«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۳, شنبه

سیاستی که کنار باید نهاد!


به بهانه ی پیشگفتار

نزدیک به یک سال است که «طرح برنامه نوین حزب توده ایران» برای بررسی ششمین کنگره ی این حزب در تارنگاشت آن و چند تارنگاشت وابسته یا هوادار آن حزب درج شده و از «رفقا، هواداران و دوستان حزب» خواسته شده که درباره ی آن نظر بدهند. به نوبه ی خود همان هنگام، دیدگاه هایم را درباره ی آن طرح نوشته، برایشان فرستادم و نسخه ای از آن را در تارنگاشت خود درج نمودم.١ پیش از آن نیز، هر ازگاهی و آنگاه که براستی ضروری می دیدم، نکته هایی بیش تر انتقادآمیز درباره ی این یا آن جنبه ی سیاست این حزب نوشته و در تارنگاشتم درج نموده بودم. کوششم همواره این بود که این انتقادها از چارچوب علمی خود بیرون نرفته و تا آنجا که امکان پذیر باشد، کم تر از سوی دشمنان آن حزب و جنبش توده ای، بهره برداری شود. از همین رو، گاه ناچار بوده ام که از انتقاد رک و پوست کنده که شیوه ی همیشگی من است، خودداری کنم، جُستاری را نادیده گرفته به زمان واگذارم و در بیش تر موردها به اشاره ای گذرا بسنده کنم. دلیل آن نیز روشن بوده و هست. دشمنان این حزب که کینه توزترین نمونه های آن ها در میان واخوردگان و بیرون راندگان همان حزب یافت می شوند، بسان کم و بیش همه ی گروه ها و فرقه های کوچک و بزرگ چپ نما و چپ رو، آماجی جز توده ستیزی و ستیزه جویی با این حزب را دنبال نمی کردند و نمی کنند.

با اوجگیری جنبش های توده ای و مردمی در چند سال گذشته، حزب توده ی ایران نیز همانگونه که انتظار و امید آن می رفت، تکان هایی خورد و گام به گام به سوی بهبود سیاست راست روانه٢ ی خویش سمتگیری نمود. با همه ی این ها، هنوز رگه هایی گاه نیرومند از سیاست نادرست گذشته در بیش تر نوشتارهای «نامه ی مردم»، «ارگان مرکزی» این حزب، چشم را می آزارد؛ نوشتارهایی که به همین دلیل، زبانی کُند، پوشیده و ناروشن یافته و همچنان به کلی گویی ها و اندرزهای "حکیمانه" آراسته اند. آیا چنین آلایش هایی نشان از آن دارد که در همچنان به روی همان پاشنه می چرخد و "پیشرفت" های انجام شده تنها سرخم نمودن در برابر موج واقعیت هایی است که هر روز نیرومندتر از پیش رخ می نمایند؟!

در یکی از نوشتارهای شماره های پیشین «نامه مردم»، از آن میان، چنین آمده بود:
«حزب ما از واقعیت ها و کاستی ها و اشتباه‌ها در‌ نمی گذرد که آن‌ها را بخشی از دیالکتیک تغییر و حرکت کمال یابنده ی خود می داند. هر حزب کنشگری، در حکم یک اندامگانِ (اُرگانیسمِ) زنده ی شکل گرفته از انسان ها و اثر پذیرفته از فرهنگ و درجه رشد جامعه به همراه نکته‌های مثبت، طبیعتا نیز دستخوش ندانمکاری‌ها و کاستی هایی شده و خواهد شد. ندانمکاری در روند فعالیت عملی انسان ها، عاملی گریزناپذیر است؛ و به خصوص کارِ گروهی انسان ها دارای تضادهای دیالکتیکی پیچیده، پویا و پر چَم و خَم است. عامل های تعیین کننده در تداوم یک نیروی سیاسی، همانا توانایی ارزیابی دائمی دگرگونی ها، تطبیق با اوضاع و تکامل پذیری نظریه‌ها و برنامه ی آن در جهت مترقی و بر اساس تجربه ی دستاوردها و ندانم کاری های گذشته است.»٣

می پنداشتم که کنگره ی ششم حزب توده ایران زودتر از این ها برگزار می شد و امیدوار بودم که با برگزاری آن گامی بی بروبرگرد در زدودن کاستی ها و نارسایی های سیاست کنونی این حزب برداشته می شد. از همین رو و به دلیل های پیشگفته از انتقاد درباره ی نوشتارهای «نامه ی مردم» در این مدت دست کشیده، شکیبایی پیشه کردم. اکنون با شرایط بیش از پیش ناگوار میهن مان و دشواری های باز هم بزرگ تر پیش رو، درنگ را بیش از این نادرست می دانم.

نوشتاری که در زیر به آن پرداخته ام، «پیش به سوی جبهه گسترده ضد دیکتاتوری» نام دارد که در شماره ی ٨٩٢ «نامه ی مردم» درج شده است. برگزیدن این نوشتار، دلیل ویژه ای ندارد و نمونه های آن در دیگر شماره های «نامه مردم» کم نیست؛ نوشتارهایی که به نوبه ی خود به سردرگمی و بلبشوی موجود دامن زده و زمینه های نفوذ هرچه بیش تر نیروهای سازشکار و مزدور در جامه ی چپ را فراهم می آورند. پرداختن به این نوشتار، افزون بر نشان دادن کاستی ها و نارسایی های آن، بهانه ای است تا برخی از روندهای رو به گسترش سیاسی و اجتماعی ایران را در میان گذارم.

همه ی آنچه که زین پس بدون شماره گذاری درون « » آمده، برگرفته از نوشتار یاد شده در همان شماره ی «نامه مردم» در بالاست؛ از آنجا که این نوشتار، کم و بیش دراز است، عنوان هایی فراخور بخش هایی از آن به رنگ قهوه ای افزوده ام. این عنوان ها از پیش و برپایه ی سامانی درونی آرایش نیافته و تا اندازه ای از جُستارهای آورده شده در نوشتار یادشده ی «نامه مردم» پیروی می کند. برجسته نمایی ها و افزوده های درون [ ] همه جا از آنِ من است.

روبنای سیاسی و زیربنای اجتماعی ـ اقتصادی

نوشتار اینگونه آغاز می شود:
«روبنای سیاسی رژیم ولایت فقیه، در سه سال اخیر، در راستای ایجاد امکان بقای خود دستخوش تغییرهای مشخصی شده است که برآمده از کنش های درونی و تضاد آشتی ناپذیر آن با مردم و حرکت آنان به قصد اصلاحات ترقی‌خواهانه و بنیادین در کشورمان است ...» و سپس با افزودن کمی "نخود و لوبیا" درباره ی «کودتای انتخاباتی ریاست جمهوری ...» و «بحران درونی رژیم حاکم ...» که گویا «... تا بر هم زدن برخی ساختارهای خود و خرد کردن یاران پیشین ... پیش رفته ...» با بیان پدیده ای آشنا و کم و بیش بی نیاز از زبان آوری، چنین پی گرفته می شود:
«... شواهد نشان می‌دهند که ساختار روبنای سیاسی رژیم با تمرکز بیشتر قدرت در دست ولی فقیه، به موازات تقویت نقش و قدرت نظامی ـ اقتصادی سپاه، در حال تغییر است.»

با نادیده گرفتن این جُستار که چنین شیوه ی چینش واژه ها کنار یکدیگر بیش تر به نثری مُسجّع٤ می ماند که سر به تو دارد تا به برون و خواننده ای با دانش میانگین اجتماعی نیز کم تر از آن سر در می آورد، درونمایه ی نوشتار نیز از همان نخستین گام خود، لَنگ، گُنگ، همراه با پرگویی و بی گفتگو غیرعلمی است.

خواننده ی تا اندازه ای آگاه به جُستارهای دیالکتیک ماتریالیستی و تاریخی انتظار دارد آنجا که سخن از روبنا (و در اینجا کمی بسته تر: «روبنای سیاسی») به میان می آید، به زیربنای آن نیز اشاره شود. اینکه کاربرد واژه ی «برآمده» در دنباله ی جمله، «کنش های درونی و تضاد آشتی ناپذیر آن با مردم و حرکت آنان به قصد اصلاحات ترقی‌خواهانه و بنیادین در کشورمان» را به عنوان زیربنای اقتصادی ـ اجتماعی آن درنظر داشته یا نه، چندان روشن نیست و اگر چنین باشد نیز حکمی درهم ریخته و نادرست است. در سایر جاهای نوشتار نیز تنها یکبار اشاره ای ناروشن و درهم برهم با عنوان «اقتصاد سیاسی با ماهیت ضد تولیدی و انگلی» به چشم می خورد که گرچه ماهیت بخش عمده ای از اقتصاد ایران را بازتاب می دهد، چندان رسا و دربرگیرنده نیست:
«... ماهیت ضد تولیدی و انگلی اقتصاد سیاسی این نظام و روبنای سیاسی بغایت فاسد نگاهدارنده زیربنای اقتصادی آن، در تضاد آشتی ناپذیر با منافع اکثریت جامعه قرار دارند. تمرکز سرمایه های خصوصی و شبه خصوصی انگلی در دست الیگارشیِ (جرگه سالاریِ) متصل به پر نفوذ ترین جناح ها و شخصیت های رژیم، روندِ گریز ناپذیر و عامل تباهی اقتصاد ملی است.»

چرا جُستار «روبنا»، تنها در دایره ی «روبنای سیاسی» به میان آمده است؟! آیا، چنین دایره ی بسته ای از همان نخست، آماج "رهنمون" نمودن خواننده به چارچوب تنگ «دمکراسی» در برابر «دیکتاتوری» و «خودکامگی» در برابر «آزادی» را بی هیچ نشانه ای از سمتگیری های اجتماعی ـ اقتصادی آن ها در سر نپرورانده است؟! افزون بر رودررویی (تناقض) های آشکار جُستارها در همین بند، بخش هایی از نوشتار که در پی به آن ها خواهم پرداخت، این گمان را که نوشتار همچون گذشته، سیاست راست روانه ی پیشبرد دمکراسی و آزادی در چارچوب بورژوازی آن را دنبال می کند، بیش تر نیرو می بخشد. درباره ی کدام «کنش های درونی»، کدام «اصلاحات ترقی‌خواهانه و بنیادین» و به سود و زیان کدام طبقات و لایه های اجتماعی، سخن گفته می شود؟ درباره ی این پرسش ها در هیچ جای نوشتار پاسخی درخور یافت نمی شود.

از آن گذشته، در جمله ی نارسای یادشده، نقش آنچه که «عامل خارجی» نامیده می شود و در اینجا، بویژه: امپریالیسم با همه ی اندازه ها و سمت و سوهای اقتصادی ـ اجتماعی و سیاسی آن (و نه تنها جنبه ای از آن!) نادیده گرفته شده است. آیا «روبنای سیاسی رژیم ولایت فقیه» تنها «برآمده از کنش های درونی و تضاد آشتی ناپذیر آن با مردم» است یا آنکه «عامل خارجی» که در روزگار کنونی هرچه بیش تر با «عامل داخلی» درآمیخته و می آمیزد نیز در پابرجایی آن نقش ـ و شاید نقشی سنگین ـ دارد؟  آیا با کاربرد عبارت «تضاد آشتی ناپذیر»، میان «روبنای سیاسی رژیم ولایت فقیه» از یکسو و «مردم» که به نوبه ی خود واژه ای عمومی و بی سمتگیری مشخص اجتماعی ـ اقتصادی است از سوی دیگر، آن ها را مانند برنهاد («تز») و برابرنهاد («آنتی تز»)، به عنوان نمونه: دو طبقه ی آشتی ناپذیر کارگر و سرمایه دار در نظر نگرفته ایم؟! آیا چنین کاری علمی است؟ می بینید؟! تنها اندازه ای باریک بینی بیشتر می خواهد تا پوچ بودن همه ی عبارت بالا و کم و بیش همه ی بند نخست نوشتار روشن شود. در اینجا، دستکم یکبار دیگر باید به کاربرد «روبنای سیاسی رژیم ولایت فقیه» در ساختار جمله، باریک شد. چرا بجای آن رک و پوست کنده «رژیم ولایت فقیه» گفته نمی شود؟! اینگونه که بهتر است و با نادیده گرفتن درستی یا نادرستی درونمایه ی آن، دستکم آرش روشن تری به خود می گیرد؛ زیرا در چارچوب آنچه به میان آمده، واژه ی لاتینی «رژیم» را با چشم پوشی از روبناهای حقوقی، نظامی و ... می توان بجای «روبنای سیاسی» بکار برد؛ ولی، دشواری کار تنها در کاربرد و چینش نادرست واژه ها در کنار یکدیگر نیست که رگه های همچنان نیرومند «بورژوا لیبرالیسم» ریشه دوانده در تار و پود نوشتار، چنین سرهمبندی واژه ها و جمله های گاه سرتاپا پوچ را پدید آورده است. گویا با برجای ماندن «رژیم ولایت فقیه»، چناچه تنها «روبنای سیاسی» آن برچیده شود، گامی به جلو برداشته می شود! در اینجا نیز روشن است که نوشتار همچنانکه گوشه ی چشمی به باز شدن فضای سیاسی و برقراری دمکراسی در چارچوب بورژوازی آن دارد، دچار یاوه گویی شده به ناچار گامی برای گریز در سوی دیگر برمی دارد. آیا درست به دلیل همین نارسایی در اندیشه و گفتار نیست که پس از آن تنها به زبان آوری درباره ی پدیده ای که جلوی چشم همگان است، بسنده می شود؟!

بن بست رژیم جمهوری اسلامی، خاستگاه و پیامدهای آن

درباره ی آنچه که این بند نوشتار «نامه مردم» با زبانی کند و منطقی نارسا کوشش به تجزیه و تحلیل آن دارد و به طور کلی، بن بستی که رژیم جمهوری اسلامی آشکارا به آن دچار شده و ایران را با خطر نابودی و تکه تکه شدن روبرو نموده، پیش تر در یک رشته از نوشتارهایم نکته هایی را در میان گذاشته بودم. یادآوری برخی از آن ها را که در چارچوب جُستار این نوشتار می گنجد، سودمند می دانم۵:
«نگاهی به وضعيت اقتصادی کشورمان از انقلاب بهمن به اين طرف نشاندهنده ی آن است که روند دردناک و غيرانسانی ”انباشت نخستين سرمايه‌داری“ با فراز و نشيبی اندک، هم‌چنان ادامه داشته و به روند ”تثبيت“ شده و تکامل يافته ی گردش سرمايه، آن‌گونه که در کشورهای "پيشرفته ی" سرمايه‌داری شاهد آن هستيم، فرانروييده است. فرار گسترده و بی‌سابقه ی سرمايه از کشور، سپرده‌های بسيار بزرگ درآمدهای نفتی در بانک‌های خارجی (به طور عمده اروپايی) که در عمل نقش چندانی در بخش اقتصاد مولد کشور ندارند، به همراه انباشت نسبی سرمايه در بخش‌های غيرمولد مانند املاک و مستغلات، همه و همه گويای اين امر است. دوره ی پس از انقلاب تاکنون گواه روشنی بر اين امر است که تاريخ را با همان درونمايه و برونزدی که پيش‌تر و در جايی ديگر داشته است، نمی‌توان بازآفريد. حتا بازآفرينی پديده‌های طبيعی که در مقام مقايسه با پديده‌های اجتماعی در پله ی تکاملی بسيار پايين‌تری قرار دارند، به طور طبيعی و آن‌گونه که يک‌بار پيش آمده است، ديگر شدنی نيست. برای نمونه، ديگر نمی‌توان اقيانوس‌ها را به شرايطی برگرداند که در آن نخستين موجودات زنده (کواسروات‌ها) به خوردن باقی‌مانده ی اسيدهای آمينه اشباع شده يا به عبارتی ديگر ”آبگوشت اوليه“ پرداختند و آن را تقريباً به طور کامل پاک کردند. به طريق اولی، نمی‌توان ليبراليسم بورژوايی را آن‌گونه که در اروپای سده‌های گذشته پديد آمده  ـ و يا به هر شکل ديگری ـ در کشورمان پديد آورد. اين، امکانی از نظر تاريخی ازدست رفته و راهی بن بست است. پی‌آمدهای پيمودن چنين راهی، اوضاع انفجارآميز کنونی ميهنمان است که در زمانی که اين سطرها به روی کاغذ می‌آيد آبستن رويدادهای بسيار جدی و خطرناک است. البته طرد راه رشد سرمايه‌داری و سمت‌گيری سوسياليستی در اقتصاد و سياست کشور ما در دوران معاصر، در شرايطی که ديگر از اردوگاه کشورهای سوسياليستی به عنوان بزرگ‌ترين پشتيبان مادی ـ معنوی جنبش‌ها و انقلابهای اجتماعی چيز زيادی برجای نمانده، با دشواری‌های بيش‌تری نسبت به پيش همراه است؛ اما به هر حال، آن‌گونه که از جانب برخی محافل سياسی ادعا می‌شود، نشدنی هم نيست. کافی است نگاهی گذرا به آنچه که در زمانی کوتاه‌تر از انقلاب بهمن تاکنون و در شرايطی به مراتب ناگوارتر از وضعيت کشور ما در برخی از کشورهای آمريکای لاتين به سود زحمتکشان انجام شده، بيفکنيم تا مفهوم اين ”شدن“ را دريابيم.»٦ 

«به نظر می‌رسد که در مجموع، دو ”گزینه ی“ عمده بیش‌تر پیش روی جنبش نیست:
نخست، پیروی از نسخه‌های لیبرال دمکراسی و سوسیال دمکراسی؛ و آفرینش نوعی دمکراتیسم بورژوایی. این راهی است که همه لیبرال دمکرات‌های مکلا و معمم، انواع گوناگون سوسیال دمکرات‌ها و ”سوسیالیست‌“ های تازه دمکرات شده، کسانی که به تازگی قرمه‌سبزی لیبرالیسم به دهانشان مزه کرده و نیز همه ی آن‌ها که دانسته یا ندانسته دمکراسی را بی‌پشتوانه ی عدالت اجتماعی خواهانند، برای اقتصاد ایران پیشنهاد می‌کنند. همه این گروه‌ها از راه‌های گوناگون با سرمایه غارتگر جهانی پیوندهای آشکار و نهان دارند؛ از پشتوانه آتشباری سنگین تبلیغات نولیبرالیستی سرمایه امپریالیستی برخوردارند و مستقیم و غیرمستقیم مورد پشتیبانی گسترده ی مالی آن هستند.
دوم، درپیش گرفتن راه رشد با سمت‌گیری سوسیالیستی (غیر سرمایه‌داری) و آفرینش نوعی دمکراتیسم خلقی با پشتوانه ی عدالت اجتماعی. طرفداران این راه، کمونیست‌ها و نمایندگان پیگیر دمکراتیسم خلقی، صرف‌نظر از این که باورهای مذهبی دارند یا ندارند، هستند.

به نظر نگارنده این سطور، لیبرال دمکراسی و همتای آن سوسیال دمکراسی و به‌ طور کلی، انواع سامانه‌های دمکراسی بورژوایی که نقش توده‌های مردم را در گزینش دوره‌ای سگ زرد و شغال محدود می‌کنند، راه‌حل جامعه ایران نیستند. ”گزینه“ نخست، آنگونه که برخی سوسیال دمکرات‌ها و "سوسیالیست‌"های تازه دمکرات شده می‌پندارند، پلی برای رسیدن به عدالت اجتماعی در کشور ما نیست و در سیر خود به گزینه ی دوم که تنها گزینه ی درست، واقع‌بینانه و پیگیرانه انقلاب بهمن است، نمی‌انجامد. پیروی از نسخه‌های لیبرال دمکراسی و سوسیال دمکراسی، از نگاه اجتماعی ـ اقتصادی و نیز تاریخی، برای کشور ما  گامی به پس و در جهت سیاست‌های امپریالیستی است و در نهایت به پراکندگی هرچه بیش‌تر نیروها انجامیده و روند تجزیه و تلاشی کشور را که با درپیش گرفتن و ادامه سیاست‌های نولیبرالی از بیش از دو دهه ی گذشته آغاز شده، شتاب بیش‌تری خواهد بخشید. سرانجام پیمودن این راه بن بست اجتماعی ـ اقتصادی است.»۷

بن بست تاریخی ناسیونالیسم ایرانی

«پیچیدگی روندهای سیاسی و اقتصادی ایران بویژه از این واقعیت برمی خیزد که از سویی با  به ثمر رسیدن مرحله سیاسی انقلاب ایران، در شرایطی که سرمایه داری وابسته ضرباتی نسبی دریافت کرده و برای دوره ای ناتوان شده بود، ناسیونالیسم ایرانی که این بار، برپایه گسترش سامانه سرمایه داری نه از ״بالا“ که کم و بیش بگونه ای طبیعی و از پایین، سر بلند کرده است، می خواهد ـ و در کردار خود تاکنون کوشش نموده است ـ تا بر دوش طبقه کارگر و سایر تولید کنندگان ثروت های مادی و معنوی جامعه و به بهای نیستی و نابودی آنها، رشد نموده، نیرومند شود و در برابر هماورد بس نیرومند خود: سرمایه داری جهانی، قد علم کرده، راهی مستقل پیموده و جایی درخور، دربازار جهانی برای خود دست و پا کند؛ پنداری نشدنی و بدور از پویه تاریخی. همه انتقادهای این ناسیونالیسم که تا اندازه ای و تنها در چارچوب معینی همانند و یادآور دوره مرکانتیلیسم اقتصادی اروپای سده شانزدهم است و همه جنبه های محافظه کارانه و واپسگرایانه یاد شده در بالا را دربرمی گیرد، از این نبرد نابرابر و از نگاه تاریخی بن بست سرچشمه می گیرد. بازگشت به گذشته پنداری نشدنی است.»٨      

«بن بست سیاسی ـ اقتصادی در کشور ما باید هرچه زودتر با پایان دادن به سیاست نولیبرالی که هنوز با  کودنی هرچه تمام تر از سوی رده های بالای حاکمیت ایران دنبال می شود، با در پیش گرفتن راه رشد غیر سرمایه داری٩ و با سمتگیری سوسیالیستی به سود زحمتکشان و تولید کنندگان ثروت های مادی و معنوی گشوده شود. آیا چنین کاری از عهده حاکمیتی واپسگرا، دروغگو، نادان و سرکوبگر آزادی های اجتماعی ـ مدنی که حتا کوشندگان سندیکاها و اتحادیه های کارگری را به جرم دروغین ״اقدام بر ضد امنیت کشور“ به زندان می افکند و شکنحه می کند، حاکمیتی که به منافع توده های میلیونی مردم پشت کرده و تنها در پی گرفتن تضمین های لازم برای ادامه زیست ننگین و شرم آور خود از امپریالیست هاست، بر می آید؟ پاسخ به خوبی روشن است. به همین دلیل، پیش از آن که در شرایطی بسیار دشوارتر از امروز نیروهای پیشرفت خواه و انقلابی مسلمان و نیروهای چپ راستین یکدیگر را بیابند، هماهنگی این نیروها به مثابه هسته مرکزی جبهه ای دربرگیرنده همه نیروهای پیشرفت خواه و صلح دوست، امروز ضروری تر از فردا و فرداهای دیگر است. هرچه این نیروها زودتر اهمیت چنین هماهنگی ای به سود زحمتکشان و تولید کنندگان ثروت های مادی و معنوی جامعه را دریابند و شهامت لازم را برای گام برداشتن به سوی همکاری نزدیک تر با یکدیگر بردارند، احتمال آرایش جبهه ای نیرومند در برابر امپریالیست ها و مزدوران منطقه ای و ایرانی تبار آنها فراهم خواهد شد.»١٠ 

«گسترش و ژرفش طفیلی گری سرمایه امپریالیستی همراه با افزایش نظامی گری و پیگیری سیاست تجاوزکارانه آن از سویی و بنیاد سست و شکننده سرمایه داری ملی ـ بازرگانی ایران از سوی دیگر زمینه های پیدایش همکاری برابرحقوق میان این دو را، آنگونه که برخی خام پنداران "ملی گرا"ی ایرانی درسر پرورانده و به بهای بیکاری و بی خانمانی زحمتکشان و نابودی سرمایه های ملی ایران همچنان با نابخردی به پیش می برند، ناممکن می کند. ناسیونالیسم ایرانی، هیچگونه راه فراری از بن بستی که در آن گرفتار است، ندارد. این، بن بستی تاریخی است»١١ 

اهمیت شناخت علمی ـ طبقاتی در ریشه یابی دشواری ها و چالش ها
روی سخن مان با کیست؟

نمونه های آورده شده در بالا به روشنی، ریشه های بن بست اقتصادی ـ اجتماعی و سیاسی کنونی را پیش از آنکه مانند امروز نمودار شوند، روشن نموده و راه برونرفت از آن را نیز فراروی نیروهای پیشرو و در تارک آن ها کمونیست های راستین، نشان داده است. آیا نوشتار «نامه مردم»، رک و پوست کنده، بی بندبازی در سخن و بی هیچ پیچیدگی بیجا، با زبانی ساده و روشن برای کارگران و زحمتکشان، می گوید و می نویسد؟ یا آنکه روی سخنش "فیلسوفان" و دانشگاه دیده ها هستند؟! 

نوشتار «نامه مردم» چنین پی گرفته می شود:
«ژرفش اختلاف ها و شکاف های درون رژیم، برآمده از رویارویی بسیارسنگین میان منافع اقتصادی ـ سیاسی کانون های قدرت متصل به سرمایه های کلان است. پیوند میان این کانون های قدرت های سیاسی ـ اقتصادیِ درون رژیم، بسیار پیچیده، سیال، و به صورت همزمان، در تضاد و در وحدت با یکدیگر عمل می کنند ...»

