیدن برای زایش حرکتی نوین به سود توده هایی است که با وجود توانمندی‌ های خود هنوز از نداشتن گزینه های بهینه در پهنه سیاسی و نداشتن رهبری سیاسی آگاه و رهنمون رنج می برند) ارزیابی هایی درباره وضعیت کنونی و چشم اندازهای آینده ایران،

روشن است که سخن بر سر گرانبار نمودن رهبری طبقه ی کارگر در جنبش به شکلی مکانیکی و ذهنگرایانه، آنگونه که چپول ها به عنوان نمونه از هژمونی طبقه ی کارگر درمی یابند، در میان نبوده و نیست؛ این رهبری در جریان روند باید پدید آید و در این جریان هر بار اتحادهای تاکتیکی مشخصی با نیروهای سیاسی دیگر بر سر آماج های مشخصی می تواند به صورتی مشروط شکل بگیرد که با توجه به دورنما و چشم اندازی که رهبری آگاه چپ پیشرو آن را در سر دارد و سر رشته و شرط و شروط همکاری ها را زیرپا نمی گذارد، به آرش دنباله روی نخواهد بود.

در این باره نیز در همان نوشتار چنین آمده است:
«سخن، تنها بر سر ”ضرورت نزدیکی، تفاهم، اشتراک مساعی و اتحاد عمل“ میان ”طیف گسترده نیروهای اجتماعی، و ائتلاف متنوع نیروهای سیاسی“ نیست. سخن بر سر چگونگی ”نزدیکی“ و ”اتحاد عمل“ است. سخن بر سر تعیین پیش شرط های کودکانه یا مشخص نمودن کالبد ویژه ای که دیگر نیروها ناچار به پذیرفتن آن باشند، نیست؛ ولی داشتن چشم انداز روشن از آماج ها با درنظرگرفتن آن سه نکته ی بالا  (و شاید نکته های مهم دیگری) بی گفتگو به پی ریزی اتحاد عمل میان طیف گسترده نیروهای اجتماعی و سیاسی کمک خواهد نمود. از دید من، مهم ترین آنها کوشش برای رهبری جنبش از سوی طبقه کارگر با حضور گسترده و سازماندهی شده کارگران در کالبد سازمان های صنفی ـ سیاسی خود و نمایندگان سیاسی شان است. این نکته در شرایط نبود ”اردوگاه کشورهای سوسیالیستی“ دارای اهمیت ویژه است. در این زمینه، باید از کوته بینی های سازمانی پرهیز نموده و به طیف گسترده تری از نیروهای صادق و انقلابی چپ که به این یا آن شکل گرایش های نزدیک به سوسیالیسم علمی دارند، میدان داد.» («سیاستی که کنار باید نهاد!» 
برگرفته از:
«نکته هایی برای بازنگری و بهبود «طرح برنامه نوین حزب توده ایران»، ب. الف. بزرگمهر، ۴ مهر ماه ۱۳۹۰

در انتقاد نمودن، از دید من، دستِ کم باید:
ـ امانت را رعایت نمود، دوغ و دوشاب را با یکدیگر نیامیخت و درست آن چیزی را انتقاد کرد که نوشته شده یا بر زبان آمده؛ 
ـ به انتقادی نیمچه نیمه بسنده ننموده، رک و پوست کنده انتقاد نمود؛ و از همه مهم تر
ـ انتقادی مشخص و راهگشا در میان نهاد.

نوشته اید:
«در اين سطور اما ضروري است يك بار ديگر مورد تائيد قرار داده شود كه حق با نظريه پرداز است كه «كليشه برداري» براي اتخاذ «سمت گيري سوسياليستي»، آن هم زماني كه اين امر «بنا بر ”نسخ سرخ مقدس“» عملي گردد كه او به درستي مورد انتقاد قرار مي دهد، كار به جايي نخواهد برد.» 

از دید من، در اینجا شما نیز چون وی کلی و ناروشن سخن گفته اید.

