«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۴۰۱ اردیبهشت ۳, شنبه

«ماری لُمپن» یا «قارچ زهری همچنان جا خوش کرده بر پای درختی بزرگ و ریشه دار»

بگمانم فردا: چهارم اردی بهشت ماه، پس از هفت سال آزگار، نوبت گزینشی دیگر برای مهتری جمهوری در چارچوب دمکراسی پوسیده ی بورژوایی در فرانسه است؛ گزینشی میان «سگ زرد یا شغال» یا میان «بد» و «بدتر» که بیگمان بسیاری از توده های مردم در آن کشور از همبازی شدن در آن به این شَوَندِ ساده که آبی برای آن ها گرم نخواهد کرد، خودداری خواهند ورزید. گزینشی که هم گفتگو و پیش بینی در آن باره را تا اندازه ای بیهوده می کند و هم سمت و سوگیری و ارزیابی اینکه برگزیده شدن کدامیک ـ با این انگاره که چنانچه ناچار به برگزیدن یکی از آن دو باشی ـ تا اندازه ای هم شده، بیش تر بسود نیروهای کار و رنج خواهد بود را با چالشی بزرگ روبرو می کند. به همین شَوَندِ با آنکه پیش نویس هایی نیز درباره ی آن آماده کرده بودم، نمی خواستم به آن بپردازم؛ ولی امروز کوتاه و شتابزده هم شده به آن می پردازم.

پیش از هر چیز دیگر، باید این سخن باریک و پاکیزه (نکته) را در میان نهم که بر بنیادِ سُهشی که از ژرفای نهادم برمی خیزد بگونه ای سرشتی از مَنش، چهره و رفتارِ «امانوئل ماکرون»، حتا پیش از آزمون های بد و ناگواری که در این چند سال پس داده و در کردار، سرشت دورویانه ای از خود برای مردم فرانسه و جهان به نمایش نهاده، بیزار بوده و هستم و درست بر همان بنیاد، اندک زمانی پس از روی کار آمدنش، وی را «قارچ تازه روییده ی فرانسوی بر پاجوشِ درختِ سر تا پا کپک زده ی دمکراسی بورژوایی»۱ نامیدم. با این همه، آنچه در میان نهاده ام، نه بر این پایه که بگونه ای دربرگیرنده تر با بدیده گرفتن روز و روزگارِ (اوضاع) کنونی جهان که در لبه ی پرتگاهِ جنگ جهانیِ بسیار سهمگین تری از دو جنگ جهانیِ گذشته ره می سپارد، استوار است.

من با همه ی بیم برانگیز بودن و ریسک بالای گزینش «ماری لُمپن» (یا همانا «ماری لِه پِن»)، وی را به شَوَندهای زیر که فشرده و بیگمان نابسنده و نارسا به آن ها پرداخته ام، شایسته تر از آن مردک دوروی آزمون پس داده می بینم:

الف. وی بگونه ی نسنجیدنی با آن یکی از مَنشی بهتر برخوردار است و با آنکه تاکنون، فیلم یا ویدئویی از وی ندیده ام، وی را آدمی رویهمرفته راستگو که جداگانگی بسیار کم تری میان سخن و کردارش دیده ام، می شناسم؛

ب. کوشش وی در کشاندن روسیه به هموندی در «باهماد اروپای یگانه» را با همه ی پندارگراییِ (ذهنیگری یا ذهنی بودن) نهفته در آن که در بخشی بویژه به رفتار آینده ی رژیم روسیه وابسته و به همین شَوَند،خواستی تا اندازه ای پا در هواست را در بازه ی زمانی کنونی تا آینده ای نردیک، خوش بینانه تر و سودمندتر از کردار ناپایدار و ناروشنِ آن مردک بندبازِ و بوقلمون سرشت می دانم. در اینجا دانسته و آگاهانه به بخش دیگری از خواست نهان و آشکارِ «ماری لُمپن» که می کوشد و بگمانم، چنانچه به مهتری جمهوری برگزیده شود، آن را باریک تر دنبال خواهد نمود تا پای روسیه را فراتر از هموندی در «باهماد اروپای یگانه» به سازمان دوزخی ناتو» نیز بکشاند، نه به شَوَند از زیر بار آن در رفتن که نیازمند بررسی همه سویه و جداگانه ی دیگری هم اینک همراه با اگر و مگر های فراوان است، نپرداخته ام؛

