«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۴ فروردین ۲۹, شنبه

دروغی آنچنان گنده که نگنجیدنی، وارونه نمایی و زمینه چینی برای هوا کردن فیل! ـ بازانتشار


گزارشی است با برنامی دراز: «موشک‌ های ایران ۱+۵ را سر عقل آورد / موشک نبود غرب با ایران مذاکره نمی‌کرد.»۱
 
وارونگی جُستار در میان نهاده شده در برنام، آنچنان چشمگیر است که بی درنگ آن را می خوانم. گفتگویی است رویهمرفته کوتاه با «خر قبرسی نظام»: محسن رضایی، کسی که با ندانمکاری های بزرگ خود در جایگاه تصمیم گیری های راهبردی (استراتژیک) عملیاتی در جنگی گرانبارشده از سوی «صددام» و امپریالیست ها به میهن مان، بسیاری از جوانان ایرانی را بیهوده به کشتن داد و خودش سُر و مُر و گنده از ریسمان بی گره الهی در حاکمیت تبهکار جمهوری اسلامی بالا رفت. جنگ برای وی در کنار آخوندی تبهکار به نام اکبر بهرمانی با نام ساختگی «هاشمی رفسنجانی» یا همانا «اُم الفساد و المفسدین»، بیش از هر کس دیگری در «ولایت آقا»، نعمت های بادآورده به همراه داشت: پول به جیب زدن افسانه ای از راه داد و ستد جنگ ابزار با «شیطان بزرگ» و دیگر کشورها و از آن میان اسراییل به پشتوانه ی بودجه هنگفت جنگی ایران!۲ 
 
وی در این گفتگو که به چگونگی دستیابی ایران به سامانه های موشکی و پیشرفت های آن تاکنون می پردازد با خرمردِ رندی، هستی پلید خود را به کار سترگ انجام شده از سوی دیگران و کسانی چون حسن طهرانی مقدم که جان خود را نیز در راه پیشرفت سامانه های موشکی ایران نهاد، گره می زند:
«فردی که من انتخاب کردم، شهید حسن طهرانی مقدم بود ...»۳ در حالی که اگر از دست اندرکاران آن هنگام جنگ، فرماندهانی که خود در میدان های عملیات بوده، کسانی که در رخدادهایی چون سرنگونی هواپیما سر به نیست نشده و هنوز زنده اند، پرسیده شود، ممکن است داستان بگونه ای دیگر باشد. 
 
به هر رو از گنده گویی های «خبر قبرسی نظام» که در جاهای دیگری از گفتگو نیز خود می نمایاند، بگذریم، بخشی از واپسین گفته های وی در پاسخ به پرسش خبرنگار، یک گزافه گویی آشکار و نعلی وارونه است:
«... آن پایه ای که در جنگ در رابطه با موشکی گذاشته شد، ادامه پیدا کرد؛ بطوری که  امروز ایران بزرگترین قدرت موشکی منطقه است و من به جرات عرض می کنم که اگر ما این قدرت موشکی را نداشتیم امروز هیچ کس با ما پای میز مذاکره نمی نشست. آنچیزی که ”۱+۵“ را بر سر عقل آورد که با ما مذاکره کنند، قدرت موشکی و قدرت دفاعی ایران است.» 
 
بر بنیاد چنین گزافه گوییِ بزرگ و وارونه نمایی جُستار، گویی این «شیطان بزرگ» و همدستان اروپایی اش بوده اند که از بیچارگی، آن هم تنها به دلیل توان موشکی ایران، بر سر عقل آمده و آن بار که آخوند ریش حنایی کودن با آن ها بر سر میز گفتگو نشسته بود، پنج سال درآویختن پیشرفت های ایران در زمینه ی دانش هسته ای به قرار و مدارهایی هنوز ناروشن (تعلیق) و پا در هوا نمودن آن را به ایران گرانبار کردند و کم مانده بود تا آن آخوند نادان، از کار انداختن برق سراسری کشور را نیز به عنوان پیوست به قراردادی نان و آبدار برای مشتی بیشرفِ بی همه چیز به آن ها پیشکش کند! و این بار از سر درماندگی، کار را به آنجا رسانده اند که آن همه توان هسته ای بدست آمده را به بازیچه ای چون سانتریقیوژهای جغجغه ای بکاهند که تنها می چرخند و سر و صدایی پدید می آورند و هر آنچه «کیک زرد» اورانیوم پرچگال (غنی سازی شده)  آماده شده را چون «سپردن گوشت به گربه»، ناچار باشی به دولت مافیایی روسیه بسپاری تا بجایش «کیک زرد» از گونه ای دیگر به تو بازگرداند؛ آن هم در صورتی که پیوسته به خورد و خوراکش برسی تا از توان انجام آن کار برآید!
 
