«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۰ دی ۱۴, چهارشنبه

خنده ای که جهان می تواند بشنود ...


خوشا به حال نویسنده ای که از کنار چهره ها و کاراکترهای کسالت آور و نفرت انگیز می گذرد؛ گرچه ممکن است متاسفانه واقعیت هم داشته باشند؛ و به کسانی می پردازد که تجلّی عالی ترین ارزش های انسانی هستند ـ نویسنده ای که در میان دریای ساکن انسان ها فقط تعداد کمی از تیپ های استثنایی را برمی گزیند؛ و هرگز لزومی نمی بیند که از نُت بالای داستان خود پرده ای بکاهد. هرگز این فروتنی را ندارد که نگاهی نیز به سوی برادران بینواتر خود بیفکند؛ و آنقدر مجذوب کاراکترهای پرزرق و برقی که هیچگونه سر و کاری هم با او ندارند، می باشد که هیچگاه از آسمان توهم به زمین واقعیت فرود نمی آید. بهره ی او دوبار غبطه آور است:
هم در میان آنها چنان احساسی دارد که گویی در میان همتایان خویش است؛ و هم شکوه و شهرتش تا دوردست ها گسترده است. چشم های مردمان را با گمان و وهم نابینا کرده و آنها را با پنهان کردن همه ی پستی های زندگی دلخوش نموده است؛ و انسان را با همه ی جلال و جبروتش به آنها نشان داده است؛ و جماعت در پی ارابه ی پیروزمندش می دوند و بزرگش می دارند. به عنوان شاعری بزرگ برایش کف می زنند؛ و به فراتر از دیگر نوابغ عصرش می رسانند؛ آنچنانکه یک عقاب از پرندگان دورپرواز دیگر بالاتر می رود. تنها ذکر نامش کافی است که قلب های پرحرارت جوانان را به لرزه درآورد و چشم هایشان را از اشک شوق مملو سازد ... او همتایی ندارد؛ او خداست!

ولی بهره ی نویسنده ای که جرات کند آنچه را که دیده است برملا سازد، دگرگونه است. او همه ی آن چیزهایی را که از دید یک چشم بی تفاوت پنهان می مانند ـ همه ی آن گنداب های لجنی وقایع و رویدادهای کوچکی که در آن ها غرق شده ایم و همه ی آن انبوه شخصیت های خرده پای روزمره را که راه خاکی رنگ و اغلب دردناک زندگی از آنان انباشته است ـ به همت قدرت اسکنه ی بی رحم حکاکی اش با روشنی و متانت نشان می دهد، بطوری که همه ی جهان آن ها را ببینند. چنین نویسنده ای نه نصیبی از بزرگداشت دنیوی خواهد برد و نه اشک های سپاس را خواهد دید و نه هیجان متفق القول قلب هایی را که به درد آورده است، احساس خواهد کرد؛ و نه دختر شانزده ساله ای شیفته اش می شود تا او را قهرمان خود بپندارد و خود را به پایش اندازد. کار او نه به این خاطر است که بخواهد از آوای واژه های خود سرمست شود؛ و البته نمی تواند از زخم زبان معاصرینش نیز در آن عرصه ی ریاکارانه و بی احساس در امان باشد. آنان شخصیت هایی را که او با چنان دقتی آفریده است، بی اهمیت و حقیر می شمارند و برای او مقام و منزلتی در میان نویسندگانی که به بشریت اهانت کرده اند، قائل می شوند؛ و همان صفات و مختصات شخصیت هایی را که وی آفریده است به خودش نسبت می دهند و قلب و روح و شعله های ملکوتی استعدادش را از او می ستانند؛ و این به آن خاطر است که معاصرانش نخواهند پذیرفت که میکروسکوپ هایی که حرکات موجودات نادیدنی را برملا می کنند، درست به اندازه ی تلسکوپ هایی که چهره ی تازه ای از خورشید را به ما می نمایانند، جالبند؛ زیرا معاصرانش نمی توانند درک کنند که عرضه ی تصویری از جنبه های بی مقدار زندگی و از آن کاری هنری آفریدن به چه احساس روحی  ژرفی نیاز دارد؛ زیرا معاصرانش نمی توانند بفهمند که یک خنده ی شکوهمند معنوی، همانند احساس و عاطفه ای غنایی است و میان آن با حماقت آمیز بودن یک دلقک معمولی شکاف و فاصله بسیار است!

بنابراین نویسنده ای که مورد تایید معاصرانش قرار نمی گیرد، کارهایش سانسور و مردود می شوند و مانند مسافری بی خانمان در میان جاده ها تک و تنها، بدون فریادرس و تفاهم رها خواهد شد. بله این بهره ای تیره و تار است و او محکوم به انزوایی تلخ است.

قوای مافوق الطبیعه چنان مقدر کرده اند که من دست در دست قهرمانان عجیب و غریبم راه بپیمایم و در زندگی که با خروش شکوهمندانه اش از برابرم می گذرد تعمق و آن را با خنده ای که جهان می تواند بشنود همراهی کنم؛ در حالیکه خودم آن را از میان اشک هایی می بینم که هرگز جهان به آن ظن و گمانی نمی برد و هنوز زمانی طولانی باقی است تا خروش توفان مهیب و الهام بخش، نوایی دیگر از مغزی که در هراسی مقدس و نوری خیره کننده غرق شده، ساز کند و رعد شکوهمندانه ی واژه هایی دیگر در میان اضطراب و وحشت شنیده شود ...

از شاهکار ادبی «نفوس مرده» آفریده ی «نیکلای گوگول» نویسنده بزرگ روس

عنوان را اینجانب از متن بالا برگزیده ام.           ب. الف. بزرگمهر

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!