«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۳ آبان ۱, پنجشنبه

چه آماج هایی از «خودی» و «ناخودی» نمودن ایرانیان درون و برون کشور در سر می پرورانند؟


تاکنون، چندین بار با برخوردی ناروا در تنها "رسانه ی اجتماعی": «گوگل پلاس» که به دلیل کاربرد ای ـ میل آن (گوگل) از مدتی بیش از یکسال پیش، در چارچوبی محدود از آن بهره می برم، روبرو شده ام که ایرانیان را با برچسب حساب شده و با آماج های فریبکارانه ای به «ایرانیان درون کشور» و «ایرانیان برون کشور» بخش بندی کرده و آن ها را در برابر هم می نهد.

امروز که یاوه گویی ها و دروغ های آشکارِ فرمانده نیروی انتظامی جمهوری اسلامی درباره ی رخداد تلخ و پلشت اسیدپاشی ها در اسپهان را می خواندم که بر پایه ی آن، گویا همه ی اسیدپاشی ها در این شهر که شمار قربانیان آن تاکنون به ۱۵ نفر سر زده، کار یک نفر بوده و «رسانه‌های خارجی قصد دارند این موضوع را با مسائل حجاب پیوند بزنند ...»، یکبار دیگر، چنین شیوه برخورد فریبکارانه ای به یادم آمد و وادارم نمود تا این یادداشت را بنویسم.

برخورد فریبکارانه تر از یاوه گویی های آن فرمانده نیروی انتظامی از سوی شماری دیگر از دست اندرکاران رژیم به میان آمده که با کاربرد سوژه ی ساخته و پرداخته ی «وزارت اطلاعات» در «خودی» و «ناخودی» نمودن ایرانیان درون و برون کشور، هماوندی میان اسیدپاشی با آنچه بیشرمانه آن را «بدحجابی» می نامند را نادرست خوانده و گناه را به گردنِ رسانه های پارسی زبان بیرون کشور انداخته اند! چه باید گفت جز «جلّ الخالق!» از این همه پررویی و دروغگویی که روی «گوبلز»، دروغ پرداز بزرگ رژیم آلمان فاشیستی را نیز سپید می کند!

همین شیوه برخورد و بخش بندی ایرانیان درون و برون به «خودی» و «ناخودی» را بگونه ای کمرنگ تر و شرمگینانه تر از سوی برخی آدم ها که دامنه ای از حسرت به دل های رژیم پادشاهی تا «چپ های شرمگین» و پیروان مُد روز را دربرمی گیرد، گواه بوده ام که:
« ای آقا، شما که در خارج نشسته ای از حال ما اینجا خبر نداری ...» ... و در بدترین نمونه ی آن که در کالبدی ادیبانه و بازی با واژه ها دورویانه، بر زبان می آید و گاه رد پای مزدوران رژیم تبهکار نیز در آن دیده می شود، پژواکی اینچنین ناجوانمردانه می یابد:
ـ تو که آن گوشه نشستی، خفه شو!

از این پیشگفتار یا «به بهانه ی پیشگفتار» که بگذریم، آدم ها را از دیدگاه سیاسی و نگرش اجتماعی شان، نمی توان بر بنیاد خداباوری یا خداناباوری، دیندار بودن یا بی دین بودن، وابستگی به این یا آن ملیت درون یک سامانه ی اقتصادی ـ اجتماعی بخش بندی نمود.۱ ایرانیان را نیز نمی توان در چارچوبی سیاسی و اجتماعی به «ایرانیان درون کشور» و «ایرانیان برون کشور» بخش بندی کرد و در برابر همدیگر نهاد؛ چنین کاری، نیرنگبازی است و با آماج آفرینش پراکندگی هرچه بیش تر میان ایرانیان پیشرو، میهن پرست و خواهان پیشرفت کشور به آن دست یازیده می شود. تنها تفاوت بزرگ در این میان و در چارچوب یادشده، دگرگون شدن هستی اجتماعی آدم هایی است که خانه و کاشانه ی خود را به دلیل های گوناگون و گاه بسیار ناهمتا با یکدیگر رها کرده و کوچیده اند. همه ی آن ها را نمی توان به یک چوب راند. به همینگونه، همه ی آن ها که مانده اند نیز دارای زیر منافع طبقاتی یکسان نیستند. به عنوان یک نمونه ی ساده، ناچارم خود را در ترازوی سنجش با نمونه ای بسیار ناهمتا در کفه ای دیگر بگذارم:
سال هاست در کشوری بسر می برم که میزبان من به عنوان پناهنده ی سیاسی است و با آنکه مانند بسیاری کسان می توانسته ام پس از گذشت پنج سال، درخواست ملیت این کشور را نمایم و ناگفته روشن است که با داشتن آن از بهره مندی های بسیار برخوردار می شوی از چنین کاری با آنکه با قانون های ایران و کشور میزبان نیز ناهماهنگ و ناهمساز نیست، سر باز زده و رشته های پیوند خود با میهنم را نیز با آنکه بیش از بیست سال از دیدنش محروم بوده ام با سرسختی پاس داشته ام؛ در برابر، نگاه کنید به ایرانی تباران دو ملیتی و گاه چندملیتی دستار به سر یا بی دستار که در همان مجلس فرمایشی و کم و بیش همه ی دم و دستگاه رژیم تبهکار ایران جای گرفته اند و یک پای شان در ایران و پای دیگرشان در کشورهای امپریالیستی است که در آنجا آلاف علوفی نیکو برای چند نسل پس از خود گرد آورده، همچنان زالووار خون ایران و ایرانیان را می مکند و به هنگام خود «ول کرده به ... می روند»۲ در میان این دو گونه بسیار ناهمتا با یکدیگر، دامنه ای گسترده از ایرانیان با انگیزه ها و آماج های گوناگون، چه درون ایران و چه برون آن، می بینی که گاه به هیچ رو با یکدیگر سنجیدنی نیستند. یکبار در پاسخ به ای ـ میل دوستی که نکته ای در همین زمینه در میان نهاده بود، نوشته بودم:
«در این جهان بیگانه، هم میهنانت از خرد و کلان، چون گیاهانی مانند که در مسیر سیلاب کنده و برده شده اند؛ نیک می دانی که علف و سبزه و چمن، هر جا که آب اندکی فرونشیند، پای می گیرند و زود ریشه می دوانند و شاید برخی درختچه ها نیز اندکی دیرتر! ولی درختان تنومند و بلند، هنگامی که از جای خود کنده شوند، هرگز جایی دیگر ریشه نمی گیرند؛ آن ها کناره های رودخانه ی سیلابی را می خراشند و خود نیز خراشیده می شوند ...»

