«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۳ شهریور ۲۶, چهارشنبه

چه خوب می شد که این آموخته ها را در میهن خود بکار می بردیم!


نوشتاری است که گوشه ای از تاریخ پیکارجویانه و پررنج طبقه کارگر انگلیس و کوشش زنان کارگر برای دستیابی به حقوق صنفی خود را به نمایش گذاشته و می تواند از سویه ای عمومی در کنار دیگر نوشتارهایی اینچنین، بویژه برای کارگران و زحمتکشانی که آن را می خوانند، سودمند باشد. با این همه، جای پرسشی درنگ پذیر برجای می ماند که چرا همین نوشتارِ خوب با سویه های گوناگونی از پیکار سخت و دشوار کارگران ایران در شرایط کنونی درنیامیخته یا از آن بهتر، نمونه هایی از پیکار تاریخی طبقه ی کارگر ایران از آغاز پیدایش جنبش های کارگری تاکنون به میان نیامده است؟!

این نوشتار، همچنین برایم یادآور دیداری بود که هنگامی دورتر با یکی از سندیکالیست های کهنسال ایران و «از اعضای شورای متحده مرکزی کارگران ایران در سال های پیش از کودتای ۲۸ امرداد ماه ۱۳۳۲» در کارگاه کوچکش داشتم. این هنگام، وی نیز که بی هیچگونه دلیل درست یا نادرستی از سوی رژیم تبهکار جمهوری اسلامی دستگیر و برای مدتی کوتاه به زندان افکنده شده بود و کم ترین هماوندی با «حزب توده ایران» نیز نداشت، بگمانم تازه از زندان آزاد شده بود. برای گرفتن پاسخِ یکی دو پرسش که در ذهن داشتم و اکنون به یاد نمی آورم، پیش وی رفته بودم و بازهم به یاد نمی آورم، چگونه سخن به کتابچه ای کوچک به نام «آنچه یک کارگر باید بداند!» که گویا از سوی انتشارات حزب یادشده چاپ شده بود، کشیده شد. تنها به یاد دارم که اشاره به آن از من بود؛ درست به یاد نمی آورم، چرا و چگونه برآشفته اش کردم؛ شاید تعریفی از آن کتابچه؟! آنچه خوب به خاطر سپرده ام، نگاه تند و تیز و شاید تا اندازه ای کوچک شمارنده ی وی به من و یکی دو جمله ای بود که از یکی از آن ها در یکی دو تا از یادداشت ها و نوشتارهایم سود برده ام. وی با اشاره به نویسنده ی آن کتابچه که نام وی را نیز به یاد ندارم، گفت:
«او بهتر بود یجای آن، ”آنچه یک روشنفکر باید بداند“ را می نوشت!» و سپس افزود:
«دشواری کار ما همیشه راننده های ناشی بوده اند ... جاده پیچید، راننده نپیچید ...» (بسیار نزدیک به مضمون گفته ی وی).

آن هنگام از برافروختگی وی، پی بردم که چیزی از روی نادانی بر زبان آورده ام؛ ولی، بخوبی آرش سخنان کوتاه وی را درنمی یافتم. درباره ی عملکرد گذشته ی یکی از این «رانندگان ناشی» از یکی دو توده ای کهنسال و استخوان خردکرده در میان توده های مردم، چیزهایی شنیده بودم؛ ولی ژرفای درد و رنجی که از چنین روشنفکران برکشیده تا رهبری را کشیده بودند، درست درنمی یافتم. پس از آن، در سالیانی که به دوران کنونی پیوسته اند، گام بگام برایم روشن شد، چرا بجای «آنچه یک کارگر باید بداند»، می بایستی «آنچه یک روشنفکر بداند» را می نوشت. اکنون، درد و رنج آن آدم های باپشتکار، دلیر و استوار در باورهای شان که بیش از سرکردن در این یا آن نشست و برخاست یا نمایش های سالنی دهان پرکن با روشنفکرانی کافه ای و سالنی، در میان توده ی کارگر و دهگان بسر برده و در افزایش آگاهی طبقاتی شان کوشیده بودند را بهتر درمی یابم.

ناچارم زبان در کام کشم و بیش از این نگویم؛ گرچه بسیار چیزها را باید گفت و شنید؛ نه با رویکردی به گذشته و غُر و لندی بیمایه که برای اکنون و آینده!

ب. الف. بزرگمهر    ۲۲ امرداد ماه ۱۳۹۳

* این نوشتارکوتاه را اندکی بیش از یکماه پیش نوشته بودم و نمی دانم چرا آن را درج نکردم! شاید یک فراموشی ساده یا به انگیزه ای دیگر؟ اینک، با یکی دو ویرایش کوچک آن را درج می کنم و امیدوارم سودمند باشد.

ب. الف. بزرگمهر    ۲۶ شهریور ماه ۱۳۹۳ 

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!