کروناجان! راستش اگر قرار است باز هم آشغال جمع کنم که از قضا قرار همین است، ترجیح میدهم تو باشی تا اینکه نباشی! حداقل وقتی هستی، بیشتر مردم توی خانههای شان هستند و من کمتر خجالت میکشم وقتی سَرم را توی زبالهها میکنم. اصلا اگر قرار است آدمها بیرون بیایند و بدبختی و بیچارگی عدهای را ببینند و صدایی از آنها درنیاید، خب اصلا بیرون آمدنشان چه فایدهای دارد؟!
کروناجان! چند نفر توی محلهی ما مردهاند که مردم میگویند از کروناست! اینجا که شب میشود، هیچ تیر چراغ برقی وجود ندارد و کوچهها تاریکِ تاریک میشود! در همین موقعها هم چند خفاش در کوچه و خیابان محلهی ما به پرواز درمیآیند. تو را هم که میگویند از خفاش سردرآوردهای؛ من که باور نمیکنم! خفاشها که این همه سال، شبها دور و بر ما پرسه زدند و هیچ آسیبی به ما نزدند. من که تازه ۱۲ سال را پر کردهام از مامور گاراژ زباله که یک شب در میان، هر چه از دهانش درمیآید به من میگوید، بیشتر میترسم. خفاش که ترسی ندارد. خودش رد میشود و میرود؛ اما فحشهای مامور گاراژ پشت سر هم تکرار میشود و هر بار هم تا دو سه روز روی اعصابم میرود. کارم لنگ اوست و هیچ چیز هم نمیتوانم بگویم به آن مرتیکه!
کروناجان! ما هر روز در فقر و بدبختی خودمان میمیریم! بعد تو قرار است دقیقا چه کار جدیدی انجام بدهی که قبلا برای ما اتفاق نیفتاده؟ برای همین هم به نظرم تو هیچ ترسی برای فقیر فقرا نداری!
برگرفته از «تلگرام اتحادیه آزاد کارگران ایران» نهم اردی بهشت ماه ۱۳۹۹
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر