«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۴۰۱ مهر ۷, پنجشنبه

دیدی باز هم کلاه سرتان گذاشتیم و در آینده نیز باز هم بیش تر جان تان را خواهیم گرفت

اینجای کار را پیش بینی نکرده بودی؟ کار را خوب آغازیدی. کم مانده بود تا بخت بزرگ ما را کور کنی و زمینه ای برای پمپاژ جنگ ابزارهای مان به آنجا بر جای نمانَد؛ ولی با خریّتی بیمانند، الف بچه ی دست پرورده مان و دولت گوش بفرمانِ آنجا را برسمیت شناختی؛ با آن ها بگفتگو نشستی و ندیدی چه زمان کوتاهِ ارزنده ای را از دست می دهی! پیش از این گفته بودی: از زمان فروپاشی شوروی، باخترزمین چندین و چند بار سرمان کلاه گذاشته است؛ شاید با این پنداشت که دیگر گول نخواهید خورد و راه را از چاه بازخواهید شناخت. دیدی باز هم کلاه سرتان گذاشتیم و در آینده نیز باز هم بیش تر جان تان را خواهیم گرفت. به سر سوسیالیسم و شوروی که کار را خوب آغازیده بود نیز همین بلا را آوردیم؛ گرچه همچون امروز، آن هنگام نیز کِرم از خودتان بود و درون درخت نورسی هنوز خوب جان نگرفته، جای گرفته بود و آرام آرام بزرگ و بزرگ تر می شد. آیا چوب نادانی خودتان را نمی خورید؟ آیا خودِ تو یکی از آن کِرم های رویش یافته درون آن درخت نیستی که تنها هر از گاهی فیلت یاد هندوستان می افتد و خود و دیگران را می فریبی؟ بگمانم چنین است و چه خوب که چنین است؛ زیرا کار ما را برای لگدمال کردن و نابودی هر آنچه بویی از سوسیالیسم برده باشد، آسوده تر می کند.

آیا به پشتوانگی چین، دلگرمی؟ آیا به این کشور آسیایی پربها نداده ای؟! آیا آزمون های تاریخی شان که تاکنون نیز پی گرفته شده را بدیده نمی گیری؟ آیا این گمانه که آن ها در نخستین و شاید همزمان واپسین بزنگاه تاریخی، شما را تنها و بی پشتوانه رها نموده و راه خود در پیش گیرند را درست بررسی و برآورد نموده ای؟ آیا نمودها و نشانه های کنونی آن که همراه با هارت و پورت های بیجا از سویی و جا زدن ها و تن دادن ها به هستینگی (واقعیت) های گاه بس ناخوشایند و خوارشمارنده برایشان از سوی دیگر همراه بوده و هست را نمی بینی؟! آیا نمی بینی که آن ها نیز بسان هندوستان و یکی دو کشور دیگر، تنها به پشتوانه ی دریافت چندین برابر ارزان تر نفت و گاز و سایر فرآورده های کانی تا اندازه ای، آنهم با ترس و لرز و اگر و مگرهای فراوان از شما پشتیبانی می کنند؟ روسیه هم ناساز با کوشش های گاه ریشخندآمیزِ برخی نویسندگان و روزنامه نگاران نادان تان که خود را بزور بریش اروپا می بندند، کشوری رویهمرفته آسیایی و دور از «فرهنگ هِلِنیک اروپایی» است؛ تنها یک جداگانگی بسیار بزرگ میان کشور شما با همه ی دیگر کشورهای جهان همچنان از هستی برخوردار است که دانسته یا از سر ناآگاهی، نادیده گرفته شده یا بسیار کم به آن بها داده می شود. شما برجای مانده ای از کشور چندین و چند ملیت در کالبد رویهمرفته یگانه ی سوسیالیستی هستید که با همه ی نارسایی ها و کوتاهی های بدرازای بیش از هفتاد سال زیستِ آن، از آزمون های تاریخی پی در پی، جنگ های گوناگون و «جنگ جهانی دوم» پیروز سر برآورده و پاس و سپاس جهانیان و سرجُنبانیِ ناگزیرِ دشمنان تشنه به خون آن را بدست آورده است؛ ولی آیا روسیه کنونی و سردمداران کنونی آن، نشانه ای از آن همه بر پیشانی دارند؟ بگمانم پاسخِ آن به اندازه ای روشن است که نیازمند افزودن چیزی در این باره نیست؛ افزون بر آنکه شما نه در پی نوسازی گذشته ای بی آن نارسایی ها و زنده نمودن دستاوردهای کهنه ترید و نه آن را خواستارید؛ به همین شَوَند بوده و هست که با هر پیروزی کوچکی در میدان جنگ به بهای جانباختن شمار هر چه بیش تری از سربازانِ هر دو سو که سربازان آن سو نیز پاره تن روسیه اند، راه زد و بندهای پنهان و آشکار با باخترزمین و بویژه آمریکایی ها را در پیش گرفته و هیچگاه بجایی نرسیده اید. آیا این نیز بخودی خود، گونه ای کلاه بر سر خود نهادن و چشمداشتی بیجا از ما نیست که همراهِ آن رهبر دنباله روی «روسیه سپید»، خواستارِ رفتارِ با پاس و سپاس باخترزمین با خود شده اید؟ ما چه پاس و سپاسی می توانیم به شما نوادگانِ مُنگُل (مغول) ها و تاتارهای آمیخته با نژادِ اروپایی داشته باشیم؟! کاریای شما و جایگاه تان در «جامعه جهانی»، بیش از آنچه پیش تر روشن نموده و شما را به پیروی از آن واداشته ایم، نیست و نمی تواند باشد: فرآوری مواد خام برای ما سروران جهان یا رُک و پوست کنده تر: گاوِ شیردهِ «جامعه جهانی»! یا این را می پذیرید که با لِنگ و لَگَد انداختن های تان دیگر کمی دیر نیز شده یا سرِ گاو را خواهیم برید و با تکه تکه کردن سرزمین پهناوری که توان بهره مندی درست از آن را ندارید و هر بار توده های مردم تان را به بدبختی های بیش تر گرفتار نموده اید، خود به آن کار دست خواهیم یازید و آرزوی رهبر فراموش نشدنی مان: «آدولف هیتلر» را سبز می کنیم. اشاره ی چندی پیش شما به این سخن باریک و پاکیزه (نکته) درست بود: در پی فروپاشی شوروی، اینک نوبت روسیه است.

از زبان «ننه مِرکِل»:  ب. الف. بزرگمهر   هفتم مهر ماه ۱۴۰۱

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!