«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۰ مهر ۴, دوشنبه

مگر اۥلاغ های خودمان چه مرگشان است؟! ـ بازانتشار


به بهانه پیشگفتار

داشتم توی اینترنت، دنبال چیزی می گشتم که چشمم به نوشتار «سرمایه‌داران خوش‌خیم و بدخیم»۱ افتاد. همزمان با باز نمودن صفحه، با خود می اندیشیدم تاکنون غده های خوش خیم و بدخیم شنیده بودم؛ ولی این یکی، بی هیچ گفتگو باید کشف تازه ای باشد. با اشتیاق نوشته را خواندم. روشنم شد که افزون بر غده های خوش خیم و بدخیم، چیزهای دیگری هم می توانند خوش خیم و بدخیم باشند. بعدش نمی دانم چطور شد یاد ماجرای کمک های اصل ترومن و خرهای قبرسی پیشکشی مشمول این "کمک" ها افتادم که در زمان خود جار و جنجال زیادی برپا کرده بود و حتا عده ای هم، پا فراتر از گلیمشان نهاده، گفته بودند مگر اۥلاغ های خودمان چه مرگشان است که خر از قبرس برایمان می آورند. داستان درازی است و بهتر است سرتان را درد نیاورم. خاطره ای نیز برایم زنده شد که چندان بی ربط به این جستار نیست:
سال ها پیش از این و اگر درست به خاطر داشته باشم سال های ۳ـ ۱۳۶۲، آنگاه که پس از نزدیک به دو سال دربدری و  اشتغال به کارهای کوتاه مدت و موقت در گوشه و کنار میهن، به تهران بازگشتم، با رنج بسیار، دو اتاق کوچک در بالاترین طبقه آپارتمانی چند اشکوبه اجاره کردم. این دو اتاق که در واقع بخشی از پشت بام خانه را تشکیل می داد، به محوطه ای مشرف بود که در آن کولرهای طبقات دیگر آپارتمان که همگی خانه هایی کامل، زیبا و مدرن بودند، کار گذاشته شده بودند و سر و صدای زیادی نیز راه می انداختند. با همه اینها، من و همسرم که در آن زمان دو بچه کوچک یک و دو ساله داشتیم، از وضع خود گله و شکایتی نمی کردیم. با این که اجاره خانه ها با شتاب افزایش می یافت و نارضایتی گسترده ای ایجاد نموده بود، اجاره ای نه چندان زیاد می پرداختیم و من نیز سرانجام کاری درخور یافته بودم. در نخستین طبقه آنجا، جوانی بیکار همراه با زن و تنها فرزندشان می زیستند. زن از خانواده ای اشرافی بود و هزینه زندگی را به تنهایی بر دوش می کشید. اجاره خانه بزرگ و زیبای آنها، کمی بیش از دو  برابر دو اتاق کوچک ما بود. یکی از روحانیون مسوول، با قول کاهش اجاره بهای منازل اعلام کرده بود که هر کس اگر شکایتی در این مورد دارد، به سازمانی که وی مدیر آن بود (بنظرم یکی از سازمان های تابع دادگستری) مراجعه کند.

جوان بیکار که آنزمان از طرفداران سرسخت و دوآتشه یکی از سازمان های چپ بشمار می رفت، به خانه ما رفت و آمد داشت. با هم گاهی بر سر مسایل سیاسی ـ اجتماعی گفتگو داشتیم. وی، با این استدلال که باید با سرمایه داران مبارزه نمود، همسرم را فریفته و وی را برانگیخته بود که برای کاهش کرایه خانه به سازمان یاد شده برویم و درخواست کاهش اجاره بها بدهیم. من با این موضوع مخالفت کرده، به همسرم یادآور شدم که هم اکنون نیز اجاره خانه ها بالاتر رفته و همین دو اتاق کوچک را با بهایی دستکم دو برابر آن نیز اجاره می کنند.

در نخستین امکان گفتگو که پس از آن با آن جوان بیکار پیش آمد به وی گفتم:
تو درک نادرستی از مبارزه بطور کلی و مبارزه با سرمایه داری بطور خاص داری. نخست آنکه صاحب خانه را که پیرزنی بسیار مهربان است و تنها امکان درآمدش همین آپارتمان و خانه مسکونی از شوی خویش به ارث مانده، سرمایه دار می نامی؛
دوم و از آن مهم تر آنکه مبارزه با سرمایه دار جداگانه و منفرد را بجای مبارزه با سامانه سرمایه داری می نهی که بسیار نادرست و خطرناک است. ما با سرمایه داران مبارزه و دشمنی نداریم. ما، اگر آرمان جامعه سوسیالیستی در سر می پرورانیم، با سامانه سرمایه داری به ستیز برمی خیزیم و می خواهیم جامعه ای بی طبقه و همراه با عدالت اجتماعی را جایگزین آن کنیم؛ و
سوم، نباید امیال و آرزوهای شخصی خود را با کاربرد واژه  های انقلابی رنگ و لعاب دهیم. این کار آخر و عاقبت خوشی ندارد.

ولی چرا به این نوشتار ـ و نه نوشتار دیگری از این دست ـ پرداخته ام، گمراهی ساده و در عین حال پیچیده ای است که در این نوشتار دیده ام. روشن است که طرف گفتگوی نویسنده، لایه ها و گروه های اجتماعی کم دانش درباره مسایل اجتماعی است. از سوی دیگر، این نوشتار و نوشتارهای مانند آن که این روزها افزایش چشمگیری نیز یافته اند، نشان از گرایش هر چه بیشتر همین لایه ها و گروه های اجتماعی به دانستن هر چه بیشتر دارد؛ پدیده ای که چپاولگران داخلی و خارجی و راستگرایانی را که در واپسین گام، با دستبرد به اصل ۴۴ قانون اساسی، آخرین بازمانده های انقلاب بهمن ۵۷ را نشانه گرفته اند، به هراس انداخته و همه کوشش و توان خود را برای جلوگیری از گرایش به چپ، تکه تکه نمودن و واگرایی آنها بکار می برند.

سرکوب کاری از پیش نبرده است. ققنوس دیگر بار از خاکستر خود برخاسته ... کنون نیرنگی دگر باید!

***

نوشتار «سرمایه‌داران خوش‌خیم و بدخیم» اینگونه آغاز می گردد:
«ماهیت و چیستی سرمایه‌داران  و کارکرد مثبت و منفی آنان از مباحثی است که همواره در همه جوامع بشری مطرح و در مورد آن اظهارات کاملا" متفاوتی بیان شده است. از تعبیر معروف زالوصفت تا کارآفرینان خلاق به این طایفه نسبت داده می‌شود۲ [تاکیدها همه جا از من است] و سپس به پرسش: «واقعا" موضوع از چه قرار است؟»۳ چنین پاسخ می دهد:
«... سرمایه‌داران مانند همه آحاد بشر از جمله فقرا هم خصلت‌های انسانی متفاوتی دارند و نمی توان در مورد آنان قضاوت کلی کرد. آنان نیز همواره در معرض آزمون الهی هستند و با ثروت و مکنت خود مورد آزمایش‌های سختی قرار می‌گیرند. آزمون الهی در زندگی انسان‌ها از نکات بسیار مهمی است که چون در سراسر زندگی جریان دارد به‌ شكل  بسیار عجیبی از آن غفلت مي‌شود، به‌ طوری که جز افراد بصیر و روشن ضمیر، کسی به این موضوع عنایت نمیکند. خداوند در قرآن ‌مجید خطاب به انسان‌ها می‌فرماید: ((انسان‌ها فکر می‌کنند که ما آنان را خلق کرده و مورد آزمایش قرار نمیدهیم.)) ...»۴.

