«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۱ خرداد ۲۰, شنبه

انجمنی دوزخی که آشکارتر از پیش پا به میدان می گذارد!


یک توضیح درباره ی بیانیه ی زیر

نامش را گذاشته اند:
«تجدید حیات انجمن حجتیه در حوزه‌‌های علمیه»؛ ولی آنچه رفته رفته با شکست قطعی انقلاب بهمن ۵۷ رخ داده و می دهد، آشکار شدن بیش از پیش کوشش های انجمنی دوزخی است که از همان نخستین روز پیدایش خود سر در آخور بیگانگان داشت و به دست «سازمان امنیت و اطلاعات رژیم پادشاهی» («ساواک») پرورش و گسترشی بیش از پیش یافت؛ تا آن اندازه که در نخستین سال انقلاب یا پیش از آن، رهبر آن: شیخ محمود حلبی، آمادگی انجمنش را با دارا بودن بیش از سی هزار نیروی دست پرورده به خمینی، رهبر از کره ی ماه پا به زمین نهاده ی انقلاب اعلام نمود.

«انجمن حجتیه» نقش پلیدی در جدا نمودن نیروهای انقلابی با باورهای مذهبی از نیروهای چپ بازی نمود و با انگ زدن به شخص خمینی که در میان آخوندها چهره ای رزمنده و کم و بیش پیشرو به نمایش گذاشته و استواریش در به زانو درآمدن و سرنگونی رژیم هزاران ساله ی پادشاهی در میهن مان نقشی ارزنده داشت، کوشش نمود تا شکاف تاریخی پدید آمده میان نیروهای انقلابی را بازهم بیش تر نموده و نگذارد تا آنها دست های یکدیگر را برای آبادانی و پیشرفت کشورشان بیابند. ماجرای «نقش داس و چکش» در زیر دستار خمینی و ستیزه ی «خودی» و «ناخودی» را همان نیروی سی هزارنفره به نیروهای انقلابی و توده های مردم دنباله روی آنها گرانبار نمودند. چپ های تندرو و نادان و از آن میان بویژه «سازمان مجاهدین خلق» که در آن هنگام هنوز آنچنان در بیراهه ی سراشیبی نیفتاده بود، همه ی بهانه های "درخور" را برای راستگرایان و بخش عمده ی سپاه اندیشگی آن: «انجمن حجتیه» فراهم نمود تا گام به گام بیش تر بر همه ی نهادهای برآمده از انقلاب چیره شوند. شیوه ی عملکرد برخی رهبران و بلندپایگان رژیم جمهوری اسلامی، نمودها و نشانه هایی بسنده دربر داشته و دارد که آنها را بخشی از همان سپاه سی هزار نفره ی این انجمن انگاریم؛ کسانی که پس از مرگ خمینی، گام به گام انقلاب سترگ بهمن ۵۷ را به سوی نابودی آن پیش برده اند.

از دید من، رد پای آن «انجمن دوزخی» که اکنون تار و پود رژیم جمهوری اسلامی را فرا گرفته، در متن همین بیانیه نیز دیده می شود!

ب. الف. بزرگمهر     ٢٠ خرداد ماه ١٣٩١

|||||||||||||||

تجدید حیات انجمن حجتیه در حوزه‌‌های علمیه

انجمن موسوم به «خیریه مهدویه حجتیه» در سال ۱۳۳۵ و به بهانه مبارزه اعتقادی با بهائیت به وجود آمد اما بعدها کار را به جایی کشاند که رو در روی امام و انقلاب ایستاد تا اینکه پس از هشدار ایشان در ۲۱/۴/۱۳۶۲، با انتشار بیانیه‌ای که سراسر از اختلافات فکری و اعتقادی آنها با خط امام حکایت داشت، اعلام تعطیلی کرد. اما این ظاهر قضیه بود و منحرفان حجتیه هرگز از فعالیت‌های منحوس خود دست بر نداشتند؛ افرادی که اعتقاد نداشتن به ولایت فقیه، دشمنی شدید با اهل سنت، ادعاهای دروغین درباره تشرف و رویت امام زمان(عج)، تشکیل کلاس‌های مرید پروری و اخباری‌گری از ویژگی‌های بارز آنان است.

