«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۲ بهمن ۲۳, چهارشنبه

دستاورد انقلاب اسلامی یا فرمانروایی ضدانقلاب زیر پوستین و پرچم اسلام؟!


کاریکاتوری از سران رژیم تبهکار جمهوری اسلام درج کرده و زیر برنام «۳۵ سال دستاورد انقلاب اسلامی»، آمارهایی دردناک از اوضاع نابسامان اجتماعی مردم ایران برشمرده است.

برنام آن دیدگانم را بسوی خود می کشد و از خود می پرسم:
آیا این ها دستاوردهای ۳۵ سال انقلاب توده های مردم ایران است یا نزدیک به همین اندازه سال ها فرمانروایی ضدانقلاب زیر پوستین و پرچم اسلام؟

می نویسم:
عنوانی که گذاشته اید به نظرم بسیار نادرست و ناهمخوان با واقعیت تاریخ و نیز توهین به توده های مردمی است که با فداکاری های بسیار، انقلابی بزرگ و پردامنه (شاید بزرگ ترین انقلاب خلقی سد سال گذشته) را به ثمر رساندند. پس از آن نیز به جز نیروهای راستین چپ ایران (بگونه ای عمده اعضاء و هواداران حزب توده ایران) که از رده های فرماندهی جنگ گرفته تا خونین ترین سنگرهای آبادان و خرمشهر و ... این جوانان مسلمان باورمند و پاک سرشت بودند که بخش عمده ای از جبهه های جنگ با صددام و امپریالیست ها را پر کردند. بنابراین، نسبت دادن این ها به انقلابی که به دلایل و انگیزه های گوناگون از آن میان، تبلیغات رسانه ای پردامنه ی امپریالیستی به سود نیروهای اسلامی و آقای خمینی و کانالیزه کردن انقلاب در مجرای تنگ نظرانه ی «خودی» و «ناخودی»، سستی و دیرجنبیدن نیروهای چپ و ...، رنگ و بوی اسلام به خود گرفت و به پرچم اسلام آذین یافت، نشانه ی آن نیست که گویا میوه چینان به جامه ی "اسلام" درآمده، انقلاب کرده یا آن را راه انداخته اند و از ریشه اگر بنگریم، جنبش ها و انقلاب ها و سایر دگرگونی های اجتماعی، روندی عینی و بیرون از ذهن و اراده ی این یا آن و حتا گروه های بزرگ تر اجتماعی است و از همینجاست که تاریخ به عنوان یک دانش و نه رویدادنگاری، پایه و بنیاد می یابد.

آن آمارها که ارائه داده شده نیز نتیجه ی عملکرد ضدانقلابی طبقات و لایه های شکست خورده است که پس از پیروزی انقلاب بزرگ و شکوهمند بهمن ۵۷، گام بگام با همکاری امپریالیست ها و نیز اشتباهات و ندانمکاری های خود انقلابیون و از آن میان انقلابیون مسلمان که بسیاری از آن ها نیز جان باختند یا به "تیر غیب" گرفتار شدند، رفته رفته حاکمیت جمهوری اسلامی را بدست گرفتند.

برای آنکه بزرگی و نیرومندی انقلاب بهمن را بهتر دریابید همین بس که حتا هم اکنون پس از سی و پنج سال از آن انقلاب، همین نیروهای ضدانقلابی که همه ی حاکمیت جمهوری اسلامی را بدست گرفته اند با آنکه دست شان در بسیاری رویدادها رو شده، همچنان ناچارند صورتک انقلابی بر چهره بزنند! و این نکته ی مهم و درنگ پذیری است.

ب. الف. بزرگمهر     ۲۳ بهمن ماه ۱۳۹۲

پی نوشت:

نویسنده چنین واکنشی نشان می دهد:
«کدوم انقلاب خلقی و کم نظیر قربان؟ این شورش و ولوله ای بود که هیزم آور آتشش رو امثال بنگاه دروغ پراکنی بریتانیا تشکیل میدادن، چون نفع غرب در هم پیاله گی با اسلامیون بود. اگر این باصطلاح انقلاب مثلاً ضد امپریالیستی بود چطور شد که حکومت لومپنهای چاقوکش از بطنش بیرون اومد؟ اصلاً بر ضد چی انقلاب کردن - دیکتاتوری و وابستگی شاه، اختلاف طبقاتی، سانسور؟ الان تمام این مسائل تو ایران بصورت حاد وجود داره. اگر اونوقت روشنفکران متعهد از وجود حلبی آباد مینالیدن الان گرسنگی و فقر در پایتخت بیداد میکنه. مردم کنار خیابون و زیر پل می خوابند در حالیکه آقا زاده ها با لمبورگینی تو خیابونها جولان میدن و در برج میلاد بستنی با گرد طلا میخورن. چرا پس خلقها الان انقلاب نمیکن؟ چرا، چون نفع غرب در این نیست والا آخوندها هم میرفتن همونجا که صدام رفت.»