شناخت نادرست از چند و چون بن بست رژیم از یکسو و پیشبرد سیاستی نادرست تر از آن که همه چیز را در «دیکتاتوری ولایی» به عنوان چالش اصلی می چکاند و می شناساند، در اینجا نیز به چشم می خورد. باید پرسید که چنانچه «ژرفش اختلاف ها و شکاف های درون رژیم، برآمده از رویارویی ... میان منافع اقتصادی ـ سیاسی کانون های قدرت متصل به سرمایه های کلان ...» باشد، به آرش آن است که کودتای پیش تر اشاره شده در نوشتار به پیروزی فرجامین دست یافته و توده های مردم در روند رویدادها دیگر نقشی نداشته یا نقش آن ها ناچیز و چشم پوشی پذیر است؛ ولی، آیا چنین است؟ بی هیچ گفتگو، چنین نیست؛ و نوشتار «نامه مردم» نیز به آن باور ندارد! زیرا جُستار در همان بند، چنین پی گرفته می شود:
«... جناح های کلیدی در روبنای سیاسی رژیم می‏ دانند که کل ”نظام“ می تواند از جانب توده ها و جنبش مردمی با خطر مهلکی روبه رو گردد، و از این روی، این جناح‏ها در عرصه مقابله با جنبش مردمی به طور متحد عمل می کنند ...» و در یکی دیگر از بندها از «خیزش عظیم اعتراضی مردم» چون «آتش زیر خاکستر» یاد می شود. به این ترتیب، رودررویی (تناقض) سرچشمه گرفته از شناخت نارسا ـ اگرچه تنها جُستار «شناخت» در میان نیست! ـ همچنان پی گرفته شده با افزوده شدن «جناح های کلیدی» به «روبنای سیاسی»، سردرگمی "کلاف" را بازهم بیش تر به نمایش می گذارد.

نوشتار «نامه مردم» در پایان همان بند، چنین نتیجه می گیرد:
«... جناح های متصل به سرمایه های کلان انگلی می دانند که، تقسیم ثروت ملی کشور با مردم، بر اساس توسعه ملی و در جهت عدالت اجتماعی، دیگر سهمی برای آن ها باقی نخواهد گذاشت. چالش اصلی دیکتاتوری ولایی با مردم است و نه با آنچه که آن را ”مبارزه با استکبار جهانی“ می نامد.»

زبان نوشتار در اینجا همچنان گنگ و نارساست. روشن نیست چرا از امکان «تقسیم ثروت ملی کشور» از سوی «جناح های متصل به سرمایه های کلان انگلی» با «مردم» سخن به میان آمده است؟ این «مردم» کدام طبقات یا لایه های اجتماعی را دربرمی گیرد؟ آیا سخن بر سر توده های انبوه مردم و همانا کارگران و زحمتکشان است؟ اگر چنین است، چرا همینگونه نوشته نمی شود و بازهم از واژه ی بی بو و خاصیت «مردم» سود برده می شود؟ آیا منظور از «عدالت اجتماعی»، اجرای آن به سود توده های کار و زحمت است؟ اگر چنین است، چرا رک و پوست کنده، همینگونه نوشته نمی شود؟ مگر نمی دانند که «عدالت اجتماعی» تعبیر و تفسیرهای گوناگونی را دربرمی گیرد؟ مگر نخوانده اند که آن «رمال اقتصادی»١٢ هنگامی پیش تر حتا تعبیری «افلاتون گونه» و بسیار نزدیک به «سامانه ی نژادگرا»١٣ نیز از آن نیز بدست داده بود؟ افزون بر این، پیوند همه ی اینها با جمله ی پایانی این بند: «چالش اصلی دیکتاتوری ولایی با مردم است ...»، چیست؟

دمکراسی، واژه ای تا مغز استخوان طبقاتی

با این همه، نوشتار «نامه مردم» در بخش هایی به دریافت علمی از جُستارها و مانش (مفهوم) هایی چون «دمکراسی» نزدیک می شود؛ این، یکی از آن نمونه هاست:
«... با برخورد انتزاعی به دموکراسی، آن را مشروط به وجود ”اقتصاد بازار“ می دانند: دموکراسی‌یی که از بالا به پایین و سپس با پذیرش پایمال ساختن حقوق مادی و صنفی زحمتکشان اصل ”انتخابات آزاد“ را محور اصلی مبارزه و چارچوب ایجاد اتحاد نیروها قرار می دهد.» گرچه، این نزدیکی هنوز به آرش دریافت علمی برپایه ی ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیک ماتریالیستی نیست؛ زیرا در همانجا و بی درنگ پس از جمله بالا می افزاید:
«... این درست است که انتخابات آزاد به طور واضح یکی از مبانی بسیار مهم دموکراسی در روند گذر کشور ما از استبداد است اما آیا می توان رژیم ولایی را با پند و اندرز و نامه نویسی و یا اعلامیه ها و مقاله های منفرد وادار به ”انتخابات آزاد“ کرد؟» در اینجا ملاقه ای دیگر از "نخود و لوبیا"ی «انتخابات آزاد ... یکی از مبانی بسیار مهم دموکراسی» به "آبگوشت" بار گذاشته شده، افزوده شده است؛ "نخود و لوبیایی" که نه تنها شکم تان را به باد می اندازد که سرتان را نیز گیچ و منگ نموده به باد می دهد!

در جمله های بالا، آشکارا روی سخن با نیروهای "آلترناتیوساز" راست و فراراست ایرانی تبار و بویژه بخشی از آن است که زیر سایه ی «شیطان بزرگ»، نان و آبی برای خویش فراهم نموده اند. "آلترناتیوسازانی" که به گفته ی عرب: به «لطایف الحیل»، می کوشند تا در پس همه ی این شعبده بازی ها، «نظام شاهانه» را از گور بیرون کشیده و «نیم پهلوی» را از «جعبه ی پاندورا» بیرون آورند؛ کوششی بیهوده و نومیدانه؛ گرچه نان و آبدار برای برخی از آن ها!

اکنون، ببینیم، نوشتار «نامه مردم» چگونه به جُستار «دمکراسی» نگریسته و اندازه ی دریافت آن از واژه ای تا مغز استخوان طبقاتی، تا چه اندازه است؟ با نگاهی دوباره به جمله های برگرفته در بالا روشن می شود که نوشتار، «دمکراسی از پایین به بالا» را که حقوق مادی و صنفی زحمتکشان را پایمال نکند، استوانه ی رزم و چارچوب زایش همپیوندی نیروها می داند. در اینجا به ناچار می انگارم که منظور از «مبارزه»، پیکاری در چارچوب طبقاتی آن است که همپیوندی نیروها و زایش جبهه ای پیشرو در این لحظه ی تاریخی را پی می گیرد! ولی، هرچه می اندیشم، آرش «دمکراسی از پایین به بالا» یا «از بالا به پایین» را درنمی یابم و به گمانم هر دو به یک اندازه پوچ و بیمایه هستند.

به گمانم، منظور از کاربرد «دمکراسی از بالا به پایین» همان آش شله قلمکاری است که در کشورهای بزرگ سرمایه داری، هنوز به خورد «بردگان نوین» که با هزاران بند آشکار و نهان به قانون های "مقدس" سرمایه داری بسته شده اند، داده می شود؛ ولی آیا چنین دمکراسی ای را براستی می توان از «بالا به پایین» نامید؟ و آیا با چنین نامگذاری ای، طبقاتی بودن جُستار و مانش «دمکراسی» و آشتی ناپذیری دو طبقه ی اصلی سامانه ی سرمایه داری را زیرپا ننهاده ایم؟! آیا به همین ترتیب و با بازی با واژه ها، عبارت تازه ای چون «دمکراسی از پایین به بالا» ـ در برابر آن یکی ـ به انبان عبارت های شبه علمی دانشگاه ها و نهادهای سرمایه داری در زمینه ی "دانش" های اجتماعی نیفزوده ایم؟

نوشتار «نامه مردم» این را نیز روشن نمی کند که بجای «اصل ”انتخابات آزاد“ ... [به عنوان] محور اصلی مبارزه و چارچوب ایجاد اتحاد نیروها»، چه پایه و بنیادی را درنظر داشته و پیشنهاد می کند! تنها یک چیز بخوبی روشن است:
شیوه ی نگرش به «دمکراسی» به عنوان «کعبه ی آمال و آرزوها» یا بهتر بگویم به عنوان آماج رزم و نه ابزار آن! درست به همین دلیل است که واژه ی «دمکراسی» بی هیچ پسوندی ـ به عنوان نمونه: دمکراسی خلقی ـ بکار رفته و روشن می شود که نزدیک شدن به دریافت علمی و سمتگیرانه از آن واژه به سود طبقه ی کارگر و دیگر زحمتکشان، به همان اندازه، دورشدن از آن و کلاه بر سر خود و دیگران نهادن را دربر دارد. آشکار است که آماج چنین دمکراسی ای بیش از چارچوب بورژوایی آن نبوده و دیدگاه نوشتار «نامه ی مردم» نیز به هیچ رو، بر بنیاد مارکسیستی ـ لنینیستی استوار نیست؛ از همین روست که بازهم مانند سایر جاها با عبارت های پوچ و میان تهی و جمله بندی های گنگ سر و کار پیدا می کنیم. در این باره نیز برای جلوگیری از دوباره کاری، بخش هایی از نوشتارهای پیشین خود را می آورم:
«نیروهای انقلابی چپ، درشرایطی که بخش عمده و مهمی از رهبری اندیشمند و کاردان خود را از دست داده بودند، بجای پیگیری همان راه و روش اصولی بنیاد گذاشته شده بوسیله آنها و توجه به نیروی سترگ آزاد شده توده ها و نیروهای گوناگون بر اثر انقلاب که هنوز با وجود سرکوب نیروهای چپ، از توش و توان بالایی برخوردار بود، با سراسیمگی و با این پندار که گویا با سرکوب نیروهای انقلابی و نیز برپایی حاکمیت ״ولایت مطلقه فقیه“، انقلاب بهمن شکست خورده است، دچار ارزیابی بسیار نادرستی شدند و برای بیش از دو دهه در کردار، در کنار نیروهای واپسگرای سلطنت خواه، مشروطه خواه و خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی لنگ لنگان گام برداشتند و یا در بهترین حالت به دنباله روی از نیروهای "آزادیخواه" سرمایه داری لیبرال نورسته ایرانی پرداختند. آنها هیچگاه این نکته را درک نکردند که آزادی های موعود لیبرالی، حتا در صورت جامه عمل پوشیدن، چنانچه گوشه هایی از آن را در دوران ریاست جمهوری رفسنجانی و خاتمی شاهد بودیم، تنها و تنها زمینه ساز بازگشت بی درنگ سرمایه بزرگ امپریالیستی به اقتصاد و سیاست میهن ما بوده، هست و در آینده نیز خواهد بود. آنها با پیشبرد چنین سیاست واگرایانه ای که بیش از دو دهه را در برمی گیرد، از وظیفه اصلی خود یعنی کار و کوشش برای یاری رسانی به سازماندهی کارگران و زحمتکشان در سازمان های صنفی ـ سیاسی خود، پرورش و تربیت کادرهای کارگری و سندیکایی و نیز پیشبرد کار، آنجا که توده ها می توانند در سرنوشت خود همیاری کوشمندانه تر و پربار تری داشته باشند یعنی شوراهای شهر و روستا و آنچه که جستار اصل ۱۰۴ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران به آن اشاره می کند، درکردار سرباز زده اند. آنها با شکست خورده پنداشتن انقلاب بهمن و یکی گرفتن ״ولایت مطلقه فقیه“ با استبداد شاهنشاهی، بدون در نظر گرفتن همه دگرگونی های مثبت پس از انقلاب، بدون در نظر داشتن همه توانایی های بالقوه موجود برای کار به سود توده ها، فرصت های بسیاری را از دست داده و آنها را در دسترس نیروهایی نهادند که به بدترین شکل ممکن این فرصت ها را هدر داده یا به ضد خود دگرگون ساخته اند. آنها با یکی گرفتن ״ولایت مطلقه فقیه“ با ״استبداد شاهنشاهی“، در شرایطی به کلی دگرگون، در شرایطی که شور انقلابی توده ها هنوز می توانست و شاید همچنان بتواند مانند آنچه که نام ״حماسه دوم خرداد“ نام گرفت را بیافریند، سوی بُردار حرکت اجتماعی توده ها را نادرست تشخیص داده و اصول دیالکتیک مارکسیستی را در مبارزه اجتماعی زیرپا گذاشتند. درست جلوی چشمان آنها، سرمایه بزرگ بازرگانی و زمینداران بزرگ و دیگر نیروهای واپسگرا، از به اصطلاح ״ولایت مطلقه فقیه“ و شخص ولی مطلق فقیه ـ هرچند که امر بر وی مشتبه شده باشد که بالای سخن او سخنی نخواهد بود ـ آنجا که به سودشان بود چون عروسک خیمه شب بازی سود بردند و آنجا که سخنان وی را زیانبار دیدند یا سخنش را به هیچ گرفتند و یا گزینش لولوی ولی فقیه شایسته تر و گوش به فرمان تر را برایش به نمایش گذاشتند تا حساب کار خود بداند. مدعیان رهبری طبقه کارگر، همه این ها را ندیدند یا نخواستند که ببینند. با سرکوب نیروهای انقلابی چپ که تنها بخشی از مجموعه نیروهای انقلابی و پیشرفتخواه میهن مان را دربرمی گرفت و می گیرد، برای آنها همه چیز تمام شده به شمار می آمد و کناره خزیدن خود را که بر آنها گرانبار شده بود، برتابیدند و بر آن گردن نهادند. آنها، با تکیه بر تعریف های خشک کلاسیک از مفهوم هایی مانند ״انقلاب“ و ״ضد انقلاب“، سراشیبی روند انقلابی را که تقریبا از همان نخستین روزهای پس از سرنگونی حاکمیت شاهنشاهی و جابجایی آن با حاکمیت جمهوری اسلامی آغاز شده بود به حساب شکست قطعی انقلاب گذاشتند. یکی از آنها شعار داد: ״انقلاب مرد! زنده باد انقلاب.“ و دیگری کمی دیرتر سرنگونی حاکمیت جمهوری اسلامی را خواستار و سپس آن را با شعار ״طرد رژیم ولایت فقیه“ تراز نمود. این گردش تند به "چپ"، مانند همیشه، آنگونه که تاریخ تاکنون و همه جا نشان داده است، به زودی این نیروها را درکردار، با وجود شعارهای چپ روانه یا چپ نمایانه شان، با وجود ژست های سیاسی در زمینه پشتیبانی از طبقه کارگر و زحمتکشان، در کنار راست ترین نیروهای سیاسی نشاند و به دنباله روی از سیاست های نولیبرالی واداشت. این سیاست نادرست، زمینه ای فراهم نمود که حتا نیروهای بسیار مشکوک وابسته و مزدبگیر جناح هایی از حاکمیت ایران (رفسنجانی و شریکان وی) در پوشش چپ هنوز بتوانند خود را چپی جا بزنند و سردرگمی و نیروی گریز از مرکز را در میان طیف گسترده ای از هواداران و نیروهای پیرامونی آنها، شتاب باز هم بیشتری بخشند.

سیاست این گروه از نیروهای چپ در دوره ای به درازای بیش از دو دهه، شکاف میان طبقه کارگر و سایر زحمتکشان را با لایه های میانی جامعه ایران افزایش چشمگیری بخشید و از چارچوب خواست آزادی های مدنی ـ اجتماعی مورد درخواست بویژه لایه های میانی جامعه و آنچه بویژه سیاست های نولیبرالیستی در زمینه اجتماعی درمیان می گذاشت، چندان فراتر نرفت و آزادی های مورد نیاز طبقه کارگر و سایر زحمتکشان در زمینه حقوق صنفی ـ سندیکایی و نیرو گرفتن بیشتر در شوراهای شهر و روستا را دربرنگرفت و یا بسیار کمرنگ در میان گذاشته و پیگیری شد. با وجود شکست سخت نسبی ولی بسیار پراهمیت نولیبرالیسم در همه زمینه های اقتصادی ـ اجتماعی در ایران و جهان، هنوز این نیروها آنچنان که باید و شاید نتوانسته اند بازنگری جدی در سیاست های نادرست خود نمایند و تعیین کننده عرصه هایی از مبارزه باشند که بسی بیشتر از آزادی های لیبرالی، مورد نیاز طبقه کارگر و سایر زحمتکشان و به طور کلی همه تولید کنندگان ثروت های مادی و معنوی جامعه است. هیچکدام از این نیروها درک نکردند و هنوز نیز درک نمی کنند که اگر جایگزینی برای ״خاور خودکامگی“ یافت شود، این جایگزین بی تردید دمکراسی از گونه سرمایه داری آن نخواهد بود. زیرا امکان بوجود آوردن چنین جامعه ای، درست آنگونه یا چیزی مانند آنچه که چهار ـ پنج سده پیش از این در اروپای باختری پدید آمده، به بار نشسته و اکنون دوره پوسیدگی و تجزیه خود را می پیماید، نه برای کشور ما و نه برای هیچ کشور دیگری در جهان شدنی نیست. این قانون سرسخت و دیالکتیک طبیعت و جامعه است که نمی توان آن را زیر پا گذاشت.
...
میهن ما نیازمند آزادی ها و گونه دیگری دمکراتیسم، بسی فراتر از آزادی های بورژوایی و گزینش ریاست جمهوری و مجلس شورا به شیوه کنونی است. آزادی، بهروزی و بهزیستی برای کارگران و زحمتکشان دیگر در چارچوب حاکمیت کنونی جمهوری اسلامی نمی گنجد. در زمینه راه رشد اقتصادی، از ابتدای انقلاب تاکنون تنها یک گزینه درست وجود داشته است: راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی و آفرینش اقتصاد خلقی به سود نیروهای کار و زحمت و تولید کنندگان ثروت های مادی و معنوی جامعه. در پیش گرفتن هر راه دیگری، زیر هر عنوانی، چنانکه تجربه نشان داده، تنها و تنها به بن بست اجتماعی ـ اقتصادی انجامیده و زمینه های فروپاشی اقتصادی ـ سیاسی ایران زمین را از هر باره آماده می کند.

به این ترتیب، وظیفه نیروهای مارکسیست ـ لنینیست، بویژه پس از پشت پا زدن آشکار و بی پرده حاکمیت جمهوری اسلامی به مهم ترین اصل اقتصادی ـ اجتماعی قانون اساسی و برباد دادن منافع ملی و از آن بدتر فراهم نمودن زمینه های فروپاشی ایران زمین به عنوان کشوری یکپارچه، پیشبرد چنان سیاست های دنباله روانه ای که در بالا از آن یاد شد، نیست و نخواهد بود. تنها، کار پیگیر و سازنده در میان کارگران و زحمتکشان، کوشش برای سازماندهی صنفی ـ سندیکایی و نیز تبلیغ و ترویج واگذاری اختیارات بیشتر و بیشتر به شوراهای شهر و روستا نه تنها در زمینه های اقتصادی و اجتماعی که در زمینه های سیاسی و در پهنه ای گسترده تر، یگانه سیاست اصولی، منطقی و مارکسیستی ـ لنینیستی خواهد بود. به عنوان نمونه، شوراهای شهر و روستا بخوبی خواهند توانست در سازماندهی و گسترش شبکه های ملی توزیع کالا نقش اصلی را برعهده گیرند. به نظر نگارنده، باید این جستار را صرف نظر از آن که کدام نیروهای سیاسی و اجتماعی در این سازمان ها در این یا آن لحظه دست بالا را دارند، با پیگیری هرچه تمام تر در میان توده های مردم تبلیغ و ترویج نمود. کار ما دنباله روی از بورژوای نبوده و نیست و این جستار و همانندهای آن را نباید در چارچوب آزادی های بورژوازی نگریست، دایره آن را گرد نمود و بست. آن آزادی که ما باید برای آن بکوشیم، آزادی کارگران و زحمتکشان برای شرکت مستقیم در تصمیم گیری های امور خود، تصریح شده در اصل های ۲۶ و ۱۰۴ و مانند آن هست و نه دلگرم نمودن توده های مردم به شرکت در گزینش سگ زرد یا شغال برای چانه زنی بر سر سهم کمتر یا بیشتر درآمدهای ملی ایران با امپریالیست ها.

آیا هنوز امید و چشم اندازی روشن برای گردآوری و سازماندهی نیرو برای برونرفت از بن بستی که هر روز تنگ تر از پیش می شود، برای پایان دادن به راه رشد سرمایه داری و در پیش گرفتن راه رشد با سمت‌گيری سوسياليستی (غیر سرمایه داری) وجود دارد؟ آیا نیروهایی که برای در پیش گرفتن و پیشبرد چنین راهی، مسوولیتی تاریخی بر گردن دارند، شهامت لازم را خواهند یافت که از کرانه های میدان نبرد به مرکز آن بازگردند و با سیاستی یکپارچه نیروی پراکنده و سردرگم چپ را بازیابی و سازماندهی کنند؟ آیا آنها سرانجام سیاستی پرولتری را که خواست های امروز و فردای نه تنها طبقه کارگر که لایه های انبوه فرودست خرده بورژوازی و دهگانان را پاسخگو باشد، جایگزین سیاست های آغشته به چسب نولیبرالیستی خود که در کردار تنها بازتاب خواست های بخش کوچکی از لایه های میانی و فرادست خرده بورژوازی و بورژوازی است، خواهند نمود؟ آیا آنها خواهند توانست نزدیک ترین نیروهای خرده بورژوازی به طبقه کارگر و نیروهای سیاسی آن را که همچنان در سردرگمی به سر می برند و برای جامعه ای نیازمند به نان شب، سرگرم نگاشتن ״الگوی زیست مسلمانی“ هستند، در جبهه ای نیرومند با خود گرد آورند؟»١٤ 

«تاخیر فاز» در برآوردها و سمتگیری های سیاسی و اجتماعی

گیر و دارهای نوشتار «نامه مردم» در زمینه ی دمکراسی بورژوایی در شرایطی است که پیشرفت های فن آوری ـ رسانه ای، دمکراسی بورژوایی در کشورهای مادر (متروپل) سرمایه داری را با چالشی سنگین روبرو نموده است؛ سخن بر سر گونه هایی از "دموکراسی مستقیم" است که در آن دیگر چندان نیازی به عروسک های خیمه شب بازی به نام "نمایندگان مردم" در مجلس های کشورهای سرمایه داری نیز نخواهد بود. در اینجا به آن نمی پردازم و تنها به یادآوری این نکته بسنده می کنم که نیروهای سیاسی کشور ما، همگی و هر یک به گونه ای، «تاخیر فاز»١۵ دارند. آنجا که پوزه ی «نولیبرالیسم» در «کشورهای مادر سرمایه داری» به خاک مالیده شده و در شرایطی که حتا شیخک (خرسک هم می توان گفت!) بزرگ عربستان، پیشنهاد اربابش در زمینه ی بر دوش گرفتن بخشی از بحران سرمایه داری را پس می زند، آقای «جمهوری اسلامی، نه یک کلمه بیش، نه یک کلمه کم» با گوشه ی چشمی به «شیطان بزرگ»، پیشاپیش خود را نامزد پیگیری سیاست های نولیبرالی در ایران می کند! اکنون، در این نوشتار نیز با یکی دیگر از نمونه های «تاخیر فاز» از سوی حزبی که عنوان «حزب طبقه ی کارگر» را یدک می کشد، روبروییم که جای بسی درنگ و اندیشیدن دارد! گویی در این کشور، همه ی حزب ها و سازمان های سیاسی، چه آن ها که بر سر کارند و چه این ها که با آن ها به رویارویی و نبرد سرگرمند، همواره گام یا گام هایی از روند رویدادها و سمتگیری های اجتماعی ـ اقتصادی و نیز سیاسی واپس مانده و می مانند! 

آیا وظیفه ی ما پراکندن خرافات بورژوا دمکراتیک پارلمانی است؟

درباره ی جُستار یادشده، یادآوری پاسخی را که چند سال پیشن به یکی از مدعیان چپ داده بودم، سودمند می دانم:
«در زمینه شیوه برخورد به گزینش های دوره ای ریاست جمهوری، شاید یکی از ناشیانه ترین برخوردها از سوی گاهنامه اینترنتی ”نوید نو“ انجام پذیرفته است. در نوشتار ”نگاه لنینی چپ و انتخابات“١٦ در این گاهنامه، با درمیان نهادن چند پرسش و یادآوری نقل قول هایی چند از لنین، پیشاهنگ فرزانه طبقه کارگر، چنین نتیجه گیری شده است:
... باید دید چپ در شرایط فعلی کشور و در مقابل این فضای بسیار بسیار بسته و محدود براستی چه وظیفه ای دارد؟ آیا شرایط انقلابی و رویارویی وسیعی وجود دارد که بتوان بر بستر آن جلوی انتخابات را سد کرد و رژیم را وادار ساخت به خواست مردم مبنی بر برگزاری یک انتخابات آزاد با شرکت نمایندگان واقعی چپ تن دهد؟ اگر نه، باید پرسید آیا شرکت در چنین کارزاری بستر مناسب تری برای افزایش آگاهی و تجربه سیاسی توده های مردم است یا تحریم منفعلانه آن؟ باز هم به خود لنین باز گردیم که چگونه چنین چپ روی هایی را کودکانه می دانست:
ما در روسیه، ضمن تجربه ای بس طولانی، دردناک و خونین این حقیقت را دریافته ایم که تاکتیک انقلابی را نمی توان تنها بر پایه ی روحیه ی انقلابی استوار ساخت. این تاکتیک باید بر پایه ی محاسبه هشیارانه و کاملا عینی چگونگی تمام نیروهای طبقاتی کشور مربوطه (و نیز کشورهای همجوار آن و کلیه ی کشور های جهان) و ایضا بر پایه ارزیابی تجربه ی جنبش های انقلابی استوار باشد. نشان دادن "انقلابی گری" خود تنها با دشنام گویی به اپورتونیسم پارلمانی و فقط با نفی شرکت در پارلمان ها کاری ست بسیار آسان، ولی درست بدان جهت که این کار بسیار آسان است، نمی تواند برای یک مسئله ی دشوار و به غایت دشوار راه حل به شمار آید.(بیماری کودکی چپ گرایی در کمونیسم، لنین، برگردان محمد پورهرمزان، انتشارات حزب توده ایران)
نگاه لنینی چپ و انتخابات

با مراجعه به اصل سند، روشن می شود که سخنان آن فرزانه انقلابی، زمینه چینی برای جمله ای است که بلافاصله به دنبال آن آمده است و نوشتار ”نگاه لنینی چپ و انتخابات“، به هر انگیزه ای، از کنار آن گذشته است:
... ایجاد فراکسیون پارلمانی واقعا انقلابی در پارلمان های اروپایی به مراتب دشوارتر از آن است که در روسیه انجام گرفت. در این امر تردیدی نیست. ولی این فقط بیانگر محدودی از حقیقت عام است ...  (بیماری کودکی چپ گرایی در کمونیسم، لنین، برگردان محمد پورهرمزان، انتشارات حزب توده ایران) کمی جلوتر، لنین پس از سنجش شرایط ”انقلاب شوروی“ با شرایطی که کمونیست ها در اروپای باختری آن هنگام، با آن روبرو هستند، استدلال خود را چنین پی می گیرد:
... آغاز انقلاب سوسیالیستی برای اروپای غربی دشوارتر از کشور ما خواهد بود. تلاش برای گریز زدن از این دشواری و "فراجهیدن" از روی مرحله کار دشوار استفاده از پارلمان های ارتجاعی برای مقاصد انقلابی، کودکی تمام عیار است. شما می خواهید جامعه نوین بپا دارید و آن وقت از دشواری های ناشی از ایجاد یک فراکسیون پارلمانی نیکو مرکب از کمونیست های با ایمان و وفادار و قهرمان در پارلمان ارتجاعی می ترسید! مگر این کودکی نیست؟ ... درست به همان علت که توده های عقب مانده کارگران ـ و به طریق اولی ـ دهقانان خرده پا در اروپای غربی به مراتب بیش از روسیه به خرافات بورژوا دمکراتیک پارلمانی آلوده هستند، درست به همین علت کمونیست ها از درون تاسیساتی چون پارلمان های بورژوایی می توانند (و باید) برای فاش ساختن، فروپاشیدن و برانداختن این خرافات به مبارزه ای طولانی و سرسخت که در برابر هیچ گونه دشواری بازنایستد، برخیزند. (بیماری کودکی چپ گرایی در کمونیسم، لنین، برگردان محمد پورهرمزان، انتشارات حزب توده ایران)

در همان اثر ارزنده دانشمند انقلابی، در ارتباط با جستار بالا، در جای دیگر چنین آمده است:
... تجارب نشان می دهند که هنگام انقلاب، درآمیزی اقدامات توده ها در بیرون از پارلمان ارتجاعی با فعالیت اپوزیسیون هواخواه انقلاب (و به طریق اولی اپوزیسیون پشتیبان مستقیم انقلاب) در درون این پارلمان، چه فواید خاصی دربردارد.(بیماری کودکی چپ گرایی در کمونیسم، لنین، برگردان قهرمان زنده یاد محمد پورهرمزان، انتشارات حزب توده ایران(

بدینسان، روشن می شود که سخن بر سر شرایط مشخصی است:
ایجاد فراکسیون پارلمانی واقعا انقلابی در پارلمان های اروپاییدر شرایطی که بخش عمده ای از توده های کارگر و دهقانان خرده پا به خرافات بورژوا دمکراتیک پارلمانی آلوده هستند.در آنجا کوچک ترین سخنی برسر دلگرم نمودن توده ها و همکاری در فریب آنها برای رای دادن به فلان بورژوای نوکیسه "اصلاح طلب" یا بهمان دست نشانده ارتجاع بازار و زمینداران بزرگ که همچنان سیاست های «بانک جهانی» و «صندوق بین المللی پول» را به زیان تولیدکنندگان ثروت های مادی و معنوی جامعه پی گیرند، در میان نیست و نمی تواند باشد. در آنجا، کوچک ترین اشاره ای حتا به ایجاد فراکسیون پارلمانی واقعا انقلابی در پارلمان های بورژوایی، به عنوان حقیقتی عام و دربرگیرنده، درمیان نیست. در همان اثر مورد اشاره نوشتار ”نگاه لنینی چپ و انتخابات“، لنین در جای دیگر یادآور می شود:
مارکس و انگلس می گفتند تئوری ما حکم جزمی (دگم) نیست، بلکه رهنمون عمل است و بزرگترین اشتباه و تبهکاری مارکسیست های "صاحب پروانه" نظیر کارل کائوتسکی و اتو بائر غیره در آنست که این نکته را نفهمیده و نتوانسته اند آن را در مهم ترین لحظات انقلاب پرولتاریا به کار برند (بیماری کودکی چپ گرایی در کمونیسم، لنین، برگردان قهرمان زنده یاد محمد پورهرمزان، انتشارات حزب توده ایران(


آیا تکیه بیش از اندازه حزب ها و سازمان های چپی که باید نقش پیشرو در جامعه داشته و پیشاهنگ توده ها باشند، به گزینش های دوره ای پارلمانی و دمکراسی پارلمانی بورژوایی در کشوری که دیگر کمتر نیازمند چنین گونه ای از دمکراسی ـ حتا به بهانه گذار آن به سامانه ای برتر ـ می باشد، نشانه های روشن از گرایشات لیبرالیسم سرمایه داری در این حزب ها و سازمان ها نیست؟

آیا این نیروها، به دست خود، خرافات بورژوا دمکراتیک پارلمانی را در میان توده های عقب مانده کارگران و دهقانان خرده پای ایرانی که هنوز به چنین خرافاتی آلوده نیستند، دامن نمی زنند و زمینه های پرورش آن را فراهم نمی سازند؟»١۷ 

"انتخابات آزاد" به سود کدام طبقات و لایه های اجتماعی است؟

نوشتار «نامه مردم»، پس از به میخ کوبیدن ناگزیری «انتخابات آزاد ... [به عنوان] یکی از مبانی بسیار مهم دموکراسی در روند گذر کشور ما از استبداد»، بار دیگر به نعل می زند:
«... آیا تنها با تکیه بر بحث ها و مکانیزم ایجاد انتخابات آزاد می شود اکثریت مردم یعنی قشرهای مختلف زحمتکشان و نیروهای اجتماعی را برای مبارزه‌یی تعیین کننده بر ضد رژیم ولایت فقیه بسیج کرد؟ آیا انتخابات آزاد و اصولا مبانی دموکراسی را می توان در خلاء و با پیش کشیدن بحث های پاستوریزه شده از خواسته های مادی مبرم مردم و مشکل‌های اقتصادی آنان به وجود آورد؟»

در اینجا، روی سخن همچنان با نیروهای راست اجتماعی درون و برون ایران است؛ و دو پرسش در میان نهاده شده، بخوبی روند نزدیکی به دریافت علمی ـ طبقاتی و همزمان دوری از آن را به نمایش می گذارند. پرسش دوم روشن تر از نخستین پرسش است. پرسش نخست می توانست اینگونه باشد:
آیا تنها برپایه ی ستیزه ها و ساختار انتخابات آزاد می توان توده ی مردم یعنی لایه های گوناگون زحمتکشان و نیروهای اجتماعی را به رزمی سرنوشت ساز برای دستیابی به حقوق اجتماعی و سیاسی خود بسیج کرد؟

در میان نهادن پرسش بدین سان، "انتخابات آزاد" در چارچوب بورژوازی را نه به این دلیل که «رژیم ولایت فقیه» توان برگزاری آن را ندارد که بگونه ای بنیادین به چالش می کشد؛ گرچه به روشنی، منظور نوشتار «نامه مردم» زیر پرسش بردن «انتخابات آزاد» نیست و پیش تر آن را «یکی از مبانی بسیار مهم دموکراسی در روند گذر کشور ما از استبداد» برشمرده بود.
                                                                    
نگاهی باریک تر به پرسش دوم در میان نهاده شده، سردرگمی در سمتگیری اجتماعی نوشتار «نامه مردم» به سود توده های کار و زحمت را بیش از پیش به نمایش می گذارد و  افزون بر آن، به پرسش های در میان نهاده، پاسخی درخور نمی دهد:
«... مردم در این انتخابات شرکت نکردند چون به خوبی می دانستند شخصیت های تاثیر گذار در زندان و خانه حبس اند، و مهم‌تر اینکه، این نمایش انتخاباتی هیچ گونه تغییر مادی و تعیین کننده ای را به همراه نمی توانست داشته باشد.» پس از آن نیز سرِ خر را کژ نموده به «صحرای کربلا» می زند و سر نخ پرسش هایی را که پیش کشیده، گم می کند:
«... به عبارت دیگر، جواب مسئله از جانب مردم و همین طور از طرف دیکتاتوری حاکم در مورد انتخابات معلوم بود. کسانی که نقش مردم را تنها در آمار انتخاباتی بررسی می کنند و یا حرکت تعیین کننده توده ها را خطرناک می دانند، از پیش از انتخابات مجلس و تاکنون به بحث های دایره وار مشغولند.»

می پندارم که یادآوری بخش هایی از برخی نوشتارهای پیشینم به روشن نمودن هرچه بیش تر جُستار یاری می رساند:
«با انقلاب ایران و پس از سرنگونی حاکمیت پوسیده شاهنشاهی و جایگزینی آن با گونه ای حاکمیت دوگانه و متضاد بورژوا لیبرال ـ خلقی، این امید و چشم انداز واقعی به وجود آمد که در شرایط وجود اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی و اردوگاه سوسیالیسم، روند انقلاب در مرحله سمتگیری اقتصادی به سود آنها که بار انقلاب را بر دوش کشیده و آن را به ثمر نشانده بودند، به سود طبقه کارگر، دهگانان و سایر زحمتکشان، به سود تولید کنندگان ثروت های مادی و معنوی جامعه به پیش رود و گونه ای «دمکراسی» خلقی با شاخص های اسلام انقلابی ـ سوسیالیستی آفریده شود. گنجانده شدن برخی اصل های پیشرفت خواهانه در قانون اساسی جمهوری اسلامی، زیر فشار نیرومند توده های انقلابی و نیروهای پیشرفت خواه و در راس همه آنها حزب توده ایران، در زمینه شیوه های همیاری توده های مردم در شوراها، تعاونی ها و سازمان های صنفی ـ سیاسی خود و تاکید بر سامانه اقتصادی بطور عمده بر پایه بخش های دولتی و تعاونی که در آن بخش خصوصی تنها نقش مکمل دو بخش یاد شده را عهده دار بود، با وجود چوب لای چرخ گذاشتن واپسگرایان، نویدبخش آن امید و خوش بینی و چنان چشم اندازی بود. ولی تاریخ باز هم سرنوشت دیگری برای میهن ما رقم زده بود. بازهم مانند آنچه که در جنبش های پیش تر از آن رخ داده بود، چپ رو ها، چپ نمایان و هرج و مرج خواهان از سویی و واپسگرایان، راست گرایان و فراراست گرایان به جامه اسلام درآمده از دیگر سو، نقش آفرین میدان مبارزه برای به کژراهه بردن و واژگون نمودن روند انقلابی، به زیان توده های زحمتکش شدند. فریبکاری های امپریالیستی نیز که از همان نخست با سوء استفاده از سستی ها و کاستی های رهبری انقلاب، دست نشانده ها، جاسوس ها و نوکران خود را زیر پوشش اسلام در برخی موقعیت های کلیدی سیاسی ـ نظامی جای داده بودند، همراه با آغاز جنگ گرانبار شده بوسیله دولت دست نشانده صدام حسین بر ضد ایران انقلابی، زمینه های برجای مانده برای پیشرفت انقلاب در عرصه های اقتصادی ـ اجتماعی به سود توده های مردم را از میان برداشت. آزادی های سیاسی ـ اجتماعی که پیش از آن نیز بر اثر تندروی های برخی نیروهای چپ دربرگیرنده برخی مسلمانان مبارز و دیگر نیروهای تندرو مانند «مجاهدین خلق» و «فداییان خلق» و نیز نیروهای راست و فراراست «انجمن حجتیه» و مانند آنها، آسیب های بسیار دیده بود، بیش از پیش در دایره بسته ای قرار گرفت و شکاف میان نیروهای انقلابی مسلمان و نیروهای راستین چپ که زمینه هایی تاریخی نیز داشت، بازهم بیشتر شد. امپریالیست ها به یکی از مهم ترین آماج های خود دست یافتند. یورش ناجوانمردانه به نیروهای انقلابی چپ و در راس آنها حزب توده ایران و نیز تنی چند از نیروهای انقلابی مسلمان به اتهام های پوچ، اعدام ها و خونریزی های در پی آن از سوی حاکمیت جمهوری اسلامی، کوشش های نخستین نیروهای راست و فراراست حاکمیت در جلوگیری از سازماندهی کارگران و زحمتکشان در سازمان های صنفی ـ سیاسی خود را سرانجام بخشید. روند انقلابی گرچه شکست نخورد و هنوز از دامنه و ژرفای بسیار برخوردار بود، ولی رو به سراشیبی گذاشت.»١٨

«... ستیزه اصلی و نهایی در میهن ما که به مرحله حاد خود نزدیک شده است، تحول ناگزیر اقتصادی ـ اجتماعی به سود زحمتکشان و همه تولیدکنندگان ثروت های مادی و معنوی جامعه، به سود کارگران، دهگانان و روشنفکران خلقی را خواستار است. این خواست ِ همچنان برآورده نشده و به سرانجام نرسیده انقلاب بهمن است که به ناچار یا با اصلاحات انقلابی یا با اصلاحات تدریجی، ولی با سمتگیری مشخص سوسیالیستی، باید سامان یابد.
...
برای یک حزب کارگری باورمند به سوسیالیسم علمی، آزادی های عمومی دربرگیرنده آزادی قلم، آزادی رسانه ها، آزادی فعالیت علنی حزب ها و مانند آن ها، همواره و در هر شرایطی، تابع و مولفه ای از آزادی هایی با گرایش های مشخص طبقاتی به سود طبقه کارگر و همه زحمتکشان و تولیدکنندگان ثروت های مادی و معنوی جامعه است. این آزادی ها از پشتیبانی از حداقل حقوق کارگران و زحمتکشان گرفته تا سازماندهی و شرکت سندیکاها و نهادهای کارگری و خلقی در حل مهم ترین چالش های اقتصادی ـ اجتماعی و سیاسی، همواره و در هر شرایطی سرلوحه کار یک حزب کارگری باورمند به سوسیالیسم علمی است. 
... 
برای یک حزب کارگری باورمند به سوسیالیسم علمی، پیوند زدن آزادی های عمومی به آزادی های با گرایش مشخص طبقانی به سود طبقه کارگر و زحمتکشان از اهمیت بسیار زیادی برخوردار بوده و نشاندهنده میزان راستگویی و وابستگی آن حزب به آرمان ها و منافع دور و نزدیک طبقه خود است. چنانچه به هر انگیزه ای، این جنبه مهم از فعالیت هر حزب کارگری باورمند به سوسیالیسم علمی زیرپا نهاده شده یا کمرنگ شود، آن حزب بازیچه دست سیاست های فریبکارانه واپسگرایان قرار گرفته و می گیرد. 
. ..
کارزار واقعی، اکنون و در آینده ... در کارخانه، در کوشش برای بدست آوردن حقوق صنفی ـ سیاسی توده های کار و زحمت، در برپایی سندیکاهای مستقل کارگری، در کوشش برای نیرومندی بیشتر شوراهای شهر و روستا، در تظاهرات و اعتصاب ها برای دستیابی به حقوق خلق ها و بسیاری دیگر از حقوقی که انقلاب بهمن ۵۷ آنها را در دستور کار نهاده، بیرون از مجلس کم و بیش فرمایشی یا چارچوب تنگ گزینش ریاست جمهوری، در حال شکل گیری است.»١٩ 

 

«... ناکارآمدی و پیگیری سیاستی ضدملی از سوی رژیم ایران بربادده جمهوری اسلامی، مسوولیت هرچه سنگین تری بر دوش همه نیروهای پیشرفت خواه و بویژه نیروهای چپ می نهد. سازماندهی طبقه کارگر و سایر زحمتکشان در سازمانهای صنفی ـ سیاسی خود و نیز افزایش نقش و توانمندی شوراهای شهر و روستا در بدست گرفتن هرچه بیشتر روندهای اقتصادی و سیاسی جامعه، بار سنگین تری بر دوش این نیروها نهاده و می نهد. درکنار آن ـ و نه جدا از آن ـ آفرینش جبهه ای دربرگیرنده همه نیروهای طرفدار عدالت اجتماعی به سود طبقه کارگر و همه زحمتکشان دست ورز و اندیشه ورز، دربرگیرنده نیروهای آزادیخواه و خواهان ״دمکراسی خلقی“، هر روز و بیش از پیش اهمیت بیشتری می یابد.»٢٠

زمینه ها، چرایی و چگونگی «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی»
از چه رو، چشم انداز «راه  رشد با سمتگیری سوسیالیستی» نادیده گرفته شده و می شود؟

در پی یادآوری هایی که در یک رشته از نوشتارهایم درباره ی اهمیت پیگیری جُستار «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» در چند سال گذشته نموده بودم، بار دیگر در واکنش به فراخوان «طرح برنامه نوین حزب توده ایران» برای ششمین کنگره ی این حزب٢۱، با اشاره به بخشی از آن «طرح» درباره ی «ضرورت نزدیکی، تفاهم، اشتراک مساعی و اتحاد عمل [میان] طیف گسترده نیروهای اجتماعی و ائتلاف متنوع نیروهای سیاسی»، پیشنهاد زیر را در میان گذاشتم:
«باید توجه نمود که اتحاد عمل نیروهای سیاسی در همان گام نخست نیازمند پشتوانه ی اجتماعی است؛ به عبارتی دیگر: آن اندازه که نیرو پشت سر داری، دوست و دشمن روی تو حساب می کند؛ وگرنه حتا زیباترین و درست ترین سخنان را اگر بر زبان آوری، برایت تره هم خرد نخواهند نمود. این نکته را انقلابی فرزانه، لنین به شکلی دیگر چنین گفته است:
بهترین برنامه ها بدون داشتن سازمانی رزمنده و درخور جز سخنان زیبا نیست (نقل به مضمون).

زمینه سازی چنان اتحاد عملی نیز سر دادن و پی گرفتن شعاری عمومی و کلی ـ هرچند زیبا ـ نیست. باید با توجه به نیازهای مرحله ای جنبش انقلابی، چنان شعارهای مشخصی را پیش کشید و در میان نهاد که به نوبه ی خود به جذب نیرو و زمینه سازی اتحادهای گسترده تر و پرشمارتر یاری رساند. از دید من، با توجه به نیازهای مرحله ای جنبش، چنین اتحاد عملی در نخستین پله، میان نیروهایی که سوسیالیسم علمی (مارکسیسم ـ لنینیسم) را رهنمون عمل خود نهاده و مدعی آنند، بایسته است. چنین اتحاد عملی می تواند در بهترین زمینه ی خود پیرامون جُستار ״راه رشد اقتصادی ـ اجتماعی“ شکل گرفته، هسته ی کم و بیش استواری از چنین نیرویی (کالبد آن را نمی توان پیشاپیش تعیین نمود!) پدیدار شود. اینکه به باور برخی، سوسیالیسم را می توان در کشوری با سیمای اقتصادی ـ اجتماعی ایران به یکباره برپا نمود یا به باور برخی دیگر، بایستی از گذری میانبُر با سمتگیری سوسیالیستی گذشت، از اهمیتی کمتر برخوردار است. نکته ی مهم تر آن است که در پی دگرگونی های اجتماعی چند سال گذشته، بر شمار چنین نیروهایی در میان ”نیروهای چپ رو“  بسی افزوده شده است. بر پایه منطق استوار علمی می توان به بسیاری از عناصر صادق این نیروها نشان داد، در شرایطی که ”کشورهای پیرامونی“ توان در پیش گرفتن یکباره و مستقیم ”راه رشد سوسیالیستی“ را ندارند، رد نمودن ”راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی“ به هر بهانه ای (مه آلود و ناروشن بودن آن و ...) تنها و تنها و در کردار به معنای محکوم نمودن توده های مردم زحمتکش و رنجدیده ی این کشورها به پیمودن ”راه رشد سرمایه داری“ و بدبختی و بینوایی هرچه بیشتر است؛ ولی پیش از آن باید چنین نکته ی بسیار مهمی را برای خود روشن نمود و برپایه ی آن همه ی موریانه های لیبرالیسم را که همچنان حزب توده ایران و جنبش چپ را از درون می جوند، بی اثر نموده و بیرون راند. از دید من، گفتگو و ستیزه پیرامون جُستار ”راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی“، زمینه های گردآوری و یکپارچگی هرچه بیش تر نیروی چپ پراکنده ایران را در جبهه ای (یا کالبدی دیگر) به هم پیوسته، کم و بیش همسو و جهت یافته از هر باره فراهم خواهد نمود. جبهه ای که با در میان نهادن برنامه ی روشن برای پیشبرد آرمان های انقلابی به سود همه ی زحمتکشان کارورز و اندیشه ورز ایران بتواند گزینه ی درخور و شایسته ی چپ را در برابر دیگر گزینه ها، پیش پای توده ها نهاده، نیروی پراکنده و گسترده ی چپ را در خود بازیافته و به نقش تاریخی اش عمل نماید؛ جبهه ای که با همکاری پیگیر همه ی نیروهای آن، پاسخگوی نیازهای روز و آینده ی توده های کار و زحمت باشد و آنها را به سوی پیروزی در کار و پیکار اجتماعی و بدست گرفتن سرنوشت خود رهنمون شود. این نیاز زمانه است.

پدیداری جبهه ای از نیروها که ”سوسیالیسم علمی“ (مارکسیسم ـ لنینیسم) را رهنمون کار خود در پیکار روزمره ی سیاسی و اجتماعی قرار داده، در برابر و روبروی برخی دیگر از جبهه ها چون ״جبهه ی نیروهای پیشرفت اجتماعی“ در برگیرنده ی چپ ها، سوسیال ـ دمکرات ها و آزادیخواهان ضد امپریالیست و دیگر نیروهای میهن پرست نیست؛ حتا اگر در این یا آن جنبه ی کنشگری و پویش خود با دیگرجبهه های یادشده، زاویه ای نیز داشته باشد. جبهه ی نیروهای ”سوسیالیسم علمی“ همه ی کوشش خود را بکار می برد تا با دیگر نیروهای میهن پرست و خواهان پیشرفت اجتماعی، زبان مشترک و همسو بیابد و تا آنجا که در توان دارد می کوشد تا چنان زاویه هایی در کردار اجتماعی، هرچه کمتر و تنگ تر شود.

جبهه نیروهای رهرو ”سوسیالیسم علمی“، بطور روشن و آشکار با ”جبهه ی نیروهای راست و فراراست“، دربرگیرنده ی بورژوا ـ لیبرال ها، بورژوا ـ دمکرات ها و همه ی لایه ها و طبقات واپسگرای جامعه که خواهان استواری و ماندگاری سامانه ی سرمایه داری و همبودهای کهنه ی اجتماعی هستند و به این یا آن شکل با نیروهای سرمایه ی امپریالیستی پیوند داشته و آماج های آن را به پیش می برند، به رویارویی و نبرد برمی خیزد.

در این باره، سه نکته را باید درنظر داشت که با یکدیگر پیوندی انداموار دارند:
۱ ـ نقش تاریخی طبقه ی کارگر در ”انقلاب های ملی ـ دمکراتیک“ در سنجش با دوره ی ”انقلاب های بورژوا ـ دمکراتیک“؛
۲ ـ پیامدهای فروپاشی ”اردوگاه کشورهای سوسیالیستی“ در انقلاب های ملی ـ دمکراتیک؛ و
۳ ـ رابطه ی طبقه ی کارگر با ”بورژوازی ملی“ در انقلاب ملی ـ دمکراتیک.

