«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۲ مهر ۲, سه‌شنبه

این هادی منه ... این هادی منه...


تصویری آشنا از شهیدی است با بارانی آبی رنگ و کلاهی دستباف که مادرش برای وی بافته بود؛ نوجوانی بسیجی که روز بیست و سوم دی ماه سال ۱۳۶۵ در جبهه ی شلمچه به شهادت رسید و پیکرش هیچگاه به پشت خط جبهه بازنگشت.
 
همرزمان وی، شیوه ی شهادتش را برخورد مستقیم تیر یادآور شده و می گویند، کالبد بیجان هادی را همراه با شمار بسیاری از دیگر جانباختگان به کنار جاده جابجا نموده و پارچه ای سفید بر سر چوبی در کنار پیکرش نهاده بودند تا آمبولانس‌ها آسان تر وی را یافته و به پشت جبهه برگردانند. آنها سپس در گرماگرم نبرد از آنجا دور شدند.

آمبولانس‌ها پیکر شماری از شهیدان را به پشت خط آورده بودند؛ ولی نشانی از هادی در میان شان نبود. تاکنون کسی نمی داند چه بر سر پیكر شهید هادی ثنایی ‌مقدم آمده است؟ شماری گمان می برند، گلوله ی خمپاره‌ ای همانجا به زمین برخورد کرده و پیكر وی را زیر خاک پنهان كرده است.

سال‌ها از این ماجرا سپری شد و از هادی تنها گوری تهی در شهرمان برجای ماند.

روزی، مادرِ این شهید نوجوان پس از نیایش و خواندن فاتحه بر مزار فرزندش در گلزار شهیدان به تماشای تصویرهای شهیدان کشورمان که در نمایشگاهی به همین مناسبت در همانجا برپا شده بود، می پردازد؛ جلوی تصویری میخکوب شده و در حالیکه خیره به آن می نگرد، ناگهان فریاد می‌زند:
این هادی منه ... این هادی منه...

وی که سرانجام از سرنوشت فرزندش آگاهی یافته به سوی مسوول نمایشگاه می رود و می‌ پرسد:
«این عکس را از کجا آورده‌اید؟ ... چه کسی این عکس را گرفته است؟» هیچکس نمی داند؛ هنوز هم کسی نمی داند چه بر سر پیکر وی آمده است.

... و مادر همچنان سخنش را پی می گیرد:
« ... این هادی منه ... با دستان خودم این کلاه را برای او بافتم؛ این هادی منه ...»

برگرفته از «گوگل پلاس» با ویرایش درخور از سوی اینجانب:  ب. الف. بزرگمهر  

 

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!