آیا نسبت دادن واژه «طایفه»، که درخور همبودهای ایلی ـ عشیره ای است، به سرمایه داران، برای بیانی عامیانه یا لطیفه گویی است یا نویسنده، دانسته خود را به کوچه علی چپ می زند و ازهمان نخست ایز گم می کند؟ آیا وی دانسته واژه «طایفه» را جایگزین «طبقه» نموده است؟

با نویسنده می توان همداستان بود که «سرمایه‌داران مانند همه آحاد بشر از جمله فقرا ... خصلت‌ های انسانی متفاوتی دارند و نمی‌توان در مورد [تک تک] آنان قضاوت کلی کرد»؛ ولی، این "حکم" کلی، چه ارتباطی به طبقه سرمایه دار دارد؟ آیا، نویسنده تفاوتی میان سرمایه داران منفرد یا حتا سرمایه داران در مجموع خود، با طبقه سرمایه دار نمی بیند؟ بسی دور از ذهن می نماید که نویسنده  نداند طبقه سرمایه دار ـ و نه سرمایه داران ـ  به همراه طبقه کارگر، دو طبقه اصلی سامانه سرمایه داری را دربرمی گیرند. میان این دو طبقه اصلی، لایه های گوناگون میانی (خرده بورژوازی) قرار دارند. اگر دو طبقه اصلی را، بسان سیاره های همزاد، دوقلو  و در دو سوی مخالف یکدیگر انگاریم، لایه های میانی مانند انبوهی از خرده سیاره ها هستند که در میان این دو سیاره سرگردان و دچار نوسانند.

بر پایه منطق نویسنده که «سرمایه‌داران ... با ثروت و مکنت خود مورد آزمایش‌های سختی قرار می‌گیرند»، می توان همانگونه «صُغرا» و «کُبرا» چید که کارگران و یا بهتر است با سود بردن از گفته خودشان بگویم فقرا، نیز با بی چیزی و بدبختی خود مورد آزمون الهی قرار می گیرند! معنای این سخنان، رک و پوست کنده همان است که سده ها در گوش بردگان، رنجبران و تولید کنندگان ثروت، خوانده شده است: باید به آنچه خداوند و دست سرنوشت برایت مقرر نموده، گردن گذاری! این آزمونی الهی در جهان فانی، برای جهان دیگر، دیار باقی است. شاید بهترین نمونه این آزمون نیز در روزگار کنونی میهن ما، آن خانواده هشت نفری در تبریز باشد که چند سال پیش، در شرایط بی چیزی و بدبختی زیر «خط فقر» و برای حفظ آبروی خود، در تصمیمی شگفت آور و غم انگیز به خودکشی دستجمعی دست زده، به «دیار باقی» شتافتند!

آیا با بر زبان آوردن چنین سخنانی، نقش حاکمیت و دولت را در فراهم نمودن کمترین معاش هم میهنان ما که به خاک سیاه نشسته اند، نادیده نگرفته ایم؟ آیا واژه ها و عبارات کتاب مقدس را دستاویز چاکری و نوکری «سرمایه‌داران خوش‌خیم و بدخیم» و خاک پاشیدن بر چشم حقیقت قرار نداده ایم؟

