«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۱ بهمن ۱۱, چهارشنبه

حزب توده ایران، مبارزه زحمتکشان و پروژه ایجاد حزب "چپ"


حقیقت این است که در مقطع‌هایی ویژه از تاریخ معاصر میهن ما از سوی نیروهای سیاسی برای تشکیل حزب "چپ" دیگری در ایران ـ در مقامِ رقیبِ «حزب توده ایران» در نمایندگی کردن طبقه کارگر و راهنماییِ مبارزه آن به سوی دست یافتن به خواست‌های مشخص‌اش ـ کوشش‌هایی گونه‌گون صورت گرفته است. برخی از این "کوشش"‌ها، از سویِ نیروهای مرتجع و وابسته‌یی که رسالت و نقش عملی خود را نابودی حزب طبقه کارگر می‌دانستند به‌طورِعملی حمایت می‌شدند. این بخش از کوشش‌ها برای تشکیل حزب چپی رقیب، ‌به واقع بخشی از مبارزه طبقاتی جاری در ایران و به نیابت از سرمایه‌داری و رژیم حاکم بر میهن بود که در فعالیت‌های حزب توده ایران دشمنی پیگیر و ستیزگر با منافع بهره‌کشانه خود را می‌دید. این گونه کوشش‌ها در کوران مبارزه توده ها، جوهر واقعی خود را نشان دادند و از سوی زحمتکشان طرد شدند. امروزه حتی نشانه‌یی از حزب‌هایی مانند «نیروی سوم»، «حزب زحمتکشان» مظفر بقائی و جز این‌ها، وجود ندارد. آشکار است و پنهان نمی‌توان داشت که این نیروها در دوره مشخصی، ضربه‌های هلاکت‌باری بر جنبش مردم زحمتکش در راه دستیابی به آزادی، دموکراسی و عدالت اجتماعی وارد آوردند. البته، نیروهای صادق و مبارزی نیز در سال‌های دهه‌های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰، بویژه در محفل‌های دانشجویی و با پرچم مبارزه برای سوسیالیسم به میدان آمدند که به‌طورِعمده در راستای مبارزه توده‌ها با رژیم دیکتاتوری و وابسته به امپریالیسم شاه حرکت می‌کردند. «سازمان چریک‌های فدائی خلق» و نیروهایی که زیر لوای «چپ نو» در دهه‌های ۴۰ و ۵۰ خورشیدی در ایران مبارزه مسلحانه چریکی را آغاز کردند از جمله حامیان چنین مبارزه‌یی بودند. این نیروها نیز شعار ضرورت تشکیل حزب طبقه کارگر را می دادند که با حزب توده ایران مرزبندی های مشخص سیاسی ـ ایدئولوژیک داشته باشد.

حزب ما در همان دوران در برخورد به برداشت و شیوه عمل این نیروهای جوان از جمله ذهنی بودن پایه‌های تئوریک، الگوبرداری‌های ناشیانه‌شان از مبارزه در دیگر منطقه‌های جهان و از جمله در آمریکای لاتین و خاورمیانه و نیز نداشتن شناخت از بافت طبقاتی و نیازهای جامعه ایران در آن محدوده تاریخی به نقد کشید. بخش وسیعی از این نیروها در جریان تحول‌های سیاسی سال‌های دهه ۵۰ خورشیدی و در روندی که به انقلاب بهمن ۱۳۵۷ منجر شد با تجربه آموزی از این رخداد تاریخی، برخی از پایه‌های نظری باورهای خود را ـ بویژه در زمینه مرتبط با پیش شرط‌های تحول‌های پایه‌ای در جامعه روز ایران ـ بازبینی و تصحیح کردند. متأسفانه شکست انقلاب بهمن به دلیل خیانت روحانیت حاکم به هدف‌ها و شعارهای انقلاب و یورش خونین به صف‌های مبارزان راه بهبود زندگی زحمتکشان و طبقه کارگر، بویژه حزب توده ایران و سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)، و مسلط کردن جو پلیسی بر کشور، این روند را ناتمام باقی گذاشت.