در اینجا، به آنها بیش تر نمی پردازم و تنها یک نکته مهم را یادآوری می کنم:
سخن، تنها بر سر ”ضرورت نزدیکی، تفاهم، اشتراک مساعی و اتحاد عمل“ میان ”طیف گسترده نیروهای اجتماعی، و ائتلاف متنوع نیروهای سیاسی“ نیست. سخن بر سر چگونگی ”نزدیکی“ و ”اتحاد عمل“ است. سخن بر سر تعیین پیش شرط های کودکانه یا مشخص نمودن کالبد ویژه ای که دیگر نیروها ناچار به پذیرفتن آن باشند، نیست؛ ولی داشتن چشم انداز روشن از آماج ها با درنظرگرفتن آن سه نکته ی بالا  (و شاید نکته های مهم دیگری) بی گفتگو به پی ریزی اتحاد عمل میان طیف گسترده نیروهای اجتماعی و سیاسی کمک خواهد نمود. از دید من، مهم ترین آنها کوشش برای رهبری جنبش از سوی طبقه کارگر با حضور گسترده و سازماندهی شده کارگران در کالبد سازمان های صنفی ـ سیاسی خود و نمایندگان سیاسی شان است. این نکته در شرایط نبود ”اردوگاه کشورهای سوسیالیستی“ دارای اهمیت ویژه است. در این زمینه، باید از کوته بینی های سازمانی پرهیز نموده و به طیف گسترده تری از نیروهای صادق و انقلابی چپ که به این یا آن شکل گرایش های نزدیک به سوسیالیسم علمی دارند، میدان داد.»٢٢

نکته هایی چند درباره ی اهمیت و ناگزیری «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی»

درباره ی جُستار «راه رشد اقتصادی ـ اجتماعی» و اهمیت آن بویژه در دوره ی کنونی که پیگیری «راه رشد سرمایه داری» و همزمان، نزدیکی و همچشمی رژیم تبهکار جمهوری اسلامی با سامانه ی امپریالیستی سرمایه داری، کشورمان را با چالش هایی بیمناک روبرو نموده و بن بست اجتماعی ـ اقتصادی و سیاسی گسترده ی کنونی را پدید آورده، یادآوری چند نکته شایسته است:
الف. با روندی که از همان روزهای نخست برپایی جمهوری اسلامی تاکنون در زمینه ی نادیده گرفتن خواست های اقتصادی ـ اجتماعی انقلاب بهمن پیموده شده و «راه رشد سرمایه داری» و بازگشایی دروازه های اقتصاد ایران به روی «بزرگ سرمایه داران» درون و برون ایران پی گرفته شده، انقلاب بهمن ۵۷، دست کم در مرحله ای مهم از روند رشد و گسترش خود، نازا شده و شکست خورده است؛
ب. در این شکست، نه تنها حاکمیت تبهکار جمهوری اسلامی و نیروهای راست و فراراست درون آن که گام به گام بر وزن آنها افزوده شد، نقشی کلیدی داشته اند که بخش عمده ای از نیروهای چپ و بویژه «حزب توده ایران» با در پیش گرفتن سیاستی راست روانه، کوبیدن بر طبل «دمکراسی بورژوایی» و نادیده گرفتن پهنه ی بسیار مهم نبرد بر سر «راه رشد اجتماعی ـ اقتصادی» و زیر پا نهادن پیوند و چگونگی «دمکراسی» با «عدالت اجتماعی به سود طبقه کارگر و زحمتکشان ایران»، به پیچیدگی هرچه بیش تر اوضاع به سود سرمایه داری نولیبرال ایران از یکسو و پیشبرد سیاست های امپریالیستی در زمینه ی افزایش شکاف اجتماعی میان طبقه ی کارگر و زحمتکشان با لایه های میانگین اجتماعی از دیگر سو، نقش معینی بر دوش داشته که از زیر بار آن نمی توان و نباید شانه خالی نمود؛
پ. روند پیموده شده تاکنون، چنان بخت و امکانی را که در سالیان گذشته برای پا به میدان عمده ی نبرد نهادن نیروهای چپ و «حزب توده ایران» و کوشش برای پیشبرد «راه رشد» درخور و شایسته ی سپاه کار و زحمت، پدید آمده بود، تا اندازه ای بسیار از میان برده، کار را دشوارتر و کلاف را سردرگم تر نموده است. این نیروها و بگونه ای روشن و آشکار: «حزب توده ایران» از چنان بخت تاریخی نه تنها نتوانستند بهره مند شوند که آن را کم و بیش کور نیز نمودند. به این ترتیب، در شرایطی که اینک بر کشورمان حکمفرماست، جُستار پیمودن «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی»، به عنوان آماج عمده ی روز در میان نیست؛ گرچه، همچنان اهمیت خود را به عنوان جُستار محوری و استراتژیک برای «راه رشد» و سمتگیری اقتصادی ـ اجتماعی به سود کارگران و زحمتکشان کشورمان و نیز برونرفت از بن بست پدید آمده ی سیاسی حفظ می کند؛
ت. با توجه به آنکه بخش عمده ای از خواست های انقلاب بهمن، نه در کالبد انقلابی آن و نه در کالبد اصلاحات (رفُرم)، هنوز جامه ی عمل نپوشیده و درست از همین رو، جنبش اجتماعی رو به گسترش و ژرف یابنده که نیروهای کارگری هرچه بیش تری را دربر می گیرد، مانند «آتشی زیر خاکستر» هستی دارد٢٣ بررسی و بازبینی باریک بینانه ی جُستار «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» درخور با زمینه ها و چشم اندازهای اجتماعی ـ اقتصادی میهن مان و نیز چگونگی کاربرد آن در آینده ای که چندان دور نیست را بسیار ضروری می دانم و آن را به «حزب توده ایران» و دیگر نیروهای چپ سپارش می کنم. از دید من، برخورد شایسته و پاسخگویانه ی همه نیروهای چپ ایران (نیز دربرگیرنده ی «چپ روها») به این جُستار، زمینه های پیدایش و گسترش «جبهه ی نیروهای چپ انقلابی» در ایران را که توده های کار و زحمت میهن مان بویژه به آن نیازمندند، گشوده و از هرباره فراهم می کند؛
ث ـ انقلاب ملی ـ دمکراتیک در کشور ما و در بسیاری دیگر از کشورهای جهان و از آن میان کشورهای عربی خاورمیانه و شمال آفریقا در شرایط بحران رشد یابنده ی سرمایه داری امپریالیستی و افزایش بیمانند رویارویی طبقاتی میان طبقه کارگر کارورز و اندیشه ورز با بزرگ سرمایه داری امپریالیستی که هر روز بیش از پیش چهره و گستره ای جهانی بخود گرفته و می گیرد، نمی تواند بدون سمتگیری سوسیالیستی به هیچگونه کامیابی دست یابد؛ چنین انقلاب هایی، همانگونه که آزمون انقلاب بهمن ۵۷ در روند سراشیبی و شکست خود و نیز سیاست راست روانه ی «حزب توده ایران» در بیش از دو دهه ی گذشته نشان داد، گرانباری نولیبرالیسم امپریالیستی در اقتصاد و سیاست کشورها و به باد دادن هست و نیست ملت ها و خلق های جهان را در پی داشته، یوغ بردگی امپریالیست ها را ـ هرچند، شاید از دیدگاه تاریخی، کوتاه! ـ استوارتر از پیش خواهد نمود؛
ج ـ نقش طبقه کارگر و نیروهای سیاسی نماینده ی آن، چه در پهنه ی کشوری و چه در همپیوندی جهانی این طبقه، برای پیشبرد و گسترش انقلاب های ملی ـ دمکراتیک به سود توده های کار و زحمت و پیگیری «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی»، نقشی بنیادین، نیروبخش و تضمین کننده پیروزی است؛ در این باره، یادآوری برخی نکته ها در یکی از نوشتارهای پیشین خود را سودمند می دانم: 
«زمینگیر شدن سیاست نولیبرالی کشورهای امپریالیستی و به بن بست رسیدن این سامانه تبهکار که دیگر از کمترین افق و چشم اندازی روشن برای حرکت به جلو برخوردار است و راه بازگشت به گذشته و پیگیری الگوهای کهنه اقتصادی ـ اجتماعی چون ”کینزیانیسم“٢٤ را نیز بسته می بیند، فشار هرچه بیشتر بر ”کشورهای پیرامونی“٢۵ سامانه سرمایه داری را برای پذیرش و بدوش گرفتن پیامدهای بحران سرمایه داری جهانی، موجب شده و می شود. هراندازه درجه رشد اقتصادی ـ اجتماعی در این کشورها پایین تر و سازمان های توده ای و کارگری سست تر و بی بنیه تر، به همان اندازه همکاری سامانه امپریالیستی با همبودهای اقتصادی ـ اجتماعی کهنه و نمایندگان سیاسی آنها بیشتر و استوارتر است. گرچه بنیاد حاکمیت های خودکامه در این کشورها بر همبودهای کهنه و فرهنگ واپسمانده آن استوار است، دیرپایی و جان سختی شان بیشتر ریشه در تاریخ استعماری و نواستعماری دو سده واپسین دارد. از همین روست که چنین حاکمیت هایی در همه جا پیوندهایی بسیار نزدیک و ناگسستنی با کشورهای امپریالیستی داشته و کم و بیش دست نشانده آنها بشمار می آیند. تضاد دیالکتیکی کم و بیش پیچیده و دردناک رشد سامانه ی سرمایه داری در چنین کشورهایی از سویی گسترش سرمایه داری کم و بیش بی ریشه، وابسته و انگلی را سبب می شود و از سوی دیگر همین گسترش، به دلیل هستی ریشه دار همبودهای کهنه ی اجتماعی، در پوسته می ماند؛ رویشی درخور و ژرفایی در آن اندازه که ریشه بگیرد و بومی شود، نمی یابد. برعکس، هرچه بیشتر با همبودهای کهنه اقتصادی ـ اجتماعی جفت و جور می شود و گونه ای همجوش٢٦  ـ و نه سامانه ـ  سرمایه داری وابسته با روبناهای کهنه سیاسی ـ اجتماعی پدید می آورد که ملات آن را حاکمیت های خودکامه و فرهنگ های واپسمانده خاوندی و دودمانی فراهم می کنند. در اینجا، همپیوندی ژرف و ریشه دار اقتصادی ـ اجتماعی، درآمیختگی یا آب شدن همبودهای کهنه ی اجتماعی در سامانه سرمایه داری در کار نیست که بیشتر همجوشی در کار است و از همین رو همواره نااستوار، دچار نارسایی های بنیادی، بی دورنما و چشم انداز اقتصادی ـ اجتماعی برجای مانده، نه تنها پیشرفت جامعه را برنمی انگیزد که فرو ریختن و نابودی اقتصاد بومی را بی آنکه جانشینی درخور برای آن فراهم کند، در پی دارد. به زبانی ساده تر، سامانه سرمایه داری امپریالیستی مانند خرچنگی، پوسته ی بیرونی شکار خود (نرم تنانی چون دوکفه ای ها و صدف ها) را می شکافد و درون آن فرو رفته، جای می گیرد. گوشت و نرمه ی آن را می خورد و گاه از پوسته ی بیرونی شکار برای پوشش و پنهان نگاه داشتن سرشت چپاولگرانه ی خود سود می برد. معنای همه اینها در جهان آدمیزادگان٢۷، فروپاشی اقتصاد بومی، رشدنیافتگی اقتصادی ـ اجتماعی و دامن زدن به بیکاری، بینوایی و بی خانمانی هرچه بیشتر و گسترده تر توده های کار و زحمت است که اکنون کارگران اندیشه ورز را نیز دربرمی گیرد. خشم و کینه ی طبقاتی رویهم انباشته شده، زمینه های جنبش ها و انقلاب های اجتماعی را با ترکش هایی گاه ناگهانی و خیره کننده فراهم می نماید؛ جنبش ها و انقلاب هایی که نارسایی ها و کاستی های بسیار بویژه از نظر سطح رشد سازمان یافتگی صنفی ـ سیاسی و نیز دریافت (شعور) اجتماعی دارد. در کشور خودمان، با وجود سطح رشد اجتماعی ـ اقتصادی بطور نسبی گسترش یافته و کارکرد کم و بیش خوب کمونیست ها و کوشندگان اجتماعی چپ تا سال های پیش از کودتای ننگین ۲۸ امرداد ۱۳۳۲، چنین کم و کاستی هایی آشکارا به چشم می خورد.

دشواری ـ و اکنون دیگر باید گفت: بن بست ـ سامانه سرمایه داری امپریالیستی در همسو نمودن، پیوند زدن و گوارش چنین همجوش های اقتصادی ـ سیاسی ناهنجار و پر از درگیری های درونی نهفته است. از سویی، سرمایه داری نیازمند بازتولید خود است و گرایش به گسترش و ژرفش ساختارهای اقتصادی ـ اجتماعی خود دارد و از دیگر سو، نیازمند پیوندهای هرچه نزدیک تر با همبودهای کهنه اجتماعی و سیاسی برای پاسداری از خود  در همه جاست. ”خودپویی“٢٨ سامانه سرمایه داری و  دورپیمایی سرمایه، آنگونه که هنوز اقتصاد ”کشورهای مادر سرمایه داری“ را پایدار و سرِ پا نگاه داشته در چنین همجوش هایی، بسی کمرنگ و بی رمق شده، ”جبر غیر اقتصادی“٢٩ به اندازه ای بسیار با ”جبر اقتصادی“٣٠ درمی آمیزد و گاه حتا جایگزین آن می شود. عمده ترین ویژگی های چنین همجوشی، بی ریشگی و تضاد چشمگیر درونمایه سرمایه داری با ساختارهای سیاسی ـ اداری و فرهنگی آن است که در بیشتر جاها نمودی جز حاکمیت های خودکامه نمی یابد. ”چشم اسفندیار“ سامانه تبهکار سرمایه داری امپریالیستی نیز در همین جاست که اگر به درستی از سوی نیروهای پیشرو دریافت و از آن سود برده شود، چشم انداز ”راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی“ و نابودی پرشتاب تر سامانه سرمایه داری را در پی خواهد داشت؛ وگرنه بارها و بارها با شکست روبرو خواهد شد. این نکته بسی بیشتر از کشورهای شمال آفریقا درباره کشور خود ما نیز درستی خود را نشان داده است. بن بست اقتصادی ـ اجتماعی و سیاسی کنونی میهن مان، آشکارا نشانگر آن است که حل چنین تضادی در چارچوب سامانه سرمایه داری، شدنی نیست. از سوی دیگر، حل تضاد به سود طبقه کارگر و زحمتکشان، نیازمند یافتن راهکارهایی سازنده و با دورنمای درخور برای ”راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی“ است؛ کاری بس دشوار! زیرا فرارویاندن همجوشی که در بالا درباره آن اندکی سخن به میان آمد به سامانه یا دستکم ساختاری که نیروی سمتگیری به سوی سوسیالیسم را دارا باشد، نخست و پیش از هرکار دیگر، نیازمند از میان برداشتن ملاتی است که در بالا اشاره شد. چنین کاری باید از سویی بخش های ناهماهنگ و ناهمساز ״همجوش“ را از یکدیگر جدا نموده، عنصرهای درخور و شایسته ی پیشرفت را از دورانداختنی ها برگیرد و از سوی دیگر به ازهم پاشیده شدن یکباره ی کل ”همجوش“ نینجامد. دشواری بزرگ کار در این کشورها و تفاوت آن با جنبش های اجتماعی کشورهای با رشد اجتماعی ـ اقتصادی گسترده ی سرمایه داری در این نکته است که راهکارها، گلچینی از اصلاحات (رفرم) کوچک و بزرگ را دربرمی گیرد که گاه و بویژه در پله های نخستین، ممکن است اصلاحاتی چندان انقلابی به نظر نیایند و برای پیشبرد کار، همکاری نیروهای اجتماعی گوناگونی در چارچوب جبهه ای فراگیر را خواستار باشد. شرط کامیابی و همگرایی اقتصادی ـ اجتماعی در پیمودن همه پله ها و مرحله های میانی مبارزه اجتماعی، سمتگیری سوسیالیستی است. تنها در آن صورت، هر اصلاح اجتماعی (رفرم) با سمتگیری درست به سود همه تولیدکنندگان ثروت های مادی و معنوی جامعه، جایگاه درست خود را می یابد؛ ساختار آن روشن تر می شود؛ درازای ایست در هر پله تعیین و پله ی بعدی در مارپیچ فرارونده ی پیشرفت، نشانه گذاری و با گام های استوارتر پیموده می شود. تنها در آن صورت، هر اصلاح اجتماعی (رفرم) و نیز مجموعه ی به هم پیوسته ی آنها، اصلاحاتی انقلابی و گامی به پیش برای زمینه سازی گام هایی دیگر به سود توده های کار و زحمت، به شمار می آیند. کاری بس دشوار که در هر کشور ویژگی های خود را داشته و نیازمند همکاری نیروهای اجتماعی گوناگونی است؛ کاری که با همه ی دشواری های آن، حتا در نبود ”اردوگاه سوسیالیسم“ و پشتیبانی نیرومند آن، از دیدگاه تاریخی کاری شدنی و خواسته ای دست یافتنی است؛ گرچه ناگزیر نیز نیست. 

هرگونه محدود نمودن چنین جنبش های توده ای در چارچوب خواست های بورژوا ـ دمکراتیک به ناچار وامی گراید و شکست آن را در پی خواهد داشت. همانگونه که در کشور خودمان شاهد بوده ایم، انقلاب سترگ بهمن ۵۷ در پهنه ی اقتصادی، آنجا که می بایست به سوی سوسیالیسم سمتگیری کند، به دلیل ها و انگیزه هایی که بیرون از چارچوب این نوشتار است، نتوانست کامیاب شود و نتیجه ی آن شرایط اندوهناک و خطرناک کنونی است که هست و نیست توده های انبوه زحمتکشان و یکپارچگی میهن مان را نیز به چالش کشیده است.
...
سوء استفاده نیروهای امپریالیستی و لایه های واپسگرای اجتماعی در به کژراهه کشاندن جنبش ها و انقلاب ها برپایه دشواری ها و نارسایی های یادشده در بالا، با آفرینش و دامن زدن به هرج و مرج اجتماعی و در دوره کنونی بویژه با رهبری علمی هرچه بیشتر بحران ها و مهار نمودن نیروی توده ها در چارچوب "جنبش" هایی پرهیاهو، به ساز و برگ رسانه های امپریالیستی آراسته و همزمان نازا و بی سرانجام شکل گرفته و فرجام می یابد. در دو دهه گذشته، چندین نمونه از این سوء استفاده های کامیابانه امپریالیست ها در به کژراهه کشاندن جنبش ها و انقلاب های اجتماعی را در کشورهای گوناگون دیده ایم. با این همه، بیمایه شمردن این جنبش ها و انقلابها و وابسته دانستن آنها به سامانه امپریالیستی بر این پایه که گویا خود آنها چنین انقلاب ها و جنبش هایی را راه انداخته اند، سخنی نسنجیده، نادرست و غیرعلمی است؛ زیرا برانگیزاننده بحران های اقتصادی ـ اجتماعی، همانگونه که پیشتر در آن باره سخن به میان آمد، تضادهای درونی ساختارها و همجوش هاست و همواره، چالش بنیادین بر سر این جُستار است که چه نیروی عمده ی اجتماعی، چپ یا راست، بهتر توانسته اند یا می توانند بحران را به سود این یا آن طبقات و لایه های اجتماعی رهبری نمایند. شوربختانه، نیروهای چپ در همه جای جهان، به هر دلیل و انگیزه ای که بیرون از چارچوب جُستار این نوشتار است، نمونه های چندان کامیابانه ای در تاریخ از خود برجای نگذاشته اند. بهترین نمونه ی پیروزمندانه در زمینه مدیریت کم و بیش درست بحران انقلابی، جدا از برخی بخت های خوب و سازگار به سود طبقه کارگر و زحمتکشان را انقلاب سترگ اکتبر ۱۹۱۷ روسیه به رهبری حزب ”بلشویک“ آن کشور بدست داده که جان رید، خبرنگار پیشروی آمریکایی، برآمدهای مهم و تاریخساز آن را در کتاب بسیار ارزنده و آموزنده ی خود: ”ده روزی که جهان را لرزاند“ با چیره دستی نشان داده است. از آن هنگام، هرچه به دوران کنونی نزدیک تر شده ایم، جدا از شکست های بزرگ و کوچک سامانه سرمایه داری امپریالیستی و جدا از این واقعیت که این سامانه هرچه بیشتر زمینگیر و ناتوان می شود، بر کامیابی آن در یافتن راهکارهایی برای مدیریت بحران های اجتماعی به سود طبقات و لایه های انگل اجتماعی، در به عقب راندن و پس زدن شکست فرجامین خود افزوده شده است. با این همه، دشواری بزرگ در شکست و از میان برداشتن سامانه ی سرمایه داری امپریالیستی نیست که در یافتن راهکارها و الگوهای شایسته و درخور برای سمتگیری به سوی سوسیالیسم در اینجا و هرجای دیگری است. پابرجا ماندن سامانه سرمایه داری امپریالیستی نه به دلیل پویایی آن که به دلیل نبود گزینه ها و الگوهای سوسیالیستی درخور و شایسته برای جایگزینی این سامانه ی تبهکار است. باید همواره به این نکته توجه داشت که فرارویی جامعه آدمیان به سامانه ای دادگر و بی طبقات بهره کش، فرآیندی خودکار و ناگزیر نیست. سامانه ی ”سوسیالیسم“ به شکلی خودپو از درون سامانه ی سرمایه داری بیرون نخواهد آمد. برای دستیابی به این آرزوی دیرینه آدمی، کار و پیکار جانانه ی همه نیروهای خواهان پیشرفت اجتماعی بویژه در پهنه ی نظری برای یافتن الگوهایی پاسخگوی نیازهای جامعه که کاستی ها و نارسایی های گذشته در ساختمان سوسیالیسم را از میان برداشته باشد، بایسته و شایسته است.»٣١ 
چ. انقلاب سترگ اکتبر روسیه در سال ١٩١۷ مهر و نشان نازدودنی خود را برای همیشه در تاریخ آدمی برجای نهاده است. فروپاشی ״اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی“ و ״اردوگاه کشورهای سوسیالیستی“، با آنکه نمودها و نشانه هایی از برخی ناکارآیی ها و نارسایی های الگوهایی از سوسیالیسم در همچشمی اقتصادی ـ اجتماعی با «جهان سرمایه» و چیرگی بر این سامانه ی تبهکار را به نمایش گذاشت، سرشت دوران ما را که همانا گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم است، دگرگون نکرد؛ درونمایه ی این روند، همچنان «گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم» است که در کالبد جنبش ها و انقلاب های ضد امپریالیستی و ضد سرمایه داری پی گرفته می شود. برونزدها و برآمدهای چنین روندی بویژه در برخی از کشورهای امریکای لاتین که «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» را می پویند، خود را به رخ می کشد. در برخی دیگر از کشورها چون هند و برزیل، گرچه همچنان و رویهمرفته راه رشد سرمایه داری را می پیمایند، دورنمای «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» به روشنی دیده می شود. نشیب ها و گسست های واپسین دوره ی بیست و چند ساله ی تاریخ آدمی که بخش چشمگیری از آن، پیامد تکانه ها و پس لرزه های فروپاشی «اردوگاه کشورهای سوسیالیستی» است، زیگزاگ ها و واگردهای در مقیاس تاریخی کوتاه مدتی از این روند را دربرمی گیرد؛ روندی که رویهمرفته مانند همه ی تاریخ آدمی تاکنون، مارپیچی بالارونده داشته و دارد؛
ح. روند هرآن شتابنده ی فن آوری های نو و از آن میان افق نوین ساز و برگ یافتن مغز و سایر اندام های آدمی با نرم ابزارهای گوناگونی که بر توانایی هایش بگونه ای شگرف افزوده و دوران تازه ی «آدم ـ ابزارها»٣۲ را نوید می دهند، شکست فرجامین سامانه ی تبهکار سرمایه داری و سمتگیری بی درنگ به سوی سوسیالیسم در مقیاس کُره ی زمین را بیش از پیش فراروری آدمی نهاده است. می پندارم که برداشتن چنین گام غول آسایی دستِ بالا تا ۵۰ سال آینده باید فرجام باید یافته باشد؛٣۳ بدون چنین پیشرفتی، همه ی آدمیان روی زمین و دستاوردهای تاریخ و فرهنگ آن نابود شده و به همراه آن همه ی سامانه های اقتصادی ـ اجتماعی و از آن میان سرمایه داری از میان خواهند رفت. در این باره، پیش از این، چنین نوشته بودم:
«از دید من و برپایه ی پیشرفت های علمی و فنی بدست آمده از آن هنگام تاکنون، نمی توان بی درنگ چنین نتیجه گرفت که ״جامعه دیگر نمی تواند زیر فرمان بورژوازی زندگی کند ... “ (مانیفست کمونیسم). تنها می توان گفت که بر اثر پیشرفت های فن آورانه، بخش سترگی از آدمیزادگان در شرایط هستی سامانه ی سرمایه داری، به عنصرهای افزون بر نیاز در فرآوری (تولید به معنای گسترده ی آن) دگردیسه شده و بیکار می شوند. از آنجا که هیچگونه خودپویگی و روند خودکاری (اتو دینامیسم) برای رویش سوسیالیسم از درون سامانه سرمایه داری وجود ندارد، با روند پرشتاب و بالارونده ی فن آوری و علمی می توان بازهم نتیجه گیری نمود که در آینده ای نه چندان دور، آمیزه هایی از ״آدم ـ ابزارها“ و ״ابزارهای هوشمند“ جایگزین طبقه کارگر بگونه ای ویژه و نژاد کنونی آدمیزادگان بگونه ای عام شود. در چنان شرایطی، دیگر ״طبقه کارگر“ نخواهد بود که با نابودی سامانه ی سرمایه داری، خود و نیز ״طبقه سرمایه دار“ را از میان برداشته و جامعه ای آدموار که در آن کسی ״گرگ“ دیگری نیست، بسازد که در روندی واژگون، سامانه ی سرمایه داری امپریالیستی و ״طبقه سرمایه دار“، آنهم در شرایطی که هر روز زمینگیرتر می شود و به کوشش نظریه پردازان و رفوگران خود با دشواری بسیار بر صندلی چرخدار نشسته، خود، ״طبقه کارگر“ و نژاد آدم را از پهنه ی جهان و روزگار خواهد زدود.
...
سامانه بدخیم سرمایه داری که اکنون دیگر آشکارا نابودی بسیار گسترده نسل بشر از راه های گوناگون را در سر می پروراند، اگر نتواند به چنین تبهکاری دست یازد، آن هنگام که آدم ـ ابزارهای توانمندتر و کارآمدتر از ״آدمیانِ با خاستگاه طبیعی“ (بیولوژیک) پدیدار شوند، به شیوه ای دیگر به آن آماج دست خواهد یافت. معنای آن البته پابرجا ماندن سامانه ی سرمایه داری نیست؛ زیرا با چنین جهشی همه ی مناسبات تولید اجتماعی نیز از ریشه دگرگون شده و چیزی تازه سر برخواهد آورد و پرسش هایی نو برخواهد انگیخت که پیش از آن زمینه ای نمی توانست داشته باشد ...»٣۴ هر نیروی اجتماعی، حزب یا سازمان سیاسی در هر جای جهان ـ بویژه اگر عنوان چپ را با خود یدک می کشد ـ چنانچه راه رشد سوسیالیستی یا با سمتگیری سوسیالیستی را به این یا آن بهانه، ناآگاهانه یا خودآگاه، نادیده گرفته یا آن را به آینده ای دورتر وامی گذارد، در کردار تنها و تنها به سود سامانه ی تبهکار و کوته بین سرمایه ی امپریالیستی گام برداشته، آدمیت و فرهنگ وی را به سوی نابودی ناگزیر سوق داده و می دهد؛
خ ـ میان «راه رشد سوسیالیستی» در کشورهایی با بنیادهای نیرومند سرمایه داری که امکان پیمودن این راه را دارند و «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» در کشورهای کم رشد، مرزی خط کشی شده و پیشاپیش تعیین شده، هستی ندارد. دلیل آن روشن است: در کشورهایی که سرمایه داری بنیادهای نیرومندی نداشته و به اندازه هایی گوناگون با همبودهای کهنه ی اجتماعی جوش خورده، بسته به اندازه رشد اقتصاد سرمایه داری و هستی ساختارهای آن و از آن مهم تر اندازه ی سازمانیافتگی طبقه ی کارگر و حزب انقلابی آن، چشم اندازها و پله های گوناگونی از «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» پیش بینی پذیر است. همین دلیل با اندازه ها و درازا و پهنای کمتر درباره ی کشورهای با بنیاد نیرومندتر سرمایه داری نیز درست است. هم اکنون، تفاوت های معینی از نظر سطح رشد و گسترش اقتصاد سرمایه داری میان برخی کشورهای این گروه نیز به چشم می خورد که پیامد کارکرد «قانون رشد ناموزون سرمایه داری» است. به عنوان نمونه، می توان به تفاوت های آشکار و تنش آمیز میان کشورهای شمالی و جنوبی «حوزه ی یورو» اشاره نمود.

