«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۴۰۰ فروردین ۲, دوشنبه

در هزار رنگ دیده ام تهیدستی را ...

فقر را لمس کرده ام
در چشمان مشتاق
رهگذران پیچیده در لباسهای مندرس
در جستجوی پیراهن کهنه دار زده
بر دیوار بی خاصیت میدان.

در تنهایی آدمهای بی سامان
که ماه فروافتاده روستا را
در حصار برجها
غریبانه می نوشیدند
در هنگامه‌ی انتظار ...

من فقر را نظاره کرده ام
هر سپیده‌ی سرد
در لرزش قامت مردان و زنان
که توده وار می‌دوند
در پی مترو
خط ویژه
و یا سرویسهای خسته ...

من فقر را
تلخ و بیقواره یافتم
که زیباترین چهره را
با تیغ روزگار
نابود کرده است

من فقر را گریستم
بر بالین دخترکانی
که در رویای شان
پیرمرد متمولی می جستند
تا زیبایی شان
نردبانی باشد
برای رهایی از
حصار سنگین
لولای چارچوبه های قدیمی
و زیستن با امکاناتی بهتر ...

فقر را ریشه ای بود
چون پیچک های اختلاس
در جان اقتصاد
که توسط حاکمان
آبیاری می شود ...

در هزار رنگ دیده ام
فقر را ...
در چهره‌ی آدمیان
اما همیشه یک جلوه داشت
تباهی!
تباهی!
تباهی!

سیروس وطنی

برگرفته از «تلگرام»   یکم فروردین ماه ۱۴۰۰

برنام را از بوم برگزیده و اندکی دستکاری نموده ام.  ب. الف. بزرگمهر

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!