بی‌تردید، بحث درباره راه کارهای ممکن در جامعه ایران پس از شکست انقلاب بهمن با هدف استقرار دموکراسی و رعایت حقوق بشر و نیز اینکه رسالت نیروهای مدعی دفاع از مردم در این رابطه چیست و چه می‌تواند باشد، همواره در این سال‌ها مطرح بوده‌اند؛ و همچنین اینکه «چپ» ایران در این روند چگونه باید عمل کند و شعارها و الگوی مبارزاتی‌اش چه باید باشد در مرکز این بحث‌ها بوده است.
طبیعی است که دوره مهاجرت طولانی، تغییرهای عمده در موازنه نیروها در پهنه جهان ـ بویژه پس از شکست ساختمان سوسیالیسم در اتحاد شوروی و کشورهای اروپای شرقی ـ و تهاجم هدفمند امپریالیسم و بکارگیریِ همه‌جانبه هژمونی سیاسی- اقتصادی خود بر خاورمیانه، بر بنیان‌های نظریِ برخی از نیروهای تا دیروز مبارز در راستای امر طبقه کارگر، اثرهایی مشخص داشته است. برخی از آن‌ها، تغییرهای عمیق و گسترده‌ای در پایگاهِ نظری خود وارد کردند و در راستای این تغییرها، به بازتعریفِ ماهیت «چپ» و اینکه نیروی «چپ» چه ویژگی‌هایی باید داشته باشد، سعی بسیار کرده‌اند. متأسفانه این کوشش‌ها، در مرحله‌هایی، بیشتر از ذهنیت‌های بیگانه با واقعیت‌های جامعه ایران و بر پایه الگو برداری‌های مصنوعی از جامعه‌های اروپایی متأثر بوده‌اند؛ جامعه‌هایی که به ‌دلیل مرحله رشد سرمایه‌داری در آن‌ها، تحول‌های اقتصادی ـ اجتماعی‌شان و ویژگی‌ها و قوا‌م‌یافتگیِ بافت طبقاتی، به‌لحاظ مادی، تاریخی، و فرهنگی تفاوت‌های بسیار با شرایط کشور ما دارند.  "چپِ" فارغ از مبارزه برای آلترناتیو سوسیالیسم، یعنی امری که در برخی کشورهای اروپایی ـ بر پایه سازماندهیِ ویژه‌ای از نیروهای سوسیال دموکرات‌ها و در اوضاع و احوال خاص شکل‌گیریِ «اتحادیه اروپا» در مقام قطب اروپاییِ سرمایه‌داری جهانی ـ مطرح شده است، نمی‌تواند در شرایط کشوری مانند ایران موضوعیت داشته باشد. ما معتقد هستیم و بوده‌ایم که نیروهای چپ و مترقی کشور می‌بایست با در نظر گرفتن دقیق و مسوولانه بافتِ طبقاتی جامعه، تاریخچه و مسیر رشد سرمایه‌داریِ حاکم بر ایران و طبقه کارگر و دیگر قشرهای زحمتکش و همچنین تعیین کردن مرحله مبارزه، نیروهای محرکه ی تحول‌های آتی را در کشور تعیین کنند و با بازتاباندنِ خواست‌های ضروری و بی‌درنگ زحمتکشان در شعارهای مبارزاتی‌شان ـ هم شعارهای تاکتیکی و هم استراتژیکی ـ به مسوولیت تاریخی خود نسبت به جنبش مردمی عمل کنند. تعیین دورنمای سوسیالیسم در حکم هدفی درازمدت برای «چپ»، و قائل بودن به وجودِ آلترناتیوی مشخص از سرمایه داری در حال حاضر، در تعریف هویت چپ امری ضروری و اخلاقی است.

