«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۰ دی ۲۸, چهارشنبه

هنر و هنرمند را اینچنین لجن مال می کنند!


ای ـ میلی به دستم رسیده که تنها تصویری است و بس؛ تصویری برهنه از گلشیفته فراهانی؛ کسی که شاید روزی آرزوی هنرمندی بزرگ شدن را در سر می پرورانده است. به چشم های همچنان بیگناهش نگاه می کنم و غمی سراپایم را فرامی گیرد.

 برای یکی از دوستان در گفتگویی تلفنی درباره ی چنین تصویری توضیح می دادم که چگونه هنر و هنرمند را اینچنین لجن مال می کنند. می گوید:
خوب؛ در فیلم اشکالی ندارد!

برایش بخشی از سخنان «آلن دالس»، مامور باهوش و پرآوازه ی سازمان «سیا» در سال های پایانی «جنگ جهانی دوم» که کم مانده بود قراردادی یکسویه به زیان اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی و همه ی مردم جهان میان ایالات متحد و بخشی از دستگاه فاشیسم هیتلری را سر و سامان بدهد و پس از آن نیز به سرپرستی آن سازمان اهریمنی گماشته شد را می خوانم که همین امروز، رفیقی در نوشته ی خود برایم فرستاده است:
«ما با تمام امکانات، از باصطلاح “هنرمندانی” که سکس پرستی، خشونت، سادیسم و خیانتکاری ـ در یک کلام، هر نوع سقوط اخلاقی را به شعور بشر حُقنه کرده، رسوخ می دهند، حمایت و پشتیبانی خواهیم کرد.
ما هرج مرج و گیجی را در کشورها رواج می دهیم. ما بی سر و صدا، اما بطور پیگیر و فعالانه مقامات را بسوی استبداد، رشوه خواری و بی مرامی سوق خواهیم داد. ما بوروکراتیسم و بی سر و سامانی را به یک فضیلت تبدیل خواهیم کرد. در اینصورت، صداقت و راستی، به یک مفهوم مسخره و کهنه بیادگار مانده از گذشته و غیرلازم برای هیچ کس، تبدیل خواهد شد. تخم خودسری و گستاخی، دروغگویی و ریاکاری، اعتیاد به الکل و مواد مخدر، ترس حیوانی از همدیگر و بی شرمی، خیانتکاری، ناسیونالیسم و دشمنی میان خلقها را بی سر و صدا خواهیم کاشت و همه آنها شکوفه خواهند داد؛ و تنها شمار کمی، شمار واقعا بسیار کمی به ماهیت مساله پی خواهند برد یا خواهند فهمید که چه روی می دهد. آنها را هم در تنگنا قرار می دهیم،  به آلت تمسخر دیگران تبدیل می کنیم،  راههای بدنام کردن و تفاله های جامعه نامیدن آنها را می یابیم»١ 

... و سپس می افزایم: نمایش «سِکس» و هماغوشی مرد و زن، لزوما هیچگونه پیوندی با درونمایه یک فیلم یا اثری هنری نداشته و نمی تواند داشته باشد ... دورنمایه ی یک جُستار در یک اثر هنری را می توان به شکل های گوناگون نمایش داد.٢ سود بردن از «سِکس» در فیلم هایی که جُستارها و دیدگاه های کم و بیش همه آنها از سامانه ی تبهکار امپریالیستی سرچشمه می گیرد، تنها بند بند کردن و از میان بردن هرگونه مهر و مهربانی و ژرف ترین پیوندهای میان زن و مرد و فروکاستن آن به بی ارزش ترین شکل ممکن است ...

