«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۴۰۲ شهریور ۵, یکشنبه

بله! اینک که مارکس و انگلس و لنین از چشم شان افتاده ...

بله! اینک که مارکس و انگلس و لنین از چشم شان افتاده، ما را  روی چشم خود نشانده و پر و بال می دهند؛ سرانجام دریافته اند که دانش راستین از آنِ آسمان بیکرانه است؛ نه زمینی بس ناچیز در کُنجی ناپیدا از آن بیکرانگی آویزان!

از زبان این روباه تبتی روزی خور «یانکی» ها:  ب. الف. بزرگمهر   پنجم شهریور ماه ۱۴۰۲ 

***

پژوهشگران مغز انسان در روسیه توانایی های «دالایی لاما» را ستودند

پژوهشگران برجسته ی مغز انسان در روسیه بی باک بودن «دالایی لامای چهاردهم» را ستودند که با نوآوری (ابتکار) خود پژوهش های همبسته ای (مشترکی) با همیاری (مشارکت) نمایندگان دانش نوینِ (مدرن) راهبان بودایی ـ دانشمندان خِرَد (شعور) و پاکیزگی روان (مراقبه) ـ راه اندازی کرده اند که در پی، گام بگام دانش را دگرگون می کند [بخوان: از زمین به آسمانِ بیکرانه رهسپار می کند].

«کنستانتین آنوخین»، سرپرست «بنگاه پژوهش های پیشرفته ی مغز» در دانشگاه دولتی «لومونوسوف» مسکو و هموند «فرهنگستان (آکادمی) دانش های روسیه» در جشنی به انگیزه ی (مناسبت) هشتاد و هشتمین زادروز (سالگرد تولد) «دالایی لاما» گفت:
«ما در زمان شگفت انگیزی در گسترش فرهنگ آدمی (تمدن بشری) زندگی می کنیم، زمانی که یک مَنش (شخصیت) بزرگ: «چهاردهمین دالایی لاما»، سرگرم دگرگونی گذرگاه (مسیر) پیشرفت تاریخ آدمی، چه خاوری و چه باختری است[درباره ی چنین گزافه گویی بیجا و بیمایه ای چیزی سزاوارتر از این نمی توانم گفت: ریدم به سر تا پای هر نان به مزدخور و نان بروزخوری که در فرومایگی لنگه ندارند.]

رهبر دینی بوداییان تبتی که آوازه ی جهانی دارد، در سال های کنونی روی آوری (توجه) ویژه ای به گفتگو با دانشمندان روسیه داشته است [چرایی آن بخوبی روشن است؛ افزون بر آنکه دل بدل راه دارد!]. برای جشن زادروز او در این هفته، بنیاد «پاسداری از تبت» جشنی در مسکو با همپایی (شرکت) شماری از پژوهشگران برجسته برگزار کرد.

بگفته ی «آنوخین»، در آیین بودا، افزون بر سویه ی دینی و فلسفی، سویه ای دانشورانه نیز هست (وجود دارد) که چشم پژوهشگران خِرَد را می گیرد [چنین سویه ای در همه ی آیین ها و دین ها دیده می شود که بویژه با پیشرفت های دانش و فن آوری در هر دوره هماوند بوده، آن ها را وامی دارد تا گواهمندی (استدلال) های آیینی و دینی خود را به جامه ای از "دانش" بیارایند؛ دانشی کژدیسه شده در کالبد «علم کلام» («تئولوژی»). چنین دانشی که براستی دانش نیست، تنها از سویه ی روش شناسی (متدولوژی) و دگرگونی های تاریخی هر کدام از آن ها شایان بررسی و پژوهش در چارچوب دانشگاهی است و بیش از آن از ارزشی درخور برخوردار نیست]. «چهاردهمین دالایی لاما» توانست لَختی (لحظه‌ای) را دریابد (ببیند) که دانش باخترزمین (علم غربی) برای روی آوردن به آنچه «بودیسم» بدرازای ۲۵۰۰ سال برای راهیابی (نفوذ) به ژرفای «مَنیّت و شناسه ی (هویت) آدمی» انجام داده بود، آماده می شد. در سی سال گذشته، او خواستار آن شده است که «خِرَدشناسی نوین»، آزمون (تجربه) ذهنی، از آن میان، آزمونِ «نگهبانان روح و روان» (مراقبه‌گران) را کنشگرانه بررسی کنند. راهبان بودایی با نوآوری رهبر مینَوی (معنوی) خود، نهانی ترین شیوه ها را برای پژوهش های دانشمندان باختری آشکار و بازگو می کنند و برای نخستین بار، «دالایی لاما» شماری از رشته های نوین دانشورانه را به برنامه های آموزشی نیایشگاه های [ترسایی] چند سد ساله آورد!

