«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۴ اردیبهشت ۶, یکشنبه

نه جامعه بر بنیاد صدقه استوار می ماند و نه اقتصادی سقّاخانه ای پابرجا!


سخنان زیر را از حضرت علی برگرفته و درج نموده است:
«همانا که خداوند روزی مستمندان را در دارایی ثروتمندان قرار داده است؛ بنابراین، هیچ تنگدستی گرسنه نمی ماند مگر به سبب خودداری ثروتمندی و خداوند در این باره از توانگران بازخواست خواهد کرد.»

از «گوگل پلاس» با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب:    ب. الف. بزرگمهر

سپس اشاره هایی سر و دم بریده  به برخی ناهنجاری های اجتماعی ـ اقتصادی می کند که هیچکدام از آن ها را نمی توان انتقادی راهگشا به آرش دانشورانه ی آن بشمار آورد و بیش تر به غُر و لُندی جویده جویده و زیر لب می ماند:
«نظام مالیاتی و اقتصادی فشل، ناکارآمدی دولت ها در تخصیص عادلانه منابع و برابر نمودن فرصت ها، بی قیدی و خودپرستی افراطی جامعه و به خصوص ثروتمندان، یک شبه میلیاردرهای رانتی و ... همه اینها و دلایلی بیشتر و البته پر کشیدن حس ”تعاون اجتماعی“ از میان ما، می شود این صحنه ی دل پریش و ناحق ...»  همانجا

دیدی کوته بینانه و ساده انگارانه بر بنیاد گفته ی آن امام در چهارده سده پیش، چشم را می آزارد. آیا براستی درنمی یابد که اقتصاد و اجتماعی بر بنیاد آن گفته، پاسخگوی جامعه های کنونی آدمیان نیست؟ آیا مصداق آن را در همین رژیم به تبهکاری گراییده و سرسپرده ی جمهوری اسلامی نمی بیند که در آن، شمار انبوهی از بنیادها و نهادهای کمک به مستمندان و «مستضعفین» چون قارچ همه جا روییده و هر سال، پول های گزافی از بودجه عمومی کشور و نیز کمک های مردمی به کیسه ی گل و گشادشان سرازیر می شود تا به یاری مستمندان بشتابند و با این همه، مستمندان هر سال بیش تر مستمندتر شده و می شوند؟ آیا از خود نمی پرسد که آن «یک شبه میلیاردرهای رانتی» و «آقازاده» هایی که به خودرویی کم تر از «پورشه» خشنود نیستند، چگونه پدیدار شده اند؟

آیا دیدگان خویش را بر روی این واقعیت فروبسته که همه ی این ها در چارچوب نگرش و گفتار آن امام که حتا برای ۱۴۰۰ سال پیش نیز چندان درست نبوده۱ در الگوی ساده اندیشانه ی اقتصادی که بدرستی «اقتصاد صدقه ای» یا از آن گویاتر: «اقتصاد سقّاخانه ای» نام گرفته، رخ داده و می دهند؟!

آیا در چنین نگرش و رفتاری، ذرّه ای دادگری (عدالت) اجتماعی نهفته است که ثروتمندان از همه چیز برخوردار باشند و هر روز نیز توانگرتر شوند و گاه گداری با صدقه و پسمانده ی خوراک شان، مستمندان را سیر نمایند؟!

آیا در چنین شیوه برخورد، رفتار و الگوی ساده اندیشانه ای، حتا اگر ثروتمندان از داد و دهشی بسیار نیز خودداری نورزند، اندکی بزرگواری و بزرگ منشی نهفته است؟ و اگر چنین نیز بود، همین اندازه بزرگواری و بزرگ منشی در سوی دیگر، آنکه نانی یا پولی برای گذران زندگی نگونبخت و مرگبارش می ستاند، می توان یافت؟ یا بجای آن، تنها احساس کوچکی، خوار شمرده شدن و بندگی است که روح و روان شان را می خورد و نابود می کند؟ احساسی که به سوی دیگر نیز سرایت می کند و شرمندگی می آفریند. 

آیا چنان جامعه و اقتصادی می تواند برای دوره ای دراز پایدار بماند؟ نمی خواهم بر چنین «صحنه ی دل پریش و ناحق»ی، نامی ناشایست چون «جامعه عدل علی» بنهم؛ اندکی دل خود را خنک کنم و دیگران را بفریبم. ای چه بسا آن امام پاکدامن، ساده زیست و در چارچوبی بسته در تراز روزگار خویش: «دادگر» که سخن و کردارش به یکدیگر نزدیک بود، اگر در دوره ی کنونی می زیست، کمونیستی پرشور از آب درمی آمد و نه دستار به سری دروغگو، نیرنگباز، یاوه گو و مردم فریب با سخن و کرداری دوگانه و دوپهلو!

اکنون، دستِکم  با خویش و نه با من یا آن دیگری که چنین چیزی را می خواند، دادگر باش و نیک داوری کن! ببین، آیا سنجیده سخن گفته ای؟ آیا می توان در چنان اقتصاد و اجتماعی از «برابر نمودن فرصت ها» که به آن اشاره کرده ای، سخن راند؟!

شاید اگر همه ی این ها را از سرِ راستی نوشته باشی، کمی در اندیشه شوی یا با بدیده گرفتن اوضاع ناگوار و بیمناک کنونی، حتا اندیشناک شوی؛ دشمنان ایران و سرفرازی ایرانیان را در جامه ی اسلام پیشگان دزد فرمانروا بر میهن مان بهتر بشناسی؛ صورتک اسلام پناهی را که در پشت آن پنهان شده اند به ناخن هم شده، بدرّی و اگر توانستی با همیاری همان ها که این «صحنه ی دل پریش و ناحق» بر گرده شان گرانبار شده، یقه ی بیشرف شان را گرفته به زیر کشی!

آیا آرش گفتار بس ارزنده ی آن پیامبر باستانی را که همه ی «کتاب های هوایی» (بجای «کتاب های آسمانی»!) کیش ها و آیین های گوناگون در برابر همین یک گفته از کم ترین ارزشی برخوردار نیستند را درمی یابی که گفت:
پندار نیک! گفتار نیک! کردار نیک!

برای هر کسی کمابیش دشوار است؛ می دانم. ولی آیا نباید همه ی کوشش خود را بکار گرفت تا «فرزند زمانه ی خویش بود»۲ و چنان اندیشید و گفت و کرد که آن پامبر باستانی گفت؟

ب. الف. بزرگمهر     ششم اردی بهشت ماه ۱۳۹۴   

پی نوشت:

۱ ـ این شیوه نگرش را با شیوه ی نگرش و کارِ کارستانِ مزدکِ سترگ در دوره ی پیش از آن بسنج تا تفاوت نسبی میان شان را دریابی! تفاوت نسبی را از آن رو می گویم که هر یک از آن دو نیز چون دیگر مردمان همه ی دوران ها، فرزند زمانه و شرایط دوره ی خویش بوده اند (جبر تاریخی) و سنجشی مطلق میان این و آن، برخوردی نادانشورانه، ناشایست و ضدتاریخی خواهد بود.

۲ ـ  «فرزند زمانه ی خویش بودن»، سخنی از حضرت علی (نزدیک به بُنمایه ی سخن وی!)


هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!