«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۴ بهمن ۸, پنجشنبه

نیرنگبازی هایی از همه سو! ـ بازانتشار

یک یادداشت بایسته درباره ی بازانتشار این نوشتار

داشتم پی نوشته ای از «ایگناتسیو سیلونه»، نویسنده ی تیزبین ایتالیایی می گشتم که در این نوشتار، نسخه ای از آن را یافتم. به این ترتیب، بازانتشار آن تا اندازه ای الله بختکی است؛ گرچه، آنچه باید گفته شود، بخشی از این نوشتار درباره ی «حزب توده ایران» و پیروی آن از «سوسیالیسم دانشورانه» است که با دگرگونی های رخ داده در سیاست آن حزب، در این میان کهنه شده و نیازمند درنگ و بازبینی است.

ب. الف. بزرگمهر    هشتم بهمن ماه ۱۳۹۴

***

نیرنگبازی هایی از همه سو!

برگزاری همایش "سازمان"ی سرهمبندی شده از سوی امپریالیست های اروپایی و «یانکی» به نام «اتحاد جمهوری خواهان ...» که در آن شناخته شدگانی چون بابک امیرخسروی و فرخ نگهدار نیز نقش داشته و دارند، واکنش هایی از سوی برخی نیروهای سیاسی و از آن میان، جناح های همچشم و سرسپرده ی امپریالیستی را برانگیخت.

نوشتار «بحران اعتماد، چشم اسفنديار اپوزيسيون»١ از سوی آدمی نگاشته شده که وی را شاید نتوان مزدور سرسپرده و شناخته شده ی «باختر» بشمار آورد؛ ولی در کردار آب به همان آسیاب می ریزد. شاید، گیج و گولی جویای نام که از بختِ روزگار در میان مشروطه خواهان و طرفداران پادشاهی بُرخورده است؟! نکته هایی از نوشته اش، این گمان را بیش تر نیرو می بخشد.

انگیزه ام از پرداختن به نوشتارِ یادشده، نکته هایی است که درباره ی سمتگیریِ سیاسی همایش یادشده در بالا و یکی از شرکت کنندگان آن به میان آمده است؛ نکته هایی که نیازمند اندکی درنگ و باریک بینی هستند. در بخشی از آن، چنین گفته می شود:
«طی هفته های گذشته حضور عناصری که اپوزيسيون حکومت اسلامی نيستند اما خود را اپوزيسيون حکومت اسلامی جا زده اند، و با استفاده از امکانات اپوزيسيون به حمايت از "پوزيسيون" ای ويرانگر و جنايت کار مبادرت می ورزند را در همايش تازه ی يک اتحاد سياسی در خارج کشور شاهد بوديم . "اتحاد جمهوری خواهان ايران" برای چندمين بار سبب ساز اين جديد ترين فرايند اعتماد زدائی از اپوزيسون خارج از کشور شده است ، اتحادی که ستون های اصلی اش سازمان فدائيان اکثريت ، جناح هائی از حزب توده ، حزب دموکراتيک مردم ايران و...هستند.»

با بخش نخست گفته ی وی درباره ی دروغگویی و فریبکاری آن «شبه اپوزیسیون» و گوشه ی چشمی که به رژیم تبهکار جمهوری اسلامی دارد، می توان بی درنگ همداستان بود.٢ سمتگیری این جریان بی ریشه و گوشه چشم باریک کردن آن در «قطعنامه سیاسی» همایش پنجم شان، آنچنان آشکار است که حتا هر "قورباغه"ی نادانی که پا در جای پای "شترهای بیابان دیده" نهاده و پایش را برای نعل شدن به هوا بلند نموده نیز آن را می بیند.

بخش دوم گفته های برگرفته در بالا، نکته های جداگانه ای دربردارد:
نخست آنکه روشن نیست، منظور نویسنده از «اعتمادزدایی از اپوزيسیون خارج از کشور»، کدام یک از «اپوزیسیون» هاست و در هیچ جای نوشته نیز به آن اشاره نشده است.

آیا نویسنده، همه ی نیروهای مخالف جمهوری اسلامی را که دامنه ی رنگارنگی از نیروهای فراراست سلطنت جو و مشروطه خواه لیبرال گرفته تا نیروهای چپ باورمند به سوسیالیسم علمی، چپ روها و چپ های تندرو را دربرمی گیرد، ناآگاهانه زیر چتر «اپوزیسیون»ی یکپارچه جا می دهد؟! یا دانسته و آگاهانه، مرزهای میان چنین «اپوزیسیون» های پراکنده ای را که بخش عمده ای از آن را از بنیاد نمی توان «اپوزیسیون» نامید، از میان برداشته است؟ و یا شاید نگاه وی به «اپوزیسیون» ویژه ای است و سایر نیروها را دانسته یا نادانسته، نادیده گرفته است؟! آنگونه که از نوشته، رویهمرفته برمی آید، نویسنده تنها «اپوزیسیون» نیروهای راست و فراراست را به عنوان «اپوزیسیون» درنظر داشته و سایر نیروها، دربرگیرنده ی نیروهای پراکنده ی چپ را بشمار نیاورده است!

