«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۴ دی ۱۹, شنبه

پچپجه ای دور و نزدیک میان جویندگان روشنایی

ـ بدبختانه فرمانبرداری از خداوندان زر و زور و تزویر در جان مردم نهادینه شده است.

ـ خوب! این دشواری دیروز و امروز نیست. سده ها همینگونه بوده؛ ولی به کوشش حیدرعمواوغلی ها چه اندازه دگرگون شده. ضمن اینکه مردم ایران را هم نباید دستکم گرفت. آن ها ناچار بوده اند همیشه صورتکی بر چهره داشته باشند؛ ولی به هنگام خود، صورتک را برداشته و چه کارهای بزرگی حتا از کسانی سر زده که باورش دشواره. از دید من، آنچه که یادآور شده ای و درست هم هست، تنها و تنها کاریا (وظیفه) را سنگین تر می کند؛ همین و بس.

ـ این کاریا مانند پاک کردن نگاره ای از روی سنگ و آفرینش نگاره ای نوین است. کاریایی سخت که اگر انجام بگیرد، بخشی از سنگ نابود می شود و سنگ کوچک تر خواهد شد. سدها سال به درازا خواهد کشید تا فرهنگ آزادگی را در جان و اندیشه مردمی رخوت زده بازآفرینی کرد. مردم را اندیشه گر و آزاده خواستن، در نظر بهره کشان گناهی نابخشودنی است. این سخنان را گاهی می گویم؛ اما امیدوارانه کارم را  پی می گیرم.

ـ چاره ای جز این نیست. نمی دانم آیا متن نامه ی حیدرعمواوغلی به میرزا کوچک خان، آن هنگام که خرده بورژوازی اسلام پناه گیلان وی را برضد حیدرعمو اوغلی و کمونیست های قفقاز برانگیخته بودند که این ها می خواهند اینجا را کمونیستی کنند و دین ما را از میان ببرند، دیده ای یا نه. خودم هم شوربختانه هیچگاه اصل این نامه را هیچ جا نیافته ام و آنچه می گویم تنها یک جمله از آن نامه است که از زبان این و آن شنیده ام. وی به میرزا کوچک خان ناپایدار و تا اندازه ای دمدمی مزاج از آن میان، چیزی در این مایه می نویسد:
میرزا! من به تو قول می دهم که تا پنجاه سال دیگر هم این کشور کمونیستی نخواهد شد.

با همه ی این ها دیدی که چگونه جانفشانه همه چیز خود را در راه آگاهی توده های مردم و سازماندهی نیروهای انقلابی و از آن میان نیروهای با گرایش های مذهبی نهاد و چگونه جان ارژمندش را ناجوانمردانه ستاندند. خوب! بیگمان او همه ی این ها را بدیده گرفته بود.

بگمانم، برای ما هم کسانی چون وی باید سرمشق باشند و چه خوب که چنین آدم های وارسته و از جان گذشته ای داشته ایم و هنوز هم داریم. مگر همین زندانیان گمنام یا نامدار درون زندان های رژیم اسلام پیشگان، کم قهرمانی از خود نشان داده اند؟ و جز این است که این رژیم، ترس مرگ از توده ی مردم ایران دارد؟

خوب! همه ی این ها را در برابر سخن درست خودت:
«بدبختانه فرمانبرداری از خداوندان زر و زور و تزویر در جان مردم نهادینه شده است» که تنها برشی نازک از مکان ـ زمان را در چارچوبی سنگ شده (ایستا) دربرمی گیرد، بگذار و ببین چه زمینه های گسترده ای برای کار و پیکار هست.

ـ روشنایی امید سبب می شود مبارزه را در جبهه های گوناگون ادامه داد.

ـ روشنایی امید، ریشه در روند و مارپیچ بالارونده ی تاریخی با همه ی زیگزاگ ها، ایست ها و واپس نشینی های کوتاه آن داشته و از زمینه ی عینی برخوردار است و شوربختانه یا خوشبختانه، ما «موش های نقب زن» آن هستیم که هر بار ناچاریم راهی تازه به روشنایی بگشاییم.

ـ موش های نقب زنی که یکدیگر را نمی شناسند و ناآگاهانه با هم دشمنی می ورزند . با همبستگی موش ها می توان شاهراهی ساخت که بستن و کور کردن آن ممکن نباشد.

ـ از دید من، شاهراهی در کار نیست. بخش عمده از پیمودن این راه که یکی دو تا هم نیست و همواره از سمت و سوی یگانه ای هم با یکدیگر برخوردار نیستند، سویه ای تجربی (empiric) دارد. نباید فراموش نمود که پراتیک از هر سویه پیشاپیش تئوری و از همین رو سنگ تراز آن است. اگر جز این بود، جهان بسیار ساده می شد؛ به همان اندازه ساده در تئوری نادرست «مرگ حرارتی گیتی» («آنتروپی» در فیزیک). در جاهایی گاه راه ها به یکدیگر می پیوندند و موش ها گوش تا گوش و همسو با یکدیگر، راهی به بیرون می یابند. از دید من، بیش تر اینگونه است تا آن شکل آرمانگرایانه.

از «گوگل پلاس» ۱۷ و ۱۸ و ۱۹ دی ماه ۱۳۹۴

ب. الف. بزرگمهر    ۱۹ دی ماه ۱۳۹۴

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!