«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۳ بهمن ۲, پنجشنبه

زمان را نیک دریابیم و برای آفرینش جبهه ی نیروهای خودی راستین بکوشیم! ـ بازانتشار

فردای روزگار، کار بسی دشوارتر خواهد بود! 

یک یادداشت بایسته


نوشتار زیر را یکسال و نیم پیش نوشته ام. درباره ی روندهای کنونی و سیاست های امپریالیستی که بهره برداری نابجا از گونه های گوناگون "اسلام" (چیزی بیش از بهره برداری ابزاری!) بخشی از آن را دربرمی گیرد، پیش از این در نوشتارهای گوناگونی نوشته و درباره ی سیاست گسترش این دین وامانده در کالبدهایی چند و از آن میان، در اروپای باختری نیز اشاره نموده بودم؛ نوشته هایی که «دزدان ارجمند ادب و اندیشه» نیز به هنگام از آن ها سود برده اند. پیش تر نیز بارها از نوشته هایم دزدیده و بی خاستگاه آن در رساله ها و نوشتارهای شان سود برده اند؛ ولی برایم مهم نیست! هنگامی که امپریالیست ها از کیش ها و آیین های گوناگون و از آن میان اسلام بهره برداری های نابجایی در پهنه ی جهان می برند و از هر سوژه ای در سمت و سوی سیاست های اهریمنی خود بهره می گیرند، کار ناشایست چنین توله سگ های دزدی، ناچیز است؛ گرچه ناچارم به آن اشاره نمایم!

به هر رو، آنچه شایان درنگ بیش تر از سوی همگی است ـ و من تفاوتی میان این و آن بر بنیاد دین باوری یا دین ناباوری و چیزهای دیگر نمی بینم! ـ برخوردی باریک اندیشانه به این روندها، سردرگم نشدن در پیچ و خم ها و شناخت نسبیِ درست از چگونگی پیشرفت و گسترش آن هاست؛ روندهایی که بخشی از آن ها در چارچوبی تاریخی و نه آنگونه پنداربافانه و اراده گرایانه که برخی می پندارند، بگونه ای سامانمند (سیستماتیک) بویژه از سوی کشورهای امپریالیستی دستکاری شده و می شوند و شناخت و بازشناخت روندهای عینی و ذهنی از یکدیگر را گاه بسیار دشوار می کنند؛ شناخت و بازشناختی که در بنیاد خود، نیازمند برخوردی طبقاتی ـ دانشورانه به روندها و جستارهاست و این دو، در پهنه ی اجتماعی از یکدیگر جدا نیست و نمی تواند باشد.

امیدوارم نوشتار زیر با باریک بینی هرچه بیش تر خوانده شود!

ب. الف. بزرگمهر  دوم بهمن ماه ۱۳۹۳

***                                                                                                  

  !زمان را نیک دریابیم و برای آفرینش جبهه ی نیروهای خودی راستین بکوشیم

اینجا کردستان سوریه است و این بچه های به خاک و خون کشیده شده ی کرد، قربانی تبهکاری های تازه ای شده اند که نیروهای گوناگونی به سردمداری ششلول بندهای دمکرات جامعه ی جهانی بر سر مردم سوریه و از آن میان کردهای آن کشور آورده و می آورند؛ ولی این تبهکاری های دردناک و شرم آور، تنها بخش کوچکی از رشته تبهکاری های امپریالیست ها در منطقه عربی خاورمیانه و شمال آفریقاست که آغاز آن به دوران پیش از «جنگ جهانی دوم» بازمی گردد و از آن هنگام تاکنون با فراز و نشیب هایی پی گرفته شده است.