آیا با بر زبان آوردن این که «... سرمایهداران خوش خیم ... در سراسر زندگی خود به مراتب از مدیران دولتی در نظام‌های سوسیالیستی و نیز مدیران ارزشی در نظام‌های ایدئولوژیک ، کم مصرف‌تر، پرکارتر، دقیق‌تر ودلسوزترند»۵، آسمان را به ریسمان نمی بافیم؟ از دید من، نویسنده تنها دم خروس خود را به نمایش گذاشته است. با اندیشه و پندار کوتاه خود، خواسته با یک تیر دو نشان بزند. آنجا که «در احوال یکی از دوستان قدیمی‌مرحوم ابوی خویش که از سرمایه‌داران یزدی ... است مطالعه [کرده] و به ... این نتیجه [رسیده] که هیچ مدیر دولتی در نظام ارزشی جمهوریاسلامی ‌به اندازه ایشان پرتلاش و به حد ایشان کم مصرف نیست۶، دۥم لیبرال منشانه خود را بخوبی نمایانده است. از خاطره اش درباره سرمایه دار «نان [کشک خور که] پس از پیروزی انقلاب و با توجه به جو ضدسرمایهداری سال‌های اول انقلاب در خارج از ایران، وقت خود را ... مصروف ایجاد باغات پسته در آمریکا [می كرد۷، بروشنی پیداست که در کدام جبهه جای دارد و سنگ چه کسانی را به سینه می زند؛ مانند همه لیبرال های دیگر درون و بیرون ایران، به بهای هست و نیست مردم ایران، پیوند دوباره با سرمایه بزرگ امپریالیستی را می خواهد. در "منطق" وی، توده های مردم، نقش و جایی ندارند؛ همراه و همگام با هم اندیشان خود درون و پیرامون حاکمیت، درون و بیرون کشور، به این نتیجه رسیده است که دیگر « نظام‌های ایدئولوژیک» کاربرد ندارند و به شیوه ای رندانه کوشیده که «نظام ایدئولوژیک» جمهوری اسلامی را با سامانه سوسیالیستی هم ارز و هم سنگ قرار دهد. چه پندار پوچ و چه سنجش ناخجسته ای!

برای آنکه ارزش واقعی مدیران دولتی در نظام‌های سوسیالیستی خوب درک شود، تنها کافی است به این نکته ساده، روشن و چشم پوشی ناپذیر توجه کرد که سامانه سوسیالیستی، با همه کاستی ها و کمبودهای آن، برای نمونه، برای مردمی که در اتحاد جمهوری های شوروی زندگی می کردند، نان، بهداشت، کار، آموزش، زندگی آبرومندانه و امید به آینده را فراهم کرده بود. این ها ادعاهای توخالی نیست. یکی از شهروندان مسکو، چند سال پس از فروپاشی اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی و آغاز نابسامانی های اقتصادی ـ اجتماعی، در پاسخ به پرسش یکی از خبرنگاران خارجی درباره سنجش زندگی کنونی با گذشته، در جمله ای کوتاه و پرمعنی، چنین گفته بود: «در سوسیالیسم زندگی می کردیم و نمی دانستیم!». اگر سخن مردم را به هیچ می گیرید، آمار و نمودار های سازمان ملل، «یونسکو» و مانند آن ها در این باره، اسنادی انکارناپذیرند. نویسنده که هنوز یک پایش در «مکتب» است، لابد می داند که خداوند، دروغگویان را دشمن خود می داند.

ایشان نوشته اند: « سرمایه داران در هر جامعه‌ای در اجرای ماموریت خود که تاسیس موسسات گوناگون  و چرخاندن چرخ‌های اقتصادی جامعه است، از اين نظر كه چگونه از دارائی و ثروت خود و قدرت ناشی از آن استفاده کنند به دو گروه بدخیم و خوشخیم قابل تقسیم هستند»۸.

«عشق به تولید و توسعه ... کوشش برای ایجاد اشتغال و رونق اقتصادی ... نیک‌اندیشی ... و [وقف] ثروت خود ... برای امور عام‌المنفعه و بنیاد‌های خیریه»۹ که به سرمایه داران «خوشخیم» نسبت داده شده، شاید جز جنبه «خوشخیمی» آن،  سخنان تازه ای نیستند. در گذشته نیز چنین ادعاهایی، چه در میهن ما و چه در جاهای دیگر، بارها و بارها از سوی سرمایه داران، پامنبری ها و مزدبگیرانشان به میان آمده است. شاید اگر نویسنده، «بدخیم» یا «خوشخیم» بودن سرمایه داران را بر پایه اندازه و چند و چون وابستگی شان به سرمایه امپریالیستی سنجیده بود، گامی به سوی واقعیت نزدیک تر می شد. ولی روشن است که هدف وی اساسا چیز دیگری است.

