«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۴ خرداد ۱۷, یکشنبه

سرزمین خاکستری و سنجاقک هایی رنگ باخته که دوباره رنگ می گیرند ...


نوشته ای است دلنشین و تلخ از جوانی که شاید در آستانه ی گام نهادن به میانسالی است؛ با همان آزمون ها و دلهره های کودکان خودم به گاه آژیرهای هوایی و بمباران هایی که گاه تنها پانصد متر آنسوتر جان خانواده هایی را از کودک و جوان و پیر می گرفت و برای ما که شاید اندکی "خوشبخت تر" از آن ها بودیم، شیشه هایی شکسته و در و پنجره ای آسیب دیده برجای می نهاد:
دم و بازدمی خودخواهانه به آسودگی که شُتر این بار نیز از جلوی خانه ی ما رد شد و جایی دیگر بر زمین نشست؛ و کودکانی که از بس در گوشه ای امن تر و دور از پنجره ها به سینه مان فشرده بودیم، همه ی بدن شان درد می گرفت و می نالیدند؛ و توده های مردم، بویژه در منطقه های مرزی و مستقیم درگیر در جنگی گرانبار شده از سوی امپریالیست ها و مزدورشان «صددام»، این همه را به امید آینده ای بهتر برای کودکان شان به جان می خریدند و تاب می آوردند ...

نوشته ی زیر بازتابی است از آن سرگذشت و از به گفته ی نویسنده ی آن که از آوردن نامش خودداری ورزیده ام:
«سرزمین خاکستری»! و دهه هایی بازداشته شده از هر چیز آدموار به بهانه ای دروغین از سوی رژیمی که پا در همان راهی نهاده بود که «صددام» پیش تر رفته بود.

ب. الف. بزرگمهر     ۱۷ خرداد ماه ۱۳۹۴

برنام را با الهام از متن زیبای زیر برگزیده ام.    ب. الف. بزرگمهر

***

می گویند چه خوب مانده اى  ...
غافل از اینكه من خوب نمانده ام ... من جا مانده ام !
نگاهم ... معصومیت كودكیست هراسیده از آژیر قرمز جنگ ...
لبخندم ... تلخى عصیان فروخورده ى نوجوانیست، شوریده از فشار تحریم ها ...
و چهره ام ... نقاب سنگى جوانیست وامانده در من خفه و خاموش، هزارسال به چله نشسته !

من از دهه ى عشق ممنوع مى آیم ... از دهه ى نگاه ممنوع ... زیبایى ممنوع ... شعر ممنوع و كلام ممنوع !

من از جنس هیچ كس نیستم ... من تنها خود را از سرزمین خاكسترى دهه پنجاه و شصتی ام به دنیاى رنگى تو سنجاق كرده ام تا مگر كودكى «فریز» شده در من، یخ بشكند و جوان شدن بیاموزد ... تا جوانى تاریخ مصرف گذشته ام، پیش از گندیدن، پیر شدن آغاز كند !

من عدد شناسنامه ام را انكار نمیكنم ... اما سال هاست كه عدد شناسنامه ام مرا انكار كرده است !

من تمامى اعداد زندگیم را كم رنگ شمرده ام !
كم رنگ عاشق شده ام ... كم رنگ لمس كرده ام ... كم رنگ نفس كشیده ام ... و كم رنگ خندیده ام!

از «گوگل پلاس» با اندک ویرایش درخور در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب؛ با آنکه از دید من، زدودن برخی از نقطه چین ها و یکی دو جا ویرایش و پارسی نویسی به بهبود نوشته و جاندارتر شدن آن یاری می رساند از دست بردن در آن به جز یک موردِ بایسته، خودداری ورزیده ام.   ب. الف. بزرگمهر

پی نوشت:

با امید پیشرفت های بیش تر وی که مایه ی آن را از هرباره دارد و از آن مهم تر، پرمایه تر شدن از امیدی همسو با روند فرازمند تاریخی؛ با همه ی زیگزاگ ها و واپس نشینی های هر از گاهی آن؛ امید بخشی! نه از جنس دروغ که به گاه بایسته، گزنده و نیشدار؛ ولی به هر رو برانگیزاننده!

ب. الف. بزرگمهر      ۱۷ خرداد ماه ۱۳۹۴

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!