در زمینه ی «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی»، باید همه ی گمانه ها و راه های رسیدن به آستانه ی سوسیالیسم را هر اندازه مه آلود و ناروشن نیز باشند، پویید و آزمود؛ هرچند که پیمایش چنین راه هایی ناگزیر شیوه های آزمایشی (empiric) با آزمون و خطایی بیش تر نیز دربر داشته باشند! کاربرد پویا و هدفمند دیالکتیک ماتریالیستی در شیوه ی برخورد، روش شناسی، پژوهش و جمعبندی های تئوریک در زمینه ای با دامنه ای گسترده از جُستارها و چالش هایی که همه ی اندازه ها و ژرفای هریک از آن ها روشن نیست و از همین رو، امکان تئوریزه کردنِ کار پراتیکی بر بنیادِ «شیوه های آزمایشی» را هرچه بیش تر دشوار می نماید، مارکسیست ـ لنینیست ها را از دیگر نیروهایی که بگونه ای عمده کارشان بر منطقی ایستا و فراطبیعی (متافیزیک) استوار است، جدا نموده، کار هدفمند و پیگیرشان را برجسته می نماید. در این باره، بویژه و حتما باید تجربه ی ساختمان نخستین کشور سوسیالیستی جهان را نمونه و سرمشق نهاد؛ کشوری که در نخستین سال های سده ی گذشته ی ترسایی به جز ناحیه کم و بیش کوچکی از بخش های باختری آن که سرمایه داری از رشد و گسترش نسبی برخوردار بود، رویهمرفته و در سنجش با کشورهای اروپای باختریِ آن هنگام، عقب مانده بشمار می آمد. ناگزیری اجرای «سیاست نوین اقتصادی»٣۵ در همان سال ها به روشنی دشواری سترگ ساختمان سوسیالیسم را در پهنه ی اقتصادی به نمایش گذاشت و نشان داد که پیمودن راه رشد سوسیالیستی نه تنها آسان و سر راست نیست که به پیش زمینه هایی درخور هر پله و مرحله ی پیشرفت آن نیازمند است. همانگونه که آن فرزانه انقلابی به درستی یادآور شده بود:
«... برخی از ویژگی های بنیادین انقلاب ما [انقلاب اکتبر روسیه در سال ۱۹۱۷] دارای اهمیت محلی نیستند؛ یعنی از ویژگی ملی و صرفا روسی سرچشمه نمی گیرند که دارای اهمیت بین المللی هستند ... بدین معنی که با دریافتن اهمیت بین المللی به مفهوم اعتبار بین المللی یا ناگزیری تاریخی تکرار آن چیزی در مقیاس بین المللی که در کشور ما رخ داده است، باید پذیرفت که برخی از ویژگی های بنیادین انقلاب ما دارای چنین اهمیتی هستند ... در لحظه ی تاریخی کنونی وضع عینا چنان است که نمونه ی روسی به همه ی کشورها پدیده ای، آنهم پدیده ای با ماهیت بسیار مهم از آینده ی ناگزیر و نه چندان دورشان عرضه می دارد ...»٣۶

«و. ای. لنین» و امکان نپیمودن مرحله ی رشد سرمایه داری

«و. ای. لنین یک رشته از مهم ترین اصول روش شناسانه (متدولوژیک) استراتژی و تاکتیک احزاب کمونیست را تکامل بخشید. اصولی که پایه ی علمی داشتند و امروز تجربه ی زندگی درستی آنها را نشان داده است و به همین دلیل نیز برای همه ی مرحله ها و منطقه های روند انقلابی ضد امپریالیستی اهمیت عام یافته اند:
ـ وفاداری کمونیست ها به پرچم انترناسیونالیسم پرولتری
ـ فعالیت آنها ”در آنجا که توده ها هستند“ (بیماری کودکی "چپ" گرایی در کمونیسم)
ـ آموزش توده ها برپایه ی تجربه ی سیاسی خود آنها
ـ مبارزه ی پیگیر برای جلب متحدان توده ای از میان طبقات استثمار شده غیر پرولتری
ـ ایجاد جبهه ی واحد نیروهای ضد امپریالیستی که ترکیب احتمالی آن را سرشت مرحله ی مشخص روند انقلابی معین می سازد
ـ ایفای نقش پیشاهنگ در انقلاب های دمکراتیک و ضد امپریالیستی
ـ استفاده از پراکندگی سیاسی طبقات حاکم
ـ درنظر گرفتن سطح واقعی آگاهی توده ها و ویژگی های محلی
ـ خودداری از اقدامات پیش هنگام و آمایش نشده که می تواند به کشتار همگانی زحمتکشان و وقفه در انقلاب بیانجامد
ـ حفظ استقلال سیاسی کمونیست ها و دفاع از آن

این رهنمودهای روش شناسنانه و. ای. لنین در زمینه ی پایه های عملی استراتژی و تاکتیک حزب های کمونیست که دارای اهمیت سترگی است، بر بنیاد تئوری مارکسیسم و تحلیل روندهای اقتصادی ـ اجتماعی و سیاسی جهان در دوران سرمایه داری میرنده بنیاد نهاده شده است. کاربرد این رهنمودها در خاور شکل ویژه به خود می گیرند؛ ولی این به هیچوجه قابلیت انطباق بسیار گسترده ی آنها را نفی نمی کند. به عنوان نمونه، در کشورهای مستعمره خاوری این اصل که باید وظایف عمده استراتژیک درخور مرحله ی گسترش یابنده ی روند انقلابی در میان نهاده شود، به صورت سیاست جبهه ی واحد ملی ضد امپریالیستی اجرا می شد و اصل درنظرگرفتن سطح واقعی آگاهی سیاسی زحمتکشان اکثرا به صورت رعایت حداکثر دقت و احتیاط نسبت به احساسات مذهبی و ملی که در میان مردم عمیقا ریشه دوانده اند، خود را نشان می داد. رهنمودهای روش شناسانه ی و. ای. لنین درباره ی سرشت و وظایف حزب های کمونیست و اصول استراتژی و تاکتیک آنها که برای سراسر دوران گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم درنظر گرفته شده، برای رزمندگان راه استقلال و پیشرفت اجتماعی، خواه در شرایط جامعه های رشد یافته ی سرمایه داری و خواه در کشورهای ستمدیده فعالیت می کنند، اهمیت بنیادی داشته و دارند ...

و. ای. لنین به این نتیجه رسید که تقسیم ملت ها در مقیاس سراسر جهان به ملل ستمگر و ستمدیده از هنگامی آغاز شد که سرمایه داری به آخرین مرحله ی خود یعنی به مرحله ی امپریالیسم گام نهاد ...

و. ای. لنین به کمونیست های جوان کشورهای خاور راهنمایی می کرد که با پیروی از تئوری علمی و اصول عام روش شناسانه، استراتژی و تاکتیک مارکسیستی خود را تدوین نمایند و با درنظر گرفتن شرایط محلی، گردان های پیشرو پرولتاریا، یعنی احزاب و گروه های کمونیستی را بیافرینند و به انجام ”مقدم ترین وظیفه ی مبرم“ یعنی ایجاد سازمان های غیرحزبی خلق زحمتکش بپردازند؛ مبارزات طبقاتی کارگران و دهگانان را سازمان دهند؛ سوسیالیسم علمی را با جنبش پرولتری پیوند داده، اندیشه های آن را در میان توده های گسترده ی مردم ترویج نمایند و برای گسترش مرحله ی انقلاب دمکراتیک (یعنی انقلاب ضد امپریالیستی و ضد فئودالی) در کشورهای خود با قاطعیت بکوشند.

و. ای. لنین، انجام وظایف زیر را به کمونیست های کشورهای خاور سپارش می کرد:
ـ برقراری پیوند استوار میان جنبش آزادیبخش میلیون ها مردم زحمتکش کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره با جنبش کمونیستی جهانی، کشور شوراها و جنبش کارگری کشورهای استعمارگر
ـ اتخاذ سیاست درست درباره ی دهگانان ـ توده ی اصلی مردم کشورهای ستمزده ـ و مبارزه برای تبدیل آنها به متحد پرولتاریا
ـ مبارزه بر ضد امپریالیسم توام با کوشش در راه رشد غیر سرمایه داری به عنوان مهم ترین هدف استراتژیک
ـ انعقاد قراردادهای اتحاد سیاسی با نیروهای ملی ـ انقلابی و بورژوا ـ دمکراتیک، پیش از هر چیز به منظور ”راهگشایی“ به سوی توده های زحمتکشی که از این نیروها پیروی می کنند
ـ بدست آوردن، نگاهداری و حفظ بلاشرط استقلال سیاسی طبقه ی کارگر و جنبش کمونیستی و استقلال طبقاتی آن در اتحاد با نیروهای ضد امپریالیستی غیر پرولتری (و. ای. لنین در این باره بویژه بروشنی و پیگیرانه پافشاری می کرد)

در سیستم عمومی نظریات تاکتیکی و استراتژیک لنین درباره ی سیاست کمونیست ها در جنبش آزادیبخش خلق های ستمزده، جُستارهای مربوط به دورنمای سوسیالیسم در کشورهایی که از نظر اقتصادی عقب مانده اند، رابطه ی این دورنما با دورنمای روند انقلابی سراسر جهان، ویژگی های آن و مناسبات کمونیست ها با دیگر نیروهای پیشرو که می توانند در جلوگیری از طی مرحله ی رشد سرمایه داری در کشورهای خاور نقش مثبتی بازی کنند، جای مهمی دارند.

و. ای. لنین اندیشه های مارکس و انگلس را گسترش داد و نظریه ی امکان طی نکردن مرحله ی رشد سرمایه داری و یا کاهش شدید مدت این مرحله را برای کشورهای مستعمره، نیمه مستعمره و وابسته پی ریزی کرد. او نشان داد که این امکان تنها با پیدایش دولت پرولتاریای پیروزمند بوجود آمده و مهم ترین شرط درونی تحقق یافتن آن، فعالیت و ابتکار سیاسی توده های زحمتکش خاور است که کمونیست ها باید به هر وسیله ای به گسترش آن کمک نمایند.

و. ای. لنین امکان طی نکردن مرحله ی سرمایه داری را بمثابه یک مرحله ی تکامل اجتماعی برای کشورهای ستمدیده با رسیدن کمونیست ها به حکومت در این کشورها ارتباط نمی داد. او عقیده داشت که این کشورها امکان دارند با کمک و پشتیبانی طبقه ی کارگر جهان و در نوبت اول کشور پرولتاریای پیروزمند و در نتیجه ی مبارزه ی سازمان های توده ای خلق که کمونیست ها باید در تشکیل و کار آنها به فعال ترین وجهی شرکت نمایند (و در چنین شرایطی این نخستین وظیفه ی مبرم آنهاست)، مرحله ی رشد سرمایه داری را طی نکنند. کشورهای عقب افتاده در صورتی که یک نظام سیاسی مبتنی بر سازمان های توده ای خلق زحمتکش در آنها وجود داشته باشد، می توانند ״از طریق پله های رشد“ به سوسیالیسم برسند. کمونیست ها برای طی چنین راهی باید ״کادرهای مستقل رزمنده“ و سازمان های حزیی خود را بوجود آورند

ایجاد کادر مبارزان و سازمان های حزبی مستقل، فعالیت سازمان های توده ای خلقی و از جمله شوراهای دهگانی و کمک پرولتاریای نیرومند، شرایطی بود که و. ای. لنین انها را برای راه رشد غیر سرمایه داری لازم می دانست.

هرچند بعدا سرمایه داری به رشد خود در کشرهای ستمدیده ادامه داد، ولی این امر مساله امکان رشد غیر سرمایه داری را از لحاظ اصولی تغییر نداد؛ زیرا گرچه در نیم قرن اخیر در برخی از کشورها، شیوه ی تولید سرمایه داری به شیوه ی عمده مبدل شده، ولی در هیچ جای آسیا و آفریقا (جز ژاپن) این شیوه بر سرتاسر کشور مسلط نگردیده است. و. ای. لنین هنگامی که از طی نکردن مرحله ی رشد سرمایه داری و یا کوتاه کردن مدت آن سخن می گفت، گروهی خاص از کشورهای عقب مانده را درنظر نمی گرفت که منظورش همه ی کشورهایی بودند که بر اقتصاد آنها مناسبات ماقبل سرمایه داری مسلط بود.
...
زندگی درستی پیش بینی و. ای. لنین را ثابت کرد. بعدا کشورهایی که مناسبات سرمایه داری به درجات گوناگون در آنها رشد کرده بود، سمتگیری سوسیالیستی را انتخاب کردند. جهت مشترک همه ی این کشورها از لحاظ مساله ی مورد بحث ما تنها این بود که در آنها روندهای انباشت آغازین سرمایه، استقرار مانو فاکتور سرمایه داری، رشد سرمایه ی بازرگانی و ربایی، بورژوازی کمپرادور و نخستین فازهای رشد صنعتی جریان داشت؛ اما در هیچیک از آنها شیوه ی تولید سرمایه داری، شیوه ی مسلط نبود. تا روزی که یک کشور عقب مانده از لحاظ اقتصادی دارای چنین وضعی است، راه رشد غیر سرمایه داری به روی آن بسته نیست؛ گرچه، امکان در سرشت خود هنوز به معنای واقعیت نیست ...

تئوری لنینی رشد غیر سرمایه داری ادامه ی تکامل آموزش وی درباره ی نقش جهانشمول تاریخی پرولتاریا در شرایط آرایش و تناسب جدید نیروهای اجتماعی ـ سیاسی در مقیاس سراسر جهان و استراتژی جنبش کمونیستی بین المللی در مساله ی ملی ـ مستعمراتی بود ...

در مراحل معین رشد، هنگامی که جامعه از نظام هایی که زیر رهبری سازمان های انقلابی غیرکمونیستی قرار دارند به نظام سوسیالیستی انتقال می یابد، طبقه ی کارگر نقش بزرگ تری ایفا خواهد کرد و تحول جامعه بر بنیاد سوسیالیسم علمی صورت خواهد گرفت.
...
پیروزی طبقه ی کارگر روسیه، انگیزه ی گسترش روند انقلابی جهان بود و از آن روز این روند خصلتی توقف ناپذیر کسب نمود. زنجیر امپریالیسم در روسیه ازهم گسست و خلق شوروی پس از پیروزی برضد انقلاب داخلی و خارجی، دست به ساختمان جامعه ی سوسیالیستی زد. تعرض مسالمت آمیز علیه امپریالیسم آغاز گردید و از اکتبر سال ۱۹۱۷ امپریالیسم مواضع خود را یکی پس از دیگری از دست می دهد ... از امپراتوری های استعماری دیگر اثری نیست. جنبش جهانی کمونیستی به پراعتبارترین  نیروی سیاسی جهان معاصر مبدل شده است. پیوند مارکسیسم ـ لنینیسم با جنبش آزادیبخش زحمتکشان ـ روندی که دارای اهمیت عظیم تاریخی است ـ همواره استوارتر می شود. جنبش کارگری در کشورهای سرمایه داری رشدیافته استحکام می یابد و نبرد طبقاتی زحمتکشان دامنه ی وسیع تری به خود می گیرد. بسیاری از کشورهای ازبند رسته ی آسیا، افریقا و آمریکای لاتین سمتگیری سوسیالیستی را انتخاب می کنند. تاثیر قانون رشد ناموزون در کشورهایی که در قلمرو امپریالیسم زندگی می کنند با نیرویی بی امان ادامه دارد و تضادهای این سیستم محکوم به زوال را تشدید می کند ... مبارزه بر ضد امپریالیسم به یک مبارزه ی واقعا جهانشمول مبدل گردیده است.
...
امپریالیسم در همه ی جبهه ها عقب می نشیند؛ ولی این عقب نشینی بدون مقاومت و نبرد نیست. امپریالیسم هنوز می تواند دست به تعرض متقابل بزند و حتا پیروزی های موضعی و موقتی بدست آورد. امپریالیسم خود را با شرایط دمساز می کند؛ ماسک خود را تغییر می دهد و  با چنگ و دندان از امتیازاتی که دارد دفاع می کند و امیدوار است که با وسایل گوناگون فشار و جبر اقتصادی آنچه را از دست داده باز به چنگ آورد.
...
امپریالیست ها برای حفظ یا بازگرداندن سلطه ی خود بر خلق های مستعمرات سابق و یا کشورهای دیگر از انجام هیچ جنایتی رویگردان نیستند. خصلت امپریالیسم تغییر نکرده است.
...
ل. ای برژنف در گزارش خود به کنگره ی بیست و پنجم حزب کمونیست اتحاد شوروی ... گفت:
”تجربه ی جنبش انقلابی سال های اخیر به روشنی نشان داد که اگر سرمایه ی انحصاری و دست نشاندگان سیاسی آن در معرض خطر واقعی قرار گیرند، امپریالیسم هرگونه تظاهر به دمکراسی را به دور افکنده به هر کاری دست می زند. امپریالیسم آماده است حق حاکمیت دولت ها و هرگونه قانون و مبانی حقوقی را زیر پا بگذارد، چه رسد به اصول انساندوستی ...“
...
میان گسستن از سرمایه داری یا پذیرفتن راه رشد سرمایه داری، حالت های تردید و نوسان، مراحل گذار و روندهایی که کیفیت آنها هنوز بطور کامل و قاطع محرز و معین نگشته، وجود دارد.
...
سمتگیری سوسیالیستی یک رشته از کشورهای آفریقا و آسیا دستاورد مهم نیروهای انقلابی و شکست جدی امپریالیسم است. پیش بینی لنین در عمل به اثبات می رسد که در دوران ما خلق هایی که از ستم استعماری رهایی می یابند، می توانند بدون گذراندن سرمایه داری، راه پیشرفت اجتماعی را در پیش گیرند. سمتگیری سوسیالیستی خلق های آسیا و آفریقا نتیجه ی درآمیختگی یک رشته عوامل درونی و بیرونی در دوران فروپاشی سامانه بهره کشی امپریالیستی و در شرایطی است که جامعه ی کشورهای سوسیالیستی بر روند انقلابی جهان تاثیر تعیین کننده دارد.

ل. ای برژنف در گزارش خود به کنگره ی بیست و پنجم حزب کمونیست اتحاد شوروی، سمت و سوهای عمده ی پیشرفت سال های کنونی در بسیاری از کشورهای از بند رسته، نظراتی در میان نهاد که اهمیت اصولی دارند:
ـ انتقال مرکز ثقل رشد صنعتی به بخش دولتی
ـ الغای مالکیت ارضی فئودالی
ـ ملی کردن کارخانه ها و موسسات خارجی به منظور دستیابی به خق حاکمیت راستین دولت های نوبنیاد بر منابع و ثروت های طبیعی خود
ـ تربیت کادرهای ملی
...
با این همه، نیروی بالقوه ضد امپریالیستی تنها محدود به کشورهایی نیست که راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی را برگزیده اند.
...
و. ای. لنین می آموخت که انقلاب سوسیالیستی را نباید به صورت یک نبرد در یک جبهه: جبهه ی سوسیالیسم علیه امپریالیسم تصور کرد. او در یکی از نسخه های نوشتار پرولتاریای انقلابی و خق تعیین سرنوشت ملت ها نوشته است:
این انقلاب [انقلاب سوسیالیستی] دوران کاملی از مبارزات شدید طبقاتی و انواع لرزه های اجتماعی و نبردهای پی در پی در جهت های بسیار گوناگون را که آماج آنها انجام تحولات بسیار گوناگون اقتصادی و سیاسی در جهت حل مسائل مبرم مربوط به ریشه کن کردن روابط کهنه است دربرخواهد گرفت. (و. ای. لنین، جلد ۵٤ ص ٤٦٤)

لنین پیش بینی می کرد که خلق های ستمزده به متحد پرولتاریای انقلابی تبدیل خواهند شد. به باور وی یکی از عمده ترین وسایل جلب خلق های کشورهای مستعمره و نیمه مسعمره به جبهه ی عمومی مبارزه ی ضدامپریالیستی همانا شعار حق ملت ها در تعیین سرنوشت خویش است.
...
اندیشه ی جبهه ی جهانی ضد امپریالیستی را که پایه ی استراتژی جنبش بین المللی کمونیستی و بویژه سیاست آن در خاور است ، لنین در میان نهاد. وی لزوم تشکیل جبهه ی واحد نیروهای ضد امپریالیستی در هر یک از کشورهایی که برای رهایی از ستم استعماری و نیمه استعماری می رزمند را خاطرنشان ساخت.

لنین ثابت نمود که برای خلق های مستعمرات و نیمه مستعمرات  گذار از مرحله ی رشد سرمایه داری حتمی و پیشگیری ناپذیر نیست و کشورهایی که از لحاظ اجتماعی و اقتصادی عقب مانده اند می توانند با استفاده از پشتیبانی طبقه ی کارگر پیروزمند و گسترش فعالیت سیاسی خود، بدون گذار از مرحله ی رشد سرمایه داری به سوسیالیسم انتقال یابند.

پیروزی انقلاب سوسیالیستی اکتبر تناسب نیرو را در پهنه ی چهانی بطور بنیادی دگرگون ساخت ...
...
پس از پیروزی انقلاب سترگ اکتبر در جنبش های رهایی بخش خلق های ستمدیده گرایش های کیفی تازه پدیدار گردید و به مرور زمان محکم تر شد. در دوران پیش از انقلاب اکتبر، مبارزه ی خلق ها در راه رهایی ملی (هم در اروپا و هم در قاره های زیر ستم)، مبارزه در راه ایجاد دولت های ملی بورژوایی بود و جز این هم نمی توانست باشد. در این مبارزه تنها دورنمای تحول سوسیالیستی وجود داشت؛ تحولی که نزدیکی یا دوری آن به شدت و "آزادی" رشد سرمایه داری که ده ها و صدها سال به درازا می کشید، بستگی داشت. مبارزه ی انقلابی ملی در راه حق تعیین سرنوشت خلق ها و رهایی خلق های ستمدیده، صرف نظر از گستره و ژرفای آن، در صورت پیروزی به ایجاد دولت های بورژوایی می انجامید. مبارزه در راه رهایی ملی از لحاظ اجتماعی دارای ماهیت دمکراتیسم و ضد فئودالی بود. پس از پیروزی اکتبر درستی پیش بینی لنین به اثبات رسید که می گفت:
جنبش خلق های ستمدیده که در آغاز علیه امپریالیسم متوجه است، به جنبش ضد سرمایه داری تبدیل خواهد شد. آنگاه که خلق های ستمدیده امکان آن را یافتند که بر یاری پرولتاریای پیروزمند اتکاء نمایند، نیات ضد سرمایه داری نیروهای ملی ـ دمکراتیک انقلابی که تحت تاثیر شدید ایدئولوژی سوسیالیستی قرار دارند، زمینه ی واقعی یافت. به دیگر سخن: در برابر راه رشد سرمایه داری شق دیگری پیدا شد؛ شقی که پیش تر وجود نداشت.
...
اندیشه ی مارکسیستی ـ لنینیستی درباره ی راه رشد غیر سرمایه داری بر این پایه مبتنی است که بر اساس سطح معینی از رشد سرمایه داری جهانی می توان مرحله ی رشد سرمایه داری را ناپیموده گذاشت و یا آن را قطع کرد. این اندیشه بر پایه ی تحلیل خصوصیات سرمایه داری کنونی که دیگر به صورت یک سامانه ی جهانی در آمده است (خصوصیتی که لنین از راه تجزیه و تحلیل مرحله ی امپریالیستی سرمایه داری کشف نمود) و ارزیابی روند کنونی انقلابی (به مثابه روندی که اهمیت جهانی داشته و سراسر جهان را دربرمی گیرد) مبتنی است. در اثر قانونمندی رشد ناموزون کشورها، پدیده ای که دایره ی تاثیر خود را به طور کامل و به مقیاس جهانی در مرحله ی امپریالیستی تکامل سرمایه داری نشان می دهد، کشورهای خاور به صورت زائده ی سامانه ی سرمایه داری درمی آیند که هرچند در معرض ستم هستند، ولی به هرحال بخشی از این سامانه اند. همین قانونمندی (تشدید ناموزونی رشد اقتصادی و سیاسی کشورها در دوران امپریالیسم) برای آنکه سوسیالیسم ابتدا در یک کشور تنها و سپس در گروهی از کشورها پیروز شود، شرایط فراهم می سازد؛ سوسیالیسم جهانی به نیروی پرقدرتی مبدل می گردد؛ سازمان های سیاسی زحمتکشان در کشورهای ستمدیده با استفاده از کمک همه جانبه ی سوسیالیسم جهانی امکان می یابند در شرایطی که حتا سرمایه داری در چارچوب ملی کشورهای آن ها هنوز به یک نظام حاکم مبدل نشده باشد، راه دولتی کردن و اجتماعی نمودن تولید و براندازی مالکیت خصوصی بر وسائل عمده ی تولید، راه حرکت به سوی هدف های سوسیالیستی را در پیش گیرند. به دیگر سخن، تئوری لنینی راه رشد غیر سرمایه داری امکان این رشد را از قانونمندی های رشد سرمایه داری جهانی استنتاج می کند. طبق این تئوری در مرحله ای که رشد سرمایه داری به انقلاب سوسیالیستی و پیدایش سوسیالیسم واقعا موجود می انجامد، برای نپیمودن راه رشد سرمایه داری امکان پدید می آید.

