«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۳ مهر ۶, یکشنبه

هستی چنین رژیمی در کشورمان، سویه ای ضدتاریخی یافته است!


به تصویرنوشته ی پیوست بنگرید! شاید آن را به عنوان یک شوخی طنزآمیز و کنایه ای به نابخردان دست اندرکار بتوان پذیرفت؛ ولی، در بنیاد خود، سخنی  نادرست است؛ به همان اندازه نادرست که مالتوس، یکی از اقتصاددانان دوره ی پیشرفت سرمایه داری (پیش از پیدایش انحصارات) گفته بود:
زاد و رود آدم های روی کره زمین با تصاعد هندسی افزایش می یابد و خوراک و امکانات زندگی شان با تصاعد حسابی (نقل به مضمون). انگاره ای بسیار نادرست از دیدگاه علمی ـ فن آوری و خطرناک از دیدگاه اجتماعی برای توجیه جنگ افروزی و کشتار و استعمار مردمان کشورهای دیگر. ناگفته نماند که وی در دوره ای می زیست که سامانه ی سرمایه داری از سویی با افزایش بهره کشی بیرحمانه از راه شتاب بخشیدن به آهنگ کار توانفرسا تا روزی چهارده و حتا شانزده ساعت در روز که کم و بیش همه ی افراد خانواده های کارگران و زحمتکشان از مرد و زن و کودکان بزرگسال را دربرمی گرفت و استعمار کشورهای آسیا و آفریقا و آمریکا از سوی دیگر، رو به پیشرفت و گسترش داشت و گام بگام جانشین همبودهای کهنه ی خاوندی می شد.

در روند فرآوری (تولید) و بازفرآوری اقتصادی به آرش گسترده ی آن، نسبت و توان بازدهی کار به اندازه ی شتاب روندِ دورپیمایی فرآوری بستگی دارد؛ هرچه این گردش پرشتاب تر باشد، بازدهی فرآوری به نسبت هر فرد آدمی بیش تر است؛ همچنانکه با یک نگاه تاریخی به جستار، بروشنی می بینیم که در دوران بسیار دراز «سوسیالیسم نخستین» (جامعه اشتراکی اولیه) به دلیل ابزارهای کار پیش پا افتاده (سنگ و استخوان تا اندازه ای پرداخت شده) و اقتصادی که بر بنیاد «ریزه چینی» و گردآوری خوراک (بگونه ای عمده، دانه ها و میوه های خوراکی و گاهگاهی شکار جانوران) می گذشت و هنوز فرآوری به مانش راستین آن در کار نبود، هر آدمی به زحمت فراوان می توانست، تنها گلیم خود را از آب بیرون بکشد و از همین روی، هنوز قانون ددمنشانه ی «تنازع بقا» که ویژه «جهان جانوران» است از میان گروه های «آدمیان نخستین» رخت برنبسته بود. در چنین جامعه ای بازدهی هر آدمی به نسبت یک به یک بود. با شناخت دانه های کشت پذیر، گسترش کشاورزی و دامداری، این نسبت، در هر گام تاریخی تازه افزایش یافت؛ زیرا کارِ آدمی دیگر گردآوری خوراک نبود که آن را فرآوری می کرد. با کاشت و برداشت فرآورده های کشاورزی و دامداری، آدمی به پله ای از فرگشت اقتصادی ـ اجتماعی گام نهاده بود که دیگر میانگین هر آدمی، بیش از نیازهای یک آدم را برآورده می نمود و آن را می انباشت. به روند دورپیمایی فرآوری، انباشتن نیز افزوده شده بود: کاشت، برداشت و انباشت: ارزشی افزوده که خود زمینه ساز از میان رفتن جامعه ی «سوسیالیستی نخستین» و دگردیسی آن به جامعه ای طبقاتی شد؛ جنگ های «آدمیان نخستین» که پیش تر جنبه ای ددمنشانه برای زنده ماندن (تنازع بقا) داشت و بی هیچ آماجی از پیش تعیین شده، هر از گاهی روی می داد، جای خود را به جنگ های آماجمندانه برای دستیابی به ارزش افزوده ی دیگری داد و خودِ آدمی نیز به عنوان برده*، سودمند شناخته شد! سپس، گام به گام بر پیشرفت های فن آوری و علمی آدمی و شتاب آن افزوده شد تا به امروز که بازدهی میانگین هر آدمی شاید چیزی برابر صدها آدم باشد و به زبانی ساده تر:
هر آدم بگونه ای میانگین می تواند برای صدها نفر از همنوعان خود، خوراک و پوشاک و دیگر امکانات زندگی فرآورد! 

گویند و درست نیز می گویند که «پراتیک»، بهترین ترازو یا عیارسنگ (سنگ محک) تئوری است؛ به این ترتیب، انگاره ی «مالتوس»، پوچ، واپسگرایانه و ضدِتاریخی از آب در آمد.

