«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۴ مهر ۲۵, شنبه

خون پاک آریایی؟!

نوشته ای است و تصویری (تصویر پیوست). برای چندمین بار است که از هفته ی گذشته تاکنون به اینگونه نوشته های نژادپرستانه برخورد کرده ام و سرسری از کنارشان گذشته ام؛ همه ی آن ها رویهمرفته دربردارنده ی یاوه هایی سفسطه آمیز چون «عربِ سوسمارخوار» و چیزهای دیگری از این مایه به همراه بزرگنمایی هایی نه چندان همخوان با واقعیت تاریخی درباره ی نژاد آریایی است:
«خون پاکِ آریایی» برایم یادآور اردوگاه های مرگ آلمان نازی و رهبر دَبَنگ و دیوانه سرش: آدولف هیتلر است که دستور کشتار و سوزاندن "ناپاکان" را داده بود.

نمی خواستم در این باره چیزی بنویسم و نوشته ی زیر نیز تنها پیامد واکنش خشمگینانه ی جوانی عرب تبار از خوزستان به آن نوشته و تصویر و برافروختگی آنی خودم از این همه خریّت تلنبار شده است که نمودهای گوناگون دیگری نیز دارد؛ یکی آن روسپی سیاسی را «مهر تابان» و آن مردک زنباره ی خیانتکار را «شیر بیدار» می نامد؛ دیگری می پندارد که سیدعلی گدایِ نادانِ به نان و نوا رسیده، یار امام زمان است که شمشیر بر میان بسته، سوار بر اسب یا الاغی چموش قرار است از سوراخ چاه یا سردابی رُخ بنماید و جز صد و اندی یار نزدیک دربرگیرنده ی سیدعلی گدا و آن مردک نیمه دیوانه ی سیب زمینی پیاز پخش کن و ۴۰ قزوینی همراهش، سر سایرین و از آن میان خود وی را گوش تا گوش خواهد بُرید؛ الاغ آریایی نیز در پندار خود به خونخواهیِ «خون پاک آریایی» ریخته شده در ۱۴۰۰ سال پیش برخاسته و نمی داند آن عربی که وی نشانه می گیرد*، در این روز و روزگار، نه سوسمار که چلوکباب برگ نوش جان می کند؛ چندین و چند زن عقدی و صیغه ای از ملیت های گوناگون در حرمسرایش دارد و در آبریزگاه زرّین، خیر سرِ پدر پدرسوخته اش می ریند؛ فشرده ی سخن: الله برایش از همه رقم ساخته است!

به هر رو، آن نوشته ی سفسطه آمیز را دانسته درج نکرده و آنچه نوشته ام نیز اندک نشانی از آن برافروختگی آنی را دربر دارد.

ب. الف. بزرگمهر   ۲۵ مهر ماه ۱۳۹۴

* نه آن میلیون ها عرب تنگدست و نگونبخت جهان از آسیای باختری و جنوب باختری گرفته تا شمال و  شمال خاوری آفریقای در بیش تر موردها اسلام زده!  

