«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۱ دی ۳۰, شنبه

دست تبهکاران را نمی توان شست!


از وبلاگی به گمان بسیار مزدور، نوشته ای آبکی درج کرده که در آن گویا روح «آرون شوارتز» و به گفته ی آن دیگری: «نابغه اینترنتی آمریکا» به یاری حاکمیت تبهکار و ضدخلقی جمهوری اسلامی شتافته و بگونه ای بسیار ناشیانه روح ستار بهشتی را به چالش کشیده است:
«نامه ”آرون سوارتز“ به ستار بهشتی

ستار عزیز؛
قبل از مرگم، خبرهایی درباره تو از فاکس‌نیوز و سی.ان.ان شنیده بودم. این‌که یک وبلاگ‌نویس ایرانی در زندان پلیس کشته شده است. این را هم شنیدم که مجلس کشورت پیگیر موضوع مرگت شده است. البته این خبرها برای من تازگی ندارد. چرا که حاکمیت کشور من در خارج و داخل امریکا زندان‌هایی را اداره می‌کند که مرگ در آن، یک موضوع خیلی عادی است.

وبلاگت را در «بلاگ اسپات» هم دیدم. من که محتوای پست‌های تو را متوجه نمی‌شوم، اما از تعداد نوشته‌هایت فهمیدم که شاید خیلی هم «وبلاگ‌نویس» نباشی. البته در خبرها شنیدم که نوشته‌هایت در مخالفت با حکومت کشورت بوده است.
===
متن کامل یادداشت: http://weblognews.ir/1391/10/forms/note/25328
#آرون_شوارتز #aaronswartz #ستاربهشتی»
از «گوگل پلاس» منصوره مرگان (یا مرغان)

برایش نوشتم:
«روشن است که برای پول چیز می نویسی! جیره خوار حاکمیت جمهوری اسلامی؟!»

دوست یا همکارش به کمکش شتافته و رو به من می نویسد:
«تو چرا از قاتلان نابغه اینترنتی آمریکا دفاع میکنی؟ واقعا این ننگ رو مجانی برای خودت خریدی؟»

پاسخ می دهم:
آدم با سنجش یک تبهکاری با تبهکاری یی دیگر نمی تواند به روی این یک یا آن یک ماله بکشد و از اثر ناگوار آن بکاهد؛ کسی که به چنین کاری دست می یازد را حتا نادان نیز نمی توان نام نهاد. منظورم در اینجا دو گزینه ی تند و دست بالا در برابر یکدیگر است که در بسیاری نوشته ها به آن برخورد می کنی و با خود می اندیشی:
یا نویسنده، آدمی بسیار نادان است یا خودفروخته و مزدور و شوربختانه در دوران ما از اینگونه آدم ها اگر نگویم بسیار، ولی کم نیز نیستند: روزی نامه نویس بجای روزنامه نویس!

در مورد نوشته ی بالا، حتا نمی توان یکی از دو گزینه را برگزید. آدمی نیستم که به آسانی به کسی چنین اتهام هایی بزنم؛ ولی به هر رو، چشم ورزیده ای دارم که بر اثر کار بدست آمده است و رفته رفته آموخته ام که نه تنها به درونمایه ی گفته یا نوشته توجه کنم که همان اندازه یا حتا بیش تر به آماج سخن باریک شوم. در اینجا می توان با کمی ورزیدگی نوشته ای صادقانه حتا اگر از دیدگاه من یا شما بسیار نادرست باشد را از نوشته ای ناصادقانه و بهتر است بگویم: سپارشی، حتا اگر چیزهای درستی نیز دربرداشته باشد، تشخیص داد.

آنچه در زیر می آید، بخشی از پاسخم به یکی دیگر از «گوگل پلاس»ی ها درباره ی خطر دستگیری جولین آسانژ است که در آن به ماجرای آن «نابغه ی اینترنتی» نیز اشاره کرده ام:
«بله! ولی نه آنچنان امن که می پندارید. هر آن امکان بسته شدن آن سفارتخانه هست و دولت بیشرف انگلیس می تواند به بهانه ای روابطش را با دولت اکوادور به هم بزند و خواهان تعطیل سفارتخانه شود. در آن صورت جولین آسانژ در دست آن بیشرف ها قرار می گیرد و (احتمالا از طریق کشور خودش سوئد) به ایالات متحد فرستاده می شود. فرجام کار آنگاه روشن است و نیاز به گمانه زنی چندانی ندارد. آن جوانی هم که همین چند روز گذشته خودکشی کرد به دروغ درباره اش رسانه های باختری داستان ساخته اند که گویا به دلیل افسردگی بوده است. پدر و مادرش رک و پوست کنده گفتند به دلیل فشارهای شدید اف بی آی و احتمال به زندان افتادنش به مدت ٣٠ سال ...