به وی پاسخ می دهم:
«این هایی که نوشته اید، تنها معنیش شاید این باشه که:
«صد رحمت به کفن دزد اولی» نه چیزی بیش از اون!

درباره ی اینکه انقلاب بود یا نبود یا خلقی بود یا نبود هم به نظرم باید آدم در هر زمینه ای که اظهارنظر می کنه اندک آگاهی هایی داشته باشه که تفاوت میان انقلاب با ولوله رو درک کنه! اینظور که به نظرم هم میاد شما اصلن پات رو هم اون زمان بیرون خونه ات نگذاشتی یا شاید هم خارج بودی ... ولی به هر رو، اصل مساله سر جاشه:
آدم باید در هر زمینه ای که پا می گذاره و اظهارنظر می کنه یک آگاهی هایی اندک از موضوع داشته باشه؛ وگرنه همون می شه که در اصطلاح عامیانه میگن:
میان پِهِن و گوشت کوبیده فرق نمی ذاره!
به خودتون هم نگیرید! در مثل مناقشه نیست!»

پاسخ می دهد:
«فقط همینو بلدین بگین؟ چرا جواب منو نمیدین، شمائی که دانا و آگاه هستین. چرا مردم الان انقلاب نمیکنن؟»

برایش می نویسم:
«دانایی و نادانی نسبیه و بستگی به جُستار مورد گفتگو داره؛ نه من دانای کل هستم که بگمانم ریشخند کرده اید و نه شما نادان مطلق و من هیچکدام این ها را ادعا نکردم. بیگمان شما در زمینه ای ویژه کار هستید که من از آن شاید اندکی هم ندانم. بنابراین، بهتر است این ستیزه را کنار بگذاریم و به اصل مطلب بپردازیم. همین پرسش شما گویای آن برداشتی است که کرده بودم. می پرسید:
چرا مردم الان انقلاب نمی کنند؟

نمی خواهم برای شما آن سه شرط عمده ای که در آن انقلاب روی می دهد را شرح و بسط دهم. جای آن، اینجا نیست؛ ولی در همین یادداشت پیشینم نوشتم که:
«... جنبش ها و انقلاب ها و سایر دگرگونی های اجتماعی، روندی عینی و بیرون از ذهن و اراده ی این یا آن و حتا گروه های بزرگ تر اجتماعی است» و شما آن را نگرفته اید. انقلاب خواست ارادی این و آن نیست که در هر شرایط دلخواه رخ دهد. مانند زایمان زنی است که باید نه ماه آبستن باشد و سپس بزاید. زن نمی تواند هر ماه یک بچه پس ییندازد. انقلاب هم همینجور است. اگر بیش تر علاقمند باشی با یک جستجوی ساده پاسخ خودت را درباره ی شرایط عینی انقلاب که:
ـ بالایی ها دیگر نتوانند به شیوه ی کهنه حاکمیت کنند؛
ـ پایینی ها به جایی رسیده باشند که دیگر تن به حاکمیت بالایی ها ندهند؛ و
ـ شرایط پیرامون و برخی نکته های دیگر می توانی پیدا کنی و بخوانی.

اگر ... آن ها را خواندی و کمی بررسی نیز کردی، در خدمتم برای پرسش های شما در این زمینه!

به هر رو، کسی که انقلاب به آن بزرگی و پردامنگی را ولوله می پندارد، از دید من همه ی نشانه های نداشتن آگاهی های دستکم در مورد جستار را به نمایش می گذارد؛ البته هستند کسانی نیز که دانسته و آگاهانه دست به این کار می زنند؛ یعنی می دانند و چون خودفروخته اند، جور دیگری سخن می گویند که می پندارم شما صادقانه نمی دانید؛ وگرنه یا زحمت همین پاسخ ها را نیز به خود نمی دادم یا اگر می خواستم به آنگونه نوشته ها پاسخ بدهم که گاه گداری اینگونه کارها نیز می کنم به شکل یادداشت یا نوشتاری جداگانه و با زبانی دیگر سخن می گفتم. امیدوارم روشن باشد. بجوی تا بیابی!»

ب. الف. بزرگمهر   ۲۳ بهمن ماه ۱۳۹۲

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!