«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۱ آبان ۱۲, جمعه

اگر خدا خودش به زمین پا نهاده بود ...


ماجرای هاروت و ماروت

علی ابن ابراهیم در تفسیر خود از امام محمد باقر (علیه السلام) روایت کرده اند که فرشتگان روز و شب پایین می آمدند تا کردار اهل زمین را بنویسند تا هنگامی که از کردار و گناهان اهل زمین به تنگ آمده و به درگاه خداوندی نالیده و عرض کردند:
پروردگارا از کردار زشت این مردم به خشم نمی آیی؟

فرموده شد:
دو فرشته را برگزینید تا ایشان را به چهره و کالبد انسان به زمین بفرستم تا آنها را به نیایش و فرمانبرداری خویش بیازماییم.

فرشتگان هاروت و ماروت را برگزیدند؛ دو فرشته ای که بیش از سایر فرشتگان عیب سرکشی بر بشر می گرفتند و برای گناهکاران درخواست عذاب مینمودند.

آنگاه خطاب شد:
ای فرشتگان برگزیده در شما نیروی شهوت و جذب و دفع خوراک و نیروی توالد و تناسل و گرایش جنسی و حرص قرار دادم؛ مانند بنی آدم. ولی چیزی در پرستیدن، شریک من قرار ندهید و کشتن و گناه و شرابخواری و قمار نکنید. این دو به زمین بابل فرود آمدند، کاخی دیدند و به سوی آن رفتند. زنی زیبا در آن کاخ دیدند که دارای بوی خوش و روی خوش و جامه ی زیبا و زیور بسیار و آراسته به همه چیز بود. چون به او نزدیک شدند به او نگریسته و به چشم عشق و شهوت به او توجه کردند و فریفته او شدند. درباره عشق خود به آن زن دو تایی با هم مشورت کردند که با حکم خدا چه کنیم؟ از او گذشتند؛ ولی اندکی نرفته بودند که شهوت و گرایش جنسی بر آنها چیره شد. برگشتند و شیفته ی او شده و به همخوابگی دعوت کردند.

آن زن گفت: مرا دینی است که در مذهب خود با کسی که در دین من نیست، زیر بار نمی روم.

گفتند: دین تو چیست؟

گفت: خدایی دارم که هر که به او سجده کند و او را بپرستد، من درخواست او را می  پذیرم!

گفتند: خدای تو کیست؟

گفت: این بُت!!!

آن دو فرشته به هم نگریسته و از تندی شهوت و عشق، پذیرفتند.

آن زن گفت: شرط دیگری هست که تا بدست نیاید، بُت قربانی شما را نمی پذیرد.

گفتند چیست؟

گفت: شراب بخورید و سجده کنید.

آن دو فرشته به این سه گناه بزرگ تن دادند؛ شراب خوردند و بت را سجده کردند. چون آماده ی همخوابگی شدند، مردی بر در سرای آمد و گفت:
وضع شما آدمی را به ترس می اندازد که چنین ترسان، زن زیبایی را به چنین جای خلوتی آورده اید. بد مردمی هستید. این گفت و رفت.

آن زن گفت: به خدای خود سوگند که نمی پذیرم تا او را نکشید که ما را رسوا میکند و خبر را به دیگران میرساند. آن دو فرشته در پی آن مرد روان شده او را کشتند و به جای خویش بازگشتند؛ چون بدانجا رسیدند، زن را ندیدند و جامه از بدنشان فرو ریخت و برهنه شدند و انگشت حسرت به دندان اندوه گزیدند.

پس از این رویداد، فرموده شد:
ای فرشتگان! شما را یک ساعت به زمین فرستادم که با خلق من باشید و در این مدت کوتاه، چهار گناه کردید که شما را از آن برحذر می کردم. در حالیکه بنی آدم دارای این نیروی شهوت و حرص و جذب و دفع هستند و کمتر گناه می کنند و شما با اندکی گناهان آنان، درخواست عذاب کردید؛ اینک شما برای کیفر کردار خود آزادید میان عذاب دنیا یا عذاب آخرت؟

یکی از آن دو گفت: از بهره ی جهان بهره مند می شویم تا به عذاب آخرت برسیم. دیگری گفت: عذاب جهان مدتی دارد و عذاب آخرت همیشگی است و ما عذاب جهان که موقتی است، اختیار میکنیم. نه عذاب آخرت را در نتیجه عذاب جهان را اختیار کردند و جادوگری می آموزاندند تا مدتی مردم را به جادوگری آموختند و عذاب آنها این شد که خداوند آنها را بالا برد و در میان هوا سرنگون کرده، تا روز رستاخیز رنج می کشند.

«عیاشی» در تفسیر خود می نویسد:
«ابن کوا» از امیرالمؤمنین (علیه السلام) از ستاره ی زهره پرسید.

امام (علیه اسلام) شرح هاروت و ماروت را کم و بیش به همین مانش برای او بیان فرمود و آن ستاره زهره همان زن است که آن ها را فریفت.

برگرفته از خاستگاه های اینترنتی

این نوشتار از سوی اینجانب ویرایش و پارسی نویسی شده است. عنوان و زیرعنوان نیز از آنِ من است.   ب. الف. بزرگمهر


پی افزوده:

از این داستان آموزنده، نتیجه های اخلاقی بسیاری می توان گرفت که آن را به خود شما وامی گذارم! آدم که همیشه آخوند لازم ندارد تا برایش همه چیز را از سیر تا پیاز بگوید. من داستان را بازگفتم؛ پندآموزی اش با خودتان!

تنها یک پرسش برجای می ماند:
آیا آخوندها و ملّاها از تخم و ترکه ی همین دو فرشته ی آویزان نیستند؟!

ب. الف. بزرگمهر    ١٢ آبان ماه ١٣٩١

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!