در ارتباط با این جستار باید به شرایط و زمینه های سیاسی ضرور برای گذار کشورهای از بند رسته به راه سمتگیری سوسیالیستی نیز توجه نمود. افزایش نیرو واعتبار سوسیالیسم جهانی، جامعه ی کشورهای سوسیالیستی و پیش از همه اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی مهم ترین شرط و زمینه ی سیاسی بین المللی چنین گذاری است. ... روسیه نه تنها نخستین کشوری بود  که بی آنکه راه دراز و پر رنج برقراری سرمایه داری به مثابه سامانه حاکم را تا پایان بپیماید، یوغ سرمایه داری را از گردن خود برداشت که همچنین به صورت کشوری درآمد که راه گذار به سویالیسم را به روی بخش سترگی از مردم جهان که هنوز در شرایط سرمایه داری کاملا رشد نیافته زندگی کرده و می کند، گشود٣۷

«پیش شرط» های «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» در دوران کنونی

د ـ «پیش شرط» هستی طبقه ی کارگر پیروزمند در کالبد کشوری چون اتجاد جمهوری های شوروی یا اردوگاه کشورهای سوسیالیستی به عنوان پشتوانه ی کشورها و خلق هایی که «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» را برمی گزینند، بگونه ای دیگر و در گستره و جبهه ای بزرگ تر از پیش هستی دارد. افزون بر آن، روند ازهم پاشی سرمایه در عمل چنان امکانی را فراهم نموده است که راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی در بسیاری از این کشورها در پیش گرفته شود. با این همه، شرایط تازه در جهان کنونی بر اهمیت نقش طبقه ی کارگر هر کشور در برنامه ریزی، پیشبرد و رهبری آن در روند سمتگیری به سوی سوسیالیسم بسی افزوده است. در این باره، بازگویی بخش هایی از یکی از نوشتارهایم را با اشاره به موردی مشخص، سودمند می دانم:
«در شرایطی که بیش از یکسال از آغاز ״جنبش سبز“ گذشته  ـ و کم و کاستی های آن که پیشتر لجوجانه از سوی برخی نیروهای مدعی چپ نادیده گرفته می شد، بیش از پیش خود را نمایانده ـ به نظر می رسد که این نیروها، نه تنها گامی به جلو، برای جبران و بهبود کاستی ها و کمبودهایشان برنداشته اند که بیش از پیش به دنباله روی از نیروهای بورژوا ـ لیبرال و بورژوا ـ دمکرات کشانده می شوند. طبقه کارگر و زحمتکشان، از ״نیروی چپ“ انتظار راهنمایی و رهبری مشخص دارند. بی جهت نگفته اند که این نیرو باید همواره پیشگام کارگران و زحمتکشان باشد؛ راه را روشن کند و بنمایاند ... از ״کوشش برای ایجاد پیوند با کارگران و زحمت‌کشان و دیگر اقشار محروم جامعه ... طرح مستقیم خواست‌های مشخص این اقشار، یعنی مسایل مربوط به عدالت اقتصادی و اجتماعی، از جمله کار، مسکن، تورم، فقر، بیکاری، امنیت شغلی، حق سازما‌ن‌دهی در سندیکاهای کارگری و … سازمان‌دهی این اقشار حول خواست‌های مشخص آنان سخن گفته شده، بی آنکه به چگونگی دستیابی آنها به خواسته هایشان پرداخته باشد. نه از راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی، سخن به میان آمده و نه به ساختارهایی چون ״شوراهای شهر و روستا“ یا ״شوراهای کارگری“ اشاره ای شده است. سخن، تنها و تنها بر سر یارگیری، کشاندن کارگران و زحمتکشان زیر رهبری نیروهای بورژوا ـ لیبرال و بورژوا ـ دمکرات و دستیابی به ״آزادی های دمکراتیک“ است؛ چنان "آزادی های دمکراتیکی" که شاید برای دستیابی به آنها، مانند نمونه های عراق و افغانستان، باید منتظر یورش نیروهای امپریالیستی و اشغال ایران زمین نشست(؟!) ...
...
ژرفش بحران اقتصادی ـ اجتماعی در شرایط بن بست سیاسی، اقتصادی ـ اجتماعی مجموعه حاکمیت از یکسو و نبود ساختارها و سازماندهی بسنده در میان توده های کار و زحمت و بویژه پیشبرد سیاستی راست روانه بربنیاد ״آزادی های مدنی و اجتماعی“ بی پشتوانه ״عدالت اجتماعی به سود آفرینندگان ثروت های مادی و معنوی جامعه“، تنها شکاف میان لایه های میانی با طبقه کارگر و زحمتکشان را افزایش بیشتری داده، سبب فروپاشی اقتصادی ـ اجتماعی و در پی آن فروپاشی سیاسی و ازهم پاشی و گسیختگی سرزمین ایران، جنگ برادرکشی میان خلق ها و یورش نیروهای امپریالیستی به میهن مان شود. رویکردی که نیروهای اهریمنی سرمایه امپریالیستی و بویژه امپریالیسم ایالات متحده روی آن حساب ویژه ای باز کرده اند. از آن گذشته، چنین دریافتی از ״پیوستن طبقات و اقشار زحمتکش ... به‌طور وسیع به این جنبش“، دریافتی کژ و نادرست از مبارزه و همکاری طبقات را به نمایش می گذارد. چنین شیوه برخوردی، آنهم در شرایط بحران گسترده، اعتصاب ها و اعتراض های گوناگون کارگری و آمادگی نسبی طبقه کارگر و زحمتکشان به دگرگونی های ژرف، نداشتن پیوندهای ضروری با طبقات و لایه های زحمتکش اجتماعی، محدود نمودن مبارزه در چارچوب خواستهای بورژوا ـ دمکراتیک و بی اعتقادی به آرمانهای سوسیالیسم را به نمایش می گذارد؛
... طبقات و لایه های زحمتکش، حتا هم اکنون نیز ـ بی آنکه نیازی به ״تعمیق بحران اقتصادی ـ اجتماعی“ داشته باشند ـ از آمادگی نسبی برای پیگیری مبارزه ای جانانه تر با حاکمیت ضد خلقی جمهوری اسلامی برخوردارند؛ به شرط  آنکه، شعار ״عدالت اجتماعی به سود طبقه کارگر و سایر زحمتکشان، به سود همه فرآورندگان و آفرینندگان ثروت های مادی و معنوی جامعه ایران“ به شعار فراگیر جنبش فراروییده باشد و همگام با آن، نمایندگان شان در رهبری جنبش نقش عمده داشته باشند. سخن بر سرِ سمت و سوی حرکت ״جنبش“ است و نه پیوستن طبقات و لایه های زحمتکش به آن. سبب سرکوبی شتاب آمیز حاکمیت نیز جز این نبود؛ زیرا با ژرفش جنبش اجتماعی می رفت تا کار از دست نمایندگان و "نخبگان" بورژوا ـ لیبرال و بورژوا ـ دمکرات بیرون رفته، در دستان نیروهای کار و زحمت قرار گیرد. سستی و واماندگی نیروهای چپ که بنا بر دلایل و انگیزه های گوناگون بیرون از چارچوب این یادداشت، هنوز در دام سیاست های نولیبرالیستی سرمایه امپریالیستی گرفتارند و به همین دلیل در نابسامانی همه جانبه (ایدئولوژیکی ـ سیاسی، ساختاری، تبلیغاتی و ...) به سر می برند، سبب شد که بجای پیشبرد شعارهای کارگران و زحمتکشان در جنبش، تن به پذیرش رهبری نیروهای بورژوا ـ دمکرات و بورژوا ـ لیبرال بدهند و به دنبال آنها روان شوند؛ آنهم در شرایطی که نمایندگان این نیروها و نیز حاکمیت جمهوری اسلامی بهتر از هرکس دیگری می دانند که آنها جز نمادها و نمایندگان بخش کوچکی از این جنبش بیش نیستند. در شرایطی که جنبش با شتاب هرچه بیشتر ژرفش می یافت، گروهی از نیروهای چپ خواست پیوستن طبقات و لایه های زحمتکش را به آن در میان گذاشتند، بی آنکه شعاری راهنما یا پیشروانه، دستکم به عنوان بخشی از ״جنبش سبز“ سر دهند. گویا فراهم آورندگان ״کارپایه“ نیز که خود را ״بخشی جدایی‌ناپذیر از جنبش سبز مردم ایران“ می دانند ... به همان راه رهسپار بوده و همان سیاست را دنبال می کنید. از همین رو راه به جایی نخواهند برد و طبقه کارگر و عمده زحمتکشان با همه آمادگی خود به دنبال آنها رهسپار نخواهند شد؛ ... تا هنگامی که نیروهای طبقه کارگر از سازماندهی کم و بیش شایسته برخوردار نشده و نیروهای چپ از مسوولیت خود در این باره شانه خالی کنند یا آن را بدرستی انجام ندهند، سخنی از "پیوستن" و بهتر است بگویم رهبری طبقات و لایه های زحمتکش درمیان نخواهد بود. ״چشم اسفندیار“ جنبش نیز در همین جاست. درست در شکاف پدیدار شده میان طبقه کارگر و زحمتکشان با لایه های میانی است که گُوه امپریالیستی بهتر و بیشتر فرو خواهد رفت. بی گفتگو، سهم حاکمیت بیمایه، نادان و تفرقه انداز جمهوری اسلامی در این میان از همه بیشتر است. بی سامانی نسبی طبقه کارگر و آماده نبودن آن برای رهبری جبهه نمی تواند انگیزه ای برای دنباله روی از بورژوا ـ لیبرال ها و نیروهایی باشد که همه کوشش شان برای "دهنه زدن" به جنبش توده ها و محدود نمودن آن در چارچوب خواست های خود سمتگیری شده و مانند آنچه پیشتر نیز دیده ایم، از نیروی بسیج شده و به میدان آمده برای چانه زنی در بالا سود می جویند.
...
دشواری بزرگ، در رهبری چنین جبهه گسترده ای است. همانگونه که تاریخ مبارزات در دوران سرمایه امپریالیستی و گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم نشان داده و می دهد، به دست گیری رهبری چنین جبهه هایی از سوی نیروهای بورژوا ـ لیبرال، بورژوا ـ دمکرات و یا حتا خرده بورژواهای انقلابی، زیان های گاه سنگینی به روندها و سمتگیری های درست و هدفمند چنین جبهه هایی زده و می زند. هرچه به دوران کنونی نزدیک تر شده ایم، بویژه پس از فروپاشی اردوگاه سوسیالیستی و افزایش فشار نیروهای امپریالیستی در به تاراج بردن هست و نیست توده های خلق در کشورهای گوناگون، رهبری طبقه کارگر اهمیت بیشتری پیدا نموده است. ״جنبش سبز“ در میهن ما نیز در این میان تافته جدابافته ای نیست. در بهترین حالت ممکن، نیروهای طبقاتی و اجتماعی شرکت‌کننده در جنبش و یا بهتر است بگوییم جبهه، نیروهایی را دربرمی گیرد که با یکدیگر تضاد منافع طبقاتی آشتی ناپذیر نداشته باشند. در چنان شرایطی، این نیروها بهتر می توانند خواست ها و آماج های کم و بیش همسویی را زیر رهبری طبقه کارگر که دارای افق طبقاتی روشن است، دنبال کنند و به فرجام برسانند؛ گرچه، چنین شرایط کم و بیش آرمانی، به دلیل رشد کم جنبش های اجتماعی، وجود همبودهای کهنه و سخت جان اجتماعی ـ اقتصادی و نمایندگانشان که به این یا آن شکل در صف جنبش بُر می خورند و برخی انگیزه ها و علت های دیگر، دستکم در کشورمان، هیچگاه پیش نیامده است. ״جنبش مشروطه ایران“، از این نظر، نمونه خوبی از این دشواری را بدست داده است که باید از آن درس گرفت. در شرایط کنونی و درجه رشد آگاهی عمومی توده ها، شاید بتوان برخی بورژوا ـ دمکرات ها را در کناره جنبش، تاب آورد؛ ولی از شرکت بورژوا ـ لیبرال ها در آن نباید حتا سخنی بر زبان آورد؛ چه رسد به سپردن رهبری یک جنبش توده ای به آنها!
...
برای طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان دست ورز و اندیشه ورز، حل دشواری های اقتصادی ـ اجتماعی و برخورداری از آزادی هایی چون حقوق سندیکایی و گزینش در شوراهای کارگری راستین که مستقیما منافع این طبقات و لایه های اجتماعی را فراهم می کند، در رتبه نخست قرار دارد. یک نیروی چپ راستین، بویژه در شرایط امروز ایران و بن بست پدید آمده اقتصادی ـ اجتماعی مجموعه حاکمیت که راه پس و پیش نیز به رویش بسته شده، باید چنین شعارهایی را سرلوحه کار خود قرار دهد و نه آنگونه که در این ״کارپایه“ در میان گذاشته شده، این شعار را ـ آنهم نه آنگونه ناروشن ـ در کنار آزادی های دمکراتیک موزاییک کاری نماید. نه تنها، شعارهای ״جنبش“ نباید به شعارهای لایه های میانی جامعه محدود شود که سمت و سوی شعارها باید آشکارا در جهت منافع فرآورندگان ثروت های مادی و معنوی جامعه باشد. در این باره، نمی توان به نقش نادرست و گمراه کننده بخش عمده ای از نیروهای چپ در سال های گذشته اشاره نکرد. دنباله روی بیمارگونه این نیروها از بورژوازی لیبرال یا در بهترین حالت بورژوا ـ دمکرات ها، بی عملی آنها در برداشتن گام های استوار و پیگیر برای سازماندهی صنفی ـ سیاسی طبقه کارگر، پرداختن به شعارها و ترجیع بندهایی که تاکنون راه به جایی نبرده، سردرگمی و هرج و مرج هرچه بیشتر میان صف بندی نیروهای انقلاب و ضدانقلاب را به سود واپسگرایان درون و برون ایران را به همراه داشته است. از دید من، با وجود هر ادعا یا بهانه ای از سوی این نیروها برای لاپوشانی کم کاری ها، سستی ها و نارسایی هایشان، حتا بخش عمده سراشیبی شکست انقلاب بهمن چه اکنون و چه در گذشته بر دوش آنهاست و یکی از دلیل های عمده به هرج و مرج کشیده شدن همه حرکت ها از همینجا سرچشمه می گیرد.»٣۸ 

برخورد غیر طبقاتی و سردرگم همچنان پی گرفته می شود

نوشتار «نامه مردم» چنین  پی گرفته می شود:
«... خیزش عظیم اعتراضی مردم برضد کودتای انتخاباتی احمدی نژاد که در مقطعی با عنوان ”جنبش سبز“ در مقابل دیکتاتوری حاکم قرار گرفت، همچنان به شکل های گوناگون ادامه دارد. این حرکت مستقیم مردم اگرچه به دلیل سرکوب خونین صف‌های آن، دستگیری گسترده فعالان و رهبران آن، اکنون امکان سازمان‌دهی تظاهرات خیابانی را ندارد، اما همه شواهد گواه آنست که همچون آتش زیر خاکستر است و در صورت کار دقیق سازمان یافته و یاری و هدایت حرکت مردم، این جنبش می تواند بار دیگر رژیم را به چالش بطلبد.»

در اینجا نیز سردرگمی زیر کلی گویی هایی کم و بیش درست، پی گرفته می شود و فراموشکاری نیز بر آن افزده می شود. از یاد می رود که چگونه به جنبشی بی سر و سامان پر و بال داده می شد و بجای سازماندهی یا دستکم تبلیغ برای انجام آن، توده ی مردم   جوانان به خیابان کشانده می شدند! به آسانی فراموش می شود که از کارگران درخواست می شد به جنبشی رویهمرفته بورژوا ـ دمکراتیک بپینوندند و زیر پرچم نیروهایی که «جمهوری اسلامی، نه یک کلمه بیش، نه یک کلمه کم» می خواستند، سینه بزنند؛ همان نیروهایی که از مدتها پیش از آن و برپایه ی سرشت طبقاتی خود «فشار از پایین و چانه زنی در بالا» را این بار با «شیطان بزرگ» در پیش گرفته بودند! رهبر جمهوری اسلامی با همه ی نادانی اش، دست آهنین «شیطان بزرگ» و همدستانش را که زیر پوست «جنبش» خزیده بودند ـ گرچه با بزرگنمایی بیش از اندازه ی آن به منظور دیگری ـ دریافت؛ ولی نوشتار «نامه مردم» دانسته یا از روی نادانی فراموش می کند به آن اشاره کند و روشن نیست از «کار دقیق سازمان یافته و یاری و هدایت حرکت مردم» چه چیزی درسر دارد!
                                                                                                    
آیا نباید روشن و آشکار نوشت:
این خیزش در صورت نبود نیروی چپ خوب سازماندهی شده، بازهم شکست خواهد خورد و نیروهای امپریالیستی که در تار و پود نظام جمهوری اسلامی ریشه دوانده اند، بازهم آن را مهندسی خواهند نمود؟

نوشتار «نامه مردم» می افزاید:
«... در شرایط کنونی تاریخ مصرف سیاست های انفعالی مانند مماشات با دیکتاتوری و یا الگوبرداری مبتذل از جامعه کشور های غربی همراه با لازم ملزوم ساختن آزادی به الگوی اقتصادی نولیبرالیستی، به سر رسیده‌ است. زیرا همه این نوع راهبردهای مبارزه با دیکتاتوری ولی فقیه، بر بی اعتنایی به منافع زحمتکشان و حذف نقش مستقیم آنان مبتنی ‌است. در این نوع راهبردهای مبارزه سیاسی با دیکتاتوری، جایگاه اجتماعی مردم به نظاره گران منفعل و مصرف کنندگان اقتصادی‌یی تقلیل می یابد که هر از چند وقت یک بار می توانند انتخاب سیاسی محدودی داشته باشند. پیامدهای برآمده از ناکارآیی این راهبردها در جهان و ایران بسیار واضح است، و هواداران این راهبردها را با تشت نظری و بن بست روبه رو کرده است.»

در اینجا، «نوشتار» در سنجش با گذشته ای نه چندان دور، گامی به جلو برداشته است؛ گرچه چنین گامی که با گل و لای فراوان نیز همراه است، در چارچوب تنگ و باریک «مبارزه با دیکتاتوری ولی فقیه» نمی گنجد! افزون بر آنکه، جایگزین نمودن واژه ی «آزادی» بجای «دمکراسی» بر گنگی هرچه بیش تر عبارت افزوده است.

آیا اشاره به کاهش «جایگاه اجتماعی مردم به نظاره گران منفعل و مصرف کنندگان اقتصادی ... که هر از چند وقت یک بار می توانند انتخاب سیاسی محدودی داشته باشند» را می توان نشانه ای از دریافت هرچه بهتر محدودیت های جُستار «دمکراسی» در چارچوب رژیمی بورژوایی انگاشت؟ اگر چنین است، چرا چنین برداشت درستی در چارچوب تنگ «مبارزه با دیکتاتوری ولی فقیه» در میان نهاده می شود؟!   

پیشرفتی چشمگیر؛ ولی ناپیگیر و ناهمخوان در پهنه ی کردار

نوشتار «نامه مردم» چنین پی گرفته می شود:
«متاسفانه یکی از نشان‌های آشکار این وضعیت، شیوه عملکرد غیر دموکراتیک و نشانه های هماهنگی های مستقیم و غیر مستقیم بسیار سئوال بر انگیز لایه هایی از این اپوزیسیون با نهادها و محفل‌های قدرتمندی در خارج کشور است. باید توجه داشت که منافع مردم کشورمان هیچ گاه دغدغه این محفل‌ها نبوده است و نخواهد بود. این نوع فعالیت های مخرب می تواند لغزش خطرناکی را برای فعالان و نیرو های کم تجربه (از جمله چپ های سابق و برخی اصلاح طلبان) به همراه داشته باشد. از هم اکنون دستگاه های تبلیغاتی و امنیتی رژیم ولایی این حرکت های ناشیانه و یا مشکوک را برضد کل جنبش مورد استفاده قرار داده است. موضع و نظرهای خطرناک و پر هیاهو در توجیه ”دخالت های بشر دوستانه“، ارزیابی های به شدت اشتباه در باره دخالت نظامی ”ناتو“ در لیبی، و نفی وجود تهدید امپریالیسم، نیز از دیگر لغزش های تهدید کننده این بخش از اپوزیسیون است.»

در این بند، پیشرفت آنچنان آشکار و چشمگیر است که زبان «نوشتار» را نیز از گنگی و دوپهلویی بیرون آورده است؛ ولی همین پیشرفت و گام به جلو این پرسش را در پی دارد که برپایه ی کدام تحلیل علمی ـ طبقاتی و در چگونه چارچوبی، «حزب توده ایران» با برخی از نیروهای یاد شده، نشست و گردهمایی سیاسی  می گذارد؟ نیروهایی که برخی از رهبران شان گوشه ی چشمی به امپریالیست ها داشته و چه بسا سرسپرده ی آنها هستند! نشانه ها و حتا حقیقت های کوچک و بزرگی در این زمینه در دست است که کوچک ترین جای گفتگو برجای نمی گذارد!

شناخت نادرست، سیاست و شعار نادرست را در پی دارد

در بخشی دیگر از «نوشتار»، چنین آمده است:
«رژیم حاکم نیز در حل و یا حتی تخفیف تضاد اصلی جامعه با حکومت ناموفق بوده است. ما با شرایط بسیار سیال و جدیدی روبرو‌ئیم که تاثیرهای مشخصی بر مبارزه با دیکتاتوری به همراه داشته و خواهد داشت. رژیم ولایت فقیه دیگر نخواهد توانست پایگاه های اجتماعی از دست رفته را احیا کند. بحران درونی آن هرچه بیشتر گسترده خواهد شد، چرا که ماهیت ضد تولیدی و انگلی اقتصاد سیاسی این نظام و روبنای سیاسی بغایت فاسد نگاهدارنده زیربنای اقتصادی آن، در تضاد آشتی ناپذیر با منافع اکثریت جامعه قرار دارند. تمرکز سرمایه های خصوصی و شبه خصوصی انگلی در دست الیگارشیِ (جرگه سالاریِ) متصل به پر نفوذ ترین جناح ها و شخصیت های رژیم، روندِ گریز ناپذیر و عامل تباهی اقتصاد ملی است.»

چنانچه حتا فرمولبندی نادرست و غیرعلمی «تضاد اصلی جامعه با حکومت» را که نیازمند گفتگو و ستیزه ای فلسفی و ایدئولوژیک است، نادیده بگیریم، آنچه رویهمرفته در همین بند آمده، نشاندهنده ی گونه ای «حاکمیت ملوک الطوایفی» در کشور ماست. در این باره، پیش از این چنین نوشته بودم:
«آنگونه که بروشنی پیداست، سمتگیری عمده ی جنبش توده های مردم، از سوی ״طرح کنندگان برنامه“ [״طرح برنامه نوین حزب توده ایران“]، در کالبد جنبشی ضد دیکتاتوری، ضد استبدادی و آزادیخواهانه ارزیابی شده و ״ادامه مبارزات ضد استبدادی و آزادی خواهانه دهه های اخیر“ به شمار آمده است! چنین ارزیابی نادرستی در کالبد واژه ها و عبارت هایی همانند در جاهای دیگر نیز به چشم می خورد و ملات ساختار ״طرح برنامه“ را می سازد. گویی ״انقلاب بهمن ۵۷“ با همه ی بزرگی آن در این میان رخ نداده و رژیم جمهوری اسلامی از آسمان فرود آمده و جایگزین رژیم پیشین خود شده است!

این ارزیابی نارسا و سست، همه ی نشیب و فرازهای سه دهه ی گذشته را که بخش عمده ای از نشیب های آن بی گفتگو بر دوش سیاست های نادرست نیروهای چپ ایران و در تارک همه آنها ״حزب توده ایران“ است، نادیده می گیرد و از روی همه ی آنها می پرد. ״طرح کنندگان برنامه“ حتا به این واقعیت ساده توجه نکرده اند که چگونه ״جنبش مردمی نیرومند“ می تواند سه دهه پشت سر هم تاب بیاورد؟! دوره ی جنبش و انقلاب یا دستِ کم هر مرحله از آنها را می توان با دوران بارداری و زایمان مادری سنجید! این دوران، آغاز و انجامی دارد؛ یا کودک پس از نه ماه و نه روز و نه ساعت و ... زنده و تندرست پا به جهان می گذارد یا جان می سپارد؛ گرچه، گاه نیز با تنی رنجور ـ و شاید دستی شکسته، عمامه ای بر سر و علی گویان ـ به ناف مادر بند شده، جان وی را می ستاند!

ارزیابی یادشده، بر بنیاد ״اصل اینهمانی“ در منطق فراطبیعی و ایستا (متافیزیک)، جوانه های خودکامگی کنونی را که بر خاکستر فروپاشی رژیم پادشاهی و خاورخودکامگی دیرینه پای در همه جای میهن مان سر از خاک برآورده اند، با خودکامگی رژیم گذشته یکی می انگارد. چنین همانندی و یکسان نگری، ریشه در واقعیت ندارد و زاییده ی پندار نیروهایی است که نزدیک به سه دهه، توده های مردم را به پیکار برای دستیابی به آزادی های دمکراتیک بورژوایی (و نه فراتر از آن) فراخوانده اند. این ارزیابی به دگرگونی شرایط اجتماعی و وضعیت سیاسی ایران از سامانه ی خودکامه و مرکزگرای پادشاهی به گونه های خودکامگی همریشه با آن بر بنیاد ״ملوک الطوایفی“، کم ترین نگاهی ندارد.