پس از این گفتگوی راه دور، یادم می اُفتد هنگامی پیش از این که هنوز تارنوشت خود را راه اندازی نکرده بودم، نوشتاری درباره ی پیوند میان «کل» و «جزء» در یکی از گاهنامه های اینترنتی درج نموده بودم که جُستار آن با این تصویر دریافتی، آنچه در گفته های «آلن دالس» به میان آمده و چیزهای بی شرمانه و ضدانسانی که به اموری پذیرفته شده و پیش پا افتاده دگرگون شده اند، بی پیوند نیست. خوشبختانه با آنکه از انتشار آن گاهنامه از سوی حاکمیت واپسگرا و تبهکار جمهوری اسلامی مدت ها پیش جلوگیری شده، نسخه ای دیگر از آن نوشتار را در یک تارنگاشت خوب و پیشروی افغانی می یابم. در بخشی از آن، آمده است:
«... جمع کمی اجزاء یک روند یا ماهیت با ”کل“ آن یکی نیست و یا به زبان دیگر، ”کل“، مجموعه کمّی اجزاء تشکیل دهنده خود نیست که چیزی از نظر کیفی دیگر است. در ”کل“، مجموعه دگرگونی های کمّی به دگردیسی کیفی می انجامد. برای آنکه نمونه هایی روشن از طبیعت و جامعه داده باشم، دو نمونه را یادآوری می کنم:
یکی نمک خوراکی که برای آدم ها و بسیاری از جانداران ترکیبی ضروری برای ادامه زندگی است. و از آمیزش دو عنصر «سُدیُم» (نشانه اختصاری در شیمی: Na) و کُلُر (نشانه اختصاری در شیمی: Cl) پدید می آید. هر دو عنصر، بویژه سُدیم سمّی و کشنده هستند؛ ولی از درهم آمیختگی آن دو ”جزء“، ”کل“ی بدست می آید که برای بسیاری از جانداران سودمند و حتا ضروری است.
نمونه دوم هنر رقص است. اجزاء هنر رقص را جُنبش های هم آغوشی میان مرد و زن (سِکس) تشکیل می دهند. این هنر، در دوره ای که کمابیش در همه جا پویش تکاملی خود را از سر گذرانده، در کلّیت خود و آنگاه که همه اجزاء تشکیل دهنده آن در مجموعه ای یگانه و همسو، با یکدیگر همساز شده اند، بسیار زیبا و دل انگیز بوده، نشانه ای از برانگیختن میل جنسی دربرندارد. در اینجا نیز، اگر خوب بنگریم، ”کل“ ، با مجموع اجزاء تشکیل دهنده خود یکی نیست و کیفیت کاملا نوینی به دست می آورد. ولی اگر، هنر رقص و رقصیدن را، دانسته یا نادانسته، چنانکه در برخی "رقص" های بی ریشه و من درآوردی دنیای باختر بخوبی به چشم می خورد و نشانه سقوط هنری است، به اجزاء آن بخش کنیم و با گزافه نمایی جزیی از اجزاء، رابطه و پیوند آن را با دیگر اجزاء و در پیامد آن با ”کل“ کار بگسلیم، تنها اجزاء به دیده خواهند آمد و ”کل“ ناپدید می شود.»٣

هم امروز به نوشتار دیگری درباره بازیابی نسخه ی اصلی نامه ای از یکی از بزرگ ترین و ارجمندترین موسیقی دانان و آهنگسازان (و شاید بزرگ ترینشان در همه ی دوره های تاریخ!) در یکی از تارنگاشت ها برخوردم و آن را در تارنوشتم درج نمودم.٤ آهنگسازی که با همه ی برانگیختن ها و وسوسه ها برای به خدمتگزاری واداشتنش، هیچگاه در برابر اشراف و سایر انگل های اجتماعی دوران خود سر خم نکرد و  با همه ی آزارها، کارشکنی ها و سوء استفاده های زالوها از هنرش، آزاده زیست.

دوباره یاد آن کاریکاتوریست کم و بیش توانا می افتم که در دوره ی سستی ها و نارسایی های بزرگ چپ در میهن مان، دانش سیاسی اش شوربختانه چیزی بیش از «لیبرال دمکرات» های "آزادیخواه" «جنبش سبز» قد نمی دهد و با خوار شمردن مردمی سرفراز و آزاده که می توانند و باید نماد استواری و پایداری در برابر زورگویی های امپریالیست ها و هژمونی جویان برای دیگر مردم جهان باشند، «ساعت کُره ای» نقش می زند و شانه به شانه ی مشتی خودفروخته در فلان تارنگاشت وابسته می ساید ...
  
با خود می اندیشم:
«چه روز شگرفی! همه ی اینها با هم یکجا: تن برهنه ی نگاهی بیگناه، ”ساعت کره ای“، سخنان بی شرمانه ولی رُک و پوست کنده ی رییس بی همه چیز فلان سازمان جاسوسی، احساسی درگیر و انگیزشی برای نوشتن این چند خط؛ هرچه می خواهید آن را نام بگذارید!

