«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۴ مهر ۴, شنبه

این را دیگر نمی توان خواستِ خدا انگاشت!

این دیگر پستی و بیشرمی است و نمی توان آن را گردن الله نهاد که گویا چنین خواسته بود! نخست با نگاه به تصویر بالایی پنداشتم که آت و آشغال های ساختمانی را رُفت و روب می کنند؛ سپس با دیدن تصویر زیرین، یکی دو گاری تلنبار شده از کالبد بیجان مردمی با گاز خفه شده در یکی از اردوگاه های مرگ آلمان نازی در یک فیلمبرداری کوتاه برجای مانده از خود نازی ها جلوی دیدگانم آمد. این تصویر نیز به همان اندازه دلخراش است؛ بویژه آنکه در میان تل آدمیان رویهم کوت شده، شاید هنوز کسانی نیمه جان و نیازمند کمک بوده که همگی را مرده پنداشته، یکجا بار زده اند. بسان صحنه ی دلخراش دیگری از آغاز جنگ گرانبار شده بر میهن مان و یکی از نخستین آزمون های بی دست و پایی رژیم تازه روی کار آمده ی جمهوری اسلامی که جانی شیفته، خود از نزدیک گواه آن بود و ناله ی کسانی که هنوز جان نسپرده بودند را در میان تل بزرگ رویهم انباشته، می شنید و کسی نیز گوشش بدهکار گوشزد وی نبود. می بایستی زودتر همه را بگور بسپارند. آنجا هم الله چنین چیزی نخواسته بود ...

ب. الف. بزرگمهر    چهارم مهر ماه ۱۳۹۴ 

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!