«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۱ خرداد ۱۳, شنبه

سروده ای که با سه نقطه آغاز می شود ...


...
وی   بگفتا   که   من   کنیز   توام              عفو    کن   بر  من    آن   گناهانا

مست    بودم   اگر   گُهی   خوردم              گُه     فراوان    خورند    جوانانا١

تا    به    شهزاده    عرض     کنم              از      گذشته      منم      پشیمانا

من    گرسنه     بسی    بسر  بردم              رزقم      امروز     شد    فراوانا                          

شاه٢  گفتا   گذشته،  گذشته   است               حال    خوش     باش،      مستانا

جان   من   پند   گیر  از  این  قصه             آروادین      قحبه ی        شاهانا


پی افزوده:
بخدا     من     نبودمی     شاعر             غم   دوران   نمود   لبالب   ما  را٣

ب. الف. بزرگمهر      ١٣ خرداد ماه ١٣٩١

١ ـ گوینده در جوانی عضو یکی از گروه های تندرو و نادان "چپ" بوده و گرچه به خاطر قلب کوچکش، هرگز بخت کشتن پاسبانی را نیافت؛ ولی همواره چنین اندیشه های کودکانه ای در سر می پرورانید. اکنون که در «ینگه دنیا» به یاری «کیهان سلطنتی» به راه راست راهنمایی شده و از گذشته ی خود سخت پشیمان است، شرم و آزرم داشته یا ناداشته را زیر پا نهاده، خود را به آب و آتش می زند که آن گذشته ها را جبران نموده، بدست فراموشی سپارد.

٢ ـ این شاهزاده ی حسرت به دل در نخستین روز رسیدن به سن قانونی (یا شاید هم کمی زودتر) به عنوان شاه شاهان سوگند یاد نمود تا تاج و تخت از دست رفته ی پدر تاجدارش را بازیابد! پس از آن، البته این سوگند را فراموش نمود و به قمار در «فوتبال آمریکایی» روی آورد؛ اندکی پس از آن، دورقابچین ها برادرش را که از وی کوشاتر بود به رُخش کشیدند و وی را از سرگرمی اش که تازه به آن خو گرفته بود، بازداشتند. از آن هنگام به این سو پا در جهان سیاست نهاد و گرچه چندین بار روی پوست خربزه سُر خورد و نزدیک بود تا برای همیشه مزدبگیران و چاکران و میرزا بنویسانش را بیمایه برجای بگذارد، بازهم به میدان آمد و مشتی چاکر و نوکر و کلفت تازه نیز پیدا نمود. اکنون مدتی است که «نور اعلا» نور شده و گرچه بسیاری او را حتا به عنوان «شاهزاده» به رسمیت نمی شناسند و به او سپارش می کنند تا مانند بسیاری دیگر، کلاه «حقوق بشری» بر سر نهد، با این همه در نهاد خود، خود را نه شاهزاده که شاه می پندارد. من در آن بیت، ناچار شدم حرف دلش را بر زبان آورم!

٣ ـ با این بیت، از همه ی سروده سرایان و گویندگان و نقالان و هنرمندان پوزش می خواهم که پا در کفش شان نموده ام. همچنین امیدوارم روح طنزپرداز بزرگ میهن مان: عُبید زاکانی از دستبردی که به سروده ی جاویدانش زده، بیت های آن را پس و پیش نموده و شاید نابجا بکار برده ام، دلگیر و دردمند نشده باشد.


هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!