نکته ی دوم، دروغ بزرگی است که نویسنده درباره ی «جناح هایی از حزب توده» که دنباله ی «ایران» آن را نیز بدست فراموشی سپرده به عنوان بخشی از «ستون های اصلی» «اتحاد جمهوری خواهان» به میان آورده است. بی هیچ گفتگو، در پی ریزی چنان "سازمان"ی که همایش های نوبتی آن را نیز دربرمی گیرد، کسی از سوی آن حزب، حتا به شکلی غیررسمی، شرکت نداشته و نمی تواند داشته باشد. «حزب توده ایران»، حزبی پی ریخته بر پایه ی سوسیالیسم علمی (مارکسیسم ـ لنینیسم) است و از اصل حزب های تراز نوین کارگری به شیوه ی لنینی که در آن یگانگی اراده و کردار فرمانرواست، پیروی می کند. در چنین حزبی، گرچه نظریات گوناگون و گاه رویاروی یکدیگر که زمینه ی پیشرفت و بهبود کار را فراهم می آورند، می توانند هستی داشته باشند، «جناح» یا «فراکسیون» که هستی آن ها در حزب های «سوسیال دمکراسی» و «سوسیال لیبرال» امری عادی شمرده می شود، از هیچگونه هستی برخوردار نیست و نمی تواند برخوردار باشد؛ زیرا در آن صورت، یگانگیِ اراده و کردار حزب زیر پا نهاده می شود و سازمان حزبی در بدترین حالت آن به «باشگاهی سیاسی» دگردیسه می شود که بهترین نمونه ی آن را ـ باید گفت: شوربختانه ـ در «سازمان فداییان خلق ایران ـ اکثریت» گواهیم؛ سازمانی که اعضای آن افزون بر شرکت در نشست ها و نهادهای سازمان خود، آزادند تا سر در هر "آخور"ی نمایند.

آیا چنین سخنانی از روی نادانی بر زبان رانده شده یا آماج دیگری در کار بوده است؟!

با توجه به آنکه، نویسنده از «حزب دموکراتيک مردم ايران» نیز یاد نموده که آن هم چند سال پیش از هم پاشیده و دیگر هستی ندارد، می انگارم که وی آقای بابک امیرخسروی را به حزب توده ایران نچسبانده اند! بنابراین، دیگر چه کسی یا کسانی برجای می مانند که به گفته ی وی از «جناح هایی از حزب توده» در پی ریزی آن "سازمان" شرکت داشته اند؟! ناگفته نماند که آقای امیرخسروی و برخی دیگر از کسانی که پیش تر در آن حزب، عضویت داشته و پس از آن به هر دلیلی از این حزب کناره گرفته یا بیرون رانده شده و شماری از آن ها در پی ریزی «اتحاد جمهوری خواهان» دست داشته اند را به هیچ رو نمی توان عضو حزب توده ایران بشمار آورد؛ چه برسد به «جناح»ی از آن که دروغی بسیار بزرگ و نابخشودنی است. آیا همه ی این ها را باید به پای نادانی و ناآگاهی نویسنده نهاد؟ در این صورت، چنانچه نویسنده را همانند قورباغه ی خودنمایی به دیده بگیریم که جایی در میان "شترهای بیابان دیده" می جوید تا پای وی را نیز نعل کنند، سخنی ناروا گفته ایم؟! و اگر چنین نیست و وی آگاهانه دروغ گفته، آیا نباید دروغ خود را پس گرفته و دستِکم از همه ی توده ای ها و پیش از همه «حزب توده ایران» پوزش بخواهد؟ چنین گزینه هایی را بر دوش خود وی می گذاریم تا روشن شود با خود و دیگران تا چه اندازه راستگوست!

در اینجا به نکته ای دیگر نیز اشاره می کنم که شاید کسانی چون این نویسنده را اندکی هم شده به اندیشه ی بیش تر وادارد. وی در جای دیگری از نوشته اش با اشاره به عناصر پی ریزنده ی «اتحاد جمهوری خواهان ...» چنین آورده است:
«اين عناصر بار ديگر از بی توجهی اپوزيسيون به در هم آميختگی اش با حاميان "پوزيسيون" و فقدان صف بندی ای روشن ميان اين دو جريان در خارج از کشور به سود حکومت اسلامی بهره برداری کردند»٣ و در پایان با دلسوزی مادرانه ای (کمی بیش از یک پدر دلسوز!) می پرسد:
«سوال و نگرانی در قبال حضور اين افراد در ميان اپوزيسيون حکومت اسلامی اين است که اپوزيسيون حکومت اسلامی در خارج از کشور تا کی می خواهد در قبال اين سوداگری ها سکوت و مماشات کند و بر يکی از عوامل تداوم بی اعتمادی به اپوزيسيون حکومت اسلامی چشم بندد؟ تا کی قرار است دمکراسی طلبان و آزاديخواهان سرزمينمان از يک سوراخ چند بار نيش بخورند، و يا با مار در آستين و خصم در خانه، برای تحقق خواست های انسانی و دموکراتيک مردم ميهنمان مبارزه کنند؟ تا کی؟»٤