به این ترتیب، تنها نمودار و نشانه ای که بر آن پایه بتوان آدم ها را تا اندازه ای۳ دسته بندی نمود، تفاوت های طبقاتی و شیوه ی نگرش برخاسته از جایگاه اجتماعی آن ها در روندی تاریخی ـ و نه چارچوبی خشک مغزانه! ـ است که دریافت آن به پندار من، نیازمند باریک بینی آنچنانی نیست. تفاوت های طبقاتی، نه تنها سوژه ی ساخته و پرداخته ی «ایرانیان درون کشور» و «ایرانیان برون کشور» را زیر گرفته، له می کند که مرزهای میان کشورها را نیز در نوردیده، جایگاه «خودی» و «ناخودی» را بر بنیادی علمی که همانا شیوه ی نگرش برخاسته از «ماتریالیسم دیالکتیک ـ تاریخی» است، روشن می کند:
پرولترهای جهان یگانه شوید!۴  

ب. الف. بزرگمهر    یکم آبان ماه ۱۳۹۳

پی نوشت:

۱ ـ نگاه کنید به «تفاوت طبقاتی، برجسته تر از تفاوت های ملی، نژادی و هر تفاوت اجتماعی دیگری است!»، ب. الف. بزرگمهر، چهاردهم مهر ماه ۱۳۹۳

۲ ـ پرکردن آن سه نقطه بر دوش خودشان!

۳ ـ از این سویه «تا اندازه ای»، زیرا به درازای تاریخ، در کنار گروه های بزرگ اجتماعی که همواره بر بنیاد جایگاه طبقاتی خود به جهان پیرامون نگریسته و کردارشان نیز بر همان بنیاد استوار بوده به کسانی نیز برمی خوری که گرچه در شمار بس اندک تر از بیشمار آدم های همگروه خود هستند، ولی کارکرد اجتماعی شان، برخلاف منافع طبقاتی خود و لایه ی اجتماعی وابسته به آن بوده است که این خود نشانه ای بر نگنجیدن «تاریخی» در «منطقی» از یکسو و پویایی روند تاریخساز آدمیان از سوی دیگر است.

۴ ـ این شعار را با بدیده گرفتن چارچوب جُستار در میان نهاده شده، در شکل نخستین آن در دوره ی پیش از انحصارهای سرمایه داری به میان آورده ام. در دوران رویش و گسترش انحصارات بزرگ سرمایه داری (دوره ی سرمایه داری امپریالیستی) و انگلی شدن این سامانه، آن شعار نخستین به شعاری باریک بینانه تر و درخور شرایط تازه دگردیسه شد:
«پرولترهای جهان و ملت های ستمدیده، همدست شوید».

در شعار بالا، پرولتر نه همه ی کارگران که تنها کارگران صنعتی و فرآوری در پهنه ای بزرگ که با ماشین های خودکار سر و کار دارند را دربرمی گیرد. در دوران کنونی، پرولتاریا، بخش هایی از روشنفکران و کارمندانی که کارشان بخشی ناگسستنی از چرخه ی فرآوری کالاهاست را نیز دربرمی گیرد. این بخش ها بگونه ای عمده در هماوندی با رشته هایی است که کار نرم ابزاری و رشته های گوناگون فن آوری آگاهی (Information Technology) و داده پردازی در آن ها، بخشی ناگسستنی از چرخه ی فرآوری شده اند. به این ترتیب، ما در دوران کنونی، نه تنها با کارگران بگونه ای عمده «دست ورز» سر و کار داریم که نیز با کارگران «اندیشه ورز» نیز روبروییم که پیوسته بر شمارشان افزوده شده و نسبت هرچه بزرگ تری از کل طبقه کارگر را دربر می گیرند. در این زمینه و چگونگی این بخش بندی، حتا در میان نیروهای با گرایش چپ، ناآگاهی بسیاری دیده می شود که در موردی از آن که به هنگام نتوانستم در آن باره یادداشتی بنویسم، پژوهشگری نوپا، حتا آموزگاران را در چارچوب کارگران اندیشه ورز انگاشته بود که از دیدِ من که می پندارم به دیدگاه علمی نزدیک تر باشد، بسیار نادرست است. کلید دریافت جُستار را در عبارتی که بالا برجسته نمایش داده ام، آورده ام.  

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!