این باور پایه‌ای ماست که پذیرش سوسیالیسم در مقامِ آلترناتیو سرمایه داری از سویِ حزب‌ها و سازمان‌های سیاسی‌ای که در راه تأمین عدالت اجتماعی برای طبقه‌های فرو دست مبارزه می‌کنند و خواهان عمق بخشیدن، گسترش، و برگشت‌ناپذیر کردن این گونه تغییرهایند، امری‌ست ضروری. امروز دیگر سخن گفتن از سرمایه‌داری در این یا آن کشور و یا محدود کردنِ ویژگی‌های آن در مرزهای ملی‌ای خاص، منطقی به نظر نمی‌رسد. با توجه به گردش شتابان سرمایه مالی، سرعت گردش کالا از کشوری به کشور دیگر و نقل مکان نیروی کار از منطقه‌یی به منطقه دیگر (البته با سرعتی کمتر از سرمایه مالی و گردش کالا ) و همچنین نیاز به انرژی و انبوهه‌هایی از مواد خام که هر یک در نقطه‌یی از جهان به‌دست می‌آیند، سیستم سرمایه‌داری دیر زمانی است که در مرتبه سیستمی جهانی‌شده، سرنوشتِ دور افتاده ترین نقطه‌های دنیا را به‌هم گره زده است. وجود و عملکرد سازمان‌های مالی جهانی‌ای همچون «صندوق بین‌المللی پول»“، «بانک جهانی»، و مرکزهای «مالی» در لندن، ایالات متحده، کشورهای عضو «اتحادیه اروپا» و کشورهای شرق آسیا، کارکرد سیستم سرمایه‌داری را در سمت و سوی منافع امپریالیستی در همه نقاط دنیا تنظیم می‌کنند. آیا نیرویی «چپ» می‌تواند بدون ارائه ی نقد و نظری همه سویه درباره سرمایه‌داری بومی خود، پیوندهای آن با سرمایه خارجی و آلترناتیو مورد نظر خود در رابطه با آن، جایگاهی با عنوان «چپ» داشته باشد؟

با قاطعیت می‌توان گفت که در ایران، پس از اصلاحات دهه ۱۳۴۰‌، سرمایه‌داری در مقام نظامی مسلط در کشور حاکم شد. البته پیش از آن، سیستم سرمایه‌داری در کشور، مرحله به مرحله، گسترش یافت و بحران‌های گذار متعددی را پشت سر گذاشت. این بحران‌های گذار البته با شدت و ضعف‌ متفاوت شامل حال همه کشورها بوده است. سرمایه‌داری تقریبا در اغلب کشور ها تا دست یافتن به تسلط کامل، مجبور بوده است که چندین بحران گذار را پشت سر بگذارد. در نوع کلاسیک آن، انقلاب فرانسه را داریم که از دهه سوم قرن ۱۸ میلادی شروع شد و تقریباً تا اواخر قرن ۱۹ ادامه یافت. البته اغلب بحران‌های این دوره را باید بحران‌های گذار از ساختاری به ساختاری نوتر ارزیابی کرد و آن‌ها را با بحران‌های سیستماتیکِ (نظام‌مندِ) «اضافه تولید» یا «بحران انرژی» و یا «بحران انباشت سرمایه» همسان نیانگاشت. در کشورهای دیگری ما رشد سرمایه‌داری غیر کلاسیک، موسوم به «رشد پروسی» را شاهدیم که با یاری قدرت دولتی، خود را گسترش داده‌ و بحران‌های دوران گذار را پشت سر گذاشته‌اند. رشد سرمایه‌داری در کشورهای معروف سرمایه‌داری مانند آلمان، ایتالیا و ژاپن از این دست‌اند. اما در کشورهای خاوری که رشد سرمایه داری را دیرتر شروع کردند، این نوع رشد، یعنی رشد سرمایه داری دولتی با نوعی از «سیاست بناپارتیستی» شیوه مسلط بوده است. ما می‌توانیم دوره سلطنت رضا شاه را در زمره اینگونه رشد سرمایه داری ارزیابی کنیم. دو دلیل عمده ی شکل‌گیری این شیوه رشد در کشورهای شرقی و یا توسعه نیافته، نخست دیر هنگامیِ رشد سرمایه‌داری و دوم، متمرکز نبودن سرمایه کلان در بخش سرمایه ملی بوده است.