در اینجا دمکراسی نیم بندی هست که در آن آدم هایی که پیرو شعار ”آسته برو آسته بیا که گربه شاخت نزنه“ رو کسی بهشون کاری نداره؛ بویژه اگر برده های پرکاری باشند و تنها به فکر خودشون و زن و بچه و حداکثر خانواده شون باشن؛ ولی به آدم هایی که از حق و حقیقت و از حقوق جمعی آدم ها دفاع می کنند و جلوی نابرابری ها می ایستند، دچار دشواری های گوناگونی می شوند. این ها که می بینی، نمونه های معروفش هستن؛ ولی تنها نمونه نیستند ...»

نه! آقای ... من نه تنها از «قاتلان نابغه اینترنتی آمریکا» دفاع نمی کنم و «این ننگ را .. برای خود» نمی خرم که با بهره کشان و همه ی کسانی که دست به تحمیق مردم در هرجایی زده و می زنند، پیکار کرده و در آینده نیز خواهم کرد!

امیدوارم از این پس سنجیده تر سخن بگویید.

آن پیگیری که از سوی «مجلس کشور» درباره ی شکنجه و نابودی ستار بهشتی به میان آمده به کجا کشیده و چه نتیجه هایی به بار آورده است؟

ب. الف. بزرگمهر    ٣٠ دی ماه ١٣٩١

پی افزوده:

کسی دیگر چنین نوشته است:
«... مدیر آن سایتی که این مطلب را منتشر کرده بنده هستم. شمایی که این‌قدر ادعا دارید که «بی‌جهت» به شخصی برچسب نمی‌زنید، بروید و تگ مربوط به اخبار «ستار بهشتی» را در همین سایت بخوانید. ببینید دونه به دونه تمام اخبار پیگیری شده است. تحلیل شده.
تند نروید! کسی نخواست دست تبهکاران (!) را بشوید. اگر البته تبهکار باشند. فکر نمی‌کنم چند مأمور که در انجام وظایفشان کوتاهی کرده‌اند را بتوان تبهکار نامید.
اما قصد اینجا شستن دست تبهکاران نیست. از شما انتظار این است که بیش‌تر به نوشته دقت کنید، بعد تهمت بزنید.

ضمنا من نویسنده این یادداشت را می‌شناسم. برای نوشتن این یادداشت ریالی از جایی پول نگرفته. پس تا دیر نشده عذرخواهی کنید که دین کسی به گردنتان نماند. توهم هم حدی دارد. عکس‌تان نشان‌دهنده این است که شخص جاافتاده‌ای هستید. دست از این تحلیل‌های آبکی بردارید. زشت است بخدا»

پاسخم به وی چنین است:
«آقای ... از جان و دل امیدوارم چنین باشد که شما می گویید و گرچه بسیار برایم دشوار است که باور کنم؛ ولی از آنجا که اصل بر اعتماد میان آدم هاست، با صحیح انگاشتن گفته ی شما، خواهشمندم از سوی من پوزشم را به نویسنده ی آن یادداشت برسانید؛ همچنین خواهشمندم آنچه را که در این باره نوشته بودم نیز به آگاهی وی برسانید.
آنچه، آن نویسنده در یادداشت خود آورده از دید من همچنان فرای نادانی است. درست، انگار کسی از روی سپارش جایی چیزی نوشته باشد؛ و من از چنین آدم هایی خودفروخته و بی چهره که به هر انگیزه ای، به چنین کاری دست می زنند نفرت دارم. این را هم نوشته ام و بار دیگر تاکید می کنم که چشم ورزیده ای دارم و می توانم اینگونه نوشته ها را تفاوت نمی کند از چه موضعی، راست یا چپ، تشخیص دهم. آن یادداشت نشانه های نیرومندی از اینگونه نوشته های سپارشی دربر دارد؛ ولی به هر رو هر آدمی می تواند دچار اشتباه شود و ارزیابی نادرستی داشته باشد و من نیز از آن بری نیستم. بنابراین، سخن شما را می پذیرم.

به شما نیز که مدیر آن سایت هستید، اگر اجازه ی یک یادآوری یا گوشزد داشته باشم این است که از درج چنان نوشته هایی پرهیز کنید. آن را دوباره و سه باره و ... بخوانید، منظورم را درخواهید یافت.

خوب و خوش باشید.»

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!