اخیرا نیز جمعی از اساتید و طلاب فلسفه و عرفان حوزه علمیه قم با انتشار بیانیه‌ای دو صفحه‌ای نسبت به تجدید حیات جریان انجمن حجتیه در حوزه هشدار داده و همگان را از افتادن در دام این جریان انحرافی و مریدان آن بر حذر داشته‌اند.

مشروح این بیانیه در پی می‌آید:
جریان انجمن حجتیه و سه هدف مهم از این تجدید حیات آن
روزگار عجیبی است و عجب داستانی دارند این مخالفان فلسفه و عرفان، جریانی که چند صباحی است به عنوان مخالفت یا فلسفه و عرفان میدان‌داری می‌کند، نه یک جریان نوظهور، بلکه جریانی با یک عقبه تاریخی شناخته شده است ولی امروز با چهره‌ای جدید قدم به میدان نهاده و از گذشته خود چیزی نمی‌گوید، جریانی که پس از سال‌های اولیه انقلاب و تلألو شمس وجود امام راحل، کم و بیش به کنج تنگ و تاریک پستوهای عقیدتی خود خزیده بود اینک به کلی منظم، متشکل و هدفمند، با شدت و وسعت فراوان فعالیت‌ها به صحنه بازگشته است. چاپ و نشر انواع کتاب، مجله، پوستر، اطلاعیه، شب‌نامه، ساخت و توزیع انواع فیلم و کلیپ‌های صوتی و تصویری، راه اندازی ده‌ها سایت و وبلاگ و ... نشان از عزمی جزم برای رسیدن به آرزویی دیرینه دارد، که همانا ریشه‌کنی فلسفه و عرفان از حوزه‌های علمیه و متن جامعه است.

آری تاریخ معلم انسان‌هاست و دانستن تاریخچه این جریان می‌تواند در شناخت آن نیک به کار آید. درست زمانی که موج اندیشه‌های الحادی، به خصوص مارکسیسم و شرق‌زدگی به ایران رسیده و همه مؤمنین و مراجع و حتی رژیم غربگرای پهلوی را مضطرب کرده بود، جناب میرزا مهدی اصفهانی در مشهد علم مبارزه با فلسفه و عرفان را بلند می‌کند و هجمه‌ای سخت علیه فلسفه و عرفان را آغاز می‌کند و رسماً اعلام می‌دارد: «ترجمه کتب فلسفی به عربی از مصیبت سقیفه بزرگتر بود (اصفهانی، تقریرات ص ۱۵۶)» و تو خودت حدیث مفصل بخوان از این مجمل!

این مدعیان ولایت اهل بیت(ع) دقیقاً زمانی که از جانب اندیشه‌های بیگانه مورد هجوم قرار گرفته بودیم، توپ را جلوی دروازه خودی انداخته و به مبارزه با جمعی از علما و بزرگان می‌پردازند که اتفاقاً همان طیف، قدرت پاسخ‌گویی حقیقی به هجوم اندیشه بیگانه را دارد. و اگر نبود وجود ارزشمند مرحوم علامه طباطبایی که با تبیین اشکالات این مکاتب و به خصوص به تألیف کتاب پر ارج «اصول فلسفه و روش رئالیسم» چون کوهی استوار در برابر این امواج بی‌دینی باشد، معلوم نبود بر سر قشر عظیمی از جوانان و تحصیل‌کردگان ما چه می‌آمد؟!

چندی بعد، باز در گرما گرم مبارزه همه جانبه حضرت امام خمینی(ره) با رژیم پهلوی، شاگرد خاص میرزامهدی اصفهانی و پیشوای بعدی مخالفان فلسفه و عرفان، یعنی شیخ محمود حلبی تولایی بنیانگذار انجمن حجتیه وارد معرکه می‌شود و به شدت بر فعالیت خود می‌افزاید. انجمنی که تحت عنوان مبارزه با بهائیت دو اصل اساسی داشت: یکی؛ مبارزه با فلسفه و عرفان و دیگری؛ عدم دخالت در سیاست یعنی عدم ورود به مبارزه با رژیم طاغوت!