پ. روی کار آمدنِ وی را حتا با بدیده گرفتنِ دورنمای ماهیگیری آسوده تر جریان های راست و فراراست از آبِ گل آلودی که در پی به هرج و مرج کشیده شدن آب و هوای سیاسی در خود فرانسه دربردارد را در جدا شدن این کشور و در پی، آلمان از سازمان تبهکار «ناتو» و نزدیکی و همکاری بیش تر هر دو کشور با روسیه و چین در آینده، رویهمرفته با خوش بینی ارزیابی می کنم؛ و

ت. بر بنیادِ زمینه های سیاسی، اختسادی ـ هازمانی و بویژه جغرافیای سیاسی (ژئوپلتیک) کنونی که در پی کشانده شدن جنگ به سپهر پیرامون زمین، کم و بیش همه ی سرزمین های پیش تر برجسته از این سویه (جغرافیای سیاسی) از آن میان، اروپای باختری و آلمان در کانون آن، دیگر از آن برجستگی برخوردار نیستند و به همین شَوَند در روز و روزگاری باز هم بدتر از این می توانند به آسانی از سوی «یانکی» ها نادیده گرفته شوند، زمینه ی نزدیکی و همکاری پایه ای (زیربنایی) کشورهای اروپای باختری (بجز انگلیس) با روسیه از هر باره فراهم بوده و چنانچه با سیاست های دوربردی و راهبردی باریک و دانشورانه ای ـ با کنار نهادن سیاست های کوته بینانه ی فرجام گرایی (پراگماتیک) که نمودار آن، خنگ الدوله ای به نام «سرگئی لاوروف» در آن کشور است ـ از سوی روسیه همراه شود، می تواند به برآیندهایی بسیار خوب ـ حتا با هستیِ ناهمسویی های اختسادی ـ هازمانی گاه بسیار گوشه دار با اروپای باختری ـ بینجامد و زمینه ی شکست بی برو برگرد «یانکی» ها را در پی داشته باشد.۲     

ب. الف. بزرگمهر   سوم اردی بهشت ماه ۱۴۰۱

پی نوشت:

۱ ـ «ناپلئون را برای همیشه در اینجا به خاک سپرده ایم!»  ب. الف. بزرگمهر   ۲۴ تیر ماه ۱۳۹۶

https://www.behzadbozorgmehr.com/2017/07/blog-post_74.html

۲ ـ در این باره، پیش نویس هایی از دستکم پنج سال به این سو فراهم کرده بودم که هر بار به شوندی، آماده کردن یادداشتی شسته رفته از روی آن ها به آینده واگذار شد و شوربختانه، پس از از میان رفتن بخش بزرگی از آن ها در پی از کار افتادن سخت ابزار رایانه و از میان رفتن داده ها دو سال پیش، شکیبایی بایسته برای پرداختن به آن را نداشته و هنوز ندارم. به برخی از نکته های آن، جسته گریخته لابلای یادداشت هایم اشاره هایی داشته ام. به هر رو، جُستار «پیامدهای انباشته شدن سپهر پیرامون زمین از جنگ ابزارهای بس بیم برانگیز اتمی، نوترونی و لیزری و خُردزیستی در زمینه های بسیار گوناگون»، نیازمند کار بسیار بیش تر ویژه کارانِ در رشته های گوناگون و اندیشمندان است؛ از میان رفتن نسبی سرزمین های برجسته از دیدگاه جغرافیای سیاسی در گذشته ای نزدیک، تنها یکی از این جُستارهاست.

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!