«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۳ مهر ۱۹, شنبه

فاطمه کماندو کجا، آن زنان دلاور کجا؟

بخت برگشته ها به کبک هایی می مانند که سرشان را در برف فرو کرده اند ...

به نظرم همانی است که چندی پیش به روستای یوش رفته و پس از دیدن خانه ی نیما، یادش نرفته بود که «نمازی باحال» در مژگت (همانا مسجد به زبانی دگردیسه شده!) کمی بالاتر از آن خانه در آن روستای کوچک بخواند. خوب! اینگونه یادآوری ها چشم آشنا و گونه ای بیمه ی عمر برای اینگونه آدم هاست* که اگر کمی بی ادبانه بخواهم وضعیت شان را توصیف کنم و می دانم بسیاری را خوش نخواهد آمد، بسان آدم هایی هستند که هنوز تنبان شان را بالا نکشیده، یک پایشان را از مستراحی که سال هاست به آن خو گرفته اند، بیرون نهاده اند.

این بار، تصویر "پنگوئنی" جنگ ابزار بدست را درج کرده و در کنارش نوشته است:
«نسخه اصلی فاطی کماندو، شیرزنی از نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران. برای او و همه دلاوران ایران زمین آرزوی توفیق داریم ...»

از «گوگل پلاس» با اندک ویرایش درخور این نوشتار بویژه در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب.     ب. الف. بزرگمهر

نگاهی به تصویر فاطی خانم که این حرف ها برخلاف دیگران، برایش بیگمان تنبان خوبی شده، می اندازم  و با خود می اندیشم:
آیا درج تصویر این "مائده ی زمینی" و آن نوشته، آن هم از سوی چنین «شکم طبل اسکندر»ی در شرایطی که زنان دلیر کرد در کوبانی، دلاورانه در شرایطی بسیار نابرابر با دشمن تا دندان ساز و برگ یافته از سوی امپریالیست ها و نوکران منطقه ایش چون جمهوری اسلامی ترکیه و دیگران می جنگند و جان می بازند، تصادفی است؟!

سپس به خود می گویم:
مگر مغز خر خورده ای؟! روشن است که از روی تصادف نیست و بازهم روشن است که از جایی سپارش شده تا دلاوری زنان دلیر کرد را تا آنجا که ممکن است کمرنگ کنند ...

... ولی، آخر مردک سری درآخور و سری در کاهدان، فاطمه کماندو کجا، آن زنان دلاور کجا؟ حتا تبلیغات شان، همراه با خریت است؛ از آن چپق چاق شده ی بیشرفِ کاشی که به هزار نیرنگ از زیر بار سربازی در رفته و با اندک نانی آلوده به کارش گرفته اند تا درباره ی پیشینه ی چپ ایران و جهان به پندار خود، "تاریخ" بسازد تا این یکی و دیگرانی چون آن یکی در فرانسه که شاید بزودی کتابی درباره ی روش های آمایش شراب از انگورهای ولایت شان در دانشگاه سوربن به چاپ برساند و چشم «آقا» و دیگر آویزان شدگان به ریسمان را بیش از پیش روشن کند!

بخت برگشته ها به کبک هایی می مانند که سرشان را در برف فرو کرده اند ...

ب. الف. بزرگمهر   ۱۹ مهر ماه ۱۳۹۳

* فرنامی که بر روی شان می توان نهاد، دیگر چندان تفاوتی نمی کند؛ "اصلاح طلب"، "اصولگرای معتدل"، "اصولگرای اصلاح طلب" یا هر فرنام ریشخندآمیز دیگری، همه شان سر و ته یک کرباسند؛ با اندک تفاوت هایی پا در همان مستراح دارند و تفاوتی هم نمی کند که با پای چپ آن تو می روند یا با پای راست!

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!