در آستانه انقلاب بهمن، در ایران هنوز دولت در مقام بزرگ‌ترین سرمایه‌گذار در اقتصاد کشور بود. «دلارهای نفتی» نیز در دست دولت بود. بخش خصوصی قدرتمندی که با سرمایه جهانی در پیوند بود در حال شکل‌گیری بود که بخش نو کیسه ی آن با سودبری و تکیه بر قدرت دولتی به‌سرعت ثروتمند شده بود. سرمایه‌داریِ ملی ضعیف و در فشار بود؛ و سرمایه تجاری سنتی و قدرتمند ـ همراه با صنوف ـ استخوان‌بندی اصلی سیستم سرمایه‌داری در ایران را تشکیل می‌دادند. دراین باره، در کتاب ارزش‌مند «ایران میان دو انقلاب»، نوشته پروفسور یرواند ابراهامیان، آمار بسیار مفیدی ارائه شده است.

انقلاب بهمن ۱۳۵۷ سرمایه‌داریِ وابسته (کمپرادور) و قدرت سیاسی حامی آن را در هم کوبید؛ ولی سرمایه‌داری تجاری سنتی که ارتباطی تنگاتنگ با روحانیت سنت‌گرا داشت با موضع‌گیری‌های حساب شده، خود را حامی انقلاب جا زد و در قدرت سیاسی برآمده از انقلاب شریک شد. در مرحله بعد از فروپاشی نظام سلطنتی، موضوع سمت گیری اقتصادی و سیاسی به مسئله اساسی‌ای فرارویِ حاکمیتِ برآمده از انقلاب تبدیل شد. در میان نیروهای چپ و دمکرات و ملی، حزب توده ایران تنها جریان سیاسی‌ای بود که برنامه تحول‌های دمکراتیک و ملی را به منظور سمت گیری انقلاب ارائه داد.
به این مهم به لحاظِ تحلیلی باید اذعان کرد که با عدول رهبریِ برآمده از انقلاب از شعارهای کلیدی و سمت‌گیریِ مردمی، سیستم سرمایه‌داریِ عقب مانده و غیرمولد، مرحله به مرحله، در کشور باز سازی شد. دولت کانون ستیز باندهای تمرکز سرمایه شد که تا اکنون نیز ادامه دارد؛ و به این دلیل، پس از انقلاب، کنترل اغلب بنگاه‌های بزرگ اقتصادی به دولت سپرده شد. در نمونه ی ویژه ایران به دلیل شکست انقلاب بهمن، بر ویرانه‌های سیستم سرمایه داری ایران، سرمایه‌داری‌ای بوروکراتیک زائیده شد. تمرکز سرمایه با سوءِاستفاده از قدرت سیاسی از سوی نیروهای نظامی، انتظامی و امنیتی، ایجاد شرکت‌ها و بنگاه‌های مالی و نیز جهت‌دهیِ اموال دولتی و سرمایه‌های ملی و رانت‌های نجومی به سمت آن، سرمایه داری بوروکراتیک نویی در کشور به وجود آمد. این سرمایه داری، بنا به نوعِ شکل‌گیریِ آن و نحوه گرد‌آوری و تمرکزِ سرمایه که استفاده از قدرت انحصاریِ سیاسی، عدول از هدف‌های انقلاب و سرکوب بود به شدت ضد دمکراتیک است.

تاریخ شکل‌گیری، انسجام و قدرت‌یابیِ سرمایه داری نشان داده است که این سیستم اقتصادی در ارتباط با موقعیتی که در آن قرار می‌گیرد، از جمله نحوه گردآوری، انباشت، تمرکز سرمایه و رویا‌رویی با بحران‌های مختلف، رفتارهای سیاسی گوناگونی را از خود بروز می‌دهد. این رفتارها از جمله می‌توانند سیاست «لیبرال دمکراسی» و یا سیاست‌های «بناپارتیستی»، و یا «فاشیستی» و یا سرکوب‌گرانه در لوای توجیه‌های مذهبی باشد. بورژوازی بوروکراتیک در ایران به دلیل اینکه انبوهی از ثروت‌های ملی در کنترل دولت قرار دارد، انباشت سرمایه خود را باید از طریق غارت این اموال تأمین کند؛ بنابراین، به‌طورِکامل به انحصار مطلق قدرت سیاسی نیازمند است و رفتار سیاسی آن با سرشتِ این سرمایه داری عجین است. این سرمایه‌داری، اگر چه رفتار سیاسی خود را در لفافه توجیه‌های مذهبی پنهان می‌کند، ولی سیستم اقتصادی حاکم بر کشور را در تطبیق با آخرین مدل سرمایه‌داری سازمان داده است. رژیم ولایت فقیه در ایران، مدل اقتصادی نولیبرالیستی را با بی‌رحمانه‌ترین شکل آن یعنی شیوه «شوک درمانی» به اجرا گذاشته است. حامیان سرمایه‌داری نولیبرالیستی در کشور با شعار خصوصی سازی هرچه سریع‌تر و گسترده‌تر، آتش‌بیار معرکه سرمایه‌داری بوروکراتیک و ضد دمکراتیک در کشور شده اند؛ و در نتیجه، خواسته یا ناخواسته در خدمت آن قرار گرفته اند. با این توضیح و بر این پایه است که «چپ» در جامعه ایران به تعریفی مشخص و شفاف از نگرش خود نسبت به سرمایه‌داری و همچنین سوسیالیسم در حکم جایگزین آن، نیازمند است.

