«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۱ خرداد ۲۳, سه‌شنبه

الهی راست گویم فتنه از توست ...


الهی راست گویم فتنه از توست

ولیک از ترس نتوانم جکیدن*

اگر ریگی به کفش خود نداری

چرا بایست شیطان آفریدن؟

به آهو می زنی هِی هِی که بگریز

به تازی می زنی هِی، بر دویدن!

ناصر خسرو قبادیانی


* واژه ی جکیدن به آرش پرحرفی و جفنگ گویی است.

۱ نظر:

ب. الف. بزرگمهر گفت...

در ای ـ میلی برایم نوشته اند:
«سلام دوست ارجمند
درشعری که ازناصرخسرو نقل کرده اید وکلمۀ جکیدن را توضیح داده اید، به گمان من خطائی رخ داده است. جکیدن نیست وجغیدن است. وجغیدن به معنی فریاد زدن است. ناصرخسرو می گوید ازترس نتوانم فریاد بزنم.
ارادتمند ب. الف.

به وی چنین پاسخ دادم:
«آقای الف!

با سپاس از باریک بینی و یادآوری شما، واژه ی «جکیدن» هم در «کتاب کوچه» ی زنده یاد احمد شاملو (حرف آ ـ دفتر سوم ـ ص ٨۵٨) و هم در بسیاری از خاستگاه های اینترنتی و از آن میان یکی از تارنگاشت های ادبی تاچیکستان به همین صورت آمده است. آرش این واژه نیز همان است که در پای سروده ی ناصر خسرو آورده ام. گرچه، زبانشناسی و ریشه یابی واژه ها با آنکه به آن دلبستگی دارم، ویژه کاری من نیست، می پندارم واژه ی «جکیدن» با فعل ترکیبی «جیک زدن» و «جیک [کسی] در آمدن» از یک ریشه و در واقع یکی باشند. یورش مغول ها، تاتارها، ترکان آسیای میانه و بویژه به فراموشی سپرده شدن زبان های ایرانی (پارسی دری و ...) دستِ کم به درازای دویست سال پس از یورش تازیان، سبب نابودی بسیاری از واژه ها و از آن میان فعل ها به صورت نخستین خود و کاربرد آنها در دوره هایی که زبان پارسی دوباره کم کم جان می گرفت به یاری فعل های کمکی بوده است. خوشبختانه ردِ پای بسیاری از اینگونه واژه ها را در برخی دیگر از زبان های ایرانی خویشاوند یکدیگر، هم در شاخه ی خاوری آن (افغانستان، تاجیکستان و ...) و هم در شاخه ی باختری آن (کردستان، لرستان و ...) همچنان می توان یافت و امروزه نیز کاربرد دارند. به عنوان یک نمونه ی زیبا در تاجیکستان کنونی، فعل «سبزیدن» بکار می رود که ما آن را با فعل کمکی «شدن» (سبز شدن) بکار می بریم. به گمان من، جکیدن و جیک زدن نیز همین پیوند را با یکدیگر دارند.

درباره ی آرش واژه ی «جکیدن» نیز می پندارم «پرحرفی» و «جفنگ گویی» معنای درست تری برای آن باشد تا «فریاد زدن» (به گفته ی شما به آرش: «جغیدن»). اینکه در افسانه های ما، گنجشک به عنوان پرنده ای پرگو آمده و هم اکنون نیز در زبان توده، ما آن را با عبارت هایی چون «اینقدر جیک جیک نکن!» (پرگویی یا جفنگ گویی را کنار بگذار!) بکار می بریم، گمانه ی نخست («پرحرفی» و «جفنگ گویی») را بیش از پیش نیرو می بخشد. از آن گذشته، حرف هایی چون «ع» و «غ» پس از یورش تازیان به زبان پارسی وارد شده است و از آنجا که در زبان پارسی کهن، حرف های «ک» و «گ» گاه جانشین یکدیگر می شده اند، بازهم نادرست بودن یا بهتر است بگویم: اصیل نبودن واژه ی «جغیدن» را می رساند.

نکته ی دیگری نیز در رویارویی با آرش «فریاد کردن»، مایلم در میان بگذارم. برخلاف پندار شما، می پندارم که به گمان بسیار منظور «ناصر خسرو قبادیانی»، جکیدن یا پرحرفی و جفنگ گویی بوده است و نه «فریاد زدن» یا «جغیدن. همانگونه که در سروده می بینید، وی نه تنها خدا را به فتنه گری متهم کرده که رد پای تردید درباره ی فلسفه ی هستی جهان برپایه ی دین و مذهب در آن آشکارا به چشم می خورد. این یعنی کفر و زندقه و الحاد و محکوم به مرگ شدن! حتا در زمانه ی ما، می بینید که فلان بچه نُنُر را به جرم ساختن آهنگی آبکی و لوس ملحد اعلام می کنند؛ چه برسد به دوره ی تاریک سده های میانه و فرمانروایی پی در پی شاهان و آخوندهای «راحل» و «جاهل»! در ادبیات همه ی این دوران که تا زمان کنونی نیز پی گرفته شده و می شود، تاثیر این فرمانروایی را در زبان نام گرفته از آن برده: «ازوپ» و پوشیده گویی و گذاشتن جای پا برای فرار از "مجازات الهی" می بینیم. به این ترتیب، از دید من، این گمانه که «ناصر خسرو» با بر زبان آوردن اندیشه ی خود همزمان آن را به گونه ای پرحرفی در برابر خدا نشان دهد، بیش تر است.

با همه ی این ها، من در جایگاهی نیستم که بتوانم به عنوان یک کارشناس در این زمینه اظهار نظر کنم و افزون بر آن هر کسی، حتا شاملوی بزرگ نیز می تواند لغزیده باشد و شما درست گفته باشید.

کاش اظهار نظرتان را در پای همان نوشتار وارد می کردید که دیگران نیز بهره مند شده و شاید در گفتگو شرکت نمایند. به هر حال، اگر موافقید، اظهار نظر شما و پاسخ خودم را در زیر آن نوشتار درج کنم ...

باز هم سپاسگزارم.

با مهر ب. الف. بزرگمهر»

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!