«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۲ دی ۱۵, یکشنبه

"چپ" های دو آتشه ی پیشین، میرزابنویس های کنونی رسانه های امپریالیستی!


نوشته ای ضد کمونیستی زیر پوشش هنرنمایی از رادیو و تارنگاشت وابسته به یکی از پلیدترین دولت های اروپای باختری درج نموده است:
«ماریانا آبراموویچ رادیکال‌ترین هنرمند پرفومانس‌های جنجال‌برانگیز است. پرفومانس‌های او دو محور دارد: جسم و درد. در سال ۱۹۷۵ آبراموویچ در یک اثر نمایشی با کارد نقش ستاره‌ای را به عنوان نشانه‌ای از سلطه‌ی کمونیسم بر زادگاهش، یوگوسلاوی روی شکمش حک کرد. در اثر دیگری با نام طنزآمیز و دوپهلوی «Art Must Be Beutiful» با یک شانه‌ی فلزی آن‌قدر موهایش را شانه زد که سرش خون افتاد. در سال ۱۹۷۴ در اثری با نام «Rhythm O» تماشاگران با ۷۲ ابزاری که در اختیار داشتند، وسایلی مانند رنگ، تیغ، قیچی، اره، ماتیک، شلاق و تفنگ هر کاری که دل‌شان می‌خواست می‌توانستند با جسم هنرمند انجام دهند.

در آثار نمایشی آبراموویچ مسأله رویارویی با بنیادی‌ترین ترس‌های انسان است: ترس از درد، ترس از مرگ. هنر آبراموویچ در واقع نوعی آزمون است برای رسیدن به پاسخی برای این پرسش: انسان چگونه می‌تواند بر چنین ترس‌های بنیادینی غلبه کند.

زندگی زناشویی ماریا آبراموویچ هم یک اثر هنری و نمایشی بود. او دوازده سال با هنرمندی آلمانی به نام فرنک اووه لایزیپن معروف به اولای زندگی کرد. این دو، یک زن و یک مرد هنرمند با یک وانت فرسوده که به آن رنگ سیاه مالیده بودند دور دنیا را گشتند و روی دیوار چین از هم جدا شدند. ماریا از یک طرف دیوار چین و اولای از طرف دیگر به راه افتادند و وقتی که به هم رسیدند تا ابد با هم وداع کردند. در یکی از آثاری که آنها به نمایش گذاشتند موهاشان را به هم گره زده بودند و حتی یک کلمه با هم صحبت نمی‌کردند.»

از «گوگل پلاس» بی هیچ ویرایشی از سوی اینجانب؛ زیرا نوشتاری میان تهی و بی ارزش به ویرایش نیازمند نیست! از آن تنها به عنوان گواه سود برده ام.  ب. الف. بزرگمهر

می نویسم:
«رادیو زمانه»، رادیو و تارنگاشتی وابسته به دولت پلید هلند است و از همان آغاز بنیانگزاریش به یاری «چپ های شرمگین» گردانده شده و همچنان می شود؛ پیشینه ی بسیاری از آن ها که هنوز نیز چپ می نمایند، کنش آنارشیستی زیر پرچم "کمونیسم" دوآتشه در دوران جوانی شان در ایران بوده و اکنون که آن سوداها از سرشان پریده و شعله های انقلابیگری دروغین فروکش نموده، برخی شان به قلم بمزدانی فرومایه در خدمت چنین رسانه هایی، دگردیسه شده اند. ردِ پای شان را در کم و بیش همه ی رسانه های رسمی و غیر رسمی وابسته به دولت های اروپای باختری و آمریکای شمالی می توان یافت!

تا آنجا که به رادیو و تارنگاشت یادشده برمی گردد، میرزابنویس هایی به عنوان سردبیر و ... از اینجا و آنجای اروپا و خود این کشور گرد آورده تا وظیفه ی بیش تر سردرگم نمودن روشنفکران آواره ی ایرانی در اروپا، خود این کشور و اگر دست شان برسد، دیگرانی که در ایران برجای مانده اند را بهتر به انجام برسانند. ویژگی عمده ی این تارنگاشت، بسان بسیاری دیگر از رسانه های امپریالیستی ـ سیهونیستی اروپا، پیکار بر ضد کمونیسم و اندیشه های سوسیالیستی است و تا آنجا که تیغ شان می برد، جلوگیری از گرایش جوانان ایرانی به آموختن و پیگیری «سوسیالیسم علمی» به عنوان تنها راه گشایش دشواری های اقتصادی ـ اجتماعی و سیاسی میهن ماست و در این کار از دروغپردازی، دستکاری و دستبرد در فاکت های تاریخی نیز خودداری نمی کنند.

همین چندی پیش، نوشتاری در دو بخش درباره ی زندگی خصوصی هیتلر در این تارنگاشت درج شده بود که توجهم را به سوی خود جلب نمود؛ در همان بخش نخست، نویسنده از آن آدمکش میلیون ها آدم، چنان شخصیت رمانتیکی با زیرکی ساخته و پرداخته که آدم هاج و واج می ماند؛ هاج و واج از این همه بیشرمی و دستکاری افکار عمومی نسل های پس از جنگ که آن آدمکشی ها و تبهکاری ها را به چشم ندیده اند؛ و بیگمان از فرومایگی دست اندرکاران و میرزابنویس های ایرانی نانخور این رسانه ی پلید!

هنگامی که یادداشت بالا را درباره ی "هنرمند"ی خودآزار («مازوخیست») می خوانم، با خود می اندیشم:
میخ و تخته خوب با یکدیگر جور در آمده ... درست همینگونه "هنرمند" است که باید ضد کمونیست باشد؛ "هنرمند"ی که با کارد نقش ستاره‌ای را به عنوان نشانه‌ای از چیرگی کمونیسم بر زادگاهش یوگوسلاوی،  روی شکمش چاقوکاری می کند ... بیچاره یوگسلاوی تکه پاره شده! "بیچاره" مردمی که خون شان بر زمین ریخته شد تا راه برای چیرگی اربابان امپریالیست باختری بر بخش های تکه پاره ی این کشور فراهم شود! "بیچاره" واپسین رهبر سرفراز و پایدار یوگسلاوی که در دادگاه نمایش آمریکایی در پایتخت کشور همان حاکمیت پلید با آن همه نمایش ها و گواهان ساختگی که برای تبهکار وانمودن وی آماده نموده بودند، همه شان را با هوشیاری، پایمردی و دانش بیمانند خود، مات و درمانده و انگشت به دهان واگذاشت و بهای آن را نیز با مرگ بسیار گمان برانگیز خود در زندان همان شهر پرداخت ...

باک نوشتن این چیزها را دارند؟ نه! کم ترین زیانش آن است که آب و نان قلم بمزدها بریده می شود!

ب. الف. بزرگمهر    ۱۵ دی ماه ۱۳۹۲
 

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!