برای سرمایه داران، تاسیس موسسات گوناگون و چرخاندن چرخ‌های اقتصادی جامعه هدف نیست. حتا برای سرمایه دار، اینکه چگونه کالایی با چه ارزش مصرف ویژه ای تولید کند، از کم ترین اهمیت برخوردار است. به این نمونه توجه کنید: در اینجا با سرمایه داری روبرو هستیم که کارخانه نخ ریسی درست کرده است. «او كارخانه را برای تولید نخ تاسیس نكرده و كمترین علاقه ای هم به تولید نخ ندارد. او با همین موفقیت حاضر بود كه كارخانه تولید بمب و مواد منفجره و یا تابوت سازی تاسیس كند و اگر مختار بود حتی دلش می خواست عمر خضر داشته باشد و هرگز حتی یكی از تابوت های ساخت كارخانه اش را به مصرف شخصی نرساند. كارخانه برای او محل تولید ارزش مصرف نیست. محل كسب، محل تولید سود است. او به این قصد نخ تولید می كند كه ارزش مصرف نخ حامل سودی برای او باشد ...»۱۰.

مارکس می گوید:
«در این شیوه تولید، نیروی كار برای آن خریداری نمی شود كه به وسیله خدمت آن نیرو و یا محصولی كه به وجود می آورد نیازمندی های شخصی خریدار برآورده شود. هدف آن ارزش افزایی سرمایه خریدار است، یعنی تولید كالایی است كه بیش از آنچه پرداخت شده كار در برداشته باشد. بنابر این محتوی قسمت ارزشی باشد كه خریدار بابت آن چیزی نپرداخته است. و با این وجود به وسیله فروش كالا نقد می شود. تولید اضافه ارزش یا افزونگری قانون مطلق این شیوه تولید است»۱۱.

این که سرمایه می تواند در جاها و بخش های رشد نیافته اقتصادی همچنان به رشد و پیشرفت اقتصادی ـ اجتماعی کمک نماید، جای گفتگو نیست. از همین روست که در قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز «بخش خصوصی» به عنوان بخش مکمل بخش های دولتی و تعاونی پیش بینی شده بود. در آن الگوی اقتصادی، خدمات «بخش خصوصی» به شیوه ای کنترل شده، نه در بخش های بسیار مهم اقتصادی و زیرساختارها، که در بخش هایی که دولت۱۲ و تعاونی ها، توانایی انجام فعالیت های اقتصادی پرثمر را ندارند، بکار گرفته می شود. این یگانه راه و الگویی بستر ساز برای استواری و گسترش روزافزون استقلال سیاسی ـ اقتصادی و برابری اجتماعی به سود زحمتکشان و تولیدکنندگان ثروت های مادی و معنوی میهن ماست و سرمایه «بخش خصوصی» تنها یدک کش دیگر بخش های اقتصادی است. در این الگو، سامانه سرمایه داری، گام به گام و در روندی رویهمرفته تدریجی و صلح آمیز، محدود و تجزیه شده، زمینه های شکوفایی اقتصاد سوسیالیستی فراهم می شود. ولی، پرسش بنیادی که نویسنده به شیوه ای گمراه کننده، با گفتگو درباره سرمایه داران جداگانه، تقسیم آنها به خوب و بد و اخلاقی وانمودن جستار از کنار آن گذشته و به آن نپرداخته، چنین است:
آیا شیوه تولید سرمایه داری ـ در کلیت خود ـ که در آن سود و تولید اضافه ارزش، انگیزه اصلی فعالیت های اقتصادی است، می تواند پایه و بنیان رشد و پیشرفت اقتصادی ـ اجتماعی در جهان کنونی باشد؟ پاسخ سوسیالیسم علمی که با واقعیت های جهان پیرامون نیز هماهنگی دارد، منفی است. زیرا اگر این شیوه تولید، چنین توانی داشت، نه نیازی به جنگ و چپاولگری، به عنوان بازوی مکمل رشد و گسترش خود داشت، نه انسانها را به زائده های بی مصرف و بیکار روند تولید تبدیل می نمود و نه محیط زیست و موجودیت کره زمین را به خطر می انداخت. همه این ها جلوی چشمان همه ما روی می دهد و نیازمند هیچگونه تعبیر و تفسیری نیست.