در هماوندی با جُستار آب و کم آبی در کشورمان نیز بسان دیگر چالش های اقتصادی ـ اجتماعی، بنیاد گفتگو و ستیزه (بحث) به چگونگی مدیریت و اندازه ی کاربرد فن آوری های کهنه و نو در شتاب بخشیدن درخور به روند فرآوری آب در مانش گسترده ی آن دارد. کاربرد فن آوری های کهنه را بویژه از این روی بکار می برم که این جستار در کشورِ رویهمرفته کم آب ایران از سویه و رویکردی تاریخی نیز برخوردار است و نیاکان ما آروین هایی گرانبها و دستاوردهایی ارزشمند از چگونگی برخورد با چالش کم آبی، باغداری، سبزیکاری و دیگر رشته های وابسته در بسیاری از منطقه های ایران از خود به یادگار گذاشته اند که بسیاری از آن ها به هنگام خود در جهان، نوآورانه بوده و ایرانیان در این زمینه پیشگام بوده اند. ما در گذشته ای نزدیک، چندسالی پیش از پیروزی انقلاب بهمن ۵۷، طرح های آمایش سرزمین را که با کمک ویژه کاران فرانسوی در کشورمان به اجرا درآمده بود، داشته ایم؛ در زمینه های دیگر نیز و از آن میان سدسازی بهینه (و نه هردمبیل در هر جایی!) از آروین ها و آزمون های خوب و نیز ویژه کاران خوب برخوردار بوده و می پندارم هنوز هستیم. به فن آوری های نو چون سامانه ی باردار نمودن ابرها و باران زایی نیز چیرگی یافته ایم؛ آنچه از آن برخوردار نیستیم، نبود مدیریتی بخرد و کاردان و طرح هایی همه سویه نگر بوده و همچنان هست که خود این کمبود و نارسایی بزرگ نیز ریشه در سمتگیری اقتصادی ـ اجتماعی نادرست و نابخردانه داشته و به آن زنجیر شده است؛ زیرا بی سمتگیری درست اقتصادی ـ اجتماعی که از دید من و بر پایه ی پژوهشی کم و بیش گسترده (که در «پراتیک» نیز درستی خود را نشان داده است!)، حتا با این انگاره که از توان مدیریتی خوبی برخوردار باشیم، کاری از پیش نخواهیم برد. در این زمینه، هیچگاه سخنرانی انتقادآمیز آن آقای معاون وزیر «معادن و فلزات» (نام آن هنگام آن وزارتخانه) را در یکی از همایش های زمین شناسی کشور که من نیز نوشتاری برای سخنرانی در آنجا ارائه کرده بودم، فراموش نمی کنم. وی با بدیده گرفتن چندین آخشیج (پارامتر) گوناگون و دستیابی به اهمیت و سهم نسبی هر یک در چارچوب سمتگیری های اقتصادی ـ اجتماعی وزارتخانه ی یادشده به نتیجه ی زیر رسیده بود:
یکم ـ ماشین آلات (درصد؟)
دوم ـ ؟
...
پنجم (یا ششم) ـ مدیریت (۵ درصد)

واپسین پارامتر و درصد آن را را خوب به یاد دارم. همین نابخردی فرمانروا بر کشور را که بیگمان آمیخته با نابکاری نیز هست، یکبار در ویدئوی یکی از سخنرانی های آن لات بی سر و پا که به ریاست جمهوری خیمه و خرگاه ولایت فقیه دست یافت (چه سرفرازی بزرگی؟!) و کارِ نیمه کاره ی پیشینیان خود را در به نابودی کشاندن اقتصاد کشور با همه ی پیامدهای ناگوار اجتماعی اش به فرجام رساند، دیدم که برآشفتگی ام را برانگیخت و یادداشتی در آن باره نوشتم**

می توان در این زمینه، نمونه های خوب و بد بسیاری از کشورمان و دیگر کشورها به میان آورد که سخن را به درازا خواهد کشاند؛ ولی یک نکته روشن تر از روز است؛ نمی توان گناه نابخردی ها، بی برنامگی ها و تبهکاری های انجام یافته از سوی رژیم در به نابودی کشاندن اقتصادی ـ اجتماعی و حتا زیست بوم کشورمان که در برخی منطقه های آن نه تنها آدمیان که جانوران نیز ناچار به کوچ شده اند را تنها به پای تحریم های امپریالیستی نهاد یا از آن بدتر، خود مردم یا طبیعت را گناهکار شناخت! و واپسین نکته این که:
هستی چنین رژیمی در کشورمان، افزون بر ناگواری ها و زیان های بزرگ دیگر، سویه ای ضدتاریخی نیز یافته است؛ چاله ای تاریخی که آرزومندم از آن با آسیبی هرچه کم تر بیرون آییم. برای آن از هر باره باید کوشید و از پاننشست.

ب. الف. بزرگمهر    ششم مهر ماه ۱۳۹۳

پی نوشت:

* این «آمیخته واژه» (بر یا فرآورده + ده (از ریشه ی «دادن»)، شاید یکی از پرآرش ترین واژه های پارسی باشد؛ زیرا حتا دورانی از تاریخ بشر را بازمی تاباند: سازند برده داری

** «مردک پیزُری با چه رویی، گندکاری های دولت خود را ماسمالی می کند؟!»، ب. الف. بزرگمهر،  ۲۰ شهریور ۱۳۹۰ ،

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!