«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۳ دی ۱۴, یکشنبه

دیکته سال ۱۳۹۳


سر سطر بنویس:
پسران کراک ...
دختران حامله
مادران دق مرگ.
پدران سگ دو برای نان.

بنویس!
بابا نای نان دادن ندارد؛ بابا کار ندارد.
بابا سهمیه ای برای استخدام ندارد.

بنویس!
آن بچه سرطان دارد. هزینه هر آمپولش بیشتر از یک میلیون تومان است. خانه ی آن ها پایین شهر است. اشک چشمهای مادرش، مروارید دارد.

بنویس!
تلاش بی ثمر.
صاحبخانه، بابا را جواب کرد.
حاج رحیم برای چندمین بار به حج می رود.
بابا پول قبض آب ندارد.

بنویس!
نماز، قضا دارد؛ اما سفره ی ما غذا ندارد.

بنویس!
اهل محل برای ساختن مسجد پول جمع می کنند؛ اما سقف خانه ی ما چکه میکند.

بنویس!
پسر همسایه ما از گرسنگی مرد؛ اما در مجلس ختمش، گوسفند سر بریدند.

بنویس ... عشق و محبت، بی معنی ترین کلمه ها هستند؛ چون آدم ها آنقدر مغرور و خودخواهند که اگر کسی رو به مرگ باشد و فقط ذره ای محبت بخواهد تا در آرامش باشد به راحتی از او دریغ می کنند ... بنویس ... در سرزمین من همه:
یا سنگ می فروشند ...
یا سنگ می زنند ...
یا سنگ می اندازند ...
یا سنگدل اند ...
یا نگاه شان سنگین است ...

بنویس!
زندگی مان سخت آسان می گذرد

از «گوگل پلاس سیاوش حاتمی» با اندک ویرایش درخور در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب: ب. الف. بزرگمهر

پی نوشت:

برایش نوشته ام:
دلنشین و تا اندازه ای نیز پرمایه! ولی اگر اجازه داشته باشم تا چند نکته را اشاره کنم:
الف. هنوز سمتگیری مشخص اجتماعی ندارد و بیش تر گلایه ای دردمندانه است. منظورم این نیست که در چنین متنی که از نهاد آدمی برمی خیزد و به همین دلیل به دل دیگران می نشیند، چنان سمتگیری ای را با زورچپان وارد نمود؛ نه کاری بخردانه است و نه شدنی! متن را ناکار می کند. منظورم جستجو و کار بیش تر درباره ی چرایی ها و نه چگونگی ها و یافتن دانش و بینشی فراتر است؛ آنگاه، کار ژرفای بیش تری می یابد؛ از گله و ناله و شکوه برون می آید و خودبخود سمت روشن اجتماعی می یابد؛ این را بطور کلی گفتم؛
ب. به همان دلیل یادشده در «الف» از تاثیر اجتماعی گسترده ای برخوردار نمی شود؛ به زبان خودمانی:
«آبی برای کسی گرم نمی کند» و به گفته ی یکی از یادداشت نویسان در بالا: دل ها را می سوزاند! تنها همین و بس!
پ. در بخشی از آن، بویژه بخش پایانی به نظرم رسید ـ گرچه با قطعیت هم نمی گویم ـ که تا اندازه ای با واژه ها بازی شده است و گمان من این است که متن نخستین و از دل برخاسته را دستکاری و ویرایشی بیش از اندازه بایسته نموده ای. به نظرم، بازخوانی و ویرایش و پیرایش متن مهم است؛ ولی نه آنچنان دستکاری که به پیام قلبی نویسنده آسیب بزند.

نوشته ی دلنشین شما را در تارنگاشتم درج خواهم نمود؛ شاید با همین پی نوشت خودم.

با آرزوی کامیابی های بیش تر شما.

ب. الف. بزرگمهر    ۱۴ دی ماه ۱۳۹۳

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!