وی درهم آمیختگی آنچه وی آن را «اپوزیسیون» نامیده با «حاميان "پوزيسيون"» و نبود «صف بندی روشن ميان اين دو جريان در خارج از کشور» را ساده دلانه به پای «بی توجهی اپوزيسيون» دلبندش می گذارد و به آن با ساده اندیشی آمیخته با دلسوزی، خرده می گیرد که تا کی می خواهید در برابر سوداگری ها سکوت پیشه کنید!

نویسنده که رشک و خشم همچشم را نسبت به کامیابی نسبی و درچارچوب بسته ی «اتحاد جمهوریخواهان» در زمینه ی افزودن شمار بیشتری گیج و گول سیاسی به "سازمان" بی ریشه ی خود به نمایش گذاشته، چشمان خود را بر این حقیقت ساده می بندد که «اپوزیسیون» دلبند وی نیز چون آن دیگری و دیگری، انباشته از سوداگرانی کارکشته و گرگانی باران دیده است که از مدت ها پیش از آنکه وی خود را به دامان آن ها بیفکند، سرگرم سوداگری با جناح هایی از رژیم جمهوری اسلامی و بویژه طرفداران «دهکده ی جهانی» بوده اند. دانش پیکار طبقاتی حکم می کند که در آینده ای نزدیک، بازهم جناح های دیگری از نیروهای درون و بویژه پیرامون رژیم، حتا از میان "شترمرغ" های «ملی ـ مذهبی»، دست هایی در این سو جستجو نمایند. برای همه ی آن ها که «اپوزیسیون» دلبند نویسنده را نیز دربرمی گیرد، آرمان هایی بلندی چون «تحقق خواست های انسانی و دموکراتيک مردم ميهنمان» جای چندانی ندارد. دیدگاه و فلسفه ی زندگی همه شان، با نادیده گرفتن هر آنچه سر می دهند و بر زبان می آورند، کم و بیش یکی است:
«برای ما تفاوتی نمی کند خر چه رنگی باشد؛ ما می خواهیم پالانش باشیم!». تا امروز، سوار بر «خر جمهوری اسلامی» بوده اند و اکنون سودای یافتن "خر"ی دیگر به تکاپویشان واداشته است. گرچه، شاید بسیاری از آن ها به درستی نمی دانند که در کشورهای امپریالیستی باختر، پشه را نیز روی هوا نعل می کنند؛ "شتر" و "شترمرغ" و "قورباغه" جای خود دارند.

نویسنده از کدام «دمکراسی طلبان و آزاديخواهان» سخن می راند؟ رضا نیم پهلوی و دار و دسته ی شاه پرستان؟ یا شاید مشروطه خواهان و ساواکی ها و تبارشان که هر یک در نهاد یا انجمنی امپریالیسم ساخته جا خوش کرده و داد میهن سر می دهند؟! نه! دمکراسی طلبان و آزاديخواهان راستین را حتا اگر چراغی در دست گِرد شهر بگردید، در میان آن ها نخواهید یافت.

آیا نویسنده سرگرم خودفریبی است؟ یا بگونه ای ریشخندآمیز خود را به نادانی می زند؟!

نویسنده ی آگاه و تیزبین ایتالیایی: «ایگناتسیو سیلونه» در نوشته بسیار ارزشمند خود به نام «مکتب دیکتاتورها» از آن میان، چنین می گوید:
«... زبان بازی (لفّاظی) یکی از بخش های جدایی ناپذیر عمل فرمانروایی است؛ ولی تفاوت سیاستمدار با سخنور این است که سیاستمدار از زبان بازی هم به عنوان یکی از ابزارهای کارش بهره می برد؛ ولی اختیار خود را به دست آن نمی دهد.»

امیدوارم آن را به گوشِ جان بشنوند و زین پس بکار گیرند.

ب. الف. بزرگمهر        ششم آبان ماه ١٣٩١


پانوشت:

١ ـ  تارنگاشت «گویا»:

٢ ـ «پاسخی به ملی گرایان تندرو!»، ب. الف. بزرگمهر، ١٠ مهر ماه ١٣٩١

٣ ـ تارنگاشت «گویا» ـ همانجا

٤ ـ تارنگاشت «گویا» ـ همانجا

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!