***

کاری به درونمایه ی این نوشته ی سفسطه آمیز که دوغ و دوشاب را به هم می آمیزد، ندارم. آنچنان بی ارزش است که تنها نگاهی گذرا به آن بس بود؛ به سمتگیری دورویانه و جنگ افروزانه اش زیر پوشش نژاد آریایی نیز در اینجا کاری ندارم. به اندازه ای بسنده روشن است. گرچه، اگر بخت آن را بیابم، نوشتاری جداگانه در این باره خواهم نوشت؛ ولی برای همه ی این نژادپرستان که الاغ منشانه از خون پاک آریایی سخن می گویند و هیچکدام در زندگی خود یک آریایی راستین و کمابیش دست نخورده (همان خون پاک آریایی!) را ندیده اند، نشانی آن را می دهم که اگر هنوز چندتایی از آن ها برجای مانده، بروند ببینند. گرچه، چنین کاری برخلاف شعارهای نُه من یکشاهی و ضدخلقی به کوشش و ورزیدگی در کوهنوردی نیازمند است. آن ها را در دسترس ناپذیرترین بلندای کوه های بختیاری، در منطقه ای که در بخشی از آن استر (قاطر) نیز به آسودگی راه نمی پیماید، در منطقه ای با خرس های فراوان و سیاه چادرهایی بسیار دور از هم شاید بتوانید بیابید:
زنان و مردانی تنومند و چهارشانه که در میان شان برخی با چشم های آبی و سبز و موهای جوگندمی نیز دیده می شوند؛ تباری بسیار دور از فرهنگ شهری و حتا روستایی و بازمانده هایی کمیاب و پراکنده از کهنه ترین همبودهای اجتماعی هماوند با زمان های دور ایران؛ مردمانی بسیار مهمان نواز که پیشه ی اصلی مردان آن، دزدی بز و گوسپند و اسب و زن از همسایگان و گاه شبیخون زدن به تبارهای تخت قاپو شده در بلندی های پایین تر است. این ها را که نوشتم به آرش خوار شمردن آن مردم نیست؛ هستی آن ها و هماوندی های اجتماعی بسیار پراکنده و سختی های آن چنین هستی و راه و روش زندگی را پایور نموده که برخی رسم و رسوم کهن را نیز دربردارد؛ این تنها بازگو نمودن واقعیتی است که خود بیش از سی سال پیش به چشم دیده ام و بیگمان در این سی و اندی سال، بسیاری از این نشانه ها نیز از میان رفته اند. این ها بازماندگان نژاد و آن به اصطلاح خون پاک آریایی در ایران هستند، الاغ های نژادپرست که جای گرم و نرم تمرگیده، خواهان جنگ افروزی و برادرکشی هستید!

فردوسی را نیز بهانه نکنید! کاربرد واژه ی تازی نیز به آرش عرب نیست! به آرش بیابانگرد یا باریک تر، «پیرامونی» و کمابیش همتراز واژه ی «بَربَر» برای یونان و روم باستان است نام کشور تاجیکستان (تاژیکستان) به آرش جایی که تازیان در آن می زیند، در دوره ای کهن تر به شوند دور بودن آنجا از فرهنگ شهری آن هنگام ایران باستان، یادگاری از کاربرد همین واژه برای منطقه ای است که چون ما پارسی سخن می گویند. گرچه با همه ی این ها به شوند عرب بودن تازیان عربستان آن هنگام، این دو واژه در بسیاری از موردها و بویژه در ادبیات سینه به سینه بجای یکدیگر بکار رفته و سردرگمی پدید آورده و روشن است که زمینه ای از کین کهن ایرانیان به تازیان را نیز دربردارد؛ تازیانی که از سده ها پیش تاکنون، بارها و بارها زنان سرخ و سپید و چاق و جله ی ایرانی را از آن به اصطلاح مقدس ترین مراسم عبادی خویش در جلوی دیدگان کورشده الله شان ربوده و می ربایند و فرهنگ کهن خویش را پاس می دارند!

از سوی دیگر، آن به اصطلاح آریایی ها که بگمانم شما نیز از تخم و ترکه ی همان ها باشید به هنگام یورش تازیان به ایران، هم با بازکردن دروازه ی برخی شهرهای مهم آن دوران ایران و نشان دادن راه های پنهانی در خوزستان و جاهای دیگر به روی تازیان، بزرگ ترین خیاتت ها را به توده ی مردم بی پشتیبان برجای مانده کردند و هم بسیاری از آن ها پول و پله و دارایی های پرارزش خود را بار زده به هندوستان بردند؛ «پارسیان هند» برجای مانده ی این گروه از اشراف دوران ساسانی اند که هنوز نیز پولدارترین رسته های اجتماعی در آن کشور بشمار می روند.

زبان به کام بگیرید و بجای این بازی های ریشخندآمیز و دشمن شادکن، اگر به ایران و فرهنگ پربارش دلبسته اید، پارسی گویی و پارسی نویسی را گسترش دهید!

ب. الف. بزرگمهر   ۲۴ مهر ماه ۱۳۹۴ («گوگل پلاس»)

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!