در نوشتار «سیاستی که کنار باید نهاد!» به یاری برگرفته هایی از کتاب «مسائل آسیا و آفریقا» (اُلیانوفسکی(، درباره ی «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی»، نتیجه گیری ها و پیشنهادهای مشخصی در میان نهاده شده بود. آیا کسی به آن ها کمی جدی تر باریک شد؟

در آنجا، از آن میان، آمده است:
«در شرایطی که ”کشورهای پیرامونی“ توان در پیش گرفتن یکباره و مستقیم ”راه رشد سوسیالیستی“ را ندارند، رد نمودن ”راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی“ به هر بهانه ای (مه آلود و ناروشن بودن آن و ...) تنها و تنها و در کردار به معنای محکوم نمودن توده های مردم زحمتکش و رنجدیده ی این کشورها به پیمودن ”راه رشد سرمایه داری“ و بدبختی و بینوایی هرچه بیشتر است؛ ولی پیش از آن باید چنین نکته ی بسیار مهمی را برای خود روشن نمود و برپایه ی آن همه ی موریانه های لیبرالیسم را که همچنان حزب توده ایران و جنبش چپ را از درون می جوند، بی اثر نموده و بیرون راند. از دید من، گفتگو و ستیزه پیرامون جُستار ”راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی“، زمینه های گردآوری و یکپارچگی هرچه بیش تر نیروی چپ پراکنده ایران را در جبهه ای (یا کالبدی دیگر) به هم پیوسته، کم و بیش همسو و جهت یافته از هر باره فراهم خواهد نمود. » («سیاستی که کنار باید نهاد!» 

و نیز:
«... میان «راه رشد سوسیالیستی» در کشورهایی با بنیادهای نیرومند سرمایه داری که امکان پیمودن این راه را دارند و «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» در کشورهای کم رشد، مرزی خط کشی شده و پیشاپیش تعیین شده، هستی ندارد. دلیل آن روشن است: در کشورهایی که سرمایه داری بنیادهای نیرومندی نداشته و به اندازه هایی گوناگون با همبودهای کهنه ی اجتماعی جوش خورده، بسته به اندازه رشد اقتصاد سرمایه داری و هستی ساختارهای آن و از آن مهم تر اندازه ی سازمانیافتگی طبقه ی کارگر و حزب انقلابی آن، چشم اندازها و پله های گوناگونی از «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» پیش بینی پذیر است. همین دلیل با اندازه ها و درازا و پهنای کمتر درباره ی کشورهای با بنیاد نیرومندتر سرمایه داری نیز درست است. هم اکنون، تفاوت های معینی از نظر سطح رشد و گسترش اقتصاد سرمایه داری میان برخی کشورهای این گروه نیز به چشم می خورد که پیامد کارکرد «قانون رشد ناموزون سرمایه داری» است. به عنوان نمونه، می توان به تفاوت های آشکار و تنش آمیز میان کشورهای شمالی و جنوبی «حوزه ی یورو» اشاره نمود.

در زمینه ی «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی»، باید همه ی گمانه ها و راه های رسیدن به آستانه ی سوسیالیسم را هر اندازه مه آلود و ناروشن نیز باشند، پویید و آزمود؛ هرچند که پیمایش چنین راه هایی ناگزیر شیوه های آزمایشی (empiric) با آزمون و خطایی بیش تر نیز دربر داشته باشند! کاربرد پویا و هدفمند دیالکتیک ماتریالیستی در شیوه ی برخورد، روش شناسی، پژوهش و جمعبندی های تئوریک در زمینه ای با دامنه ای گسترده از جُستارها و چالش هایی که همه ی اندازه ها و ژرفای هریک از آن ها روشن نیست و از همین رو، امکان تئوریزه کردنِ کار پراتیکی بر بنیادِ «شیوه های آزمایشی» را هرچه بیش تر دشوار می نماید، مارکسیست ـ لنینیست ها را از دیگر نیروهایی که بگونه ای عمده کارشان بر منطقی ایستا و فراطبیعی (متافیزیک) استوار است، جدا نموده، کار هدفمند و پیگیرشان را برجسته می نماید. در این باره، بویژه و حتما باید تجربه ی ساختمان نخستین کشور سوسیالیستی جهان را نمونه و سرمشق نهاد ...» («سیاستی که کنار باید نهاد!» 