ب. الف. بزرگمهر            ٢٨ دی ماه ١٣٩٠


پانوشت:
١ ـ «ارزشهای» آمریکایی، ا. م. شیری، ۲۸ دی ماه ۱۳۹۰ ، برگرفته از ـhttp://www.geopolitika.kz
٢ ـ «یکی از جهات مهم به هم پیوستگی شکل و مضمون آن است که شکل بدون مضمون ومضمون بدون شکل وجود ندارد و نمی تواند وجود داشته باشد. مضمون برای آن که مضمون یک شیئی یا پدیده باشد باید شکلی به خود بگیرد و شکل برای آن که شکل یک شیئی و پدیده باشد باید مضمونی را جلوه گر سازد. مثلا یک شیوه تولیدی که شالوده یک صورت بندی اجتماعی ـ اقتصادی است مجموعه ای است جدانشدنی از نیروهای مولده و مناسبات تولیدی. نیروهای مولده که مضمون را تشکیل می دهند، نمی توانند تنها و مجزا بدون آن که ترکیب و ساختی به شکل مناسبات تولیدی داشته باشند، بوجود آیند. کما این که مناسبات تولیدی (شکل) هم نمی تواند به حالت جداگانه، بدون آن که مضمونی از نیروهای مولده داشته باشد، وجود خارجی پیدا کند. وحدت این دو جنبه جدایی ناپذیر است که شیوه تولید را تشکیل می دهد.

در یک اثر هنری نیز این وحدت شکل و مضمون به روشنی پیداست. هیچ اثر هنری در هر سبک و رشته ای باشد، نمی تواند از یک سو فاقد مضمونی باشد و از سوی دیگر این مضمون حتما به صورت یک سبک، یک ژانر و استفاده از موازین آفرینش هنری یک مکتب در هر رشته بروز می کند. انکار هر یک از این دو جنبه، هنر را از هنری بودن خارج میکند. یک نوشته اگر فاقد شکل هنری باشد و تنها مضمونی را منعکس کند، حداکثر یک مقاله خود یا یک رساله علمی است نه یک قطعه ادبی. از سوی دیگر یک نوشته هر قدر هم به شکل ادبی پیراسته و پرداخته گردد، اگر مضمونی را صاحب نباشد حداکثر بازی با کلمات و تصاویر و رنگ ها و تمرین مهارت خواهد بود؛ نه یک اثر هنری. نمایندگان هنر بورژوایی بسیار کوشیده اند که عقاید و جهان بینی های منحط یا سازشکارانه مبتذل یا ناامید کننده خود را که مضمون اساسی آثارشان است، تحت لوای «اصالت شکل» یا «فرمالیسم» تبلیغ کنند. آن ها مدعی نفی مضمون برای آثار هنری شده و وجود یک شکل ناب و منزه از محتوی را می ستایند. چنین عقیده ای (که خود مضمونی است برای آن آثار مدعی فقدان مضمون)، هنرمند را علیرغم استعدادش در مقابل بتی به نام «شکل خالص» به زانو در می آورد و او را از سرچشمه فیاض و الهام بخش هنر که زندگی اجتماعی است به دور می افکند.» (ماتریالیسم دیالکتیک، فصل چهارم: مقولات دیالکتیک، پیوند دیالکتیکی شکل و مضمون، اثر قهرمان زنده یاد: امیر نیک آیین، انتشارات حزب توده ایران)
برجسته نمایی از اینجانب است.  ب. الف. بزرگمهر

٣ ـ تارنگاشت «مشعل»:

٤ ـ «بازیافت نامه‌ای مهم از آهنگساز انقلابی دوران!»
http://www.behzadbozorgmehr.com/2012/01/blog-post_2336.html


۱ نظر:

ناشناس گفت...

هیچ کس نگاه به چشمانت نکرد.. به معصومیت و غم نگاهت.. نگاه ها بر دستانت خیره ماند و حسرت دیدن انچه ازدیده ها پوشانده نگاه داشتی..این چنینند مردم ما.. مردمی که با یک جمله عربی صیغه هم می شوند و ساعتی محرمند و عریان و ساعتی بعد چون غریبه...
...چنین مردمی به راحتی تو را قضاوت می کنند و خود را محق نکوهش کردن تو..! و قوی هستی و میشناسی مردمانت را.. و من هم..!
آیا دل تو هم از باد کردن رگ غیرت مردانت شکست که یقه پاره می کنند از دیدن عکست؟ اما در خیابان زیر هزار خروار لباس، تو را برهنه مجسم می کنند؟ که هیچ گاه در مقابل هیزی چشمان همجنسانشان از تو دفاع نکردند!

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!