در پی پیروزی نیروهای صلح و سوسیالیسم به رهبری اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی بر اهریمن نازیسم و فاشیسم در پایان جنگ دوم جهانی و سست شدن سامانه ی بهره کشی کهن در کشورهای زیر یوغ امپریالیستی (مستعمره ها)،  موج خیزش های استقلال جویانه، بسیاری از کشورهای آسیا و آفریقا و از آن میان منطقه ی عربی را درنوردید. چنین اوضاع نوینی، آشکارا به زیان کشورهای امپریالیستی بود؛ این کشورها از سویی برای پاسداری از صورتک دمکراسی خواهی خود ناچار بودند در برابر نیروهای صلح و سوسیالیسم، گامی به پس برداشته، زمینه های سیاست های تازه تری را فراهم نمایند و از سوی دیگر در برابر موج آزادیخواهی و استقلال جویی ملت ها و خلق های گوناگونی که رهایی از یوغ بندگی بهره کشان فرمانروای بیگانه بر سرنوشت و سرزمین شان را می خواستند، ناگزیر به انجام اقداماتی بی درنگ بودند؛ زیرا سخن تنها بر سر استقلال سیاسی این کشورها نبود که پیوستن و گره خوردنِ موج چنین جنبش های بگونه ای عمده ملی گرایانه با نیروهای صلح و سوسیالیسم که بیگمان، ژرفش طبقاتی به سود نیروهای کار و زحمت و سمتگیری اقتصادی ـ اجتماعی آن ها به سوسیالیسم را در پی می توانست داشته باشد، بهره کشان جهانی و همدستان آن ها در میان لایه های انگل اجتماعی در این کشورها را بیش از پیش بیمناک می نمود. 

ملی گرایی (ناسیونالیسم) عربی۱ که در منطقه ای پهناور، سربرافراشته و گام بگام گسترش می یافت، بیش از اندازه نگران کننده بود و می بایستی برای آن چاره ای درنگ ناپذیر می یافتند. کشور نژادپرست و ضد خلقی اسراییل در چنین شرایطی، پدیدار شد و نقش ژاندارم امپریالیست ها در منطقه را بر دوش گرفت. به این ترتیب، سیاست کشورهای عمده ی امپریالیستی که هسته ی اصلی آن را سرکوب دامنه دار خلق پلستین (فلسطین) با باتوم رژیم سیهونیستی۲ و چنگ اندازی به سرزمین های دیگر کشورهای عرب منطقه دربرمی گرفت، همراه با فراز و نشیب هایی به درازای بیش از هشت دهه پی گرفته شد؛ سیاستی که گرچه به برخی از آماج های خود نرسید، ولی در واگرایی جنبش های استقلال جویانه یا کژدیسه نمودن جنبش های خلقی و اجتماعی به "جنبش"هایی مذهبی و پراکننده ی دشمنی و گسیختگی میان نیروهای انقلابی منطقه از «جنبش آزادیبخش خلق پلستین» و جنبش های پیشروی عربی گرفته تا جنبش های خواهان صلح درون اسراییل، کامیابی های شایانی داشت و همچنان دارد.