بحث ما با آنانی است که به امکان شکل‌گیری یک حزب چپ بدون موضع گیری درباره سیستم سرمایه‌داری و آلترناتیو آن در چارچوب سوسیالیسم، معتقدند؛ و سؤال ما از آنان اینست که مشخصه‌های دموکراتیک بودن سرمایه داری در شرایط خاص ایران چیست؟ ما معتقدیم که در تمام تاریخ شکل‌گیریِ سرمایه‌داری، این سیستم در هر مرحله‌یی از رشد خود تلاش کرده است که از نظر فلسفی، ایدئولوژیکی، اقتصادی، اجتماعی و حتی فرهنگی، خود را تعریف و توجیه کند. حتی در شرایط کنونی که اقتصاد نولیبرالی مدل مسلط سرمایه داری جهانی است، وجود آن در عرصه‌های گوناگون و حتی در قالب ایدئولوژی تفسیر شده و در راستای بکارگیریِ خشونت توجیه شده است. نظریات ارائه شده از طرف معماران «نولیبرالیسم» همچون: «هایک»، «میلتون فرید من»، «فوکویاما» و دیگران که از طرف سیستم سرمایه داری کاربرد عملی پیداکرده‌اند، گواهِ روشن این ادعاست.

سوال این است که آیا چپ در مقام جریانی سیاسی می‌بایست در رابطه با نظام اقتصادی و مشخصه‌های آن و چگونگی طرح و دفاع از آلترناتیو مردمی آن برنامه‌یی را ارائه بدهد یا بدون هیچ برنامه‌یی ای عمل کند؟ مسلماً برای ارائه برنامه‌یی حداقل می‌بایست شرایط داخلی و جهانی را مورد بررسی قرار دهد و برای این بررسی ضروری است، مشخص شود که از کدام اسلوب بررسی باید سود ببرد و کدام مدل رشد مورد نظر است. آن چپی که امروز در قالب سازمان‌دهیِ پروژه‌های پرطمطراق ایجاد «حزب چپ بزرگ در ایران» مطرح می‌شود، مفهوم خام، مبهم و ناقص‌الخلقه‌یی است که بخش چشمگیری از آن سر در گم است و از اسلوب بررسی شناخته شده و متوازنی سود نمی‌برد. از گذشته ی خود به دلایل نامعلومی بریده است و در مسیر آینده‌یی نامعلوم و مشکوک گام بر می‌دارد. در مجموعه نظرات عنوان شده در رابطه با حزب چپ نمی‌توان حتی یکی دو اظهار نظر را پیدا کرد که با هم به طور منطقی مرتبط باشند.

مهم تر اینکه الگوی راهنمای سازماندهی مراحل تشکیل این حزب شباهت های صوری زیادی با روندی دارد که دو نیروی سیاسی یکی از کشورهای اروپای غربی در 6 سال قبل در پیش گرفتند. بدیهی است که نسخه برداری های این چنینی عملاً به تفاوت های اساسی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جامعه ایران با مهد تولد این مدل بی توجه است.