چه اینکه در تبصره دوم اساسنامه انجمن قید شده بود که «انجمن به هیچ وجه در امور سیاسی مداخله نخواهد داشت» رژیم پهلوی که خود بزرگترین مدافع بهائیت بود؛ نه تنها از فعالیت انجمن حجتیه جلوگیری نکرد بلکه آنچنان از فعالیت به اصطلاح ضد بهائیت انجمن حجتیه مسرور بود که ساواک رسماً به روحانیون مبارز توصیه می‌کرد به جای پرداختن به مبارزه، با آقای حلبی در انجمن حجتیه همکاری کنند! چرا که این جماعت به اسم امام زمان(عج) و دفاع از مکتب اهل بیت، افراد را از ورود به مبارزه با رژیم پهلوی که علت‌العلل تمام مفاسد و از جمله بهائیت بود بازداشته و از پیوستن جوانان متدین انقلاب حضرت امام جلوگیری می‌کردند.

در واقع این جماعت که مبارزه با طاغوت را ممنوع کرده بودند و چشم خود را بر روی همه مفاسد آن اعم از بی‌حجابی‌ و کاباره‌ها و مشروب‌فروشی‌ها و تئاترها و فیلم‌های آنچنانی و ... بسته بود، بعد از پیروزی انقلاب با دیدن کوچکترین امر خلافی، فریاد وا اسلاما سر می‌دادند و علیه انقلاب و امام به جوسازی می‌پرداختند که با انتقاد تند حضرت امام مواجه شدند.

در همین سال‌های اولیه انقلاب و در طوفان هجوم اندیشه‌های گروه‌ها و گروهک‌ها برای به دست گرفتن مهار فکری جامعه و جهاد عظیم شاگردان امام و علامه طباطبایی‌ همچون شهیدان بزرگوار مطهری، بهشتی، مفتح و ... برای دفاع از اسلام ناب و تبیین آن و مبارزه با التقاط و انحراف این جماعت هنوز به دنبال سند تکفیر فلاسفه و عرفا می‌گشتند.

امام راحل، آن پیر روشن ضمیر که از هجوم این مکاتب انحرافی و از دیگر سو عطش شدید جامعه انقلابی برای آموختن معارف عمیق اسلامی را درک می‌کردند، اقدام به تفسیر عمومی قرآن در تلویزیون نمودند. با شروع تفسیر حضرت امام که براساس مبانی فلسفی و عرفانی بود دوباره موج تخریب‌ها و هجمه‌ها به راه افتاد به گونه‌ای که معظم‌له صلاح را در آن دیدند که تفسیر خود را تعطیل کنند. اگر این جماعت اجازه داده بودند که آن تفسیر ادامه یابد، امروز چه گنجینه علمی گرانقدری در اختیار داشتیم و اگر اجازه می‌دادند که امام، مردم را با معارف اصیل اسلامی و شیعی آشنا بکنند، چه بسا بسیاری از دکان‌ها همچون مجاهدین و شریعتی بسته می‌شد. شریعتی که خود در بعضی از مسائل همچون دشمنی با فلسفه متأثر از همین فرقه و فضای حوزه مشهد و از دیگر سو تأثیرگذار بر مجاهدین و پدر معنوی گروهک فرقان بود.

