«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۴ خرداد ۴, دوشنبه

هان یافتم: سردار قُرمساق!


برنامی برگرفته از یکی از تارنگاشت هاست که بسیار کم به آن سر می زنم. این بار هم به متن آن نگاه نمی کنم و تنها «سردار ق» چشمم را می گیرد:
«آقای اژه‌ای! پرونده بنیاد تعاون ناجا، بازداشت سردار ق و اختلاس در پروژه «عطر یاس» را هم تکذیب کنید»

از «گوگل پلاس»

آن اندازه حافظه ام سست و نارسا شده که هرچه می اندیشم، آماج آن تارنگاشت از «سردار ق» چه کسی است، درنمی یابم. «سردار قرمه سبزی» که نمی تواند باشد؛ «قیمه بادنجان» هم که نیست، این یارو سردار چاخانی: «میرزا قاسمی» هم که نیست ... هان! یافتم:
«سردار قُرمساق»! همین باید باشد. چیز دیگری به نظرم نمی رسد  ...

سپس با خود می گویم:
می بینی؟! تو هم به "بیماری" سید اشرف الدین گیلانی («نسیم شمال») که بسیار دوستش می داری، دچار شده ای که در بیش تر سروده ها و هجوهایش، دستِکم یکی از خورش های ایرانی را نام برده است؛ و پیرمردی کهنسال که در دوره ی جوانیش در آموزشگاه مانندی دینی، اگر درست به یاد داشته باشم: «مدرسه مروی» یا شاید «صدر»، وی را دیده بود که در حجره ی کوچکش که آشپزخانه و خوابگاهش نیز بود، هیچگاه جز دیزی آبگوشت، خوراکی بار نمی گذاشت. همو برایم از صف پسربچه های خردسالی گفته بود که جلوی همان حجره ی کوچک گرد می آمدند تا هر یک دسته ای از روزنامه اش را گرفته برای پخش ببرند؛ بچه هایی که هر یک مزدی فراخور کار خویش نیز از آن آدم افسانه ای می ستاندند. همان پیرمرد با آب و تاب فراوان از دیده های خویش می گفت که چگونه توده ی مردم کوچه و بازار که در آن دوران، بسیاری از آن ها خواندن و نوشتن را نیز نمی دانستند، برای روزنامه ی «نسیم شمال» وی که سپس خود نیز بیش تر به نام روزنامه اش شناخته می شد، سر و دست می شکستند و از کسی که خرده سواد خواندن و نوشتن داشت، می خواستند تا سروده های آن را برای شان بخواند.

زنده یاد سعید نفیسی، نوشته ای خوب درباره ی وی دارد که به برخی از این نکته ها نیز اشاره نموده است.

ب. الف. بزرگمهر   چهارم خرداد ماه ۱۳۹۴


هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!