نکته جالب دیگر این است که به نظر می رسد سازمان دهندگان پروژه تشکیل «حزب بزرگ چپ» برخی از مساله‌های بسیار مهم را به نوعی به فراموشی سپرده اند؛ انگار مقوله‌هایی مثل امپریالیسم، مارکسیسم و لنینیسم و نیز حزب توده ایران در مبارزات ده‌ها ساله جنبش چپ در ایران و جهان اصلاً وجود نداشته‌اند؛ و در نتیجه اشاره‌یی حتی به تاریخ مبارزه طبقه کارگر ایران و فداکاری‌های آن نیز نشده است. در حالی که اتحاد شوروی و نظام سوسیالیستی در حکم شیوه حکومتی‌ای دیکتاتوری به شدت نکوهش شده است. البته، بدون ارائه ی هیچگونه تحلیلی، برای طراحان این پروژه مساله حاکمیت ابدالدهر سرمایه‌داری انحصاری و امپریالیسم موضوعی حل شده است. مداخله‌های امپریالیستی در نقطه نقطه جهان در همین چند ساله اخیر و دو مورد آن لااقل در انقلاب مشروطه و کودتای بیست هشت امرداد ایران به فراموشی سپرده شده‌اند. از «صندوق بین‌المللی پول»، «بانک جهانی» و «سازمان تجارت جهانی» و عملکرد آن‌ها در کشورهای رشدنیافته، کلمه‌یی در این موضع گیری "چپِ" شکل گرفته در مهاجرت وجود ندارد. در هیچکدام از موضع‌گیری‌های تاکنون منتشر شده در رابطه با این حزب "چپ" از فاجعه ی اقتصاد نولیبرالی و طوفان سهمگینی که زندگی زحمتکشان یونان، اسپانیا و پرتغال را در هم کوبیده است، موضع‌گیری‌ای منطقی و سخنی در میان نیست. آیا همه این فراموشکاری ‌ها امری تصادفی می‌تواند باشد؟!

در کنار تمام فراموشکاری‌ها در موضوع‌های مهم، این سؤال نیز از سوی طرفداران این پروژه مطرح است که، چپ چه راه کاری را می‌بایست انتخاب کند. ما معتقدیم که بنیاد های فکری یی که نزدیک به صد سال پیش، سوسیال دمکراسی انقلابی در کشور ما را پایه گذاری کرد و بر پایه های آن حزب کمونیست ایران و ادامه دهنده آن حزب توده ایران پا به عرصه حیات نهادند، یعنی: تلاش در راه تشکل طبقه کارگر در کشوری رشد نیافته و تدوین برنامه‌یی ترقی‌خواهانه با سمت‌گیری مردمی با گرایش‌های ملی و دمکراتیک راه کار عملی است که تجربه ی آن در میهن ما دستاوردهای مهمی را به همراه داشته است. به رسمیت شناختن حقوق کارگران و زحمتکشان، تصویب قانون کار، به رسمیت شناختن حقوق زنان، جوانان و دانشجویان، نفوذ عمیق اندیشه های مترقی در عرصه به رسمیت شناختن حقوق خلق ها و اقلیت های مذهبی، مبارزه با استعمار، استثمار، امپریالیسم و واپس گرایی و همچنین گسترش نظریه های مترقی درباره ایجاد تشکل های صنفی، اجتماعی و فرهنگی و همچنین حزبیت در شکل مدرن آن از جمله دست آوردهای جدی یی است که حزب ما به آن می بالد.

بدون تردید هم انقلاب ایران و هم جنبش های اخیر در خاورمیانه و شمال افریقا، معروف به بهار عربی، نشان داده اند که موضوع سمت گیری‌ بعد از درهم شکستن قدرت سیاسی نظام کهنه، سرنوشت نهایی این انقلاب‌ها را تعیین می‌کند. آرایش نیروها، تشکل یافتگی طبقه کارگر و دهقانان و تهی‌دستان شهری، قشرهای متوسط انقلابی، روشنفکران مردمی و سرمایه داری ملی و همچنین در اختیار داشتن برنامه‌یی روشن، می‌تواند به انجام موفق مرحله ملی و دمکراتیک در این کشور ها کمک کند. نیروهای سیاسی ملی و دموکراتیک و نیز آن‌هایی که نگران سرنوشت و زندگی زحمتکشان و رنجبران میهن‌اند، چپ واقعی و پیروان سوسیالیسم علمی، می‌توانند و ضروری است که در اتحادی سیاسیِ همه‌جانبه عملی و ممکن، پشتوانِ پیروزی گذار مرحله ملی و دموکراتیک در میهن باشند.
بیایید درس‌های فراگرفته از تجربه انقلاب بهمن در رابطه با نیاز برای ایجاد جبهه متحد نیروهای مدافع دموکراسی واقعی، آزادی و عدالت اجتماعی را به کار بگیریم. این مهم‌ترین رسالت نیروهای چپ در برهه کنونی تحول‌های کشور است.