اگر سیاست رژیم نژادپرست و سیهونیستی اسراییل تا پیش از فروپاشی اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی، تنها سیاستِ نامگذاری شده با عنوان «بنیادگرا»fundamentalist)۳) در منطقه بشمار می آمد، پس از فروپاشی اردوگاه کشورهای سوسیالیستی، پندار نادرست برخی از رهبران «جنبش آزادیبخش پلستین» درباره ی تک قطبی شدن جهان و برخوردی شتابزده در پذیرش پیمان صلحی گرانبارشده از سوی امپریالیست ها و سیهونیست ها که سپس بسیاری از بندهای همان پیمان را نیز زیر پا نهادند، واکنشی زنجیره ای در پدیداری و گسترش "جنبش" های «بنیادگرا» در کالبد اسلامی را در پی داشت؛ "جنبش" هایی تنگ نظرانه، تندروانه و از همه مهم تر ضدکمونیستی برپایه ی مذهب های گوناگون اسلام که بذر آن را امپریالیست ها با کمک برخی یهودیان همکار نیروهای نازی در «جنگ جهانی دوم» کاشته بودند. با جوانه زدنِ چنین "جنبش"هایی که نه تنها در منطقه ی چنگ انداخته از سوی رژیم سیهونیستی که در دیگر کشورهای مسلمان نشین نیز پدیدار شد و گسترش یافت، «بنیادگرایی اسلامی» کالبد روشن تر سازمانی و پشتوانه ی مالی نیرومند یافت و با ساز و برگ یافتن به باورها و انگاره های گوناگون اسلامی که در این یا آن کشور، گاه ناسازگاری های عمده ای نیز با یکدیگر دارند، نهادینه و ریشه دار شد. نمونه ای از چنین "جنبش" هایی که با کمک و همکاری عربستان سعودی، پاکستان و امپریالیست های انگلیسی و آمریکایی، جان گرفت و سازمان یافت، «طالبان» در افعانستان بود. بالندگی و گسترش "جنبش حماس" در خاک چنگ اندازی شده از سوی اسراییل و کمک های مادی راستگرایان و نیروهای ملی گرا ـ لیبرال کشورهای عربی، اسراییل، ایران و برخی دیگر کشورها که چشمِ دیدن جنبش خلقی، دامنه دار و دربرگیرنده ی «سازمان آزادیبخش پلستین»۴ را نداشتند، نمونه ای دیگر از "جنبش" های پر و بال یافته و پنهان و آشکار پشتیبانی شده از سوی امپریالیست ها، سیهونیست ها و نیروهای تاریک اندیش و واپسگرای اسلامی در دیگر کشورها را به نمایش نهاد. بهانه ی همه ی آن ها از سردمداران رژیم های پوشالی و گوش به فرمان امپریالیست ها گرفته تا گروه هایی آدمکش با صورتک اسلامی بر چهره در یکی از وامانده ترین منطقه های جهان از سویه های گوناگون اقتصادی ـ اجتماعی و فرهنگی، یکی بود و همچنان نیز هست:
«پاسداری ازِ بیضه ی اسلام» که در جایی با بیضه ی پادشاه آل سعود و در جایی دیگر با بیضه ی فلان آخوند حجتیه ایِ جانشین شاه، برابری می کند و نگهبانی از آن، سودهایی سرشار در منطقه ای نفتخیز به جیبِ بهره کشان ریز و درشت و اربابان امپریالیست شان سرازیر می کند؛ بازی برد ـ بردی که قربانیان جنگ و ستیزه های آن، بیش از همه، مردم غیرنظامی، زنان و کودکان هستند. 

ریشه ی طبقاتی "جنبش" های یادشده در همه جا، واپسمانده ترین نیروهای خرده بورژوازی، ارباب های زمیندار، سوداگران و سرمایه داران کوچک وابسته به همبودهای کهنه ی اجتماعی پیش از سرمایه داری را دربرمی گرفت و می گیرد که در پی رشد و گسترش سرمایه داری بزرگ وابسته به امپریالیسم (سرمایه داری کمپرادور) در سراشیبی نابودی سُر خورده و می خورند. به این ترتیب، بخش عمده ای از طبقات و لایه های وابسته به همبودهای اجتماعی کهنه که در پیِ پیدایش نخستین کشور سوسیالیستی در جهان از خواب سده های میانه بیدار شده و به جریان پرشتاب جنبش های اجتماعی پیشرو، استقلال جویانه و ضدامپریالیستی پیوسته بودند، در دوره ی پس از فروپاشی اردوگاه کشورهای سوسیالیستی در روندی سرگیجه آور که مهر و نشانِ سستی ها و نارسایی های نیروهای چپ در پهنه ی جهانی و منطقه ای را نیز بر پیشانی داشت به ابزار دست نیروهای امپریالیستی و پیشبرد سیاست های اهریمنی شان دگردیسه شدند. 

نگاهی گذرا به رویدادهای جهانی از چند دهه ی گذشته تاکنون به روشنی نشان می دهد که امپریالیست ها، هرگاه در جایی جنبشی خلقی و ملی برخاسته ـ و این جنبش ها در دوران ما نمی توانند در سرشت خود، استقلال جویانه و ضدامپریالیستی نباشند! ـ همه ی کوشش خود را در کژدیسه نمودن شان به "جنبش" هایی زیر پرچم دین و مذهب و خودی و ناخودی نمودن آن ها بکار بسته اند. از دیدِ من، این نکته در پیوستگی همه جانبه ی آخشیج های آن با یکدیگر (و نه بخشی یا آخشیجی جداگانه از آن!) باید باریک بینی بیش تر نیروهای چپ را برای بهبود سیاست های راهبردی درازمدت (استراتژیک) خود، بویژه در کشورهای مسلمان نشین، برانگیزد؛ زیرا، همانگونه که رویدادهایی چند در این دوره، گوشه هایی از چالش و شیوه های دستکاری در روندهای سیاسی و اجتماعی را نشان داده، در صورت دارا نبودن سیاست های راهبردی درازمدت و یکپارچه در این زمینه ی بسیار مهم، افتادن در دام سیاست های امپریالیستی گریزناپذیر خواهد بود. بر پایه ی زمینه های طبقاتی یادشده و در شرایط نبود اردوگاه کشورهای سوسیالیستی است که امپریالیست ها تاکنون اینجا و آنجا توانسته اند زیر پوست برخی جنبش های اجتماعی و انقلابی خزیده، آن ها را به بیراهه برده و سرانجام به سود سیاست های خود بکار گیرند یا دستِکم با دامن زدن به سردرگمی و پراکندگی درونی از نیروی آن ها بکاهند:
«دیگی که برای من نمی جوشد، برای هیچ کس نجوشد!»