با همه ی پنهانکاری هایی که از مدتی پیش به این سو نه تنها از سوی حاکمیت تبهکار ایران که به درخواست آن از سوی «شیطان بزرگ»، همدستانش و شغال و روباه های چینی و روسی نیز به گردن گرفته شده و رسانه های شان لام تا کام چیزی درباره ی گفتگوهای پنهانی بر زبان نمی آورند، گوشه ی کوچک دیگری از واقعیت های بسیار ناگوار و تلخ پشت پرده را مزدوری دوملیتی به نام علاء الدین بروجردی، بگمانم ناخواسته، اینچنین بر زبان رانده است:
«تحریم‌ها تماما باید برداشته شده و غنی‌سازی هم به میزانی برسد که اگر نیروگاه بوشهر بعد از توافق ده ساله با روس‌ها سوختش تامین نشود، نیروگاه‌های ایرانی قابلیت تولید سوختش را داشته باشند.»۴ کمی که به بخش برجسته نمایش داده شده ی آن باریک شوید، آرشی بس روشن دارد! 
 
با آنچه اشاره وار آمد، آیا نباید به آن مردک که هم از پیکر و هم از آن یک جو عقلی که در سر ندارد پهلو به پهلوی خرهای قبرسی صادراتی «اصل چهار ترومن» در پایان جنگ جهانی دوم به ایران می زند، گفت:
درست است که چیزی از گوبلز شنیده ای و می خواهی پا در کفش وی کنی، دروغی گنده برای توده های مردم ایران ببافی؛ ولی چیزی بگو که بگنجد!۵ 
 
با همه ی این ها روشن است که اینگونه گفتگوها، زمینه چینی برای فیلی است که در واپسین گفتگوی به اصطلاح هسته ای با «شیطان بزرگ» و همدستانش قرار است به نشانه ی پیروزی هوا کنند! و بهانه ای نیز از این بهتر نیست که در برابر همه ی آن دستاوردهایی که به داد و ستد نهاده و باد داده اند به مردم ایران بگویند:
زورمان را زدیم و با آنکه ناچار شدیم چیزهایی را به گردن بگیریم و هر بار، خط و نشان های مان را پس بگیریم،۶ رهبر بیش از اندازه فرزانه مان، بارها ریشی به نشانه ی ناخشنودی جنباند و پایش را از خط قرمزی که به دورش کشیده بودند، بیرون نهاد و توانمندی اسلام و جمهوری اسلامی را با همه ی ریش و پشم خود به نمایش گذاشت!۷ 
 
ب. الف. بزرگمهر     ۲۴ آبان ماه ۱۳۹۳  
 
http://www.behzadbozorgmehr.com/2014/11/blog-post_54.html 
 
برجسته نمایی ها همه جا از آنِ من است.   ب. الف. بزرگمهر 
 
پی نوشت: 
 
۱ ـ «خبرگزاری تسنیم»، ۲۳ آبان ماه ۱۳۹۳:
 
۲ ـ شاید آنچه نوشته ام، هنوز برای برخی باورنکردنی باشد؛ ولی هم وی و هم آن آخوند تبهکار ایران بربادده از آن راه، ثروت های هنگفتی به جیب زدند و هر دو هم اکنون از ثروتمندترین شکمبارگان در ایران بشمار می آیند. آن دو بیشرف و بیگمان بسیاری دیگر در پیرامون شان، درست همان هنگام که نوجوانان و جوانان ازجان گذشته برای باز کردن راه عبور سایرین، داوطلبانه در میدان مین گام می گذاشتند، سرگرم گردآوری پول و ثروت اندوزی به پلیدترین شیوه های ممکن و از آن میان بهره وری نابجا از بودجه عمومی کشور بودند. بخش سترگی از دارایی های شان نیز نه در ایران که در بانک های کشورهای عربی شاخاب پارس و کشورهایی چون کانادا تلنبار یا سرمایه گذاری شده است. 
 
۳ ـ «خبرگزاری تسنیم»، ۲۳ آبان ماه ۱۳۹۳:
 
۴ ـ «علاءالدین بروجردی، در گفتگو با «خبرگزاری دانشجو»،  ۲۲ آبان ماه ۱۳۹۳  
 
۵ ـ به گنجشک گفتند منار به كونت؛ گفت یك چیزی بگو که بگنجد! 
 
۶ ـ بیگمان باز هم از بازگویی همه ی آن سرشکستگی که در جایگاه نمایندگی مردم ایران به آن تن داده اند، سر باز خواهند زد! 
 
۷ ـ دزدی به خانه ای درآمد. مردی ترسیده دید و زنی سخت زیبا. مرد را به کنج سرا برده با دشنه ی خود، خطی گِرد وی کشید و تهدید کرد که اگر پای از آن بیرون نهد، شکمش را خواهد درید. آنگاه دست زن را گرفته به خوابگاهش برد. 
 
چون دزد پس از رسوایی با زن و گرد آوردن اموال برفت، زن به حیاط خانه آمد و شوی خو را دید همچنان میان دایره ایستاده. شگفت زده فریاد برآورد که:
ای بزدل! در برابر چشمانت، پاکدامنی همسرت را بر باد می دهند و مردانگی از خود نشان نمی دهی؟! 
 
گفت:
دور باد (حاشا) که بزدل باشم! تو چه دانی که در آن حال که مردک با تو در بستر بود، من چند بار پا از خط بیرون نهاده ام؟ 
 
از «کتاب کوچه»، حرف «ب»، دفتر سوم، زنده یاد احمد شاملو با همکاری آیدا سرکیسیان، چاپ نخست، ۱۳۷۷ (با ویرایش و پارسی نویسی از سوی اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)
 

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!