«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۳ آبان ۲۵, یکشنبه

هنر رسانه های امپریالیستی: گنجشک را رنگ کرده بجای قناری جا می زنند!


تصویری از آن نظریه پرداز ساخته و پرداخته ی رسانه های امپریالیستی درج کرده و چند خط زیر را درباره ی وی نوشته که دنباله ی آن را باید در پیوند درج شده پی بگیری:
«فرانسیس فوکویاما نام آشنایی در فرهنگ دیدگاه های سیاسی است. انگاره ی پرآوازه ی او به نام ”پایان تاریخ“ که موافقان و مخالفان جدی داشته، می‌گوید که لیبرال دموکراسی و سرمایه‌داری بازار آزاد، سرنوشت فرجامین جاامعه های آدمیان است ...»

از «گوگل پلاس» با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر

می نویسم:
می بینید؟! مغزشویی آدم ها یک نمونه اش همین است. آدمی با دانش کم و سطحی که هِر را از بِر درنمی یابد  تا جایگاه نظریه پرداز بالا می برند و به خورد روشنفکران جهان می دهند. به همان اندازه که این آدم بیسواد و نظریه اش نیز نه چیزی تازه که آمیخته از مانش های ناهمتا با یکدیگر و برگرفته از دیگران است، رسانه های سامانه ی امپریالیستی هنرمندانی بزرگ بشمار می آیند که با همه ی زمینگیری این سامانه  توانسته اند، گنجشک را رنگ کرده بجای قناری جا بزنند!

* من همه ی کتاب های این آقا را نخوانده ام و لزومی هم به این کار در خود احساس نکرده ام؛ همان اندازه که از گفته ها و سخنرانی ها و برگرفته هایی از بگمانم همان کتاب یادشده خوانده ام، چنین اظهارنظری می کنم و بر آن پامی فشارم.

ب. الف. بزرگمهر    ۲۵ آبان ماه ۱۳۹۳ 

پی نوشت:

می نویسد:
بله؛ اوضاعی است واقعن!
ازقضا، به چشم من چنین آمد که گویی چنین گزارشی از سوی یک رسانه "غربی" چه بسا حتا تبلیغ است برای آنان و شما بیفزایید ایهام داستان به این نمونه‌های وطنی خودمان را!) اما بی نگاه به تراز دانش یا اندازه پیشگانی آن گزارش‌نویس نازنین، چیزی که برای من هم شگفتی می‌افزود در کار آوردن گزاره‌هایی بود که آشکارا یا در اندازه آغازینه‌ها نشان میدهند و یا جز بازگویی پیش‌پاافتاده‌ها و جهانبینی‌ها نیستند:
ـ  سخنان ساده‌وار و یا تهی در باره نهاد،
ـ  دلیری در پیشگویی و پیشخوانی کاروبار جهان،
ـ  همانگویانه (توتولوژیک) سخن گفتن.

بارها شده که از دیدن یا خواندن سخنان برخی "بزرگان" انگشتـ به دندان مانده‌ام؛ همانند این:
«... این دولت خوب کار نمی‌کند و مشکلاتش شاید به این واقعیت برمی‌گردد که خیلی نهادینه شده است.» و سپس‌ها می‌آورد که:
«نهادهای دولتی که قرار است در خدمت اهداف عمومی باشند به تسخیر منافع خصوصی قدرتمند درآمده‌اند و آرام آرام عرف و قوانین را هم متصلب می کنند.»

اینک سخن من در راستی یا نادرستی چنین گفته‌هایی نیست که می گویم سود دانشی یا کاربردی این گونه بافتن‌ها چیست سرانجام؟!

باری، گرچه دلسپار هیچ بزرگی نیستم، اما آدمها با همین کوچکی شگفت شان برایم دریافتنی و سودمندند. بسیاری از همین بزرگان، سودشان جز نادانی و نابودی نبوده است. ما می مانیم و دست‌کم آسیب‌شناسی و برای آینده‌ مان.

از «گوگل پلاس» با اندک ویرایش درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر

پاسخ می دهم:
نکته های خوب و چشمگیری در میان نهاده اید و این یک که پرسشی بجاست:
«اینک سخن من در راستی یا نادرستی چنین گفته‌هایی نیست که می گویم سود دانشی یا کاربردی این گونه بافتن‌ها چیست سرانجام؟

در یک پاسخ ساده:
آفرینش سردرگمی! ولی در یک پاسخ کمی گسترده، وظیفه ی این شبه دانشمندان که چیزی هم بارشان نیست، پیکار با اندیشه های راهگشا و آفرینش واریانت هایی است که در این یا آن نکته، اندکی هم شده با آن اندیشه های راهگشا و دگرگون ساز، تفاوت دارند. به عنوان نمونه، روند تاریخی فلسفه را درنظر بگیریم که نشان می دهد تا پیش از فلسفه علمی ماتریالیسم دیالکتیک مارکس و انگلس، همه ی نحله های فلسفی از پندارگرا تا ماده گرا، کاری جز توصیف جهان انجام نداده اند. آنجا که ماتریالیسم دیالکتیک پا به جهان می نهد و چیزی را عرضه می کند که نه تنها دگرگونساز است که ابزارهای دگرگونی و روش های آن را در چارچوبی عام نشان می دهد و به همین دلیل نام فلسفه علمی به خود می گیرد، همه ی جهان واپسگرا و محافظه کار، جهانی که خواهان نگهبانی از وضع کنونی در این یا آن لحظه است، برای رویارویی با آن به جنبش درمی آیند و چون نمی توانند در برابر آن موضع بگیرند و با آن مستقیمن شاخ به شاخ شوند (زیرا علمی است و شکست می خورند!) ناچارند به کالبد آن درآیند؛ همه ی ماجرا از این نکته سرچشمه می گیرد و از آنجاست که نحله های گوناگون تازه ای بسان آن (همان واریانت های پیشگفته) پدید می آیند که گاه تنها اندکی با نسخه ی راهگشا نفاوت دارند. به این ترتیب است که به عنوان نمونه، کارخانه های مانش سازی سرمایه داری، مانش هایی چون «جهان سوم»، «اقتدارگرایی» (بی درنظر داشت آن که آن اقتدار از کدام سمت و سوی اجتماعی برخوردار است!) می سازند و روانه ی بازار می کنند. آن ها حتا برای هر بحران تازه ی سرمایه داری نیز نام تازه ای می یابند: بحران بورس؛  بحران مسکن و ... به تازگی در نوشته ی کسی با مانشی به نام «جامعه جنبشی» روبرو شدم. از ویژگی هایی که برای آن برشمرده بود، پوزخندی بر لبم نشست و کمی هم قلقلکم شد که پاسخی بر آن که نویسنده اش استاد دانشگاهی در ایران است بنویسم که از کنارش گذشتم.

دنباله ی ماجرا می پندارم روشن و بی نیاز از توضیح من باشد.

ب. الف. بزرگمهر    (تاریخ: چند روز پس از درج نوشتار در «گوگل پلاس»)
 

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!