دستکاری در روندهای سیاسی و اجتماعی به سود آماج های امپریالیستی و بکارگیری "جنبش" هایی با مُهر و نشان مذهبی در کشورهای مسلمان نشین، افزون بر آنچه گفته شد، جلوگیری از فرآیند رویش و بالندگی «اسلام انقلابی»۵ و از میان بردن زمینه های همکاری میان نیروهای دمکرات اسلامی با کمونیست ها را نیز دربرداشته و دارد. چنین به دیده می آید که امپریالیست ها بویژه در این زمینه از تجربه های تاریخی، بهتر از نیروهای رویاروی شان آموخته و سیاست های خود را با کامیابی به پیش برده اند؛ به عنوان نمونه، می توان به «جنبش خیابانی» در تبریز و «جنبش جنگل» در گیلان اشاره نمود. با این همه، گرچه هر دوی این جنبش ها با ناکامی روبرو شدند، ولی نمونه های خوب و گاه درخشانی از همکاری نیروهای با باور مذهبی و کمونیست ها را در پیکار با نیروهای واپسگرای اجتماعی ایران و همدستان بیگانه ی آن ها به یادگار نهادند. با آنکه، درباره ی هر دوی این نمونه های تاریخی، فرومایگان قلم به مزد وابسته به دم و دستگاه های زر و زور و دورویی با برجسته نمودن ندانمکاری ها و نارسایی ها و پافشاری بر فرجام ناکام شان، کتاب ها و نوشتارهای پر از دروغ و نیرنگ بسیاری درآورده اند تا نشان دهند که گویا این نیروها به دلیل اختلاف در باورها نمی توانند هیچگاه با یکدیگر کنار بیایند و گاه با عوام فریبی، جُستار همکاری نیروهای انقلابی مسلمان و کمونیست ها را با فروکاستن شان به «خداشناس» و «خدانشناس» ناممکن وانمود کرده اند، همکاریِ پایدار میان نیروهای یادشده بر پایه ی منافع طبقاتی شان (و نه بر پایه ی باورهای مذهبی یا غیرمذهبی شان!)، بویژه در دوره ای از بالندگی و گسترش «جنبش جنگل»، بروشنی نشان داد که تا چه اندازه منافع طبقاتی بهره کشان فرمانروا و ستمگر کشور را تهدید نموده بود؛ همان پدیده ای که امپریالیست ها و همه ی نیروهای واپسگرا از پاگرفتن دوباره ی آن در کشورمان بسیار بیمناکند. 

اکنون که کشور باستانی سوریه، جولانگاه تاخت و تاز نیروهای مزدور سرمایه زیر پرچم اسلام و اسلام خواهی شده و کودکان و زنان و مردم غیرنظامی به خاک و خون کشیده می شوند، اندکی درنگ بر تجربیات تلخ و شیرین تاریخ کنونی میهن مان شایسته و بایسته است. روی سخنم در اینجا بویژه آن گروه از مسلمانان کشورمان است که از روی نادانی گرفتار ستیزه های نادرست و ضدتاریخی «خودی» و «ناخودی» ساخته و پرداخته ی میوه چینان انقلاب شکوهمند خلقی بهمن ۱۳۵۷ ایران شده اند. به واقعیت های دیروز و امروز بنگرید؛ آینده را در آن ها خواهید یافت. فرآورده ی گفتار و کردار میوه چینان انقلاب، پس از ۳۵ سال دروغ و دورویی و دزدی و همدستی ناگزیر با چپاولگران جهانی، جلوی دیدگان شماست. دیر بجنبید، داس اهریمنی شان شما را نیز بزودی درو کرده از سرِ راه برخواهد چید. نیک که بنگرید، همه ی نیرنگ و فریب شان در زیر پوستین اسلام پناهی برایتان آشکار خواهد شد و درخواهید یافت که همه ی جُستار بر سر دستیابی به منافع مادی بیش تر و انباشت سرمایه به سود خویش بوده و هست؛ و برای اندک برخورداری توده های مردم تنگدست و تیره روز ایران از رفاه مادی و معنوی، درِ باغ سبزِ بهشت نشان شان داده و می دهند. 