به یاد بیاوریم نامه تاریخی امام به گورباچف را که در واقع معرفی اسلام حقیقی به جهانیان بود. امام از کدام اسلام سخن گفتند؟ فرمودند اگر می‌خواهید اسلام را بفهمید باید از آثار ابن سینا، سهروردی و به خصوص ملاصدرا بفهمید و لطایف باریک‌تر از موی آن را نوابغ می‌توانند از کتب عرفا و به خصوص محیی‌الدین ابن عربی بفهمند به شرط آنکه نزد عالمان این فن زانوی شاگردی به زمین بزنند. افسوس که باز هم این فرقه زبان به شماتت و توهین گشودند و وقیحانه گفتند: اگر گورباچف با همان مکتب و مرام کمونیستی خود بمیرد، بهتر از این دینی است که خمینی می‌گوید! کما اینکه امروز به حامل آن نامه، حکیم الهی و مفسر گرانقدر و فقیه متاله حضرت آیت‌الله جواد آملی اهانت می‌کنند. شخصیتی که در واقع مبلغ و مبین پیام امام و حقیقت اسلام برای جهان کفر بودند و درس تفسیرشان امروز در جهان اسلام بی‌نظیر و مایه آبروی حوزه‌های علمیه تشیع است.

مدتی است که این جریان با همان آرزوی قدیمی ولی با ظاهری نو و چهره‌ای جدید و شدتی هرچه تمام‌تر به صحنه بازگشته است. اما سادگی است اگر تصور کنیم ظاهر و باطن این جریان همین افرادی هستند که علم این مبارزه را به دوش گرفته و مخالفت خود با فلسفه و عرفان را در بوق و کرنا می‌کنند.

بر ناظر بصیر پوشیده نیست که همان دشمنی که بیشترین ضربه را از امام و انقلاب و اسلام اصیل و حوزه‌های علمیه خورده است درصدد است که با احیای مجدد این جریان و به میدان آوردن دوباره این افراد و تجهیز و تقویت آنان به هدف نهایی خود دست پیدا کند. سفاهت است که تصور کنیم دشمن زخم خورده، حوزه‌‌های عملیه را به حال خود رها ساخته و برنامه‌های این‌چنینی برای وارد آوردن ضربات کاری به حوزه علمیه ندارد.

در واقع باید گفت که دشمن از میدان دادن به این فرقه و اجرای این پروژه پیچیده اهدافی چند لایه را دنبال می‌کند.

هدف نخست: انحرافی‌نشان دادن اصول فکری امام خمینی(ره)
اولین و اساسی‌ترین هدف دشمن این است که با انحرافی نشان دادن فلسفه و عرفان، اصول فکری و اعتقادی حضرت امام به عنوان یک فیلسوف و عارف را انحرافی نشان دهند.

وقتی اصول اعتقادی حضرت امام به عنوان بزرگترین نظریه‌پرداز ولایت فقیه و بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی، منحرف از اسلام دانسته شد؛ قطعا نظام برپا شده توسط ایشان هم، ‌انحرافی بوده و یا حداقل مورد تردید واقع خواهد بود! چه طرحی بهتر از آنکه عده‌ای در لباس روحانیت، زحمت این مسئله را برای دشمن بکشند؟!

هدف دوم: منزوی‌کردن نظریه‌پردازان و مدافعان انقلاب اسلامی
لایه دوم دشمن از این طرح، این است که تفکری که اصل انقلاب و اوتاد و ابدال آن و مدافعان و نظریه‌پردازان آن یعنی حضرت امام و شاگردانش و شاگردان مرحوم علامه طباطبایی تحت لوای آن تربیت شده و پرورش یافته‌اند در حوزه نابود شده و یا حداقل منزوی شود. تفکری که در مقابل هجوم همه‌گونه افکار التقاطی و انحرافی ایستادگی کرده و ضمن رد برهانی همه آنها، معارف عمیق اسلام را ثابت می‌نماید. چرا که دشمن نه فقط در اوایل انقلاب، بلکه در همه این سال‌ها از تفکر فلسفی و عرفانی حوزه زخم خورده است.

