«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۷ بهمن ۲۹, دوشنبه

از این کیر خر به آن کیر خر و کیر خری دیگر و باز هم هیچ

«واقعا تعجب دارد ‌که چرا از تشییع مرحومه پوران شریعتی در حسینیه ارشاد جلوگیری شد. این ‌اتفاق در حالی رخ داد که خانواده دکتر شریعتی هماهنگی های لازم را با ‌فرمانداری انجام داده بودند؛ اما در کمال تعجب و البته تاسف، امروز صبح بهانه ‌آوردند که باید از جای دیگری هم اجازه گرفته می شد و به همین دلیل از تشییع ‌همسر دکتر شریعتی در حسینیه ای که ایشان در آنجا با سخنرانی هایش ‌تاثیرگذاری زیادی در انقلاب داشت، ممانعت به عمل آورده شد.‌» (گفته های هاشم صباغیان، «ایرنا»  ۲۹ بهمن ماه ۱۳۹۷)

دنباله ی سخنان ناگفته ی هاشم صباغیان:
«انگار در این ولایت، هر جایی کیر خری نشانده اند که کاره ای نیست؛ از این کیر خر به آن کیر خر و کیر خری دیگر و باز هم هیچ؛ دشواری های دیگر گریبانگیر مردم به یکسو، سرگردانی و سردواندن شان هم خود دشواری بزرگی است. بدبختی اینجاست که پیش تر نیز نمی گویند از چند کیر خر باید پروانه ی انجام کاری را دریافت کنی و اگر بپرسی نیز نمی گویند، کدام کیرِ خرِ اندر کار را باید دید. این ها از آن آفتابه دار خدابیامرز مسجد شاه [دانسته، نام شاه را بکار می برد!] که در گوشه ای سایه دار می نشست و به مومنینی که برای وضو به کنار حوض میان مسجد می شتافتند تا یکی از آفتابه های پلاستیکی به رنگ های گوناگون را برای شستشوی خود بردارند، بدترند؛ آن خدابیامرز، هنگامی که از همان گوشه به مومنی در کنار حوض، امر و نهی می کرد که کدام آفتابه را بردارد یا برندارد، رنگ آن را نیز بر زبان می آورد و مومن با آنکه درنمی یافت کدام جداگانگی میان آفتابه ی سبز یا نارنجی که هر دو تا خرخره پر آب شده بودند، هست، ناگزیر به امر وی که آفتابه داری بیش نبود، گردن می نهاد تا نمازش را بهنگام بخواند. در این ولایت شیر تو شیر، این هم در کار نیست؛ نه می دانی چرا پروانه ی انجام مراسم را دادند؛ نه می دانی چرا آن را زیر پا نهاده و می گویند از جای دیگر هم می بایستی پروانه صادر می شد؛ نه می دانی آنجا کجاست و آیا راست می گویند یا دروغ می گویند! آن هم درست آن هنگام که همه راه افتاده و به «حسینیه ارشاد» آمده اند. به هر کار دیگرشان که باریک می شوی، همین داستان است. از چه می ترسند؟ مگر این بانوی مرحوم، ارث پدرشان را خورده بود یا مانند آن بانو که پسرانش را پس از رنج و آزار بسیار در زندان کشتند و پنهانی در خاوران بخاک سپردند، نماد «حسینیه ارشاد» بود که از بردن نامش ترس مرگ داشته باشند؟! شما بگو! با این همه کیر خر نشانده در اینجا و آنجا به عنوان فرماندار و استاندار و وکیل و وزیر بیکاره، چه خاکی بسر کنیم؟!

ب. الف. بزرگمهر   ۲۹ بهمن ماه ۱۳۹۷

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!