بیاییم با کمک و هم اندبشی با یکدیگر، جبهه ی ساختگیِ «خودی» و «ناخودی» را از میان برداشته، جبهه ای نیکو و شایسته بر پایه منافع طبقاتی مردمان زحمتکش، کارگران و دهگانان و روشنفکران خلقی و همه ی فرآورندگان ثروت های مادی و معنوی جامعه را با ارج نهادن بر باورهای مذهبی و دینی یا غیر دینی هر یک در برابر بهره کشان، انگل های اجتماعی مفتخور، چپاولگران ثروت های جامعه، مزدوران و همدستان امپریالیست آن ها برپا کنیم. به باور من، برپایی چنین جبهه ای گامی بزرگ برای بیمه کردن کشورمان در برابر همه ی خطرات درونی و بیرونی است که یکپارچگی ایران زمین و همبستگی خلق های آن با یکدیگر را آماج کینه توزی و اندیشه های اهریمنی خود نهاده و در پی آوردن همان بلایی بر سر میهن مان هستند که بر سر پاره تن ما: افغانستان، کشورهای عراق، لیبی و اینک سوریه آورده و می آوردند. 

زمان را نیک دریابیم و برای آفرینش جبهه ی نیروهای خودی راستین بکوشیم! فردای روزگار، کار بسی دشوارتر خواهد بود! 

ب. الف. بزرگمهر    ۱۷ امرداد ماه ۱۳۹۲

http://www.behzadbozorgmehr.com/2013/08/blog-post_8.html 

پانوشت 

۱ ـ «ناسیونالیسم» به آرش ملی گرایی است و «از واژه ی ”ناسیون“ به آرش ملّت ریشه می گیرد و مانش ملّی گرایی تندروی دشمن سایر ملّت ها را می رساند و نباید آن را با میهن پرستی و پشتیبانی از حق حاکمیت ملّی اشتباه گرفت. در این مانش، ناسیونالیسم یکی از بنیادهای ایدئولوژی و سیاست بورژوازی است. نمود آن برتر شمردن و والا دانستن همه ی ویژگی های ملّت خود و خوار دانستن و به ریشخند گرفتن و دشمن انگاشتن سایر ملّت هاست. ناسیونالیسم که به دشمنی میان خلق ها دامن می زند، در جریان پیدایش ملّ در جامعه ی بورژوازی پدید آمد و وابسته به رشد سرمایه داری است ...
مبلّغان بورژوازی و رفرمیست ها (اصلاح طلبان به آرش دربرگیرنده ی آن!) با سفسطه پیرامون ” منافع عمومی ملت“ و برانگیختن ناسیونالیسم و با پراکندن تعصّبات ملی و احساسات برتری جویانه یا جدایی خواهانه می کوشند تا آگاهی طبقاتی زحمتکشان را سست و کمرنگ نمایند؛ در جنبش کارگری جدایی بیفکنند و جنگ های بهره کشانه و چیره جویانه را توجیه کنند. ناسیونالیسم با سرنوشتِ زحمتکشان و منافع ملّی سازگار نیست.
برخورد کمونیست ها با ناسیونالیسم، برخوردی تاریخی، مشخص و منطقی است. مارکسیست ـ لنینیست ها، ناسیونالیسم ملّت فرمانروا را که بر چیرگی یک ملّت بر ملّت دیگر پافشاری می کند، با بُرّندگی کنار می نهند و آن را واپسگرایانه می شمارند و از ناسیونالیسم ملّت دربند به آن آرش که از درونمایه ی ضد امپریالیستی، خلقی، دمکراتیک و پیشرو برخوردار است، ّبه آن آرش که خواستار آزادی و حاکمیت و رشد ملی ناوابسته است، پشتیبانی می کنند ...» برگرفته از «واژه نامه سیاسی»، نوشته ی قهرمان زنده یاد امیر نیک آیین (هوشنگ ناظمی) با ویرایش اینجانب: ب. الف. بزرگمهر 