وقتی در دوران سیاه موسوم به اصلاحات، پیاده‌نظام فکری و اعتقادی دشمن با همه توان کمر به نابودی ارزش‌ها و ارکان نظام بسته بودند، به کوه استواری چون حضرت آیت‌الله مصباح یزدی و شاگردانش برخورد کردند که از بذل همه هستی و آبروی خود دریغ نکردند و نقشه‌های دشمن را نقش برآب کردند. شاید اغراق نباشد اگر بگوییم که در برابر چنین هجمه‌هایی، مؤسسه امام خمینی به سرپرستی معظم‌له به تنهایی می‌تواند بار حوزه‌های علمیه را به دوش کشیده و نقشه‌های چندین ساله دشمن را ناکام بگذارد. حقا که به تعبیر مقام معظم رهبری ایشان خلأ بزرگانی چون علامه طباطبایی و شهید مطهری را پر کرده‌اند.

دشمن نمی‌خواهد تفکری در حوزه باشد که از دل آن شخصیتی چون علامه حسن‌زاده آملی پرورش پیدا کند. شخصیتی که عمری را به تدریس و تبیین معارف و پرورش چند نسل از طلاب فاضل پرداخته‌اند و ظاهرا در کنار این مسائل چندان توجهی به امور روزمره سیاسی نمی‌کند؛ اما در تمام مراحل سخت انقلاب، تمام‌قد به دفاع از انقلاب و رهبری آن برخاسته است.

از جنگ خلیج فارس تا هنگامه دوم خرداد و فتنه کوی دانشگاه و همین فتنه ۸۸ که نهایت کلام را در مورد رهبری عظیم‌الشان انقلاب بیان فرمودند که «گوشتان به دهان رهبری باشد، چون گوش ایشان به دهان حجت بن الحسن(عج) است» عارفی ذوالفنون که علی‌رغم همه مقامات علمی و عرفانی، ادب، فروتنی و تواضعشان در برابر ولی امر مسلمین جهان بی‌نظیر و زبانزد خاص و عام است.

کوتاه سخن آنکه دشمن در تلاش است با از بین بردن و یا به حاشیه راندن تفکر فلسفی و عرفانی [شبیه آنچه که در حوزه نجف اتفاق افتاد] ضمن از بین بردن نقطه قوت انقلاب و حوزه‌های تشیع، به تعبیر مقام معظم رهبری، حوزه و جامعه ما را در برابر تهاجمات فکری و اعتقادی بی‌دفاع کند.

هدف سوم: راه‌اندازی جنگ اعتقادی و تضعیف روحانیت به دست روحانیت
لایه سوم و پیش پا افتاده‌ترین هدف دشمن از احیای دوباره و تقویت این جریان، یک مسئله ساده و روشن است. ایجاد یک نزاع و اغتشاش فکری و اعتقادی دائمی در حوزه‌های علمیه و بین علما و طلاب که نه فقط یک اختلاف نظرعلمی، بلکه در چارچوب یک جنگ اعتقادی تعریف بشود.

نتیجه قطعی این مسئله، بازماندن از کارهای اساسی و مشغول شدن به نزاع داخلی در حوزه‌های علمیه و غفلت از دشمن و برنامه‌های فکری و فرهنگی آن برای حوزه و جامعه و در یک کلام تضعیف روحانیت به دست روحانیت است. اگر از این طریق آن اهداف مهم‌تر یعنی تضعیف نظام و نابودی فکر فلسفی در حوزه محقق نشود، حداقل آتشی را در حوزه علمیه شعله‌ور کرده‌اند که به راحتی خاموش نمی‌شود و موجب از بین رفتن توان حوزه در جدال‌های بی‌پایان داخلی می‌شود.

شگفت آنکه باز هم درست زمانی که حوزه نیاز به تلاشی همه جانبه برای پاسخگویی به نیازهای فکری و فرهنگی جامعه دارد و دشمن با همه توان و از همه جهات، به خصوص از لحاظ فرهنگی عقیدتی کمر به نابودی ما بسته است، باز هم این جماعت سربرآورنده و باز هم دقیقا در زمین دشمن بازی می‌کنند. در واقع همان نقشی که وهابیت در جهان اسلام بازی می‌کنند، این جریان درون جامعه شیعه بازی می‌کنند.