آنچه در آن نوشتار، زیر عنوان :«و. ای. لنین و امکان نپیمودن مرحله ی رشد سرمایه داری»، آورده ام، تنها جنبه ی یادآوری و عمومی داشت؛ ولی نکته ها و برخی نتیجه گیری های نو در جاهای دیگر و از آن میان زیر عنوان های «نکته هایی چند درباره ی اهمیت و ناگزیری ”راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی“ و «پیش شرط های ”راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی“ در دوران کنونی» نموده ام که دستِ کم می بایست مورد توجه رفقا و دوستان قرار می گرفت؛ گرچه می دانم، شوربختانه بخش عمده ای از نیروی چپ میهن مان دربرگیرنده ی مصرف کنندگانی است که یا توان اظهارنظر انتقادی درباره ی آنچه پیش رویشان نهاده می شود را ندارند و یا آنچنان تنبل هستند که به خود زحمت اندیشیدن و کار و کوشش بیش تر را نمی دهند؛ و در این مورد، درست بسان آدمی هستند که کالایی (به عنوان نمونه: یخچال) برایش آماده نموده اند و تعیین رنگ و کالبد و اندازه های آن را به وی واگذاشته اند؛ ولی او به این ها نیز تن نمی دهد و همه چیز را به سپارش دهنده یا فروشنده واگذار می کند! آیا این یکی از دلیل هایی نیست که با طیف رنگارنگی از "چپ"،  از راست تندرو در پوشش چپ تا چپ تندرو سر و کار داریم که عمده کارشان زد و خوردهای همیشگی و همزمان نان قرض دادن به یکدیگر، ستیزه بر سر دشواری های خودآفریده و رویابافی های بیهوده است؟  

***

درباره ی «راه توده» و «عدالت» نیز اولی را بگونه ای روشن جریانی وابسته به جناحی از رژیم و شاید از آن بدتر شخص رفسنجانی می دانم. برای آن نمودها و نشانه هایی بسنده دارم که گاهی برآمدهایی از آن ها را در یادداشت هایم آورده و رسوایشان نموده ام. از دید من، آن بخش از نوشته ی شما درباره ی «راه توده» ... کم و بیش رویکردی سیاسی ـ تئوریک به خود گرفته است. آیا شما از چنین جریانی انتظار دارید که درباره ی انقلاب ملی ـ دمکراتیک سخن گوید؟! از دید من، چنین ستیزه یا گفتگویی به آن شیوه با چنان جریان مزدوری در جامه ی چپ، بویژه برای دیگرانی که از بیرون به این گفتگوها و ستیزه ها می نگرند، به رسمیت شناختن آن جریان به عنوان یکی از گردان های چپ بشمار خواهد رفت! می پندارم، هرگونه گفتگو و ستیزه ای، چه در زمینه ی تئوریک یا سیاسی و چه در زمینه های دیگر باید با این رویکرد باشد که مزدوری و سرسپردگی این جریان موذی و نقش پلیدی که از دیرهنگام به این سو برای پراکندگی هرچه بیش تر جنیش توده ای بطور ویژه و جنبش چپ بگونه ای عام بر دوش داشته را هرچه بیش تر رسوا نماید. درباره ی آن دومی و به گفته ی شما: «عدالت چی ها» شاید درباره ی یکی دو تا از آنها بتوان تردیدهایی داشت. تا آنجا که من آگاهی دارم و این آگاهی دیگر کهنه و مربوط به مدت زمانی پیش تر است، گروه ناهمگون و پر دردِ سری هستند که سرشت عمده ی برخی از اعضای آن کینه توزی بیمارگونه به «حزب توده ایران» و به گفته ی آن ها: «گردانندگان نامه مردم» است و رویهمرفته از دانش و بینش کمی در زمینه های گوناگون برخوردارند. البته، ناگفته نماند که گاه بهترین نوشتارهای مارکسیستی را آنها به پارسی برمی گردانند و این شاید بهترین کاری است که انجام می دهند. آنچه درباره ی آنها زیر عنوان «مطلق سازي جنبه ملي انقلاب بهمن ۵۷» نوشته اید، از دید من کاملا درست است و باید بیفزایم که چنین شیوه ی برخورد فراطبیعی (متافیزیکی) را در بسیاری زمینه های دیگر نیز دارند. برای آنها عقربه ی زمان، جایی در گذشته ایستاده و دیگر جلو نرفته است ...

***

و نکته ی واپسین:
آیا «حزب توده ی ایران» از این نامه نگاری ها آگاه است؟

همانگونه که می دانید و تاکنون متوجه شده اید، من با تجربه ای که از مدت ها پیش تاکنون با آدم ها و گروه های گوناگون بدست آورده ام، تا آنجا که ممکن است از ارتباط های ناروشن و ناهدفمند با این و آن پرهیز کرده و می کنم؛ با این همه، با آنکه کم تر ـ و باید بگویم شوربختانه! ـ پیشگام گفتگو یا بحثی جداگانه با دوستان و رفقا هستم، پرسش هایشان را کم و بیش هیچگاه بی پاسخ نگذاشته ام.

... از کنده شدن شما از جریان وابسته به رژیم «راه توده ـ پیک نت» و بازپیوستن به «حزب توده ی ایران» بسیار خرسندم، بهتر می دانم که همه ی اینگونه تماس ها در چارچوب کار سازمانی و در اینجا بطور مشخص آگاه نمودن حزب از این تماس ها باشد (البته، من تماس سازمانی، مستقیم و حتا غیر مستقیم با حزب ندارم) تا از هرگونه سوء تفاهم احتمالی جلوگیری شود.

***

... و نیز یک پرسش:
آیا موافقید که این نوشته با پیرایش درخور و نقطه چین نمودن برخی چیزها انتشار یابد. در صورت پاسخ مثبت، خواهش می کنم موردهایی که احتمالا نباید انتشار یابد یا نکته های دیگری که جا افتاده اند را یادآور شوید. می پندارم که در میان نهادن این جُستار به شکل های گوناگون و از آن میان گفت و شنودی «پُلمیک» به گسترش آن در میان چپ ها و روشن نمودن زاویه های تاریک کمک نماید.

نوشتار آماده شده تان را نیز لطفا برایم بفرستید یا آگاهم نمایید تا همراه با پیوند (لینک) آن در تارنگاشتم درج کنم.

با مهر    بهزاد (ب. الف. بزرگمهر)        ١٠ تیر ماه ١٣٩١

جز نقطه چین های درون « » که برگرفته از سایر نوشتارهاست، سایر نقطه چین ها، بخش های پیراسته شده ی این پاسخ هستند.    ب. الف. بزرگمهر  

پی افزوده:
در پاسخ نوشته اند:
«... با تشکر از توضیحات. با انتشار مطلب پس از حذف نکات خصوصی و یا خرده ریزها به عنوان ارزیابی از نوشتار من، البته که موافقم. من هم با مفهوم سمت گیری موافقم. شاید موقع انتقال ناخواسته نوشته نشده است. ارزیابی از راه توده در نوشتارهای بسیاری همه جانبه است. حق با شماست که ارزش ارزیابی تئوریک ندارد ...»

گرچه پاسخم به ایشان نکته ای خصوصی دربر نداشت و اصولا با هیچکس درباره ی امور اجتماعی، نکته ای خصوصی در میان نمی گذارم، امیدوارم خواست ایشان را برآورده کرده باشم.
  
ب. الف. بزرگمهر     ١١ تیر ماه ١٣٩١

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!