۲ ـ «سیونیسم» یا «صهیونیسم» (zionism) «یك جریان ناسیونالیستی متعصب متعلق به بورژوازی یهود است كه در اواخر قرن گذشته در اروپا به وجود آمد و اكنون به ایدئولوژی رسمی دولت تجاوز گر اسرائیل بدل شده است. این نام مشتق از صهیون ـ محلی در نزدیكی شهر اورشلیم است كه برای یهودیان نیز دارای تقدس است. در سال ۱۸۹۷ جمعیتی به نام سازمان جهانی صهیونیسم بوجود آمد كه هدف خود را انتقال تمام یهودیان جهان به فلسطین اعلام كرد. این سازمان اكنون دارای قدرت مالی برابر با دارایی بزرگ ترین شركت های انحصاری جهانست، سهامدار شركت های متعدد اسرائیلی و صاحب زمین ها و موسسات كشاورزی و واحدهای تولیدی و توزیعی عدیده است، مركز آن درایالات متحده امریكاست و فعالیت های جمعیت های سیونیست را در بیش از ۲۰ كشور جهان كنترل می كند. جمعیت های متعدد، كلوب ها، كمیته ها و اتحادیه های فراوانی وابسته بدانند. باید گفت كه سیونیست ها در آغاز به خاطر منافع و ساخت و پاخت های امپریالیستی حاضر بودند «كانون یهود» را در امریكای لاتین یا در كنیا یا در اوگاندا یا در اروپای شرقی بوجود آورند.

بورژوازی یهود با تحریك احساسات ناسیونالیستی و تعصب های ملی سالیان درازیست كه در زیر پرچم سیونیست با نیروهای مترقی به مبارزه برخاسته و این جریان را به حربه ای در خدمت محافل ارتجاعی و امپریالیستی بدل كرده است.

شالوده صهیونیسم این اندیشه است كه یك ملت واحد یهود مركب از یهودیان سراسر جهان، صرف نظر از كشوری كه میهن آنهاست وجود دارد. این اندیشه از نظر سیاسی ارتجاعی و حربه نفاق افكنی است و از نظر علمی بی پایه و غیر منطقی است. صهیونیسم قوم یهود را دارای وضع استثنایی در جهان می داند كه به عنوان برگزیده خدا دارای رسالتی ویژه است. صهیونیسم در درجه اول با منافع پرولتاریای یهود مغایر است. صهیونیسم سالیان متمادی كوشش اصلی خود را متوجه ایجاد نفاق و تضاد بین یهودیان هر كشور و خلقی كه در میان آنها می زیستند كرده و در تحریك دشمنی و كینه بین یهودیان و سایر خلق ها می كوشد. از این نظر بین صهیونیسم و آنتی سمیتیسم كه نقطه مقابل اولیست تفاوتی نیست. هر دو صهیونیسم و آنتی سمیتیسم (ضد یهود) ـ جریان ارتجاعی، نژاد پرستانه، ناسیونالیستی كور و دشمن اتحاد زحمتكشان است و ماركسیسم با تمام قدرت هر دو را رد می كند.

صهیونیسم ... تنها ایدئولوژی نیست بلکه سیستم ارتباطات پرشاخه و موسسات بی شماری نیزهست و مجموعه نظریات، سازمان ها، سیاست ها و روش های سیاسی و اقتصادی بورژوازی بزرگ یهود را که با محافل انحصاری ایالات متحده امریکا و سایر کشورهای امپریالیستی جوش خورده اند تشکیل می دهد. محتوی اساسی صهیونیسم، شوینیسم جنگ طلبانه و ضد کمونیسم است.

