«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۴ مهر ۵, یکشنبه

خواست خدا اینگونه سبز می شود!

مردک نابخرد! زبان به دهان بگیر تا بلای کم تری از آسمان فرود آید!

کمابیش هرچه تاکنون فرموده، واژگون از آب درآمده است؛ می خواست ناطق نوری جانش را به کرسی ریاست جمهوری بنشاند، توده های مردم ایران ناچار شدند به کوری چشم وی به آن مردک موش مرده ی یزدی که با آماجی دیگر* خود را نامزد ریاست جمهوری کرده بود، رای بدهند و کفتر بخت ریاست جمهوری را بر سر وی بنشانند.

با کینه توزی شتری نسبت به همخون خویش: «جمهوری اسلامی نه یک مثقال کم، نه یک مثقال بیش» و نیرنگبازی هرچه بیش تر، ناچار شد این بار به بهای رنج و درد و خونریزی بسیار برای مردم با زمینه سازی هایی از پیش که دیگر کم تر نشانی از حتا یک گزینش آبکی دربرداشت، مردک پیزُری روان پریش را به کرسی ریاست جمهوری بنشاند تا حرف خود را سبز کند؛ ولی همان مردک پاچه ورمالیده با همدستیِ «شیطان بزرگ»، نزدیک بود وی را سرنگون نموده، جانش را بگیرند.

در سیاه بازی هسته ای با آنکه بخش سترگی از خط و نشان کشیدن هایش برای «شیطان بزرگ»، تنها نمایشِ نیرویی پوچ و دروغین بود و پیش از آن، خودِ وی ماست ها را با نمایندگانِ «شیطان» کیسه نموده بود، خط قرمزهایش نه تنها از سوی «شیطان بزرگ» که از سوی نوچه شیطان های بورژوا لیبرال ایران، یک به یک لگدمال شد و رنگ هایی دیگر بخود گرفت.

در رخداد ناگوار پیشین «مسجد حرام» دستور فرمود تا به «مسئولیت سنگین» تأمین امنیت «ضیوف الرحمان» (همانا حاجی بازی به زبانی ساده تر!) عمل شود! و آن را «خواسته‌ی قطعی ما» خواند؛ ولی همان روز یا روز پس از آن، بلایی ناگوارتر فرود آمد تا وی بور شود.

این ها تنها چند نمونه از خیط شدن ها، کِنِف شدن ها، بور شدن ها یا هر نام دیگری که می خواهید روی آن بگذارید، بود که هربار یاوه گویی های این مردک نادان و نابخرد را نقش بر آب نموده و در بسیاری موردها بی جریزگی وی را نشان داده است. گویی دست خدا بود که از آستین توده های مردم در آمد و کشیده ای جانانه زیر گوشش نواخت تا نماینده اش برگزیده نشود؛ یا برگمارده اش، گلاب به روی پشمینش پاشاند و سکه ی یک پول سیاهش نمود! این بار نیز گویی خواست خدا بود که فرموده اش سبز نشود. به این ترتیب، آیا کاری جز گریستن از دست وی ساخته است؟

می بینید؟! خواست خدا اینگونه سبز می شود!

شما را نمی دانم؛ ولی آنچه خود می توانم بگویم، چنین است:
مردک نابخرد! زبان به دهان بگیر تا بلای کم تری از آسمان فرود آید!

ب. الف. بزرگمهر    پنجم مهر ماه ۱۳۹۴

* بیش تر شناخته شدن از سوی مردم برای راه اندازی روزنامه از زبان خود وی!

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!