در یکی دو نوشتارهای پیشینم در این باره، چنین اشاره نموده ام:
״جنبش اجتماعی ايران وارد مرحله پيچيده‌ای می‌شود. اين پيچيدگی به ويژه از جهت چشم‌اندازهای اقتصادی و گزينش راهکارها و شيوه‌های مناسب با رشد و پيشرفت جامعه بيش از پيش خود می‌نماياند. در نبود يک سامانه اقتصادی فراگير و سياستی پيگير و پويا، روند واگرايی اقتصادی شتاب هرچه بيش‌تری می‌يابد و هرج و مرج سياسی گسترده‌تری را دامن می‌زند. بيش از پيش روشن می‌شود که سامانه ی ملوک الطوايفی حاکم بر کشور از در پيش گرفتن اين يا آن گزينه اقتصادی ـ اجتماعی ناتوان است. در شرايطی که ״فشار از پايين“ افزايش می‌يابد، سياست ״چانه‌زنی در بالا“ ديگر محلی از اعراب ندارد و جای خود را به رقابت و پيشی گرفتن از يکديگر ״نخبگان“ جناح‌های گوناگون حاکميت برای ايجاد پيوندهای نوين و نو نمودن پيوندهای کهنه با ״شيطان بزرگ“ می‌دهد. گويی ״آمريکا“ دوباره کشف می‌شود. هم‌زمان، در شرايطی که از نظر اقتصادی، سياست بازگشايی درهای اقتصاد کشور به روی نوليبراليسم و سرمايه امپرياليستی شتابی بيش‌تر می‌يابد، دولت ايران چهره‌ای متمايل به چپ و ضدامپرياليستی از خود نشان می‌دهد. آيا اين ژستی سياسی يا نمايانگر  روندهای متضاد و ازهم گسيخته اقتصادی و سياسی در جامعه است؟ آيا چنين روند ناپايداری که  بازتاب خواست‌های به ثمر نرسيده توده‌های مردم از يک طرف و پافشاری و مقاومت غارتگران اقتصادی در حفظ منافع خود از طرف ديگر است، بازهم به واگرايی و هرج و مرج اقتصادی ـ اجتماعی بيش‌تر نمی‌انجامد و پی‌آمدهای خطرناکی چون  جنگ داخلی، دخالت خارجی و ازهم پاشيدگی ايران زمين را در پی نخواهد داشت؟ («کدامين گزينه پاسخگوست؟» ـ بازانتشار، ب. الف. بزرگمهر،  ۲۵ مهر ١٣۸۵

״با انقلاب مشروطیت در ایران، دژ بلند و استوار خودکامگی دیرینه و خفقان سیاسی ـ اجتماعی ترک برداشت و زمینه های شرکت توده های مردم در سرنوشت خود در روندی کند، پرفراز و نشیب و تا به امروز نارسا فراهم شد و پیش رفت. دگرگونی های پس از این انقلاب بویژه در سال های ۱۳۲۰ ـ  ۱۳۳۲ و در پی انقلاب بهمن، با آن که جامعه بیدار شده از خواب سده های میانه ایران را ـ که هنوز اینجا و آنجا رنگ و نشان این سده ها را بر چهره دارد ـ فرسنگ ها به پیش برد، هنوز نتوانسته است این دژ را با خاک یکسان نماید. انتظار بیهوده ای است که خودکامگی چند هزار ساله که تار و پود جامعه ما را فرا گرفته است، به این زودی و در دوره زمانی ۱۰۰ ـ ۱۵۰ ساله از میان برداشته شده و جایگزینی شایسته برای آن یافت شود. بهترین دلیل آن، بدون در نظرگرفتن علت ها و عواملی که تنها برهه کوتاهی از تاریخ را در برمی گیرند و به هیچ رو نمی توانند روشنگر ماهیت و درونمایه پدیده ای تاریخی به مقیاس چند هزار ساله باشند، بازتولید خودکامگی (و نه دیکتاتوری!)، این بار زیر پوشش مذهب و ״حاکمیت مطلقه ولایت فقیه“ در میهن ماست. با این همه، برخلاف آن گروه از چپ هایی که حاکمیت یاد شده را در شرایطی کاملا دگرگون و سنجش ناپذیر با دوران استبداد شاهی، با آن یکی می پندارند و شعار ״جبهه واحد ضد دیکتاتوری“ سر می دهند، ترکیب آخرین دولت روی کار آمده، نمودار سازش طبقاتی ـ ملوک الطوایفی شکننده ای از واپسگراترین لایه های اجتماعی سرمایه داری بازرگانی و بزرگ مالکین تا خرده بورژواهای برجای مانده در حاکمیت و منتقد سرمایه داری و نولیبرالیسم است؛ انتقادی نه از موضع پیشرفت خواهانه و با دورنمای روشن اجتماعی ـ اقتصادی به سود طبقه کارگر و زحمتکشان که از زاویه بسیار تنگ، واپسگرایانه و ضد آزادی های مدنی ـ اجتماعی با دورنمای فروپاشی ایران زمین. (درباره وظایف ما! ـ بازانتشار نوشتاری کهنه، ب. الف. بزرگمهر،  ۳۰ دی ماه ۱۳۸۷

״بازگشت سامانه استبدادی و زایش دوباره آن، گرچه زمینه های تاریخی نیرومند داشته و بسی خوشایند نیروهای امپریالیستی نیز هست، ولی به دلیل های گوناگون که بیرون از چارچوب این جستار می باشد، دیگر آنگونه که در گذشته حتا نزدیک (رژیم شاهنشاهی) وجود داشته است، امکان پذیر نیست و هم اکنون نیز تکه تکه شده است. هر یک از این تکه ها همچنان، تا اندازه زیادی، نمودار همان استبداد دیرینه، این بار در شرایطی است که در اقتصاد و سیاست کشور ما گونه ای حاکمیت ملوک الطوایفی دیده می شود. این پدیده به نوبه خود، واگرایی هرچه بیشتر روندهای اقتصادی ـ اجتماعی و سیاسی را موجب شده و خطر نابودی نه تنها کوچک ترین آثار بجای مانده از انقلاب بهمن که خطر نابودی سرزمین ایران و تکه تکه شدن آن را افزایش داده است. آنها که همچنان چشم بسته بر طبل استقرار حاکمیت دیکتاتوری و لزوم ایجاد ״جبهه واحد ضد دیکتاتوری“ می کوبند، توجه به این واقعیت پیش پا افتاده ندارند که اگر چنین است که آنها می گویند، چرا به عنوان مشت نمونه خروار، رژیم جمهوری اسلامی دستکم ٣ یا ۴ "وزیر امور خارجه" درکنار و گاه بالای سر وزیر امور خارجه رسمی خود دارد. («صورتکی نو بر چهره امپریالیسم ایالات متحده ـ بازانتشار»، ب. الف. بزرگمهر، ١۹ بهمن ۱۳۸۷

در پیکار توده های مردم ایران برای آزادی، استقلال و عدالت اجتماعی به سود همه ی زحمتکشان، می بایست جای دیکتاتوری شاه را سرانجام نه دمکراسی بورژوایی که دیکتاتوری خلقی پر می کرد؛ جلوی چپاول سرمایه داران از همان نخست و بویژه در دوران جنگ گرفته می شد؛ نه آنکه دستِ آنها برای چپاول توده های مردم باز گذاشته می شد؛ چنانکه شد. این دیکتاتوری به همان اندازه که می بایست دست چپاولگران اجتماعی را از ثروت های سرشار مادی و معنوی جامعه و بهره کشی از دیگران کوتاه می نمود، می بایست دست زحمتکشان را در اداره ی امور جامعه باز می گذاشت و آنها را فرمانروای سرنوشت خود می نمود. سیاست عمومی حزب توده ایران در آن دوران، صرف نظر از بزرگنمایی های بیجای نیرو و توانمندی خود، شرکت در کارهای ماجراجویانه به سود حاکمیت بی چشم و رو و ساده لوحی های شگفت انگیز تاریخی، رویهمرفته از سمتگیری درستی برخوردار بود. این سیاست، همه ی کوشش خود را بر آن نهاده بود تا بازرگانی خارجی، ملی شود؛ زمین های ارباب ها و زمینداران بزرگ میان کشاورزان بی زمین و کم زمین بخش شود؛ سندیکاهای کارگری و شوراهای شهر و روستا جان بگیرند؛ و زمینه های راه رشد اقتصادی ـ اجتماعی با سمتگیری سوسیالیستی فراهم شود.

اکنون، حتا این حقیقت ساده نادیده گرفته می شود که جای خاورخودکامگی در سامانه ای با مشخصات اجتماعی ـ تاریخی ایران را نمی توانست (و هرگز نیز نخواهد توانست!) دمکراسی بورژوایی پر نماید. این دمکراسی فرآورده ی شرایط اجتماعی ـ تاریخی دیگری است که از بنیاد با آنچه چندین هزاره در میهن ما استوار بوده، تفاوت بنیادین داشته و دارد؛ از آن گذشته چنان دمکراسی ای که گزینش های دوره ای پارلمانی و ریاست جمهوری و نیز جداسازی و ناوابستگی صوری قوای سه گانه بنیاد آن را می سازند، دربهترین حالت آن در کشورهای اروپای باختری و امریکای شمالی (و نه صورتکی از آن در جمهوری اسلامی ایران!)، تنها نیازهای سامانه ی بورژوازی و سرمایه داران را برآورده می کند و درست به همین دلیل راه پیموده شده در کشورمان در سه دهه ی گذشته که بی چون و چرا بخش عمده ای از نیروی چپ و بویژه حزب توده ایران نیز در آن سهم داشته و دارند، نه به سود توده های کار و زحمت که به سود نیروهای واپسگرا و بورژوازی لیبرال ایران و نیز پیشبرد سیاست امپریالیستی در به شکست کشاندن انقلاب بهمن ۵۷ بوده است؛ درست از همین روست که ״حزب توده ایران“ در بیش از دو دهه ی گذشته نتوانسته صف خود را در خطوط عمده ی آن از صف نیروهای اهریمنی سلطنت و مزدوران رنگارنگ سرمایه در جامه های دیگر جدا کند؛ نیروهایی پلید که حتا به بهای بمباران اتمی ایران از سوی امپریالیست ها و پذیرش یوغ بردگی و بندگی، خواهان بازگشت به حاکمیت در ایران هستند.

بازهم حقیقت ساده ی دیگری نادیده گرفته می شود که چگونه نیروهای واپسگرای اجتماعی ایران، آنگاه که باد موافق در بادبانشان می وزد، پشت ״ولایت فقیه“ گرد می آیند و وی را به ״عرش اعلاء“ می رسانند و آنگاه که سخنان ״نماینده خدا در ایران“ چندان به سودشان نیست، پنبه در گوش نهاده و سخنانش را به هیچ می گیرند. این دوگانگی و سودبری زیرکانه از ״مترسک سر خرمن“ از چشم بسیاری پنهان می ماند یا دانسته نادیده گرفته می شود. اگر براستی ״رژیم استبدادی“ در کالبد ״ولی فقیه“ (مانند دوران پادشاهان) متمرکز بود، آیا با چنین اوضاع آشفته و بهم ریخته ای روبرو بودیم؟ می پندارم که رویدادهای کنونی میهن مان و بویژه ماجراهای هرم قدرت در حاکمیت جمهوری اسلامی، نمونه هایی گویا و بسنده از پاسخ به این پرسش را دربردارند.

درباره ی درونمایه (مضمون) و شکل (برونزد) انقلاب بهمن، در یکی دیگر از نوشتارهایم، چنین آمده است:
״در این سه دهه و از همان نخست تاکنون، تضاد آشکار درونمایه (مضمون) و برونزد (شکل) انقلاب خود را نشان داده است. انقلابی ژرف با دامنه طبقاتی ـ توده ای گسترده و انگیزه های نیرومند ضد امپریالیستی، استقلال خواهانه و عدالت جویانه که پایه های بهره کشی نو استعماری و تسلط امپریالیست ها بر منطقه نفت خیز و استراتژیک خاورمیانه را لرزاند و سست نمود، در درونمایه و رهبری ناکارآمدِ چپ ستیز با مدیریتی نادرست و حاکمیتی در مجموع دروغگو و نیرنگ باز که دین را دستاویز آماج های سوداگرانه خود نموده، در برونزد آن. (تاریخ به ما نمی گوید چکار کنیم، به ما می گوید چکار نکنیم! ، ب. الف. بزرگمهر، ۱۱ فروردین ١٣٨٨،
http://behzadbozorgmehr.blogspot.com/2009_03_01_archive.html)

حزب توده ایران در سال های نخست انقلاب به تضاد (رویارویی) درونمایه و برونزد روند انقلابی توجه نمود و به گفته ی بسیار زیبای مولوی: ״ما درون را بنگریم و حال را    نی برون را بنگریم و قال را“ درونمایه ی انقلابی آن را از شکل مذهبی بخوبی بازشناخت. این حزب، بازیچه ی برونزدهای گوناگون روندها و ساختارهای سیاسی، اجتماعی و از آن میان ساختار ״ولایت فقیه“ نشد. پس از آن، به درازای نزدیک به سه دهه با برخوردی واژگونه از سوی رهبری این حزب روبرو هستیم که همچنان پی گرفته می شود؛ برخوردی که زیر فشار رویدادهای چند سال گذشته تاکنون، ناچار به پنهان شدن در پشت واژه های انقلابی توخالی شده و می شود.
...
ما در کشورمان، بیش از آنکه با ״استبداد ولایی“ سر و کار داشته باشیم، با خودکامگی گسترش یابنده در کالبد رژیمی ملوک الطوایفی روبروییم. چنین خودکامگی گسترش یابنده ای را نمی توان با خاورخودکامگی دیرپای رژیم های پادشاهی در میهن مان کاملا یکی پنداشت؛ گرچه با آن همریشه و به همان سو روان است (تاریخ ایران بگونه ای عمده دربرگیرنده دوره های بس دراز خاورخودکامگی مرکزگرا و گهگاهی دوره های بسیار کوتاه خاورخودکامگی مرکزگریز بوده است). آن یک مرکزگرا بود و این یک هنوز مرکزگریز. علت گسترش چنین خودکامگی یی نیز آنگونه که در برخی برخوردها دیده می شود، از سرشت خودکامگان و اینکه چون خودکامه هستند، خودکامگی می کنند، سرچشمه نمی گیرد. ״این هستی آدم هاست که شعور اجتماعی آنها را تعیین می کند، نه برعکس“ (نقل به مضمون از مارکس). باید توانست به ژرفای پدیده راه یافت و ماهیت آن را دریافت. با تکرار ترجیع بند ״استبداد ولایی“ سالها در سطح پدیده لغزیده ایم. افزون بر آن، هنگامی که انقلاب در کشوری با پیشینه ی خاورخودکامگی دیرینه، رو به سراشیبی می گذارد و شکست می خورد (و بویژه هرچه انقلاب گسترده تر و ژرف تر باشد، سراشیبی و شکست آن نیز به همان بزرگ تر خواهد بود) و نیروهای انقلابی نتوانسته اند همه ی نیرو و توان خود را در راه آفرینش نهادهای توده ای و زیربنایی بکار برند یا از زیر آن شانه خالی کرده اند، بازگشت خودکامگی ناگزیر خواهد بود. خلاء قدرت، آنگونه که سال ها تبلیغ و ترویج شده با ساختارهای دمکراسی بورژوایی پر نخواهند شد. خودِ آن ساختارها، روبناهای قدرتی هستند که ماهیت آن را دربرمی گیرند و نه خودِ آن. هنگامی که چنین ماهیتی با ساختارهای توده ای و خلقی پر یا جایگزین نشود، به ناچار اینگونه پر خواهد شد و از آن گریزی نیست. نمی توان با دگرگون نمودن ساختار و ״تغییر شیوه حکومت مداری“، ماهیت آن را دگرگون نمود. بار دیگر، پدیده ای دیگر و گمراه کننده تر از آن با همان ماهیت سر برون خواهد آورد.» ٣۹

دور بیهوده و سخن سرایی بیجا

نوشتار «نامه مردم» پس از آن با لحنی استادمنشانه دچار کلی گویی و تناقض گویی می شود:
«... باید توجه داشت که حرکت ترقی‌خواهانه جامعه به صورت مرحله‌ای است: مجموعه‌یی از تغییرهای کِمی و کیفی، از جمله رفورم ها (اصلاحات)، آن را به سوی یک جهش انقلابی، یعنی کیفیتی نو، سوق می دهد. این جهش کیفیِ فرارویِ جامعه ما، همانا گذر از دیکتاتوری و ایجاد مبانی دموکراتیکی است که ثبات آن به همراه تغییرهای بنیادی اجتماعی ـ اقتصادی در جهت ارتقاءِ کیفی و کِمی نیروی کار به نفع قشرهای زحمتکش امکان پذیر است.»

به این ترتیب، پس از یک دور کامل از نتیجه گیری هایی نارسا، ناروشن و سردرگم، دوباره به جای نخست بازمی گردیم؛ نقطه، سر خط! پس از این همه، روشن می شود که «جهش کیفی ... همانا گذر از دیکتاتوری » است که بدون «ایجاد مبانی دموکراتیک» باثبات ـ به عنوان نمونه: مانند آنچه در کشور پادشاهی انگلستان بدان دست یافته اند؟! ـ نمی توان کاری به سود لایه های زحمتکش به انجام رساند! اگر خوب به این سخنان "حکیمانه" باریک شوید، روشن می شود که حتا «افزایش کمی نیروی کار» یا به عبارتی ساده تر افزایش زاد و رود لایه های زحمتکش نیز نه تنها به رد شدن از گذرگاه یاد شده وابسته است که پس از آن ساختمان پِی ها و بنیادهای دمکراتیکی همراه با دگرگونی های بنیادی اجتماعی ـ اقتصادی بایسته است که زاد و رود آینده را در خود جای دهد! بی گفتگو، دست تان آمده که این، کار یکسال و دو سال و ده سال نیست و شاید سده ها زمان دربر گیرد! به عبارتی و از زاویه ی نگرشی دیگر، یعنی:
ما اینجا نشسته، گُل می گوییم و گُل می شنویم (البته نه با شما!)؛ از جایمان نیز تکان نخواهیم خورد! باش تا صبح دولتت بدمد!

می بینید، سخن سرایی تا چه اندازه آسان و آسوده است؟! تنها کمی جای گرم و شکم سیر و از آن دو مهم تر زبانی چرب می خواهد که آسمان را به ریسمان ببافی و ...

بی جهت نیست که جریان های چپ نما و از آن میان چپ نماهای "توده ای"، «سوراخ دعا» را می یابند و هر از گاهی شماری «دخیل بسته» از این "امامزاده" را به "امامزاده" ی خود می کشانند! نگاهی کمی باریک تر به این کاستی ها و  نارسایی ها، این نتیجه ی ساده را نیز دربر دارد که نه تنها خود سردرگم اند که خاستگاه سردرگمی و گریز از مرکز گروه بسیار بزرگ تری از نیروهای چپ نیز هستند. گرچه، می دانم که پذیرفتن آن با همه ی سختی و دردناکی اش، نیازمند وجدان اجتماعی و سرشت «خود انتقادی» شایسته و بایسته است.  

«پراتیک» خاستگاه و سنگ محک «تئوری» است؛ نه برعکس

نوشتار «نامه مردم» کمی پیش تر، بی آنکه به درونمایه آنچه «تضاد اصلی جامعه با حکومت» نامیده، اشاره ای کند، نوشته بود:
«رژیم حاکم نیز در حل و یا حتی تخفیف تضاد اصلی جامعه با حکومت ناموفق بوده است ...»؛ اکنون در بخش کم و بیش پایانی و نتیجه گیری «نوشتار»، آن را چنین تعریف نموده است:
«... در مرحله مشخص کنونی، تضاد اصلی، تضادِ اکثریت قشرها و طبقه‌های جامعه ایران با روبنای سیاسی دیکتاتوری و زیربنای اقتصادی بغایت ضد ملی آن است»

با نادیده گرفتن ندانمکاری بزرگی که حتا در چارچوب «منطق صوری» در این فرمولبندی دیده می شود، آیا می توان از چنین تعریفی به درونمایه ی «تضاد اصلی جامعه با حکومت» دست یافت؟

منظور از «اکثریت قشرها و طبقه‌های جامعه ایران»، کدام طبقه ها و لایه های اجتماعی هستند و چرا روشن و آشکار به آنها اشاره نشده است؟

آنچه در این تعریف نارسا و از دید من به شدت فرصت جویانه (اپورتونیستی) به چشم می خورد، کوششی بیهوده در یافتن راهی "میانه" برای پیوند زدن خواست های طبقه ی کارگر و سایر زحمتکشانی که در مرز «خط تنگدستی» یا زیر آن قرار گرفته اند با لایه های میانی و بویژه میانه به بالای هرم اجتماعی است؛ از همین رو، عبارت نادرست و نارسای «روبنای سیاسی دیکتاتوری» در کنار « زیربنای اقتصادی ...» موزاییک کاری شده است؛ گرچه با همه ی این ها، «تضادِ اکثریت قشرها و طبقه‌های جامعه ایران با روبنای سیاسی دیکتاتوری و زیربنای اقتصادی» همچنان از منطقی درونی بی بهره است. «روبنای سیاسی»، دیکتاتوری نیست؛ گرچه به آن سو گرایش دارد! «روبنای سیاسی»، آمیزه ای از عملکرد چندین نیروی رودررو (متضاد) در کنار یکدیگر است و به همین دلیل، گونه ای حاکمیت ملوک الطوایفی مرکز گریز در کشورمان پدید آمده که به نوبه ی خود زمینه ی تکه تکه شدن ایران زمین را از هرباره فراهم نموده است. گونه ای «دمکراسی بورژوایی» نیز اینجا و آنجا در جامعه رخنمون دارد؛ عملکرد نیروهای امپریالیستی به راندن نیروهای حاکمیت ایران به سوی خودکامگی و زمینه سازی چنگ اندازی امپریالیستی به خاک ایران، یاری می رساند. چنین عملکردی نیز در تعریف بالا گنجانده نشده است! درباره ی این ها، پیش تر توضیحاتی داده ام.

افزون بر آنچه گفته شد، تعریف یادشده، شکاف طبقاتی (چیزی بسیار بزرگ تر از فاصله ی طبقاتی!) بیمناک پدید آمده میان طبقه ی کارگر و سایر زحمتکشانی که در مرز «خط تنگدستی» یا زیر آن قرار گرفته اند را با لایه های میان به بالای هرم اجتماعی نادیده گرفته و از روی آن پریده است!

آنچه می بایستی نخست روشن می شد، در پایان روشن نخواهد شد

نوشتار «نامه مردم»، کمی جلوتر چنین پی گرفته می شود:
«... طرد رژیم ولایی و گذر به مرحله ملی دموکراتیک، نخستین مرحله است که برپا داشتن اتحادها بین نیروهای اجتماعی در یک جبهه وسیع ضد دیکتاتوری را به ضرورتی عینی تبدیل کرده است.»

از همین جمله ی کم و بیش کوتاه در بخش پایانی «نوشتار»، پرسش های زیر برمی خیزد:
ـ مرحله ای که هم اکنون در آن هستیم، چه نام دارد و درونمایه ی آن چیست؟
ـ منظور از «مرحله ملی دمکراتیک» چیست و این «مرحله» چه ویژگی هایی دارد؟
ـ چه ضرورت ها و بایستگی هایی، نیاز به «گذر به مرحله ملی دموکراتیک» را ایجاب کرده است؟
ـ چه پیوندی میان «طرد رژیم ولایی» و «مرحله ملی دمکراتبک» نهفته که گذر به این دومی را سامانمند می کند؟
ـ آیا «برپا داشتن اتحادها بین نیروهای اجتماعی در یک جبهه وسیع ضد دیکتاتوری» بخشی از «نخستین مرحله» است یا به مرحله های پس از آن پیوند دارد؟
ـ چرا «اتحادها بین نیروهای اجتماعی» باید «در یک جبهه وسیع ضد دیکتاتوری» و نه در جبهه ای با ویژگی های دیگر سازمان یابد؟ کدام «ضرورت عینی» چنین انگیزه ای را سبب می شود؟
ـ مرحله یا مرحله های پس از آن کدامند؟

اندرزهایی "حکیمانه" بی هیچ «مخرج مشترک»، سوزنی به خود، جوالدوزی به دیگران

از دید من، نه تنها «نوشتار» به برخی از پرسش های بالا پاسخی روشن نداده که شماری از آنها را بی پاسخ نیز گذاشته است؛ درست از همین روست که دوباره با لحنی استادمآبانه، پند و اندرز در پیش می گیرد:
«... این امر حیاتی تنها با کار صبورانه سازمان یافته در میان مردم و در جهت بالا بردن آگاهی طبقاتی با برجسته کردن مخرج مشترک‌های منافع طبقاتی و نیروهای اجتماعی امکان پذیر است. این تحلیل مارکسیستی در باره مرحله تغییرها، رابطه طبقه‌ها، و ضرورت اتحادها، به واقعیتی عینی و تشخیص حلقه‌یی اساسی به منظور راه گشودن به پیش اشاره دارد، که مورد توجه قرار دادنِ آن، بدون پیش داوری، از سوی نیروها و فعالان سیاسی غیرچپ نیز مفید است.

مبارزه با رژیم ولایی، با تشکل گریزی و تولید انبوه مقاله و تحلیل‌های شخصی و یا تنها به وسیله ایجاد شبکه های مجازی دموکراسی، به جایی نخواهد رسید. نیروها و فعالان سیاسی دموکرات و میهن دوست لازم است بر پایه تقویت تشکیلات و رهبری حزبی و سازمانی، ارائه تحلیل های منسجم و منظم، دیدگاه ها و برنامه مشخص خود را به هدف به وجود آوردن و دقیق کردن مخرج مشترک ها در درون جنبش مردمی مطرح سازند. تنها با سازمان یافتگی و وجود کادر رهبری قوی، نیرو های سیاسی مطرح در جنبش می توانند با اتحاد عمل هوشیارانه یک جبهه وسیع ضد استبداد را در سطح جامعه برپا دارند.»  