صهیونیسم می کوشد در کشورهای مختلف جهان، کارگران و زحمتکشان یهود را از محیط کار و زندگی و فعالیت خود از بقیه کارگران و زحمتکشان جدا کند و مانع شرکت آن ها در نهضت کارگری و دموکراتیک گردد. صهیونیسم با اشاعه نظریه غلط «وحدت منافع ملی یهودیان» می خواهد تضاد بین کارگر و سرمایه دار را بین استثمار کننده و استثمار شونده یهود را مخفی کند و در حقیقت منافع حیاتی زحمتکشان یهود را در پیشگاه منافع بورژوازی بزرگ و ثروتمند یهود قربانی کند. امپریالیسم جهانی از صهیونیسم در توطئه های ضد ملی، ضد جنبش آزادیبخش و ضد سوسیالیسم بهره فراوان بر می گیرد و با فریب و اغوای توده های یهود نقشه های شیطانی و ضد خلقی خود را عملی می کند ….» برگرفته از «واژه نامه سیاسی»، نوشته ی قهرمان زنده یاد امیر نیک آیین (هوشنگ ناظمی) 

۳ ـ بنیادگرایی (fundamentalism)، پدیده ای تاریخی است که نخستین بار در گونه ای از «پروتستانیسم»، از شاخه های مسیحیت میانه سده ۱۹ ترسایی در ایالات متحد اتازونی نمود یافت و پس از آن در دیگر دین ها، مذهب ها و شاخه های آنها بازتاب پیدا کرد. از ویژگی های مهم این پدیده، چنانکه از نام آن نیز برمی آید، بازگشت به راه و روشی است که شناسه و بنیاد دین را دربرمی گیرد. «بنیادگرایی» در کردار، بطور عمده دربرگیرنده ی شاخه های کوچکی از دین ها و مذهب ها هستند که با شوریدن بر ضد شاخه های اصلی و بزرگ تر، «درست دینی» را تنها از آنِ خود می دانند. مذهب شیعه را هم از دیدگاه تاریخی در گذشته ی خود و هم از دیدگاه بنیانگزاران جمهوری اسلامی ایران، می توان مدهبی بنیادگرا نام نهاد. با این همه، آنچه بویژه «بنیادگرایی» را در دوره ی کنونی بیشتر بر سر زبان ها انداخته، هیاهوی تبلیغاتی گسترده رسانه های امپریالیستی برای پوشش دادن و پنهان نمودن آماج های واقعی لشگرکشی امپریالیست ها برای بازتقسیم دوباره ی سرزمین های آزاد شده در پی شکست نازیسم و امپریالیسم در «جنگ دوم جهانی» است؛ تبلیعاتی که بویژه با نشانه گیری «بنیادگرایان اسلامی» به عنوان «تروریست» وانمود می کند که "جامعه ی جهانی" (بخوان: کشورهای امپریالیستی و نوکران شان!) برای رهانیدن جهان از خطر آنها باید پیشدستی نموده و با عملیات نظامی پیشگیرانه، نسل آنها را از روی زمین پاک کند! کم و بیش همه ی این «بنیادگرایان» در کشورهای نفتخیز خاورمیانه و شمال آفریقا متمرکز شده اند! 