دریغا انقلاب بهمن، از مرحله جابجایی قدرت سیاسی به مرحله دگرگونی های گسترده اجتماعی ـ اقتصادی به سود زحمتکشان و تولیدکنندگان ثروت های مادی و معنوی جامعه، فرانرویید. با آنکه کارگران، دهقانان و روشنفکران خلقی و مردمی ستون فقرات انقلاب بزرگ خلقی را دربر می گرفتند، بدلیل های گوناگون عینی و بطور عمده ذهنی (سازماندهی سست، بی پشتوانه صنفی ـ سندیکایی و نداشتن آمادگی حزب پیشاهنگ پرولتاریا برای رهبری این طبقه، برتری جو هرج و مرج طلبانه در میان نیروهای چپ رو و ...)، نتوانستند دستکم بخشی از قدرت سیاسی را به چنگ آورند و هم اکنون، پس از گذشت سه دهه از آن انقلاب نیرومند خلقی، کار به آنجا رسیده که نیروهای واپسگرا به سرکردگی سرمایه داری لیبرال (گرچه این یکی، صورتکی نو بر چهره دارد)، با بیرون راندن و خنثا نمودن بخش عمده نیروهای خرده بورژوازی از حاکمیت، بدست گیری گام به گام عمده نیروی سیاسی و در واپسین گام، دستبرد به اصل ۴۴ قانون اساسی، بازمانده نیروی انقلاب را نیز از سر راه خود می روبد. آنها که "هویج" سیاست های نولیبرالی امپریالیستی، هوش از سرشان ربوده، بر پایه سرشت طبقاتی خود، برای پیوند با سرمایه امپریالیستی و کارگزاری آن خیز برداشته اند؛ بی آنکه بدانند، این پیوند، حتا اگر به واقعیت بپیوندد، هست و نیست خود آنها را نیز به باد خواهد داد. گرچه، برخی از آنها که کهنه کارترند، خطر چنین پیوندی را که بیشتر به جفتگیری برخی گونه های عنکبوت۱۳ می ماند، با شم طبقاتی خود حس می کنند، ولی در شرایط کنونی و در نبود گزینه ای درخور، راه دیگری جز آنکه بسوی گورگاه خود گام بردارند، در پیش ندارند. 

تاریخ را نمی توان به گذشته بازگرداند. روند تاریخی، سرانجام خواهد توانست خواست های همچنان برآورده نشده انقلاب بهمن ۵۷ را برآورده سازد. دیر یا زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد.

ب. الف. بزرگمهر           ۲۷ جولای ۲۰۰۸

 http://farhangetowsee.com/225/225-6.htm

پانوشت:
۱تا ۹ ـ  سرمایه‌داران خوش‌خیم و بدخیم، حسين مرعشي 
۱۰ و ۱۱ ـ اقتصاد سیاسی، شیوه تولید سرمایه داری، ف.م. جوانشیر، انتشارات حزب توده ایران 
۱۲ ـ منظور دولت خلقی (بطور عمده دربرگیرنده کارگران، دهقانان بی زمین و کم زمین و زحمتکشان اندیشه ورز) با سمتگیری سوسیالیستی است.
۱۳ ـ در برخی تیره های عنکبوت ها، جنس ماده که اندازه آن چندین برابر بزرگتر از نرینه است، پس از پایان جفتگیری، جنس نر را می خورد.



هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!