«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۳ دی ۲, سه‌شنبه

... آن ها چشم دیدن یک تار موی ما را هم ندارند ـ بازانتشار


از زبان یک حوری زمینی به روح آن ماهتافته:
آقا جان! الهی که قربان آن روح ملکوتی ات شوم که الان در بهشت آسوده نشسته ای و دیگر غم ما را نمی خوری. وضع ما را می بینی یا نمی بینی؟! هنوز هم گودنشین هستیم و در چادر و کپر و آلونک و کارتُن زندگی می کنیم. اگر آن موقع دست مان تا اندازه ای به دهان مان می رسید، حالا دیگر نمی رسد و زبانم لال، گاهی ناچار می شویم تن مان را برای لقمه ای نان بفروشیم. می دانم که نباید این ها را برای شما بگویم و روح ملکوتی تان را بیازارم؛ چشمت، روز سیاه نبیند! 
 
به نقش و نگار روی دستم و چهره ی پودر و سرخاب مالیده ام، نگاه نکنی و لعنتی از آنجا برایم نفرستی که خدا را خوش نمی آید. هرچه باشد، من یک زنم و باید این کار را بکنم؛ وگرنه از غصه دق می کنم! خودت که آنجا حوریان بهشتی را می بینی؛ بی روسری و توسری و چادر و چاقچور! شاید هم هوای آنجا آن اندازه خوب باشد که زبانم لال، کون برهنه جلوی شما و دیگر پرهیزکاران خوشبخت بهشتی، رژه می روند و دل می برند! نمی دانم؛ اینجور می گویند ...
 
می بینید؟ جامه ام را هم که یک دست بیش تر نیست، شسته و به سقف آلونکم آویزان کرده ام تا خشک شود و بپوشم و بیرون بزنم؛ رستم است و یک دست اسلحه! یادتان هست که فرموده بودید:
«انقلاب اسلام، این انقلاب مهم اسلامى، رهین کوششهاى این طبقه است؛ طبقه محروم، طبقه گودنشین، طبقه‏ اى که این نهضت را به ثمر رساند و توقعى هم نداشت. من شما طبقه گودنشینان را از آن کاخ‏ نشینان بالاتر مى‏ دانم ... یک موى شما بر همه آن کاخ‏ نشینها و آنهایى که در این انقلاب هیچ فعالیتى نداشتند، بلکه کارشکنى هم تا آن اندازه که مى‏ توانستند، مى‏ کردند و الان هم هر مقدار که بتوانند، مى‏ کنند ... یک موى شما بر همه ی آنها ترجیح دارد ...»* 
 
شما درست می گفتید که ما بی توقع هستیم؛ برادرکم این را در جبهه ی جنگ نشان داد؛ بی هیچ توقعی، میدان مین را گشود و پرکشید ... کم ترین خواست مان، یک زندگی آبرومندانه بود؛ یک زندگی آبرومندانه برای کسانی که شما موی آن ها را بر کاخ نشین ها ترجیح دادید ... حالا نمی دانم از آنجا می توانید اینجا را ببینید یا نه؟ ولی همان ها که روی دوش ما به جاه و مقام رسیدند، جیب های خود را انباشتند و جای کاخ نشین های پیشین را گرفتند. شما موی ما را بر همه ی آن ها ترجیح دادید؛ آن ها چشم دیدن یک تار موی ما را هم ندارند؛ موی دماغ شان هستیم ... فکر می کنند، اگر ما نباشیم بهتر با «شیطان بزرگ» که خود را به کالبد زنی به نام «سوسن خانم» درآورده و بهتر از من، خود را بزک می کند، می توانند کنار بیایند و حتا برخی شان خواب «ماه عسل» با او می بینند ... شما راست می گفتید:
«الان هم هر مقدار که بتوانند، مى‏ کنند ...» هنوز هم همین جور است؛ به کشورهای دیگر هم می فرستند تا آن ها هم بکنند؛ و البته همه ی این ها را به ناچار زیر چادر «شرع انور اسلام»، صیغه و مُتعه انجام می دهیم. می گویند، اینگونه آبرومندانه تر است، زیر چادر کسی نمی تواند ببیند؛ شرعی هم هست ... پول های خوبی هم از این راه و راه های دیگر درمی آورند ... با «شیطان بزرگ»، با همدستانش و هر کس که آماده ی داد و ستد با آن ها باشد! 
 
آقا جان! شما بهتر از ما گودنشین ها آن ها را می شناختید ... می دانید که بازرگان و سوداگر و دلال اند؛ از این دست می خرند؛ به آن دست می فروشند. پیش ترها خمس و زکات درآمدشان را به دامن شما می ریختند ... ولی آقا جان! نمی دانید و چشم تان روز بد نبیند! اگر در گذشته، روغن و پنیر و گوشت و اینگونه چیزها خرید و فروش می کردند، اکنون به جز نفت، همه ی هست و نیست مردم و حتا ناموس دخترکان و زنان ایرانی و از همه بیش تر ما گودنشین ها را به داد و ستد با دیگران گذاشته اند؛ به آن هم می گویند: «بازی برد ـ برد»! شاید راست می گویند و چیزی کمِ کم، دست آن ها را می گیرد که در کاخ های شان «استخر مُعلق» که نمی دانم چیست، کار بگذارند و توی آن کله معلق و پشتک وارو بزنند؛ ولی ما هرچه تاکنون دیده ایم، خرد و برد بوده است، آقا جان!
 
آقا جان! پدر خدا بیامرزم که در تنگدستی مرد، همیشه می گفت:
«کله پز که از جا برخاست، سگ بر جایش می نشیند.» درست نمی دانم کدام کله پز را می گفت؛ ولی هربار که به یادش می افتم، می بینم که حق با او بود. چشمت روز سیاه نبیند، آقا جان! 
 
ب. الف. بزرگمهر   ۲۰ امرداد ماه ۱۳۹۳ 
 
http://www.behzadbozorgmehr.com/2014/08/blog-post_98.html 
 
* از سخنرانی روح الله خمینی در دیدار با گودنشینان و مردم جنوب تهران، ۱۶ فروردین ماه ۱۳۶۰
 

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!