۴ ـ «سازمان آزادیبخش پلستین» در اوج شکوفایی خود، نمونه ای درخشان از همکاری دامنه ی گسترده ای از نیروهای با باورهای گوناگون در چارچوب جبهه ای دربرگیرنده از چپ های رادیکال گرفته تا نیروهای میهن پرست مذهبی و حتا بخشی در آن هنگام کوچک و حاشیه ای از نیروهای بورژوا لیبرال را به نمایش گذاشته بود. همکاری رویهمرفته پربار این نیروها در کنار یکدیگر و به رهبری زنده یاد یاسر عرفات، نقش مهمی در افزایش سنگینی و اعتبار آن سازمان به عنوان نماینده ی پیکارجوی خلق قهرمان پلستین بازی نمود. پس از فروپاشی اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی و ندانمکاری رهبری آن سازمان که بیگمان مهر و نشان بخش نیرومند شده و از حاشیه به میانه میدان آمده ی بورژوا لیبرال های آن را نیز بر پیشانی داشت، «سازمان آزادیبخش پلستین» به قرارداد یکسویه ی «اُسلو» به سود اسراییل و امپریالیست ها تن داد و در پی آن در شرایط نوینی که به سود امپریالیسم در پهنه ی جهانی پدید آمده بود، میان سازمان ها و حزب های بدنه ی آن، دودستگی ها و چنددستگی های نویی، افزون بر زخم های  کهنه پدید آمد و گام بگام از اعتبار و نفوذ آن سازمان سرفراز خلقی در میان توده های مردم پلتسین کاسته شد. بالندگی و گسترش جریان های بی پشتوانه ی بزرگ توده ای چون «حماس» در سرزمین های چنگ اندازی شده از سوی اسراییل، همزمان با فرآیند فروکاهش «سازمان آزادیبخش پلستین»، بویژه پس از درگذشت یا بگمان بسیار، از میان بردن یاسر عرفات، نشان داد که در اینجا نیز امپریالیست ها و هم پیمان شان رژیم سهیونیستی اسراییل با نقشه و سناریوهای از پیش طراحی شده ای، کار را سازمان داده بودند. 

۵ ـ با پیروزی انقلاب بهمن ۵۷ در کشورمان، گرچه از همان نخست و حتا پیش از پیروزی انقلاب، برخی مزدوران و سرسپردگان امپریالیستی پیرامون آخوند روح الله خمینی برای آینده جاسازی شدند، چنین امکانی فراهم شد که چون مسیحیت انقلابی در برخی کشورهای آمریکای لاتین، اسلام انقلابی نیز سر بلند نموده، پایه و بنیادی استوار یابد. چنین روندی، همانگونه که خوب و بد آن را تاریخ ایران و جهان بخوبی نشان داده، نمی توانست بدون همکاری و نزدیکی نیروهای با باورهای مذهبی با کمونیست ها کمترین دستاوردی داشته باشد. شوربختانه، سستی ها و ناکارآمدی های نیروهای چپ از یکسو که اینجانب آن را عامل اصلی و عمده ی همه ی شکست های کوچک و بزرگ دوران کنونی می دانم و کمبود یا حتا نبود دمکرات های اسلامی راستین که یکی از برجسته ترین شان: علی شریعتی، اندکی پیش از اوجگیری انقلاب بهمن ۵۷ بگونه ای بسیار تردیدبرانگیز در انگلیس کشته شد، در کنار نبود مدیریت درخور در میان نیروهای انقلابی مسلمان به حاکمیت رسیده، کار را به آنجا کشاند که از همان نخستین روزهای انقلاب، بورژوالیبرال ها به رهبری مهدی بازرگان به بلندپایه ترین جایگاه ها و پایه های حاکمیت برآمده از انقلاب دست یافتند و بجای سرکوب نیروهای ضدانقلابی از دستگاه دیوانسالاری و سران سرسپرده ی ارتش و «ساواک» برجای مانده از رژیم گوربگورشده ی پادشاهی و سمتگیری اقتصادی ـ اجتماعی به سود زحمتکشانی که انقلاب بر دوش آن ها و پیشکش شهیدان شان به پیروزی رسیده بود، از یکسو به لاس خشکه زدن با امپریالیست ها پرداخته و از سوی دیگر زمینه های کودتاهای ضدانقلابی چون نوژه را با کردار ناشایست و ضدانقلابی خود فراهم نمودند. همه ی این ها به همراه نیرو گرفتن بخشی از آخوندهای انقلابی نمای همکار «ساواک» درگذشته و حرکت های هرج و مرج جویانه و چپ نمایانه ی بخش های گوناگونی از نیروهای خرده بورژوای به حاکمیت رسیده که دنباله ی آن تا میان نیروهای چپ رو نیز کشیده می شد، رویهمرفته شرایط بالندگی و ژرفش انقلابی با پرچم اسلام انقلابی را از میان برد و در پی آن ضدانقلاب که پیش تر و بویژه در دوران جنگ گرانبار شده ی «صددام» بر ضد میهن مان، اندک خراش ها و آسیب های پیامد انقلاب را نیز بهبود بخشیده و بسیار پروارتر از پیش شده بود، سراپای حاکمیت و دستگاه دیوانسالاری را درچنگ خود گرفت.

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!