درباره ی این سخنان نیز یادآوری چند نکته را شایسته و سودمند می دانم:
۱ ـ پند و اندرز به دیگران را نخست خود باید بکار بست؛
۲ ـ به عملکرد خود توجه نمود و آن را به عنوان بخشی از روند اجتماعی، نه چیزی بیرون آن یا در جایگاه نگرنده و از همه بدتر «داور کل» نگریست؛
۳ ـ «تولید انبوه مقاله و تحلیل‌های شخصی و یا تنها به وسیله ایجاد شبکه های مجازی» بخودی خود نه تنها جُستاری منفی و نادرست نیست که می تواند بسی سودمند نیز باشد». چنین انتقادی که از سوی برخی گروه ها و کسان دیگر نیز شنیده می شود، از روی واماندگی است. جلوی پیشرفت فن آوری را نمی توان گرفت. همانگونه که امپریالیست ها با نیرویی بسیار گسترده تر  کارآمدتر آن را به سود خود بکار می گیرند، یک نیروی چپ راستین نیز می تواند و باید از چنین هنری در سمت و سوی منافع زحمتکشان سود برد و برای آن برنامه ریزی کند. از انبوهه ی پرسش ها، جُستارها و دشواری هایی که اینجا و آنجا و از آن میان «فضای مجازی» در میان گذاشته می شود، می توان:
الف ـ منظره ای عمومی از سطح جنبش، میزان آمادگی انقلابی توده ها و لایه های گوناگون اجتماعی، سیاست ها خط مشی ها و بسیاری چیزهای دیگر دریافت؛ چنین کاری بویژه برای آن گروه از نیروهای انقلابی که به ناچار بیرون کشور هستند، تا اندازه ای چاله و چوله ی دور بودن از «روحیه ی اجتماعی» توده های مردم را پر می کند؛
ب ـ همزمان می توان به آن بخش از اعضاء و نیروهای هوادار خود که به بازیگوشی در «فیس بوک»، «پالتاک» و مانند آن ها سرگرمند، رهنمود داد که از آنجا بیرون آیند و تنها، اگر ضرورت باشد، چند تنی را بی آنکه آنجا به بازیگوشی سرگرم شوند، مامور نمود که گزارش های شسته رفته ای برای حزب و سازمان خود گردآوری نمایند (یادآوری شماره ی یک در بالا را نیز دربر دارد که بویژه توده ای ها در آن باره باید هشیار باشند!)؛
پ ـ «خرده منطق» های این و آن را در منطقی نیرومند و دربرگیرنده، گرد آورد و بکار بست.

بیم و امید برای حزبی با تاج هایی چون روزبه، سیامک و سیمین

در پایان، همانگونه که نوشتار «نامه مردم» به آن اشاره نموده، امیدوارم «کنگره آتی (ششم) قدم اساسی ... برای عرضه تحلیل علمی و مارکسیستی اوضاع جهان و ایران در رابطه با برنامه های مشخص در سطح حزب توده ایران و جنبش مردمی» برداشته و «با محوری قرار دادن منافع مادی و معنوی زحمتکشان و بالا بردن نقش سیاسی طبقه کارگر، برای بنیاد نهادن دموکراسی [توده ای یا خلقی!]‌، استقرار عدالت اجتماعی و دفاع از منافع ملی در برابر تهدید امپریالیستی مبارزه ... کند.»

ب. الف. بزرگمهر     ۲۲ اردی بهشت ماه ۱۳۹۱

پانوشت:
١ ـ نکته هایی برای بازنگری و بهبود «طرح برنامه نوین حزب توده ایران»، ب. الف. بزرگمهر، چهارم شهریور ماه ۱۳۹۰،

٢ ـ در این باره، گفته ی آن گرانمایه ی حزب توده ایران را همچنان در گوش دارم که در جریان «کنگره ی چهارم حزب توده ایران» گفت:
«من خوب می دانم سیاستی را که هم اکنون دنبال می کنیم، سیاستی راست روانه است؛ ولی هم اکنون چاره ای نداریم ...» (کم و بیش بی کم و کاست یا افزوده ای بر آن!)

٣ ـ «اوج گیریِ ”توده ای ستیزی“ و پراکندگیِ نظری هوادارانِ «نولیبرالیسم» درهنگامه ی بحرانِ سرمایه داری»، نامه مردم، شماره ٨٨٨، ٢٤ بهمن ماه ١٣٩٠

٤ ـ واژه ی تازی «مُسجّع» از ریشه ی «سجع» در بنیاد خود به آرش «بانگ کبوتر و قُمری» است. «نثر مُسجّع» از همان آغاز پدیداری نثر پارسی دری با آن همراه بوده است. این شیوه ی گفتاری و نوشتاری بیشتر درخور «خطبه نویسی» است. بهترین نمونه های آن در آثار خواجه عبدالله انصاری دیده می شود.

۵ ـ در اینجا، بویژه برای آن گروه از خوانندگانی که بیش از درونمایه ی نوشتارها به جُستارهای پیرامونی آن ها دل می بندند، ناچارم این نکته را یادآور شوم که یادآوری بخش هایی از نوشتارهای گذشته ام برای به رخ کشیدن درستی آن ها نیست که برای جلوگیری از دوباره کاری بیجا و صرف وقت بیهوده است؛ بویژه آنکه کوچک ترین دلبستگی به پیگیری چیزی کهنه در کالبدی نو را نداشته و در صورت لزوم ترجیح می دهم همان نوشته ی پیشین را بکار برم؛ گرچه، این کار یک خوبی دیگر نیز دارد و آن نشان دادن دروغ و فریبکاری کسانی است که ندانمکاری های گذشته ی خود را با سود بردن از اندیشه و کار آفریننده ی دیگران، به ناچار بهبود نسبی می بخشند ـ و در اینجا، کم تر نوشته های «نامه مردم» را می گویم ـ و سپس ادعاهایی مانند این سر می دهند که:
«همانگونه که ما فرموده بودیم ...».

٦ ـ کدامین گزینه پاسخگوست؟ ب. الف. بزرگمهر، گاهنامه «عدالت»، ۲۵ مهر ١٣۸۵

۷ ـ همانجا

٨ ـ درباره وظایف ما! ، ب. الف. بزرگمهر، ۳۰ دی ماه ۱۳۸۷

٩ ـ «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» را گاه «راه رشد غیر سرمایه داری» نیز نامیده اند که از دید من، بسیار بیجا و نادرست است. «راه رشد غیر سرمایه داری» به جز ابهامی که در صورت خود دارد، از نظر ماهیت آن نیز نامفهوم و نادرست است؛ زیرا به هیچ سویی رهسپار نیست و تنها می گوید که چیزی غیر از سرمایه داری است. چه چیزی؟ آن را روشن نمی کند؛ اگر به سوی سوسیالیسم سمتگیری ندارد، پس چیست؟ آیا راهی در میان آن دو است؟! که در آن صورت نادرست بودن آن بیشتر آشکار می شود. زیرا هر دانش آموز ساده ی آموزش سوسیالیسم نیز می داند که لایه های میانی جامعه سرمایه داری از دورنما و افقی برخوردار نیستند. افزون بر آن، جامعه نیز مانند کالبدی زنده حرکت دارد و این حرکت حتا در ساده ترین شکل های آن مانند حرکت یک آمیب، همواره سمت و سوی مشخصی دارد و باید داشته باشد؛ در غیر این صورت آمیب به دونیم بخش می شود یا هریک از اندام های کالبد به سمتی حرکت می کنند که با مجموعه کالبد هماهنگ نیست که معنای آن ازهم پاشیدن کالبد است.

«راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» را با «راه رشد سوسیالیستی» نیز نباید یکسان پنداشت. «ساخت» یا ترکیب «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» برای کشورهایی بکار می رود که از سطح رشد اقتصادی ـ اجتماعی پایینی برخوردارند یا اگر حتا رشد اقتصادی ـ اجتماعی در آنجا در حال افزایش پرشتابی است هنوز از بنیان های مادی و معنوی بایسته و شایسته برای پیگیری استوار «راه رشد» خود برخوردار نیستند. در این باره، جمهوری توده ای خلق چین، با وجود رشد غول آسای اقتصادی ـ اجتماعی خود در سال های کنونی نمونه ی بسیار خوبی از کشورهایی است که «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» را برگزیده اند. «ساخت» یا ترکیب «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی»، افزون بر این آشکارا می گوید که به سوی سوسیالیسم سمتگیری نموده است و به درجات مشخصی که از این کشور تا کشور دیگر تفاوت های گاه عمده دارد، از «راه رشد سرمایه داری کم رشد و گسترش نیافته» روی برتافته است. در اینجا، دانسته به ویژگیها و خطوط عمده «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» نپرداخته ام. (از پانوشت «سمتگیری سوسیالیستی، گُزینه ای دشوار، دست یافتنی، ولی نه ناگزیر!»، ب. الف. بزرگمهر، ۲۰ بهمن ۱۳۸۹

١٠ ـ صورتکی نو بر چهره امپریالیسم ایالات متحده ـ بازانتشار، ب. الف. بزرگمهر، ١۹ بهمن ۱۳۸۷

١١ ـ ارزیابی هایی درباره وضعیت کنونی و چشم اندازهای آینده ایران، ب. الف. بزرگمهر، ۷ فروردین ۱۳۸۹

١٢ ـ طوطی "اقتصاددان" جمهوری اسلامی ـ امریکایی: صادق زیباکلام

١٣ ـ  پیش از این به جای کاربرد عبارت «سامانه ی کاستی»، کاربرد آمیخته واژه ی «سامانه ی نژادگرا» را پیشنهاد نموده بودم (صورتکی نو بر چهره امپریالیسم ایالات متحده ـ بازانتشار).

«کاست به معنی نژاد؛ نوعی سامانه ی اجتماعی است. در این سامانه، مزایای اجتماعی برپایه ی نقش‌های برگماری توزیع می‌شود. در سامانه ی کاست، افراد عضو در رتبه‌های مختلف، حق گذر به رتبه‌های دیگر را ندارند و باید شرایط ویژه‌ای را در رفتار و اعمال خود و پیوند با اعضای رتبه‌های دیگر رعایت کنند. نخستین نظام کاست در بین نژاد آریایی هند هستی یافته است. برهما (روحانیون مذهبی)، کشاتریا (جنگ‌آوران)، ویس‌ها (پیشه‌وران)،شودراها (اسیران و بردگان) و پاری‌ها (نجس‌ها یا دراویدی‌ها) رتبه‌های این سامانه ی کاست بودند. سامانه ی کاست، همچنین در آفریقا،خاورمیانه و خاوردور وجود داشته است.» (برگرفنه از ویکی پدیا با ویرایشی ضروری)

١٤ ـ درباره وظایف ما! ب. الف. بزرگمهر،  ۳۰ دی ماه ۱۳۸۷

١۵ ـ واپس ماندن پیامد یک انگیزش (phase lag)

١٦ـ نگاه لنینی چپ و انتخابات، «نوید نو»، ٤ فروردین ماه ١٣٨٨

١۷ـ یا اینور پل یا آنور پل! ب. الف. بزرگمهر ۵ ارديبهشت ۱۳۸۸

١٨ ـ درباره وظایف ما! ب. الف. بزرگمهر،  ۳۰ دی ماه ۱۳۸۷

١٩ ـ یا اینور پل یا آنور پل! ، ب. الف. بزرگمهر، ۵ ارديبهشت ۱۳۸۸

٢٠ ـ کودتایی دیگر، زمینه ساز جنگ داخلی! ب. الف. بزرگمهر، ٢٣ خرداد ماه ١٣٨٩

٢١ ـ «طرح برنامه نوین حزب توده ایران» برای بررسی ششمین کنگره ی حزب،

٢٢ ـ نکته هایی برای بازنگری و بهبود «طرح برنامه نوین حزب توده ایران»، ب. الف. بزرگمهر، ۴ مهر ماه ۱۳۹۰

٢٣ ـ این ستیزه ی تئوریک را که آیا چنین جنبشی همچنان دنباله ی انقلاب بهمن ۵۷ بوده یا جنبشی تازه است به زمان و جُستاری دیگر وامی گذارم. شیوه ای نگرشم به این جُستار که می پندارم آن را به هنگام خود برای نخستین بار از زاویه ای تازه در میان نهاده و به گفتگو و ستیزه نهادم تا اندازه ای در نوشتار زیر بازتاب یافته است:
«چرا شکست و نه پیروزی؟»، ب.الف. بزرگمهر، ١١ آگوست ٢۰۰۴

ـ سمتگیری سوسیالیستی، گُزینه ای دشوار، دست یافتنی، ولی نه ناگزیر!، ب. الف. بزرگمهر، ۲۰ بهمن ۱۳۸۹

٢٤ ـ واژه ی «کینزیانیسم»، برگرفته از نام اقتصاددان انگلیسی سده بیستم ترسایی، «جان ماینارد کینز» و برپایه نظریه نامبرده درباره نقش دولت برای بهره وری جامعه از راه تامین مالیاتی و ترازمندی نرخ بهره برای انگیزش رشد اقتصادی و پیشرفت و ثبات بخش خصوصی، ساخته شده است. «کینزیانیسم»، از دید تاریخی دوره پیش از نولیبرالیسم را دربرگرفته و بازتاب منافع طبقاتی سرمایه داری انحصاری (امپریالیستی) در دورانی است که هنوز پیشرفت های فن آوری، رایانه ای و رسانه ای اندازه ها و گستره ای مانند امروز بخود نگرفته بود و رقابت های امپریالیستی، بویژه با توجه به وجود اردوگاه سوسیالیستی و «جنگ سرد» در چارچوبی بسته تر از امروز جریان داشت.

٢۵ ـ مفهوم «کشورهای پیرامونی» در برابر «کشورهای مادر سرمایه داری» یا «متروپل» ها بکار می رود و تا چندی پیش بخش عمده ای از کشورهای آسیا، آفریقا، آمریکای مرکزی و لاتین را دربرمی گرفت. با رشد و گسترش پرشتاب سامانه ی سرمایه داری در کشورهایی چون چین، هند، برزیل و برخی دیگر از کشورهای پیش تر کم رشد، این مفهوم های کم و بیش نمادین که در گذشته برای رویارویی با مفهوم های «سوسیالیسم» علمی و سرپوش نهادن به چپاول سرمایه ساخته و پرداخته شده بودند، بیش از پیش بیمایه بودن خود را به نمایش نهاده اندو با این همه، چنین مفهوم هایی را همچنان به شکل نمادین می توان بکار برد.

٢٦ ـ واژه ی «همجوش» را به معنای در کنارهم قرارگرفتن و جوش خوردن چیزهایی با خاستگاه های گوناگون بکار برده ام. در رشته ی زمین شناسی می توان این واژه را همتراز واژه ی لاتینی «کنگلومرا» (conglomerate)  بشمار آورد.

در سنجش نسبی با واژه ی «آمیزه» یا «آمیخته»، معنای واژه «همجوش» بیشتر آشکار می شود. در یک آمیزه یا آمیخته، آمیختگی بخش ها یا اجزاء، کل یکپارچه ای را می آفرینند؛ در حالیکه در یک همجوش، چنین نیست.

٢۷ ـ از بر زبان راندن «جهان آدمی» کمی شرم دارم.

٢٨ ـ این واژه را به معنای پویش درونی و خودکار ساخته ام. واژه ی «خودپویی» را می توان همتراز واژه ی از ریشه لاتین «اتودینامیسم» (Autodynamism) انگاشت و بجای آن بکار برد.

٢٩ ـ «جبر غیر اقتصادی» دورانی بسیار دراز از تاریخ بشر را تا پیش از پیدایش سامانه سرمایه داری که در آن «نیروی کار» نیز به کالایی چون کالاهای دیگر دگردیسه شده، دربرمی گیرد؛ دورانی که در آن گونه های گوناگونی از «اقتصاد طبیعی» در همه جای جهان هستی داشته است.

«جبر غیر اقتصادی» به جبزی گفته می شود که در آن «نیروی کار» به سبب دارا بودن و مالکیت بر ابزار کار، توان تولید فرآورده ها و برآوردن نیازهای اقتصادی خود، خانواده و گاه بخشی از جامعه پیرامون خود را دارد؛ «نیروی کار» به کالایی برای فروش دگردیسه نشده و داد و ستد فرآورده های تولید هنوز بطور عمده به شیوه پایاپای انجام می پذیرد؛ تقسیم کار جامعه در سطحی بسیار پایین، بطور عمده کشاورزی، گله داری و پیشه وری را دربرمی گیرد؛ ابزار کار به اندازه ای ابتدایی است که ساخت یا فراهم آوردن آن به یاری فن آوری بسیار پیش پا افتاده در توان هرکسی است.

٣٠ ـ «جبر اقتصادی» جبری است که در آن بخش عمده ای از آدم ها، هیچگونه مالکیتی بر ابزارهای تولید کالاها نداشته؛ برای گذران زندگی خود و خانواده شان، راهی جز فروش «نیروی کار» خود ندارند و نیروی کار جسمی و روحی آنها به کالایی ویژه برای تولید کالاهای دیگر، دگردیسه شده است.

«جبر اقتصادی»، دورانی را دربرمی گیرد که در آن سامانه سرمایه داری به شیوه تولید (تولید به مفهوم گسترده آن) اجتماعی برتر دگرگون شده و دو طبقه: کارگر و سرمایه دار در آن نقش عمده بر دوش دارند.

٣١ ـ سمتگیری سوسیالیستی، گُزینه ای دشوار، دست یافتنی، ولی نه ناگزیر!، ب. الف. بزرگمهر، ۲۰ بهمن ۱۳۸۹

٣۲ ـ آدمی در سنجش با جانور که گردآوری می کند، موجودی ابزارساز است. در گذشته به درستی گفته شده بود که ایزارهای ساخت آدم، دنباله ی دست وی هستند. با پیشرفت های آدمی در کمتر از ۶۰ سال گذشته که زمینه های گوناگونی و از آن میان خودکارسازی روندها و ایزارها، زیست فن آوری (بیوتکنولوژی) و رایانه های هوشمند را دربرمی گیرد، آدمی از این امکان برخوردار شده و می شود که ابزارها را درون بدن و به زودی در مغز خود جاسازی کند. آنچه امروزه هنوز در فیلم های پنداربافانه ای چون «سوپرمن» شگفت انگیز جلوه میکند، به زودی به واقعیت خواهد پیوست و در آینده ساخت (ترکیب) های گوناگونی از آدم و ابزار و دستکاری حتا مغز آدمی امکان پذیر خواهد بود. در اینجا، دانسته و آگاهانه «آمیخته واژه» ی «آدم ـ ابزار» را بجای واژه یا واژه هایی چون «آدمواره» بکار برده ام؛ زیرا با پدید آمدن چنین دورنمای بیمانندی از جهش های دانش و فن، زمینه ی پیدایش آمیخته هایی با درصدهای اندک تا نزدیک به صددرصد از آدم و ابزار فراهم شده و می شود.

٣۳ ـ بررسی های علمی و آماری انجام یافته نشان می دهد که پیشرفت های علمی و فن آوری، تنها  در نیمه دوم سده بیستم ترسایی به اندازه ی همه دوران  پیش از آن بوده است. طبیعی است که این روند پرشتاب و بالارونده (تصاعدی) هر روز بیش از پیش با توان های بالاتری به پیش خواهد رفت.

٣۴ ـ سمتگیری سوسیالیستی، گُزینه ای دشوار، دست یافتنی، ولی نه ناگزیر! ب. الف. بزرگمهر، ۲۰ بهمن ۱۳۸۹)

٣۵ ـ در سال ۱۹۲۱ ترسایی به دنبال دوره ای که «به دلیل شرایط ناگزیر دوران جنگ به کشور [روسیه] گرانبار شده بو د...» (از گزارش سیاسی و. ای. لنین. به حزب کمونیست روسیه ـ ۱۹۲۱)،
سیاست آوازه یافته به نام «کمونیسم جنگی» کنار نهاده شد و بجای آن «سیاست اقتصادی نوین»  (New Economical Politic) از سوی رهبری حزب «کمونیست روسیه» در پیش گرفته شد که بیش تر با عنوان کوتاه شده ی آن: «نپ» (NEP) شناخته می شود. «سیاست اقتصادی نوین» در سنجش با سیاست پیشین، گامی آشکار به واپس در بازسازی سرمایه داری بشمار می رفت. پذیرش و بکارگیری سیاست نوین از سوی «حزب کمونیست روسیه»، دودلی ها، ستیزه ها و مخالفت هایی در بخشی از نیروهای انقلابی آن کشور دربرگیرنده ی بدنه و رهبری آن حزب را در پی داشت. پاسخ و. ای. لنین. بسیار ساده و روشن بود:
«... نباید از رشد خرده بورژوازی و سرمایه‌های کوچک بهراسیم. آنچه ما باید از آن بترسیم، گرسنگی درازمدت، کمبود نیازمندی ها و مواد خوراکی است که بیم زایش نومیدی پرولتاریا و دودلی خرده بورژازی را دربر دارد.» (گزارش به کنگره ی دهم دربارهٔ دریافت مالیات جنسی ـ ۱۵ مارس ۱۹۲۱)
برپایه ی سیاست تازه:
ـ بخش خصوصی در برخی رشته ها بویژه رشته های اقتصاد کشاورزی به شکلی مهار شده، امکان فعالیت یافت؛
ـ سرمایه گذاری ها و حتا مالکیت بخش خصوصی خارجی حتا در رشته هایی چون صنایع نفت آزاد شد؛
ـ  به «بازار سرمایه داری» و شیوه ی مدیریت آن در توزیع (به عنوان بخشی از «فرآوری» یا «تولید» به مانش گسترده ی آن)، نخست در بخش کشاورزی اقتصاد و پس از آن در دیگر بخش‌های اقتصاد کشور، میدان داده شد؛ و
ـ گونه ای همچشمی مهار شده میان «بخش دولتی» و «بخش خصوصی» اقتصاد پدید آمد که انگیزه ی رشد و گردش اقتصادی را هرچه بیش تر دامن زد. لنین در همان گزارش یاد شده در بالا به کنگره ی دهم حزب کمونیست گفت:
«آزادی داد و ستد چیست؟ آزادی داد و ستد، آزادی بازرگانی است و آزادی بازرگانی به آرش گامی به پس، به سوی سرمایه‌داری است ... آیا در اینجا، تضادهای آشتی‌ناپذیر وجود ندارد؟ در پاسخ باید گفت بدیهی است که جُستار از لحاظ حل عملی بسیار دشوار است... اینکه، کار چگونه به انجام خواهد رسید، این دیگر کار پراتیک است.» لنین، از کاربرد این شیوه ی موازی و دوگانه ی «بازار سرمایه داری» در اقتصاد سوسیالیستی به عنوان «سرمایه داری دولتی» در نوشته های خود یاد کرده است!

با استواری نسبی سامانه ی سوسیالیستی، «سیاست اقتصادی نوین» در سال ۱۹۲۸ جای خود را به سیاست های مدیریت «برنامه های پنج ساله» اقتصادی و از آن میان «کشاورزی گروهی» (کالخوزها و ساوخوزها) واگذار نمود که گامی پر رنج و بی گفتگو همراه با برخی ندانمکاری های ناگزیر ، ولی غول آسا در گذار از اقتصاد وامانده ی «کشاورزی پیش از سرمایه داری» به سامانه ای سوسیالیستی در پهنه ی اقتصادی بود.

۳۶ ـ بیماری کودکی "چپ گرایی" در کمونیسم، و. ای. لنین، برگردان زنده یاد محمد پورهرمزان، چاپ ششم، ۱۳۸۷، انتشارات حزب توده ایران

۳۷ ـ مسایل معاصر آسیا و آفریقا، ر. اولیانفسکی، برگردان هدایت حاتمی، بهرام دانش، حسن قائم پناه و علی گلاویژ، شرکت سهامی خاص انتشارات توده، چاپ سوم، ١٣۵٩

۳۸ ـ نکته هایی پیرامون «کارپایه فعالیت کارزار همبستگی با جنبش سبز مردم ایران»، ب. الف. بزرگمهر، ۲۶ اَمرداد ۱۳۸۹)

۳۹ ـ (نکته هایی برای بازنگری و بهبود «طرح برنامه نوین حزب توده ایران»، ب. الف. بزرگمهر، سوم شهریور ماه ۱۳۹۰)

پی افزوده:
این نوشتار، گرچه در بسیاری جاها ناچار به برگرفتن بخش هایی از نوشتارهای پیشین خود بوده ام، مانند بسیاری دیگر از آن نوشتارها، دربردارنده ی اندیشه ها، پیشنهادها و راهکارهای نویی است. در گذشته، بسیاری از این نوآوری ها از سوی «دزدان اندیشه» (عبارت «دزدان ادبی» را نارسا می بینم!)، به فاصله ی زمانی گاه اندک، صاف و ساده، ربوده شده و برای محکم کاری در «فیس بوک»، «توئیتر» و جاهای دیگر به نام آن جویندگان آب و نان و جاه و نام جا زده شده است. با آنکه اینجانب، خوشبختانه یا شوربختانه، در هیچکدام از آنها عضو نیستم، رد پای برخی از این دستبردها را به زبان پارسی ـ زبان های دیگر را نمی دانم و شاید خدا نیز نداند! ـ اینجا و آنجا یافته ام که هربار لبخندی تلخ بر لبانم نشانده است؛ لبخندی تلخ بویژه از آن رو که برخی از این دزدان، کسانی هستند که برای آذین بخشیدن بیش تر نوشتارهای دله دزدی و گردآوری شده ی خود ـ و شاید بیش تر در چارچوب پژوهش های دانشگاهی ـ برای ایز گم کردن و نشان دادن اینکه تا چه اندازه پایبند اخلاق هستند، خاستگاه هایی از نویسندگان سایر ملت ها و بویژه برخی چپ های نام آور باخترزمین که این روزها مُد شده و به گمانم بیشترشان «کبریت های بی خطر»ی بیش نیستند، در پای نوشتارهای خود درج می کنند؛ ولی از بردن نام نویسنده ی هم میهن خود که از نوآوری هایش سود می برند، به انگیزه های گوناگون خودداری نموده و می نمایند. در اینجا به برخی گونه های "با فرهنگ" ترشان که پاسخ هایم به پرسش های شان را ـ بیش تر از طریق ای ـ میل بی یادآوری خاستگاه آن در نوشته های خود بکار برده اند، می گذرم. با این همه، از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند! 

ب. الف. بزرگمهر     ۲۲ اردی بهشت ماه ۱۳۹۱

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!