برگرفته از نامه مردم، شماره ٩١٣، ٩ بهمن ماه ١٣٩١

این نوشتار ارزنده بویژه در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب ویرایش شده است.   ب. الف. بزرگمهر
  
پی افزوده:

این بار دوم و با باریک بینی افزون تر از پیش است که نوشتار «حزب توده ایران، مبارزه زحمتکشان، و پروژه ایجاد حزب "چپ"» را می خوانم. دیشب آن را با خرسندی بسیار خواندم. یک بار دیگر، کهن ترین حزب سیاسی همچنان زنده و پایدار ایران، حزب توده ایران، با برداشتن باری کج و کوله از دوش خود، سبکبارتر، سرزنده تر و جوان تر، گامی بزرگ به پیش برداشت. این گام هنگامی برداشته می شود که دوران سخت و ناگوار دیگری، ناگوارتر از اوضاع امروز خاورمیانه و میهن مان، در پیش است. در این باره، چندی پیش، «کاندولیز رایس»، وزیر امور خارجه ی پیشین ایالات متحد به دلیل نداشتن مسوولیت سیاسی در دم و دستگاه کنونی آن کشور با دستِ بازتر و تا اندازه ای آشکارتر، آماج های اهریمنی و جنگ افروزانه ی امپریالیست های آن کشور را روشن نموده است:
«... خاورمیانه در مراحل بسیار خطرناک خود قرار گرفته است. اگر خاورمیانه از هم فروبپاشد، نظام های منطقه ای در برابر خطرات بزرگی قرار خواهند گرفت. در آن صورت ایران برنده خواهد شد و متحدان ما بازنده میدان خواهند بود. آنگاه پس از دهه ها نکبت و خشونت کشورهای منطقه به روزی خواهند رسید که هرج و مرج امروزه را قابل قبول خود خواهند دانست.
جنگ در خاورمیانه گریزناپذیر است، درگیری ها به تدریج به اوج خود خواهند رسید. انتخابات امریکا پایان یافته است. الان است که امریکا باید کاری بکند.» (خاستگاه: دیپلماسی ایرانی، ۱۶ آذر ۱۳۹۱)

بی هیچ گمان و گفتگو، بار مسوولیت و پاسخگویی به نیازهای زمانه در آن هنگام بسی بیش از امروز بر دوش دامنه ی گسترده ای از نیروهای میهن دوست چپ و در تارک همه ی آن ها کمونیست های راستین نهاده خواهد شد. ناگفته پیداست که سنگینی این بار نه تنها به دلیل مسوولیت تاریخی این نیروها که همچنین به دلیل ندانمکاری ها، تبهکاری ها و خیانت های آشکار و پنهان حاکمیت «الله کرم» و اسلام پناهان بازهم سنگین تر خواهد بود و چه بهتر که کهنسال ترین نیروی سیاسی چپ ایران که دارای برنامه ی روشن ضد امپریالیستی و پیشرفتخواهانه است، از هم اکنون، هرچه بیش تر کار و بار خود را از رفیقان نیمه راه و همه ی آن ها که تنها پوستینی از چپ بر دوش خود دارند، جدا کرده به سوی پیشروترین فرزندان طبقه ی کارگر و دیگر زحمتکشان و روشنفکران با خاستگاه خلقی و توده ای سمتگیری نماید؛ زیرا اجرای پیشروترین برنامه ها بدون سازمانی استوار و آبدیده شدنی نیست. به آن سو، به پیش!

ب. الف. بزرگمهر    ١١ بهمن ماه ١٣٩١

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!