وهابیت چه می‌کند؟ بی‌اعتنا به دشمنان اسلام همه تلاش خود را برای تضعیف مذاهب اسلامی و جدال با سایر علمای اسلام به کار می‌گیرد و مخالفان خود را از دم تیغ تکفیر می‌گذراند و اگر بخواهد به عرصه اجتماع وارد شود منجر به ظهور جریاناتی چون القاعده و طالبان می‌شود. این افراد نیز چشم خود را بر روی همه مهاجمان به عقیده و فرهنگ شیعه از وهابیت و بهائیت گرفته تا عرفان‌های کاذب و موج غربزدگی و جریانات فکری غربگرا بسته و بزرگترین دشمنان تشیع را در بزرگان حوزه علمیه می‌جویند و مانند وهابیون، مخالفان خود را به راحتی تکفیر می‌کنند تا جایی که برخی از اینان کار را به جایی رسانده‌اند که در سایت‌های خود بزرگان شیعه را به جرم تدریس فلسفه و عرفان ـ نعوذبالله ـ حرام‌زاده و عرفان ملاصدرا را عرفان یهودی معرفی می‌کنند! و هرروز به بهانه‌ای، موجی ایجاد می‌کنند و به توهین و تکفیر اساتید و علما می‌پردازند. دیروز به بهانه تفسیر امام و نامه ایشان به گورباچف بلوا به پا می‌کردند امروز با دستاویز قرار دادن کتب ابن عربی و ملاصدرا و سخنان علمای معاصر.

سخن در این نیست که هر فیلسوف و یا عارفی، هر سخنی گفته و هر مطلبی که نوشته حتما صحیح است و قابل نقد نیست بلکه سخن در این است که انتشار دهندگان مسائلی این چنینی، هدفشان اصلاح یک مطلب نادرست نیست. بلکه جریانی به راه افتاده است که به دنبال دستاویز قراردادن هر وسیله‌ای برای انهدام فلسفه و عرفان در حوزه است و از هر وسیله‌ای برای رسیدن به این هدف استفاده می‌کند و از هیچ‌گونه توهین و ناسزا دریغ ندارد.

طرفه آنکه همین افراد نیز به گروه‌های مختلفی تقسیم شده‌اند که با خود نیز سر ستیز دارند که نشان می‌دهد که دستی که از این برای ایجاد اختلاف در حوزه و تضعیف روحانیت استفاده می‌کند، حتی به اینکه جبهه‌ای از موافقان و مخالفان فلسفه و عرفان در مقابل هم قرار بگیرند نیز قانع نیست. بلکه می‌خواهد هر جبهه مشتمل بر چندین گروه و شاخه باشد که نه تنها با جبهه مخالف بلکه با سایر گروه‌های موجود در جبهه خود نیز سر نزاع داشته باشد تا حوزه هیچ‌گاه روی آرامش و تعالی را نبیند.

البته ذکر این نکته نیز لازم است که برخی از بزرگان از علما نیز نسبت به فلسفه و عرفان دید انتقادی دارند که روی سخن ما هرگز با این بزرگواران نیست. چه اینکه هیچ گاه از این عزیزان شاهد هیچگونه توهین و هجمه نسبت به سایر علما نبوده و نیستیم و اگر نقدی هم دارند در فضایی عالمانه مطرح می‌کنندو حتی توهین به سایر علما را بر نمی‌تابند.

خلاصه کلام
خلاصه کلام اینکه ما جمعی از اساتید و طلاب رشته فلسفه و عرفان حوزه علمیه قم ضمن پرهیز دادن همگان از افتادن به دام چنین افرادی و دامن‌زدن به این چنین نزاع‌هایی، اعلام می‌نماییم که باید برای برخورد با این افراد و جریانات فکری اساسی کرد، در غیر این صورت این افراد در همین پله‌ها متوقف نشده و تا رسیدن به مقصد و مقصود نهایی از ایجاد نزاع و اختلاف‌افکنی و تضعیف حوزه علمیه، دست بر نخواهد داشت.

برگرفته از «خبرگزاری فارس»   ١٨ خرداد ١٣٩١

برجسته نمایی ها همه جا از اینجانب است.    ب. الف. بزرگمهر

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!