برای گزینه پردازی (تصمیم گیری) درباره ی چنین کاری، بگفته ی او [«آنوخین»]، نیاز به بی باکی شگفت انگیزی است که چهاردهمین «دالایی لاما» از آن برخوردار است.

این دانشگاهی روس افزود: ... و این چیزها امروزه دانش را در باخترزمین دگرگون کرده است.

وی بر این نکته پافشرد که: در کانون های دانشگاهی جهان برنامه پردازی («پروژه») های تازه ی بسیاری برای بررسی مغز، هوشیاری و «نگهبانی از روح و روان» (مراقبه) راه اندازی شده است.

«دالایی لامای کنونی» (زاده ی ۶ ژوئیه سال ۱۹۳۵) چهاردهمین «دالایی لاما» در دودمان «گلوگپالی‌ها»ست. او مژدگانی همزیستی آشتی جویانه ی گرگ و میش (جایزه صلح نوبل) را در سال ۱۹۸۹ [با اشاره ی «یانکی» ها] و پشتیبانی پاینده (مادام‌العمر) خود از تبتی‌های درون و برون تبت دَشت کرد (بُرد). تبتی‌ها بر بنیاد ایسنارهای خود بر این باورند که او کالبد دگردیسه شده از پیشینیان خود (تناسخ) و نمود «بودی ساتوای مهربان» است [بشنو و باور مکن!].

در طول سال ۱۹۵۹ قیام تبت که چین از آن به عنوان قیام ملاکان فئودال یاد می‌کند، «دالایی لاما» به هند فرار کرد و «دولت تبت در تبعید» را [به یاری «یانکی» ها که به نوکری آن گردن نهاده بود] پایه نهاد. از آن پس، او چون یک سخنران گیرا (کاریزماتیک) به دور جهان رهسپار شد و در پشتیبانی از بهره وری تبتی‌ها [بخوان: بهره کشان تبت که از انقلاب چین زیان دیده و هستی انگلوارشان بیم برانگیز شده بود!]، آموزش بودیسم تبتی و سخن سرایی درباره ی برجستگی دلجویی و غمخواری (شفقت) چون خاستگاه شادی‌ها دست یازید (مبادرت نمود).

برگرفته از گزارشی عربی آمیخته به پارسی نچسب از «چوب دو سر گُه»   ۱۷ تیر ماه ۱۴۰۲ (با ویرایش، پارسی و بازنویسی درخور از اینجانب؛ برجسته نمایی های بوم و افزوده های درون [ ] نیز از آنِ من است.  ب. الف. بزرگمهر)

افزوده:

داستانی پندآموز از شیخ اجل سعدی شیرازی

یکی روبهی دید بی دست و پای
فرو ماند در لطف و صنع خدای

که چون زندگانی به سر می‌برد؟
بدین دست و پای از کجا می‌خورد؟

در این بود درویش شوریده رنگ
که شیری در آمد شغالی به چنگ

شغال نگون بخت را شیر خورد
بماند آنچه روباه از آن سیر خورد

دگر روز باز اتفاق اوفتاد
که روزی رسان قوت روزش بداد

یقین، مرد را دیده بیننده کرد
شد و تکیه بر آفریننده کرد

کز این پس به کُنجی نشینم چو مور
که روزی نخوردند پیلان به زور

زنخدان فرو برد چندی به جیب
که بخشنده روزی فرستد ز غیب

نه بیگانه تیمار خوردش نه دوست
چو چنگش رگ و استخوان ماند و پوست

چو صبرش نماند از ضعیفی و هوش
ز دیوار محرابش آمد به گوش

برو شیر درنده باش، ای دغل
مینداز خود را چو روباه شل

چنان سعی کن کز تو ماند چو شیر
چه باشی چو روبه به وامانده سیر؟

چو شیر آن که را گردنی فربه است
گر افتد چو روبه، سگ از وی به است

به چنگ آر و با دیگران نوش کن
نه بر فضلهٔ دیگران گوش کن

بخور تا توانی به بازوی خویش
که سعیت بود در ترازوی خویش

چو مردان ببر رنج و راحت رسان
مخنث خورد دسترنج کسان

بگیر ای جوان دست درویش پیر
نه خود را بیفکن که دستم بگیر

خدا را بر آن بنده بخشایش است
که خلق از وجودش در آسایش است

کرم ورزد آن سر که مغزی در اوست
که دون همتانند بی مغز و پوست

کسی نیک بیند به هر دو سرای
که نیکی رساند به خلق خدای

برگرفته از «گنجور»

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!