«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۳ شهریور ۱۳, پنجشنبه

سنجشی نادرست و نسنجیده و پنداری خام که ره به جایی نمی برد!


زیر برنام «اصلاح طلبان یک ”ولاسکو“ می خواهند»، آورده است:
«ولاسكو سازنده ی کامیابی های والیبال جدید ما، رمز کامیابی اش در تیم ملی را در چند نكته به ظاهر كوچك فشرده می‌كرد. چشمگیرترین و شگرف ‌ترین نکته این بود:
از شادی شاگردانم پس از گرفتن یك امتیاز به ظاهر بی‌اهمیت شگفت زده می شدم. با شادمانی به سر و كول هم می پریدند و دور زمین می‌دویدند و فریاد می‌كشیدند؛ در حالیكه بازی پی گرفته می شد و آن ها می‌بایستی بی درنگ در اندیشه ی امتیاز پسین می بودند. کامیابی من از جایی آغاز شد كه این ذهنیت كودكانه را دگرگون نمودم. این كه پیروزی بی‌اهمیت را فراموش كنند و بی درنگ در اندیشه ی امتیاز پسین و پیروزی بزرگ باشند ...

داستان اصلاح‌طلبان، همان ماجرای تیم والیبال پیشین ماست. هر امتیازی كه می‌گیرند، هر «ست»ی كه می‌برند، چنان فریاد شادمانی و «هل من مبارز» سر می‌دهند كه فراموش می‌كنند برای امتیاز پسین باید تمركز داشته باشند. از کامیابی‌های شان افسانه می‌سازند و یادشان می‌رود كه بازی پی گرفته می شود. این داستان، ویژه ی امروز و ماجرای گزینش رییس شورای شهر نیست. از همان سال ۷۶ كه اصلاح‌طلبان به قدرت رسیدند، همیشه با شور و شادمانی مهارنشدنی سیاستمداران این جناح روبرو بوده‌ایم كه در بسیاری موردها به یك شكست سخت می‌ انجامید. اصلاح‌طلبان در رشته انتخابات های سال های ۷۶ و ۷۷ و ۷۸، «ریاست جمهوری»، «شورای شهر تهران» و «مجلس» را به دست گرفتند. همه ی آن سال‌ها اصلاح‌طلبان سرمست پیروزی، رجز می‌خواندند و یا درباره ی دلیل پیروزی‌شان میزگرد و گفتگو برگزار می‌كردند و در روزنامه‌های پرشمارشان، یادداشت و سرمقاله می‌نوشتند. راستش، می پنداشتند که آن اندازه خوب هستند كه دیگر امكان ندارد مردم رهایشان كنند! آنها انتخابات «شورای شهر [تهران]» در سال ۸۱ را بگونه ای باورنكردنی و در وازدگی سیاسی لایه های میانگین اجتماعی تهران به «آبادگران» و «اصولگرایان» واگذاشتند كه در پی آن احمدی نژاد شهردار تهران شد و ...»

از «گوگل پلاس» با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب؛ افزوده ی درون [ ] نیز از آنِ من است.    ب. الف. بزرگمهر

* ولاسکو، مربی ارزنده ی تیم ملی والیبال مردان ایران

***

می نویسم:
مدت ها بود که سنجشی اینچنین نادرست و نسنجیده نخوانده بودم؛ حتا چیزی بدتر از هماوندی میان ... و شقیقه که زبانزد آن را در اینجا یادآور نمی شوم.

نه جانم! "اصلاح طلبان" شما، مشتی پفیوزِ کلاه بردار در خدمت رژیم بوده و هستند؛ وگرنه اصلاح طلب چنین نظام پلیدی که کم مانده است تا بسان دوره ی شاه گوربگور شده، حتا پایگاه های نظامی در اختیار «یانکی ها» بگذارد، نمی شدند. آن ها از آن بالاترین شان که "سبز"هایی زرد شده و رنگ باخته پیروشان هستند تا آن «کفتر پرقیچی» فریبکار و ناکارآزموده و نیز سایرینی که حتا در زندان رژیم تبهکار، دست از چابلوسی و ارادت ورزی و یادآوری مقلد بودن شان نسبت به آن رهبر بیشرم برنمی دارند، همه و همه، ماله کشان گند و گه کاری های همین رژیم پلیدند؛ نه بیش از آن! و شما، چنانچه آدم ساده لوحی باشید و من اینگونه انگاشته ام، بازی مردم فریبانه ی همچشمی های گزینش «سگ زرد» بجای «شغال» یا هر دو در کنار هم را بیش از اندازه جدی پنداشته اید که همچنان به آن گرایش نشان می دهید. آن ها درس شان را پیش از این خوب آموخته و در دل به اینگونه سخنان خوش باورانه ـ در صورتی که براستی از روی خوش باوری باشد! ـ می خندند.

دل بستن به آن ها اگر از روی نادانی نیز باشد، خاک پاشیدن به چشم حقیقت است؛ حقیقتی بزرگ بازتاب این همه واقعیت های ناگوار و تلخ کوچک و بزرگ در میهن مان. دل بستن به آن ها یکی از بیهوده ترین کارهاست. نیک دیدید، آنگاه که کم و بیش همه چیز را در دست داشتند، تنها به یاوه گویی بسنده نمودند و در بهترین حالت «الگوی زیست مسلمانی» برای مردم نوشتند. اکنون نیز، چنانچه کار بیش از این به دست شان بیفتد، فرومایه تر و نوکرسرشت تر از حتا بسیاری از واپسگرایان و تاریک اندیشان و خشک مغزان مذهبی، کشور را دودستی در سینی زرین به امپریالیست ها پیشکش می کنند؛ کاری که هم اکنون نیز در پی سامان دادن آن بوده و گام هایی بلند نیز به آن سو برداشته اند. نمی بینید؟! و هنوز می پندارید که با نیرو گرفتن این "دوزیستی ها" که بسیاری شان، پایی سست در ایران و پایی استوار در کشورهای امپریالیستی باخترزمین دارند و بسیار نیز بار زده و برده اند، اوضاع بهتری پیش روی میهن ماست؟

گرچه از دیدگاه علمی، ناچارم گرایش هایِ نیرومندِ طبقاتیِ میانِ دو قطب ماندگان و دل خوش کردگان را که بیش از پیش به بالای سر خود نگریسته، چشم بهبودی از آنجا دارند را به دیده بگیرم، بازهم می گویم:
زهی پندار خام! راهی دیگر باید در پیش گرفت و پیمود:
راهی با چشم انداز سوسیالیسم و عدالت اجتماعی به سود زحمتکشان دست ورز و اندیشه ورز؛ همه ی کسانی که با کار خود، چیزی می آفرینند، سازمان می دهند و بهبود می بخشند و اقتصادی ملی برپا می دارند! هر راه دیگری جز این، شکست های بازهم بزرگ تر، ناگوارتر و تلخ تر برای خلق های سرزمین مان در پی خواهد داشت؛ و این نکته ای است که بخش بزرگ تری از نیروهای اجتماعی ایران از خداباور گرفته تا خداناباور، امروز بسی بیش از دیروز و دیروزها آن را در می یابند و راه چاره می جویند. دست هایی که هرچه بیش تر یکدیگر را می یابند و هرچه زودتر، بهتر ...

ب. الف. بزرگمهر     ۱۳ شهریور ماه ۱۳۹۳

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!