«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۳ دی ۲۱, یکشنبه

هر گِردی گردو نیست!


چندمین باری است که یک نقاشی پیش پاافتاده (تصویر پیوست) از کسی می بینم که به پندار من نه هنرمند به آرش دربردارنده ی آن است و نه کاریکاتوریست به آرش ویژه ی آن! 

نوشته ام:
ببخشید که من این را می گویم. انتقاد را بسیاری دوست ندارند؛ ولی این بار دیگر ناچارم. این چندمین بار است که نقاشی هایی که حتا بچگانه نیز نمی توان نام شان نهاد ـ زیرا بسیاری بچه ها بهتر از این نگارگری می کنند! ـ می بینم که همگی چون این یکی، سطحی، پیش پا افتاده و از دیدگاه هنری بی ارزش بوده و هستند. می دانم خوشایند نیست؛ ولی باید رک و پوست کنده بگویم. می توان در این باره که چه چیزی را هنر می توان نامید، گسترده تر گفتگو نمود؛ ولی در اینجا بیش تر به آن نمی پردازم.

از یک نقطه نظر نیز کارهایی اینچنینی را نمی توان هنر نامید و آن بیش تر از دیدگاهی فلسفی و بگونه ای باریک تر، فلسفه ی علمی (دیالکتیک ماتریالیستی) و جُستار هماوندی «کلّ» و «جزء» با یکدیگر است. برای آنکه نمونه ای داده باشم، بخشی از یک نوشتارم را در اینجا می آورم:
«... نمونه بسیار خوبی برای نشان دادن درستی این حکم دیالکتیکی است که جمع کمی اجزاء یک روند یا ماهیت با «کل» آن یکی نیست و یا به زبان دیگر، «کل»، مجموعه کمّی اجزاء تشکیل دهنده خود نیست که چیزی از نظر کیفی دیگر است. در «کل»، مجموعه دگرگونی های کمّی به دگردیسی کیفی می انجامد. برای آنکه نمونه هایی روشن از طبیعت و جامعه داده باشم، دو نمونه را یادآوری می کنم:
یکی نمک خوراکی که برای آدم ها و بسیاری از جانداران ترکیبی ضروری برای ادامه زندگی است و از آمیزش دو عنصر سُدیُم۳ و کُلُر۴ پدید می آید. هر دو عنصر، بویژه سُدیم سمّی و کشنده هستند؛ ولی از درهم آمیختگی آن دو «جزء»، «کل»ی بدست می آید که برای بسیاری از جانداران سودمند و حتا ضروری است.

نمونه دوم هنر رقص است. اجزاء هنر رقص را جُنبش های هم آغوشی میان مرد و زن (سِکس) تشکیل می دهند. این هنر، در دوره ای که کمابیش در همه جا پویش تکاملی خود را از سر گذرانده، در کلّیت خود و آنگاه که همه اجزاء تشکیل دهنده آن در مجموعه ای یگانه و همسو، با یکدیگر همساز شده اند، بسیار زیبا و دل انگیز بوده، نشانه ای از برانگیختن میل جنسی دربرندارد. در اینجا نیز، اگر خوب بنگریم، «کل»، با مجموع اجزاء تشکیل دهنده خود یکی نیست و کیفیت کاملا نوینی به دست می آورد. ولی اگر، هنر رقص و رقصیدن را، دانسته یا نادانسته، چنانکه در برخی "رقص" های بی ریشه و من درآوردی دنیای باختر بخوبی به چشم می خورد و نشانه سقوط هنری است، به اجزاء آن بخش کنیم و با گزافه نمایی جزیی از اجزاء، رابطه و پیوند آن را با دیگر اجزاء و در پیامد آن با «کل» کار بگسلیم، تنها اجزاء به دیده خواهند آمد و «کل» ناپدید می شود.»
«رابطه دیالکتیکی «جزء» و «کل» با یکدیگر»
 http://www.behzadbozorgmehr.com/2009/05/blog-post_21.html
(این نوشتار در گوگل پلاس نیز درج شده است!)

با آنکه هم در کاریکاتور و هم در طنزنوشته، بخشی از واقعیت با برجستگی بیش تری جلوی دید خواننده یا بیننده نهاده می شود از کُلّیت اثر بخوبی پاسداری می شود؛ وگرنه، نه کاریکاتور است و نه طنز! از دید من، این نکته ی مهمی برای شناخت یک اثر هنری از غیرهنری است. به زبان ساده تر، ولی نه آنچنان دربرگیرنده، اگر طنزنویس یا کاریکاتوریست، نیمه ی تهی لیوان را برجسته می کند، نیمه ی پُر آن را نادیده نمی گیرد که در هماوندی با یکدیگر در کلی یکپارچه اند. این را تنها به دلیل سادگی دریافت آن یادآور شدم.

ب. الف. بزرگمهر   ۲۱ دی ماه ۱۳۹۳
 

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!