«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۴۰۳ خرداد ۱۸, جمعه

چیزی که ما را به هم پینه می کند، باوری ژرف و امید به برابری و رهایی است

یادداشتِ فروغ سمیعی از کنشگران پرونده‌ی گیلان

وقتی با یک جمع بازداشت می شوی، بازجو با اخبارِ اشتباه تلاش میکند ترا نسبت به دوستانت بدبین یا نگران کند. بدبینی جواب نمی دهد؛ اما نگرانی گاهی همه وجودت را در بازداشتگاه از بین می برد. این جمله که فلانی اقدام به خودکشی کرده از هزار شکنجه بدتر است. با خودت تکرار می کنی: «نه ، دوست من اونقدری قوی هست که اینکار رو نکنه» اما شرایط غیر معقول بازداشت و بازجویی جوری نیست که اینهمه مطمئن باشی. بالاخره در همین بازداشتگاه ها افراد زیادی به زندگی خود پایان داده اند و شاید آنها هم انسانهای قوی بوده اند.

وقتی جمعی بازداشت می شوی، هر لحظه با چشم بسته دنبال نشانی از حضور رفیق دیگری هستی؛ در راهروها موقع انتقال، بی خود سوالات نامربوط می پرسی که رفقایت را از حال خوبت آگاه کنی. اگر صدای ضعیف و خسته رفیقی را بشنوی، تمام فکر و ذهنت پی اوست و صدای پر قدرت رفیقی دیگر انرژی ات را بیشتر می کند و مصمم می شوی به ادامه راهت.

وقتی جمعی بازداشت می شوی، بازجو با یک فرد طرف نیست و دغذغه بزرگش این است که بداند چگونه چنین جمعی تشکیل شده است تا از جمع شدن های دیگر جلوگیری کند. مثلا مدام میخواهد بداند چگونه یک فرد چپ و مذهبی و … کنار هم جمعی را تشکیل می دهند و وقتی جواب را پیدا نمی کند، عصبی است. نمی داند چیزی که ما را به هم متصل می کند، تبعیض های مشترکی است که به واسطه جنسیت و طبقه مان تجربه کرده ایم. چیزی که ما را به هم وصل می کند، ایمان و امید به برابری و رهایی است.

در نهایت، وقتی جمعی بازداشت می شوی به پشتوانه یک جمع از اینهمه استیصال طرف مقابل به خودت و رفقایت افتخار میکنی و در تاریک ترین لحظات انفرادی، ناگهان با دستنوشته رفیق بازداشتی دیگرت دلگرم می شوی و باور می کنی که ما می توانیم.

برگرفته از «تلگرام»   ۱۷ خرداد ماه ۱۴۰۳ (با اندک ویرایش درخور، تنها در نشانه گذاری ها از اینجانب؛ برنام و برجسته نمایی های بوم نیز از آنِ من است.  ب. الف. بزرگمهر)

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!